کد خبر: ۱۰۴۸۷۲
زمان انتشار: ۰۹:۵۳     ۱۶ دی ۱۳۹۱
انسان‏هاى سالم به نداى فطرت خود گوش مى‏دهند و سعى نمى‏کنند نداى فطرت را خاموش و این قطب نماى کشتى شخصیت خویش را بى‏استفاده بگذارند.

به گزارش 598، ‌وبلاگ به سوی بهشت در جدیدترین نوشته خود آورده است:

شخصیت چیست؟ هنوز روان شناسان نتوانسته‏اند به تعریفى که همه بر آن هم داستان باشند دست یابند، اما مى ‏توان گفت:

(شخصیت، هدف نهایى تمام بررسى‏هاى روان شناختى است، پس در روان شناسى یافته‏اى نیست که در شناساندن شخصیت سهمى‏بر عهده نداشته باشد. )[1]

در روان شناسى جدید، شخصیت، نه فصل جداگانه‏اى از (فصول) روان شناسى در الگوى سنتى است که در کنار آنها قرار بگیرد و نه جمع ساده یافته‏هاى فصول و مباحث، یا تألیف و ترکیب ساده آنها بر حسب ذوق و سلیقه شخصى. [2]

(کلّ یعمل على شاکلته) (اسراء/ 84)

هر کس بر اساس آنچه در ساختار روانى بدنى او شکل گرفته عمل مى‏کند.

هر کس بر اساسى حرکت و عمل مى‏کند که شخصیت او را شکل داده است. طبیعى است که انسان هشیار بى‏تردیدى، در مى‏یابد باید دنبال این اشاره را بگیرد و در این باره به طور جدى پژوهش کند. چه عواملى شخصیت او را شکل مى‏دهد؟ چه عواملى سبب شکل گرفتن شخصیت سالم و چه عواملى سبب شکل‏گیرى شخصیت ناسالم در انسان مى‏شود؟ شخصیت بهنجار چگونه شخصیتى است؟ شخصیت نابهنجار چگونه است؟ و آیا قرآن براى این پرسشها پاسخ دارد یا پاسخ آن را به عهده خرد و یا فطرت انسان نهاده است؟

شاید لازم به یادآورى نباشد که روش قرآن محدود کردن خویش در بحث موضوعى و حرفهاى یکبار مصرف نیست، گاه از یک آیه کوتاه مى‏توان در دانشهاى گوناگون و براى پرسشهاى مختلف پاسخ گرفت، بنابراین نباید انتظار داشت قرآن به روش روان شناسان و بویژه روان شناسان شخصیت، مطالب را به صورت پرسش و پاسخ و فصل بندى‏هاى اندازه گیرى شده دسته بندى کند و سپس نتیجه بگیرد، اما در حوزه دانشهایى که جزء رسالت قرآن است حرفهاى اساسى، زیر بنایى، جهت بخش و آموزنده را مى‏توان در جاى جاى قرآن جست و از مجموع آنها پاسخ پرسشهاى خود را به دست آورد.

درباره شخصیت نیز همین گونه است. اولین سرنخى که قرآن مى‏دهد این است: رفتار اشخاص، رنگ و بوى شخصیت آنها را دارد.

انسان خردمند، پرسشهاى دیگر را باید خود مطرح کند و براى پاسخ آنها نظر قرآن را جست‏وجو کند.

شخصیت چیست؟

براى این که کمى‏به درک نظر قرآن نزدیک شویم یکى دو نظر را درباره شخصیت بیان مى‏کنیم. مفهوم شخصیت و کیفیت شکل‏گیرى آن در مکتبهاى گوناگون (مانند روان کاوى فروید، بیهاوریسم و روان شناسان متأخرتر و انسان گرا) یکسان نیست، به همین دلیل تعریفهاى شخصیت بسیار فراوان‏اند. (آلپورت) 1949 دراین باره به گردآورى و یاد کرد پنجاه تعریف متفاوت پرداخته است، با این حال این تفاوتها مربوط به اصل موضوع شخصیت نیست، بلکه متوجه مفهومى‏است که از آن ساخته‏اند؛ و در نتیجه منعکس کننده ناهمگرایى‏هاى دیدگاه‏هاى نظرى مؤلفان است. [3]

الف: یکى از تعریفهاى بسیار ساده، تعریف مایلى است:(شخصیت یک کلیت روان شناختى است که انسان خاصى را مشخص مى‏سازد.

و اضافه مى‏کند:

(روان شناسى در بحث شخصیت همواره تفاوتهاى فردى را در مد نظر دارد، و هدف آن تعریف هر چه صحیح‏تر این تفاوت‏ها و تعیین آنهاست.

او درباره عناصر تشکیل دهنده شخصیت نیز بر این باور است:

(وقتى مفهوم شخصیت به معناى وسیع مورد نظر باشد، طبعاً مفاهیم خوى، مزاج و استعداد را که مبین سه جنبه خاص هستند در بر مى‏گیرد. [4]

ب: تعریف دیگر، تعریف اریک فروم است: (شخصیت، مجموع کیفیتهاى موروثى واکتسابى است که خصوصیت فرد بوده و او را منحصر به فرد مى‏کند. [5]

او در توضیح تعریف فوق مى‏گوید:

(فرق بین کیفیتهاى موروثى و اکتسابى معادل فرق بین مزاج، استعدادها و کلیه کیفیتهاى ذاتى از یک سو و منش (character) از سوى دیگر است. [6]

سپس براى رفع ابهام در بیان تفاوت (مزاج) و (منش) سخن بسیار مفصلى دارد که خلاصه آن چنین است:

(مزاج، به (چگونگى واکنش) دلالت دارد و ذاتى و تغییرناپذیر است، اما منش، نتیجه تجربیات شخصى، به خصوص تجربیات سالهاى اولیه زندگى بوده و تا حدى با درون گرایى و تجربیات نوین تغییرپذیر است. مثلاً اگر کسى (آتشى مزاج) است، کیفیت واکنش او تند و قوى است، ولى این که نسبت به چه چیز واکنش مزبور تند و قوى است مربوط به منش است. اگر بهره ور، دادگر و با محبت است، در عشق، در عصبانى شدن به علت بى‏عدالتى و متأثر شدن از یک فکر نو واکنشى تند و قوى نشان خواهد داد. و اگر داراى منش ویرانگر و سادیستیک است در ویرانگرى و خشونت، تند و قوى مى‏شود. [7]

فروم بر این نکته تکیه دارد که فقط رفتار منش را مى‏توان جزء اخلاق دانست و آنچه مربوط به مزاج است جنبه اخلاقى ندارد. [8]

ج: تعریف گوردون ویلارد آلپورت: آلپورت یکى از اولین نظریه پردازان شخصیت است که عینک فرویدیسم را از چشم بر مى‏دارد و دیدگاه ساده انگارانه رفتارگرایى را کنار مى‏گذارد.

بر خلاف اریک فروم، که سالهاى اولیه زندگى و دوره کودکى را بسیار مهم تلقى مى‏کند، آلپورت با دوره بلوغ به عنوان دوره اى به نسبت مستقل برخورد مى‏کند و بیش‏ترین نقش را هم در تشکیل شخصیت به مقاصد و نیتهاى شخص مى‏دهد.

روان شناسى تفهمى(Psychologi Verstehnde) آلمان در این عقیده پافشارى مى‏کرد که فلسفه خاصى که هر فرد درباره زندگى دارد و صفت عمده شخصیت او را تشکیل مى‏دهد، یعنى همان نظام ارزشهاى فردى

همین نکته را پروفسور پل ویس به گونه‏اى دیگر بیان کرده:

(ما اشخاصى را مى‏شناسیم، زیرا به آینده‏اى که آنها در جست‏وجوى آن هستند واقفیم.)

حتى روان شناسى صنعتى (industrial Psychologiy) دریافته است که مقاصدر دوررس، موجب یادگیرى سودمندى و سرشارى تولید مى‏شود و رضایت کارگر را از کار خویش فراهم مى‏کند.

او با تأکید به عنصر فوق مى‏گوید: جامع‏ترین واحدهاى ترکیبى در شخصیت، همان مقاصد و نیتهاى فرد هستند که جهت آنها به آینده است. این صفات براى هر انسانى منحصر به فرد هستند و همیشه آماده‏اند تا اجزاى ساده تر را هماهنگ با خود به سوى خویش جذب کنند، آنها را راهنمایى کنند، و یا از پیدایش آنها جلوگیرى نمایند.

و سرانجام، شخصیت آن چیزى نیست که فرد در اختیار دارد، بلکه حاصل برجسته رشد، شخصیت نامیده مى‏شود.

اگر بخواهیم سخن آلپورت را خلاصه کنیم بى‏تردید برجسته‏ترین عنصر در شخصیت افراد را همین مقاصد، نیات و ارزشهاى فرد تشکیل مى‏دهد، و اگر درباره شخصى بخواهیم بدانیم که چگونه رفتار خواهد کرد، باید از مقاصد و نیات و هدفهاى دراز مدت او آگاه باشیم، یعنى هر کس طبق شخصیت شکل گرفته خود که ساختار عمده آن را عادتها و ارزشهاى درونى تشکیل مى‏دهد، عمل خواهد کرد. و اصولاً از نظر او اگر تلاش و تکاپویى هست براى رسیدن به همان مقاصد و اهداف و ارزشهاست، که البته هرگز به طور کامل به آنها نخواهیم رسید. [9]

نظریه قرآن درباره شخصیت

(شخصیت هر انسان همان چیزى است که رفتار او را شکل و جهت مى‏بخشد. [10] شاید بتوان این را به عنوان تعریف کلى شخصیت از دیدگاه قرآن به حساب آوریم، این تعریف با این که جهت بخش است، اما هنوز کامل نیست و آن گاه کامل مى‏شود که عناصر تشکیل دهنده شخصیت را نیز از نظر قرآن شناسایى کنیم.

به تعبیرى دیگر، تعریفى که ارائه کردیم نشان مى‏دهد (کارکرد) شخصیت چیست. و نیز نشان مى‏دهد که شخصیت داراى یک ساختار منسجم و کلیت روان شناختى است، ساختارى که در رفتار شخص تبلور پیدا مى‏کند. این مطالب از آیه مبارکه‏اى که در صدر این قسمت آوردیم: (کل یعمل على شاکلته) قابل استفاده است. اما براى شناخت ساختار شخصیت، عناصر مهم و کیفیت شکل‏گیرى آن، باید از دیگر آیات قرآنى مدد بجوییم، و تا این مسأله را روشن نکنیم به شخصیت سالم از دیدگاه قرآن نیز نمى‏توانیم دست بیابیم.

مشکل اینجاست که این تعبیر (شاکله) که قابل ترجمه به شخصیت است، به این معنى، همین یک بار در قرآن به کار رفته است. پس چگونه مى‏توان به ساختار و شکل‏گیرى آن از دیدگاه قرآن پى برد؟ به نظر مى‏رسد قرآن در خود همین آیه مبارکه مشکل را حل کرده است، زیرا شخصیت را همان چیزى مى‏داند که کیفیت رفتار شخص را تعیین مى‏کند و رنگ و بوى خود را به آن مى‏بخشد، پس مى‏توان به دنبال عناصر مهم شخصیت، مواردى را بررسى کرد که از نظر قرآن سبب جهت‏گیرى در رفتار و چگونگى عمل اشخاص مى‏شود. اگر از این سرنخ استفاده کنیم به دست آوردن پاسخ دشوار نیست.

در اینجا از یک روش در تفسیر موضوعى، که شهید سید محمد باقر صدر توصیه و عمل مى‏کردند استفاده مى‏کنیم، روشى که از کلام امام على(ع) استفاده شده است، استنطاق از قرآن؛ یعنى پرسشهاى خودمان را به قرآن عرضه مى‏کنیم و تلاش مى‏کنیم پاسخ قرآن را درباره آنها به دست بیاوریم. با توجه به تعریفها و نظریات روان شناسان درباره شخصیت، چند پرسش مطرح مى‏کنیم و پاسخ آنها را از قرآن مى‏خواهیم و سپس با بررسى عناصر تشکیل دهنده شخصیت بحث را کامل خواهیم کرد.

آیا مى‏توان گفت در قرآن کریم چیزى به نام شخصیت وجود دارد؟

پاسخ این پرسش بى‏تردید مثبت است. صریح‏ترین آیه قرآنى درباره وجود شخصیت، (آیه 84 سوره اسراء) است (کل یعمل على شاکلته). علاوه بر این قرآن درباره ماهیت انسان و شیوه رفتار افراد طورى نظر مى‏دهد که در وجود چیزى به نام شخصیت جاى تردید نمى‏ماند، زیرا قرآن انسان را داراى کششهاى درونى فطرى و نفسانى مى‏داند که در ستیز با هم قرار دارند و از سویى افراد را در انتخاب نداى فطرت یا فریاد نفسانیات، در برخورد با مظاهر زندگى متفاوت و داراى انتخاب ویژه مى‏داند.

آیا انسان به طور کلى و شخصیت افراد، داراى خطوطى اساسى و کلى از پیش ترسیم شده‏اى هست یا خیر؛ مانند صفحه اى سفید است که خود او (بنابر نظر هستى گرایان طرفدار اگزیستانسیالیسم) و یا محیط و محرکها و پاسخها (به نظر رفتار گرایان) چگونگى او را مى‏سازند.

انسان از نظر قرآن موجودى ویژه است، با جسمى‏ازگل و لاى و روح خدایى. در وجود انسان از یک سو روح الهى و فطرت خداجو قرار دارد (فطرت الله التى فطر الناس علیها (روم/ 30) که با هدایت مستقیم الهى مى‏تواند راه را بیابد (انا هدیناه السبیل (انسان/ 3) و اصول خوبى و بدى راتشخیص دهد (قد ألهمها فجورها و تقویها (شمس/ 8) و از سویى دیگر کششهاى مربوط به جسم، یا به تعبیر قرآن هواى نفس که برخى آن را خداى خویش قرار مى‏دهند (أرأیت من اتّخذ إلهه هواه‏أ (فرقان/ 43، جاثیه/23) و در مقابل آنها کسانى هستند که دستورات الهى را چراغ راه خویش قرار مى‏دهند و از فرمانهاى ویرانگر نفس سرباز مى‏زنند (و أمّا من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى. فإنّ الجنّة هى المأوى (نازعات/ 4140)

اما عوامل دیگر نیز در شکل گیرى شخصیت انسانى تأثیر دارند، که بیرونى هستند و ازجمله محیط، اسوه‏هاى خوب و الگوهاى ناشایسته، آموزشهاى سازنده و یا ویرانگر، ولى از همه اینها مهم‏تر قدرت انتخاب و اختیار فراوان خود شخص است. یعنى نیتها و اراده خودآگاه او.

بنابراین انسان از نظر قرآن، صفحه‏اى سفید نیست که بدون هیچ راهنمایى به خود وانهاده شده باشد و خود او تمام مسؤولیت ساختن خویش را بدون هیچ الگو و هدف از پیش تعیین شده اى بر عهده داشته باشد، و یا تنها موجودى که پیرو محیط زیست و محیط اجتماعى خود باشد و بتوان او را با تبیین ساده انگارانه رفتارگرایى معرفى کرد، مانند واتسون که در محیط گرایى چنان افراط مى‏کرد که مى‏گفت:

(تعدادى کودک سالم و خوش بنیه و محیط خاصى را به سلیقه خودم براى تربیت آنها در اختیارم بگذارید، و من تضمین خواهم کرد که با انتخاب اتفاقى، هر یک از آنها را، صرف نظر از استعدادها، ذوقها، گرایشها، توانایى‏ها، پیشه‏ها و نژادهاى اجدادشان، طورى تربیت کنم که به هر نوع متخصصى که من انتخاب کنم، از قبیل دکتر، وکیل، هنرمند وأ بلکه حتى گدا و دزد تبدیل شود. [11]

بنابراین انسان موجودى است داراى فطرت، و این اساسى‏ترین نیرو در انسان است که او را به سویى خاص به حرکت در مى‏آورد، اگر به موانع برنخورد. اما این مفهوم به قول شهید مطهرى با مفهوم دکارتى و کانتى و غیر آن فرق دارد. وجود فطرت در انسان به این معنى نیست که انسان از آغاز تولد پاره‏اى از ادراکات یا گرایشها و خواستها را بالفعل دارد و به تعبیر فلاسفه با عقل و اراده بالفعل متولد مى‏شود. همچنان که درباره انسان، نظریه منکران فطرت از قبیل مارکسیست‏ها و اگزیستانسیالیست‏ها را نمى‏پذیریم که انسان در آغاز تولد، پذیرا و منفعل محض است و هر نقشى به او داده شود بى تفاوت است، مانند یک صحفه سفید که نسبتش با هر نقشى که روى آن ثبت شود متساوى است، بلکه انسان در آغاز تولد، بالقوه و به نحو امکان استعدادى، خواهان و در حرکت به سوى یک سلسله دریافتها و گرایشها است و یک نیروى درونى او را به آن سو سوق مى‏دهد با کمک شرایط بیرونى و اگر به آنچه بالقوه دارد دست یابد به فعلیتى که شایسته اوست و انسانیت نامیده مى‏شود رسیده است، و اگر فعلیتى غیر آن فعلیت در اثر قسر و جبر عوامل بیرونى بر او تحمیل شود، یک موجود (مسخ شده) خواهد بود. این است که مسخ انسان که حتى مارکسیست‏ها و اگزیستانسیالیست‏ها از آن سخن مى‏گویند تنها با این مکتب قابل توجیه است.

از نظر این مکتب، نسبت انسان در آغاز پیدایش، با ارزشها و کمالات انسانى، از قبیل نسبت نهال گلابى با درخت گلابى است که یک رابطه درونى به کمک عوامل بیرونى اولى را به صورت دومى‏در مى‏آورد، نه از قبیل تخته و چوب و صندلى که تنها عوامل بیرونى آن را به این صورت در مى‏آورند. [12]

درباره فطرت، در قسمت (ویژگیهاى انسان سالم) نیز مطالبى خواهیم آورد.

اما درباره دوران کودکى، اگر چه قرآن کریم شکل‏گیرى اولیه آگاهى‏هاى انسان را که جوهر اساسى شخصیت است در همان زمان مى‏داند، قرآن مى‏گوید:

(و الله أخرجکم من بطون أمّهاتکم لاتعلمون شیئاً و جعل لکم السمع و البصر و الأفئدة لعلّکم تشکرون) (نحل/78)

و خداوند شما را از شکم مادران‏تان در حالى که چیزى نمى‏دانستید بیرون آورد، و براى شما گوش و چشمها و دلها قرارداد، باشد که سپاسگزارى کنید.

اما این شکل‏گیرى آگاهى‏هاى انسان (از خودش، جهان پیرامونش و آفریدگار و مدبر هستى) که به تدریج به وجود مى‏آید و گسترش و ژرفا پیدا مى‏کند، از نظر قرآن در یک دوره محدود، بسته نمى‏شود، و چنان نیست که در دوره کودکى همه چیز تمام شود و شخصیت انسان در آینده زیر تأثیر عقده‏هاى سرکوب شده و یا ناکامى‏هاى تلخ کام کننده در آن دوره باشد، زیرا از نظر قرآن دوره بلوغ (رسیدن به (اشدّ) یا (رشد» مهم‏ترین دوره نقش پذیرى، مسؤولیت و تجلى شخصیت است، با نیروى ویژه این دوران که با تعبیر (أشدّ) یا (رشد) بیان شده است:

(هو الذى خقلکم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم یخرجکم طفلاً ثم لتبلغوا أشدّکم ثم لتکونوا شیوخاً) (غافر/ 67 وحج/ 5)

او همان کسى است که شما را از خاکى آفرید، سپس از نطفه‏اى، آن گاه از علقه‏اى، و بعد شما را [ به صورت ] کودکى بر مى‏آورد، تا به (کمال قوّت) خود برسید و تا سالمند شوید.

در اصل، زمان تکلیف پذیرى، قبول مسؤولیت و نیز تدبیر زندگى از نظر قرآن فقط در زمان (رشد) و به تعبیر دیگر قرآن، رسیدن به (توانایى کامل) ممکن است، و بهره‏گیرى از آگاهى‏ها و نیروى اراده و انتخاب نیز، به طور اساسى در این مرحله تحقق مى‏پذیرد.

(ولاتقربوا مال الیتیم الا بالتى هى أحسن حتى یبلغ أشدّه‏أ ) (انعام/ 152)

و به مال یتیم جز به نیکوترین نحوه نزدیک مشوید، تا به حد رشد خود برسد.

و در داستان ملاقات شگفت انگیز موسى(ع) با (آن آموزگار برجسته) آمده است.

(فأراد ربک أن یبلغا أشدّهما و یستخرجا کنزهما) (کهف/ 82)

پس پروردگار تو خواست آن دو (یتیم) به حد رشد برسند و گنجینه خود را بیرون آورند.

البته مفهوم (رشد) گسترده‏تر از این مرحله خاص سن، یعنى رسیدن به دوران بلوغ سنى است، ولى در مواردى به این مفهوم نیز اطلاق شده است؛ از جمله:

(وابتلوا الیتامى‏حتى اذا بلغوا النکاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا الیهم أموالهم) (نساء/ 6)

ویتیمان را بیازمایید تا وقتى که به [ سن ] زناشویى برسند؛ پس اگر از ایشان رشد یافتید، اموالشان را به آنان رد کنید.

همچنان که رشد در قرآن به معناى رسیدن به سنى خاص محدود نمى‏شود، همان گونه از کلمه (اشدّ) (کمال توانایى) نیز فقط توانایى جسمى‏را در نظر ندارد.

به هر حال، دوره کودکى و آموخته‏هاى آن و گسترش تدریجى ادراکهاى فطرى شخص و رشد تدریجى جسم و فکر او از نظر قرآن، مراحلى از مراحل مقدماتى رسیدن به رشد است، اما نه چنان که دیگر شخص آن گونه که فرویدیسم سنتى معتقد بود شخصیت خویش را در همان دوران به گونه‏اى بسازد که دیگر رهایى از آن ممکن نباشد، زیرا مفاهیم پذیرش مسؤولیت، وظیفه، و انتخاب به طور عادى در همان زمان رشد اتفاق مى‏افتد.

نقش فطرت در شخصیت انسان

فطرت و (نفس ملهمه) انسان (وجدان اخلاقى)، چه اندازه در ساخت و شخصیت او نقش دارند؟ و نقش وراثت، محیط، عادتهاى اجتماعى و انتخاب و اختیار انسان در این میان به چه اندازه است؟ و آیا فطرت و نفس ملهمه ملزم کننده‏اند؟

از نظر قرآن انسان با فطرت خداجویى خلقت شده است (روم/ 30) و پیمان او باخالق خویش در (عالم الست) مورد تأکید قرار گرفته است (اعراف/ 172) و نیز تأکید شده که انسان داراى نیروى شناخت خوبى و بدى و خیر و شر و به تعبیر قرآن فجور و تقوى است (شمس/ 8) و با این که در جهان آفرینش زمینه طورى است که شخص مى‏تواند آیات روشن الهى را در آن ببیند، (قد تبیّن الرشد من الغى) اما او مى‏تواند راه رشد را انتخاب کند و یا به راه (غىّ) گام بگذارد و مى‏تواند با هدایت پذیرى، شاکر باشد و یا با سرباز زدن از آن کفور باشد (انّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً) (انسان/ 3) پس ممکن است شخص با داشتن فطرت الهى، از مسیر منحرف شود و با داشتن نفس ملهمه، فجور را انتخاب کند. زیرا در عین حال که فجور و تقواى نفس به او الهام شده است، چنان نیست که این چراغ همیشه روشن بماند، ممکن است کسى آن را خاموش کند و یا (نیروى) روشن کننده آن را به شدت ضعیف و در عمل غیرقابل استفاده گرداند. و عده‏اى که آن را پاک نگه دارند، از نور آن بهره خواهند برد.

(قد أفلح من زکّیها. و قد خاب من دسّیها) (شمس/ 9 و10)

درباره نقش وراثت نیز همان آیه سوره دهربسیار واضح است که فرمود:

(انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج) (انسان/2)

ما انسان را از نطفه مختلطى آفریدیم.

این نطفه مختلط که دربردارنده خصوصیات ارثى نیز مى‏باشد در شخصیت انسان مؤثر است، اما نه چنان که شخصى را از انتخاب و اراده آگاهانه محروم کند، زیرا درست پس از آن بلافاصله مى‏فرماید: (فجعلناه سمیعاً بصیراً. انّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً)

مقدار و اندازه رشد و تعالى شخصیت انسان تا چه اندازه است و آیا مرزى دارد؟

این یکى از پرسشهاى اساسى درباره رشد و سلامتى ودر نهایت کمال انسانى است؛ انسان تا کجا مى‏تواند بالا برود؟ آیا جایى هست که اگر شخصى به آنجا رسید دیگر باید متوقف شود و بالاتر از آن جایى براى صعود نباشد؟

به نظر مى‏رسد از نظر قرآن کریم، تعالى، رشد و (کمال) انسان حد و پایانى ندارد، انسانى که خود مسجود فرشتگان است، و با آموختن اسماء، در مسابقه بزرگ از فرشتگان نیز جلو افتاده است (بقره آیات مربوط به آفرینش آدم و سجده فرشتگان) داراى مراتب و درجات متفاوت رشد، سلامتى و کمال است. یعنى حتى اگر کسى به مقام پیامبرى نیز برسد باز هم کار تمام نشده است، زیرا حتى پیامبران نیز داراى درجاتى بوده اند، و برخى از آنان بر برخى دیگر برترى داشتند:

(تلک الرسل فضّلنا بعضهم على بعض منهم من کلّم الله و رفع بعضهم درجات‏أ)(بقره/ 253)

بعضى از آن رسولان را بر بعضى دیگر برترى دادیم، برخى از آنها، خدا با او سخن مى‏گفت؛ و بعضى را درجاتى داد.

بى‏تردید محمد بن عبدالله (ص) خاتم پیامبران است، به صراحت قرآن، و نیز اشرف مخلوقات است، یعنى در همان زمانى به رسالت برانگیخته شد از تمام موجودات و ماسوى الله برترى داشت، اما آیا دیگر براى آن حضرت رسیدن به درجاتى بالاتر از آنچه داشت میسر نبود؟ آن همه عبادت، تهجد، جهاد بى‏وقفه و تحمل دشواریهاى انجام رسالت چیزى بر کمال و درجات آن حضرت نیفزود؟

در سوره مبارکه (نصر) آن حضرت به تسبیح و استغفار مأمور شده است، آیا پیامبر در 63 سالگى و مقارن رفتن به جوار رفیق اعلى چیزى بیش از آنچه در زمان آغاز رسالت داشت، نداشته است؟ این سخن را اگر بپذیریم، معناى آن این است که بر پیامبر(معاذ الله) ستم رفته باشد، زیرا قرآن به صراحت مى‏گوید عمل شایسته هیچ عمل کننده‏اى، از زن و مرد را ضایع نمى‏کند (آل عمران/ 195) و انسانها درآخرت، اگر به مقدار ذره‏اى خیر و شر انجام بدهند، آن را خواهند دید (زلزله/ 8) اکنون چگونه آن همه (عمل صالح) که بى‏تردید به مقیاسى بالاتر از هر عمل دیگر ارزش داشت چیزى بر فضل و درجه پیامبر نیفزوده است؟

به هر حال، در منطق قرآن، کمال انسان داراى مراتب است و شخص به هر جا که برسد، هنوز جاى صعود به بالاتر وجود دارد.

نگارنده توجه دارد که این مرز بى‏انتها به مقیاس ما مربوط به نهایت کمال است، و نه (سلامتى) به مفهومى‏که ما در جست‏وجوى آن هستیم، که خود تا مراحل اساسى اما آغازین کمال مى‏رسد. اما به هر حال این پرسش چون از مرز تعالى و رشد و سلامتى و کمال است، ناگزیر به بالاترین درجه آن اشاره مى‏شود. منظور ما از سلامتى نیز داشتن شخصیت متعادل، معنى‏دارى در زندگى و دچار اضطراب و دلهره و یأس نشدن است که شخص را تا مرز تهى شدن از انسانیت پایین مى‏کشاند.

آیا شخصیت انسان در جایى بسته مى‏شود؟

مانند این پرسش را پیش از این آوردیم، آن پرسش ناظر بود به نظریه روان کاوى فروید، و دوران کودکى و عقده‏هاى سرکوب شده و انبار شده در ضمیر ناخود آگاه، اما این پرسش گستره بیش‏ترى دارد، منظور این است: آیا از نظر قرآن زمانى وجود دارد که دیگر شخص دگرگونى پذیر نباشد و نتواند آگاهانه در روان خود تغییر ایجاد کند. قرآن بر تغییر در روان بسیار تأکید دارد و نمونه‏هایى را نیز بیان کرده است که این تغییر در آنها صورت پذیرفته است. مگر آنجا که شخص مرگ را به چشم خود ببیند و فرصت عمل طبق دیدگاه و آگاهى تازه یافته را نداشته باشد، مانند فرعون در حال غرق شدن.

تحول و دگرگونى روانى

دگرگونى و تحول در نفس از عواملى است که مى‏تواند جامعه را نیز دگرگون کند و نعمتهاى الهى را زایل و یا جلب نماید:

(إنّ الله لایغیّر ما بقوم حتى یغیّروا ما بأنفسهم‏أ ) (رعد/ 11)

خداوند سرنوشت هیچ قومى(و ملتى) را تغییر نمى‏دهد مگر آن که آنان آنچه را در خودشان است (و در نفس و روان‏شان وجود دارد) تغییر بدهند.

و در آیه دیگر مى‏فرماید:

(ذلک بأنّ الله لم یک مغیّراً نعمة أنعمها على قوم حتى یغیّروا ما بأنفسهم و أنّ الله سمیع علیم) (انفال/ 53)

این براى آن است که خداوند، هیچ نعمتى را که به گروهى داده، تغییر نمى‏دهد، جز آن که آنها خودشان را تغییر بدهند، و خداوند، شنوا و داناست؟

این تغییر را خداوند بارهاو بارها در قرآن بیان کرده است، یکى ازموارد آن ساحران زمان فرعون است، که با درک حقانیت حضرت موسى(ع) اولین مؤمنان به آن حضرت بودند، اما این هم واقعیتى است که برخى بر بیمارى همچنان باقى مى‏مانند. مانند فرعون، که تا هنگام غرق شدن همچنان لجاجت مى‏ورزید.

در قرآن تعبیرى است که در مورد انسانهاى محروم از سعادت هدایت و سلامت دل به کار مى‏رود: (قساوت). در این مرحله شخص آن چنان در بیمارى فرو مى‏رود که (نمى‏خواهد) خود را درمان کند، و با مقاومت منفى مى‏گوید: (سمعنا و عصینا) اینان همانهایى هستند که خداوند بر دل آنها مهر نهاده است.

(سواء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لایؤمنون. ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة) (بقره/6 و7)

آنان نیز از بیمارى نجات پیدا نمى‏کنند، زیرا نمى‏خواهند، بلکه بیمارى شان نیز پیشرفت مى‏کند: (فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً)

بنابراین باقى ماندن عده‏اى که بسیارند بر بیمارى و استفاده نکردن از چراغ هدایت الهى در درون یعنى فطرت و خرد، و چراغ بیرون یعنى پیامبران، واقعیتى غیرقابل انکار است، و این به آن دلیل است که آنان نمى‏خواهند، و چنان نیست که اگر بخواهند نتوانند در خود تغییر ایجاد کنند، زیرا از نظر قرآن راه همچنان باز است. مفهوم انقلابى (توبه) به گونه‏اى که در قرآن مطرح است (بى‏واسطه میان بنده و خدا) همان درِ گشوده به جهان سلامتى است؛ مفهومى‏که آیات بسیارى در قرآن کریم بر آن تأکید مى‏کند.

نگاهى دوباره به عناصر تشکیل دهنده شخصیت

از آنچه تا اینجا آوردیم مى‏توان چنین نتیجه گرفت که:

(شخصیت انسان، تشکیل شده است از عناصرى مشترک و ویژه که مجموع آنها شخصیت فرد را شکل مى‏دهد و رفتاو او را سمت‏وسو و معنى مى‏بخشد.

منظور از عناصر مشترک چیزهایى هستند که همه جنس و نوعى را که شخصى به آن تعلق دارد دارا هستند، ویژگى حیوانى جنس و خصوصیات انسانى نوع، نیروهاى عام، مثل فطرت، نفس ملهمه، خرد و تا اندازه‏اى غریزه به علاوه چیزهاى خاص‏ترى مثل محیط اجتماعى و گروه و طبقه و ویژگیهاى زیستى.

منظور از عناصر ویژه چیزهایى هستند که شخص را از اشخاص دیگر جدا مى‏کنند مانند: ویژگیهاى موروثى، بهره هوشى، کیفیت استفاده از نیروى خرد، فطرت و تجربیات و احساسات ویژه، و آنچه شخص را از دیگران مشخص مى‏سازد که مجموع آنها از هر شخصى شخصیت ویژه مى‏سازد. شخصیت اگر چه به تدریج شکل خود را کامل مى‏کند، اما هیچ‏گاه چنان نیست که قابل تغییر و دگرگونى بنیادین نباشد، این دگرگونى عمده در جهت‏گیرى فکرى و نظام ارزشهاست که با دگرگونى در جهان و تفکر شخص و تغییر نظام ارزشهاى فردى او شخصیتش نیز دگرگون مى‏شود. این دگرگونى همیشه به سمت کمال یا به سوى سقوط نیست، بلکه به سمتى است که نیتها و اهداف آگاهانه مشخص دنبال کند. این همان تفاوت اساسى دیدگاه قرآن با دیدگاه (مزلو) و برخى دیگر از روان شناسان انسان گرا است، زیرا آنان معتقدند که انسان داراى چنان فطرتى است و چنان ساختارى که اگر به خودش واگذاشته شود حتماً به سوى خوبى روى خواهد آورد و خیر و صلاح خویش را نیز درک مى‏کند.

دیدگاه قرآن درباره شخصیت انسان خوشبین‏تر از همه دیدگاه‏هاى دیگر است، و انسان را داراى رتبه خلیفة اللهى مى‏داند و مسجود فرشتگان، اما به این حقیقت نیز واقف است که علاوه بر جریان فطرت و وجدان اخلاقى، جریان تند شهوتهاى گونه‏گون نیز هست که فرد را به سوى خود مى‏کشند، تنها در صورتى شخص مى‏تواند از آن گردباد وحشتناک رهایى بیابد که سکان کشتى شخصیت او را نیروى عقل و اراده قوى حق خواهانه به دست داشته باشد، اراده‏اى که با قطب نماى فطرت و چراغ عقل و نیروى ایمان به حرکت خویش ادامه دهد، و دانش و آگاهى به دست آمده از هدایت الهى و ارشاد پیامبران سوخت موتور آن را پیوسته تأمین کنند.

مهم‏ترین انگیزش شخصیت سالم از دیدگاه قرآن

قرآن در مورد انسان، واقع‏بین است، نمى‏خواهد یک بعدى نگاه کند، زیرا فرستنده قرآن همان کسى است که خود او انسان را آفریده است.

او انسان را آفریده شده از (نطفه امشاج) مى‏داند و مى‏داند که کششها و کوششهاى او همیشه و ناگزیر به یک‏سو نیستند، اما در این میان یک کشش اساسى وجود دارد، و آن همان چیزى است که مهم‏ترین انگیزه انسان سالم و شخصیت سالم به حساب مى‏آید. هر کس این انگیزه را در خود تضعیف کند، در مسیر حرکت خود به بیراهه خواهد رفت و هیچ چیز دیگرى او را (راضى) نخواهد کرد، و دچار زندگى تنگ و سخت و معیشت ضنک خواهد شد.

اما این آفرینش انسان، اگر چه از نطفه امشاج است، ولى بى‏حساب نیست، و خداوند راه را مشخص کرده:

(آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود؟! ما انسان را از نطفه مختلطى آفریدیم، و او را مى‏آزماییم؛ (بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم! ما راه را به او نشان دادیم، او یا سپاس‏گزار است و یا ناسپاس) (انسان/1 تا3)

مهم‏ترین انگیزش شخص سالم یافتن (شاه کلید) اسرار هستى است. یافتن معنى و سمت و سوى حیات.

این انگیزش، همچون چشمه‏اى زلال از قله فطرت انسان مى‏جوشد و سرازیر مى‏شود، و اگر به مانعى برنخورد در مسیرى درست حرکت مى‏کند و تشنگان را سیراب و مزارع را مشروب مى‏سازد، ولى اگر به مانع بر بخورد، ممکن است در مسیر، راه کج کرده و به جایى برود که به قصد رفتن به آنجا راه نیفتاده است، در ریگستانى فرود رود و یا در مردابى زندانى شود و یا طعمه باتلاقى شود که همچون دامى در راه انسانها به کمین مى‏نشیند.

فطرت خداجو، خرد حقیقت جو و حقیقت پذیر انسان، آن گاه که دست به دست یکدیگر دهند، شخص، چشمانى بینا و بصیرتى ژرف خواهد یافت، بصیرتى که او را به سوى مشاهده اندیشه و کشف حقیقت مى‏راند. اینان همان (اولوالالباب یا خردمندان) هستند که در آفرینش آسمان‏ها و زمین و گردش شب و روز مى‏نگرند، و نشانه‏هایى را مى‏بینند. این انگیزش آن قدر قوى است که شب و روز، در حال ایستاده، نشسته و به پهلو خوابیده شخص سالم را آرام نمى‏گذارد، و آن وقت به این حقیقت روشن دست مى‏یابند که هستى، با این همه رمز و راز و گستره و ژرفا، بى‏هدف آفریده نشده و بى‏معنى نیست. و این بصیرت به دست آمده از فطرت، خرد، اندیشه و اراده حق‏جویى انسان را به اساسى‏ترین درک ممکن درباره هستى رهنمون مى‏شود: دیدن هستى آفرین در برگ برگ دفتر هستى. و سرانجام، نجوایى عاشقانه و دل انگیز: (خدایا! صداى منادى ایمان را شنیدیم و ایمان آوردیم) و آرزوى رسیدن به درجه (ابرار).

این تصویر زیبا، با تصویرگرى اعجازآمیز در (آیات 189 تا 195)، بلکه تا آخر سوره آل عمران بیان شده است، که پیش از این نیز به این آیات اشاره شد.

به دست آوردن معرفتى درباره جهان هستى، انسان و زندگى خود که معناى تمام اسرار و پیچیدگى‏هاى زندگى را روشن کند و رفتار شایسته را شکل بدهد، یعنى جهان بینى درست نظام ارزشها و راه درست عمل، رسیدن به این حقیقت‏ها انسان سالم را به خداوند، معنى‏دارى جهان، مسؤولیت خود، معنى زندگى و سمت و سوى حرکت، راهنمایى مى‏کند.

این حقیقت مهم درباره انسان، یعنى این که مهم‏ترین انگیزش شخصیت سالم درک هدف و معناى آفرینش و شناخت آفریننده است، در داستان حضرت ابراهیم، آن گاه که براى جست‏وجوى حقیقت به ماه و ستارگان و خورشید و سرانجام به کشف حقیقت مى‏رسد، به خوبى بیان شده است.

انسان سالم از نظر قرآن (انسان رشید، زندگى دل‏انگیز)

(برخى) از مهم‏ترین ویژگیهاى انسان سالم از دیدگاه قرآن کریم را در حد توان و مجال در این قسمت مى‏آوریم. بین انسان سالم و کامل تفاوت است و بحث از این دو نیز متفاوت، البته پژوهش پیرامون سلامتى براى فهم راههاى رسیدن به کمال است.

آنچه در این نوشتار مورد نظر است ویژگیهاى انسان سالم است. مرزهاى سلامتى و کمال، خطوطى کمرنگ هستند که در اصل شاید به صورت خط نباشند. شاید مانند دو رنگى باشند که به صورت افشان به هم متصل هستند.

همان‏گونه که در تعریف انسان کامل و آرمانى توافق نظر دشوار است و تعریف آن مشکل، در مورد انسان سالم و رشد یافته نیز هنوز روان شناسان و دانشمندان علوم انسانى چندان توافقى ندارند و تعریف انسان سالم را آسان نمى‏دانند. [13] اما صرف نظر از آن تعریفها منظور ما از انسان سالم و انسان کامل در قرآن به اجمال روشن است. انسان سالم از دیدگاه قرآن کسى است که در گام اول بیمار نباشد مثلاً چشم و گوش بینا و شنوا و دلى روشن بین داشته باشد، (صمّ بکم عمى) نباشد، و از سوى دیگر از آنچه دارد استفاده بهینه و شایسته کند، نیروهاى ارزشمند فکرى، روحى و بدنى خود را بیکار نگذارد و خود را در مسیر رشد و رسیدن به کمال نهایى قرار دهد، این انسان سالم است، در هر مرحله از کار که باشد؛ چه در آغاز و چه در انتها. هر انسان کامل انسان سالم نیز هست، اما برخى از انسانهاى سالم، انسان کامل هستند و برخى از انسانهاى سالم، هنوز کامل نیستند.

به همین دلیل است که ما گاه آیاتى را مورد استشهاد قرار مى‏دهیم که در مورد انسانهاى کامل‏اند و در اصل، آنچه مورد نظر است عناصرى از کمال هستند، مگر خود سلامتى از شرایط مهم کمال نیست؟ اما باید توجه داشت که وقتى مورد استشهاد ما انسانهایى باشند که نمونه‏هاى عالى کمال هستند، ما به آنچه لازمه سلامتى یا لازمه تمامیت سلامتى است تمسک مى‏کنیم، نه عالى‏ترین مدارج کمال.

مثلاً درباره حضرت ابراهیم(ع) که بیمارى مسرى محیط زیست اندیشه او را آلوده نکرده است؛ در محیطى که همه به دهان کودک فطرت خویش پستانک داده‏اند، ابراهیم به دنبال پستان حقیقت است تا فطرت خویش را تغذیه کند، در محیطى که تقلید از پدران و بزرگان مانند وبایى فراگیر همه را از پاى در آورده است و (شخصیت) انسانها را بیمار کرده و تا سر حد (مردگى) رسانده و در نتیجه آنها را زبون دست ساخته‏هاى خودشان کرده، تا آنجا که به پرستش بتان بى‏خاصیت و طاغوتان ستمگر واداشته، ابراهیم(ع) مسؤولیت اندیشه و عقیده خود را خود به عهده مى‏گیرد و به تشخیص خرد و نداى فطرت خویش اعتماد مى‏کند، این یافتن خود و تکیه به آنچه که دارد، او را از صورت زندگى اقمارى بیرون مى‏آورد. تا آنجا که ابراهیم(ع) به خدا مى‏رسد، مراحلى را که لازمه سلامتى و مقدمه کمال است یکى پس از دیگرى پشت سر مى‏گذارد. البته پس از یافتن راه، استقامت و پایدارى او نیز جزء نشانه‏هاى سلامتى شخصیت اوست.

اگر چه بدون آنچه برشمردیم کمال ممکن نیست، ولى این پایدارى آیا جزء مراحل بالاى سلامتى است یا خود مرحله‏اى ازمراحل کمال است؟ در این گونه موارد خواننده با بزرگوارى بر ما دشوار نخواهد گرفت و اجازه خواهد داد که پایدارى در راه عقیده خرد پذیر و فطرت پسند را جزء مراحل تمامیت سلامتى به حساب آوریم، زیرا هر مبارزى که در راه اعتقادات دینى، ارزشهاى پسندیده فرهنگى و تمامیت ملى و ارضى خود تلاش و پایدارى کند مى‏تواند انسان سالمى‏باشد، اگر چه ممکن است شخص کامل به مفهوم قرآنى نباشد.

اما ویژگیهایى هم در ابراهیم(ع) و دیگر پیامبران و اسوه‏هاى الهى بویژه شخص رسول اکرم هستند که دیگر آنها بى‏تردید جزء عالى‏ترین مدارج کمال‏اند و در بحث (انسان کامل) باید مورد توجه قرار گیرند، و در این نوشتار مورد نظر نیستند.

مثلاً درمورد حضرت ابراهیم(ع) قرآن او را (یک امت قانت) مى‏داند (نحل/ 120) و (اوّاه منیب) (هود/ 75) لقب مى‏دهد، و خطاب به او در مورد قربانى کردن فرزندش مى‏فرماید: (لقد صدّقت الرؤیا) و تعبیراتى ازاین دست که نشانگر عالى‏ترین مراحل کمال است، این گونه مسائل در این نوشتار مورد توجه قرار نمى‏گیرد، زیرا نیازمند مجالى فراخ‏تر است.

انسان سالم و رسالت قرآن

آیا مى‏توان براى شناخت انسان سالم به سراغ قرآن رفت؟ ساختن شخصیت سالم جزء رسالت قرآن است، یا رسالت اساسى قرآن فقط نشان دادن (راه رستگارى) است و به سلامت روانى و روحى در این دنیا کارى ندارد؟

دکتر ویکتور فرانکل مى‏گوید، هدف مذهب و روان کاوى متفاوت است، با آن که مذهب بسیار بیش‏تر از آنچه که روان درمانى مى‏تواند به انسان بدهد، به او مى‏دهد، ولى بسیار بیش‏تر از آن نیز مى‏خواهد؛ مذهب خواستار رستگارى انسان و روان درمانى خواستار سلامتى انسان است. البته همان گونه که در جاى خودش آورده ایم، فرانکل معنى‏یابى را اساسى‏ترین راه رسیدن به سلامت روانى مى‏داند و مذهب را نیز معناى غایى جست وجوى بشر، اما در عین حال باید بگوییم که دانشمندان غربى وقتى (مذهب) مى‏گویند، نظرشان به معارف کلیسا و کتابهاى موجود مسیحى و یهودى است و متأسفانه از اسلام و قرآن آگاهى مناسبى ندارند، اما حکم را کلى صادر مى‏کنند. و این در حالى است که کتابهاى آسمانى گذشته، با توجه به سپرى شدن زمان معین شریعت‏شان، توسط قرآن نسخ شده‏اند، البته احکام جاودانه تمام ادیان در قرآن جا داده شده اما احکام و معارف مربوط به دوره‏هاى خاص زمانى، دیگر منسوخ گشته‏اند، و از سویى این کتابها خود تحریف شده‏اند، دست کم تحریفهاى مربوط به ترجمه و فقدان اصل، مسلّم‏اند.

به هر حال، با این که فرانکل درست مى‏گوید که مذهب، بیش‏تر از آنچه روان درمانى مى‏تواند، به انسان مى‏دهد، اما در این که سلامتى شخص در این دنیا منظور و مقصود مذهب نباشد، سخن او جاى اما و اگر دارد، زیرا اسلام همان گونه که اصل زندگى دنیا را مقدمه‏اى براى زندگى جاودانه آن جهانى دانسته است، سلامتى شخصیت انسان را نیز مقدمه سلامتى براى آن زندگى برشمرده است:

(و من کان فى هذه أعمى‏فهو فى الآخرة اعمى‏و أضلّ سبیلاً) (اسراء/72)

و از سویى در موارد مختلف، سکینه، آرامش، و اطمینان و نداشتن اندوه و بیم که از عناصر لازم سلامت روانى در زندگى دنیا هستند به عنوان نعمت قابل سپاس ذکر شده و در موارد دیگر نیز زینت دنیا و (نصیب) شخصى از دنیا مطلوب قلمداد شده که اشخاص به توجه به آنها فراخوانده شده‏اند. مواردى از این گونه آیات را بنگرید:

(ألا إنّ اولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون. الذین آمنوا و کانوا یتّقون. لهم البشرى فى‏الحیوة الدنیا و فى الآخرة لاتبدیل لکمات الله ذلک هو الفوز العظیم. و لایحزنک قولهم إنّ العزّة لله جمیعاًأ ) (یونس/ 62 تا 65)

آگاه باشید (دوستان و) اولیاء خدا، نه ترسى دارند و نه غمگین مى‏شوند! همانا که ایمان آورده‏اند، و (از مخالفت فرمان خدا) پرهیز مى‏کردند. در زندگى دنیا و آخرت، شاد (و مسرور)ند با وعده‏هاى الهى که تخلف ناپذیر است! این است آن رستگارى بزرگ، سخن آنها تو را غمگین نسازد! تمام عزت (و توانایى) از آن خداست.

(یثبّت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فى الحیوة الدنیا و فى الآخرة)

(ابراهیم/ 27)

خداوند کسانى را که ایمان آوردند، براى گفتار و اعتقاداتشان، استوار مى‏دارد، هم در این جهان و هم در سراى دیگر.

درآیه‏اى اهمیت آخرت و برترى آن را ذکر مى‏کند اما بلافاصله تأکید مى‏کند نصیب خودت از دنیا را نیز فراموش نکن. و چنین به نظر مى‏آید که تمام طیبات، نعمتها و لذتهاى دنیا به گونه‏اى انسانى و پاکیزه و بدون اجحاف به دیگران و فساد در زمین، براى پیروان قرآن نه تنها مجاز، بلکه به دست آوردن آنها نعمتى بزرگ و مستلزم ستایش و سپاس پروردگار است. در منطق قرآن دنیا را مذموم نمى‏بینیم، نصیبى از نعمات دنیا براى ماهست، منتهى اینها در مقابل نعمتهاى آخرت کوچک، حقیر و کم‏ارزش هستند.

(وابتغ فیما آتاک الله الدار الآخرة و لاتنس نصیبک من الدنیا و أحسن کما أحسن الله الیک و لاتبغ الفساد فى الأرض إنّ الله لایحبّ المفسدین) (قصص/ 77)

و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب، و بهره‏ات را از دنیا فراموش مکن، و همان گونه که خدا به تو نیکى کرده نیکى کن؛ و هرگز در زمین در جست‏وجوى فساد مباش، که خدا مفسدان را دوست ندارد.

بنابراین نمى‏توان گفت جهان بینى قرآنى که آخرت را اصل مى‏داند، ما را به توجه نکردن به سلامت، نشاط و مواهب الهى در دنیا فرا مى‏خواند، بلکه ما را به استفاده درست و شایسته و دورى از فساد فرا مى‏خواند. رهبانیت و برخى از ریاضتهاى طاقت‏فرسا در اسلام توصیه و تجویز نشده است. منظور ما از این مطلب این بود که بهره داشتن از مواهب الهى در دنیا امتیاز است، و سلامت روحى و روانى نیز در سطحى بالاتر از سلامت جسمى، ارزشمند.

با توجه به این مطلب مى‏توان مدعى شد که قرآن به زندگى، معیشت، سلامتى جسمى‏و روانى انسان در این دنیا نیز توجه جدى دارد. به ویژه که در قرآن به سلامتى، آرامش و به تعبیر قرآن (سکینه) که همان آرامش روانى است بسیار توجه شده و بر مؤمنان به این سبب که بر آنها (سکینه) نازل کرده منت گذاشته است.

نازل کننده قرآن نه تنها روان شناس‏ترین روان شناسان، بلکه آفریننده روان است، و در تشخیص بیمارى و سلامتى و معیارهاى آنها هیچ خطایى در دانش او راه ندارد.

بیماران بدنى به پزشکان مراجعه مى‏کنند، اما آنانى که در روان خود اختلال و بیمارى احساس کنند یا اطرافیان‏شان آنان را بیمار روانى تشخیص دهند به روان درمانى روى مى‏آورند و یا به روان پزشکان مراجعه مى‏کنند. اما مکتبهاى روان شناسى با هم اختلاف دارند و این اختلاف گاه بسیار زیاد است. روان کاوانى که روان انسان را همچون انرژى‏هاى انبار شده فرض مى‏کنند، با آنان که آن را یک سیستم ارتباطات مى‏پندارند، در برخورد با بیمارى روان به یک گونه عمل نمى‏کنند. آن یکى تلاش خواهد کرد این انرژى‏هاى فراهم آمده به گونه اى متناسب و در جاى لازم به کار گرفته شود، و این یک تلاش خواهد کرد اختلال به وجود آمده در این سیستم رابطه‏ها را از بین ببرد. و به همین سان مقایسه کنید.

(مُراجِع) ، (روان پریش) و (روان نژند) یا علاقه‏مندان به سلامتى آنان، چگونه مطمئن خواهند شد که این روان کاو بخصوص، همان کسى است که باید به او مراجعه کنند، از کجا معلوم که او با پیش فرضهاى درست و نظریه صحیح دست به روان درمانى مى‏زند؟ آیا هنوز زوایاى نهفته‏اى در وجود انسان و روان او از دید اینان پنهان نمانده است که در روند درمان اثرى مخرب بر جاى بگذارد؟ و اصولاً با توجه به این که دانش انسان در هر زمینه، از جمله روان شناسى و روان درمانى رو به رشد است، طبیعى است که دیدگاه‏هاى دیروز، امروز کهنه‏تر به نظر برسند و دیدگاه‏هاى امروز، فردا رونق چندانى نداشته باشند.

اما پدید آورنده قرآن، پدید آورنده روان انسان، جامعه انسانى و جهان نیز مى‏باشد، خلأى در دانش او راه ندارد که بعد از این تکمیلش کند، و دانش او تجربى نیست که در مورد انسان تجربه‏اى نیاندوخته داشته باشد تا پس از این بیاموزد بلکه خود او انسان و روان او را طراحى کرده و آفریده است؛ چیزى درباره انسان بر او پوشیده نیست:

(أ هو أعلم بکم إذ أنشأکم من الارض و إذ أنتم أجنّة فى بطون أمّهاتکم فلاتزکّوا أنفسکم هو أعلم بمن اتقى) (نجم/ 32)

او نسبت به شما از همه آگاه تر است، از آن هنگام که شما را از زمین آفرید و در آن هنگام که به صورت جنین‏هایى در شکم مادران تان بودید؛ پس خودتان را پاکیزه جلوه ندهید، او پرهیزگاران را بهتر مى‏شناسد.

(و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب الیه من حبل الورید) (ق/ 16)

ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏ها نفس او را مى‏دانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیک‏تریم.

اوست که انسان را با این گونه ویژگیهایش آفریده است، پس بسیار طبیعى است که شرایط و انگیزه‏هاى رفتار او را بداند و بگوید:

(قل کلّ یعمل على شاکلته) (اسراء/ 84)

بگو هر کس به اقتضاى شخصیت خود عمل مى‏کند.

وحتى ازاین بالاتر، خود اوست که انسان را مى‏گریاند و مى‏خنداند:

(و أنّه هو أضحک و أبکى) (نجم/ 43)

و او مشاهده‏گر بالینى خوبى نیز هست؛ همیشه با انسان است، و نزدیک تر از رگ گردن به انسان.

بنابراین سلامتى انسان، یا انسان سالم، در اصل موضوع اساسى مورد نظر قرآن است، و پدید آورنده قرآن نیز کسى است که روان انسان را آفریده است، بنابراین براى استفاده از دیدگاه او درباره سلامتى انسان، شخصیت سالم و جامعه سالم جاى نگرانى و چند و چونى نیست، راههاى رسیدن به سلامت و بهداشت از گرفتارى در چنگال بى‏رحم بیمارى را به روشنى ترسیم کرده است.

بنابراین هنگامى‏که سخن از انسان سالم به میان آید بى‏تردید مى‏توان به سراغ قرآن رفت و نظر قرآن را در این باره جویا شد. زیرا (انتظارى) که ما از قرآن داریم در همین راستاست. قرآن کتاب هدایت و راهنمایى انسانهاست، و هر چیزى در این باره باشد اصول آن در قرآن موجود است.

به تعبیر دیگر، رسالت قرآن انسان سازى است، بنابراین طبیعى است که درباره فرایند (انسان) شدن هر چه را که لازم است بیان کرده باشد، بر خلاف سایر رشته‏هاى علمى‏مانند فیزیک، شیمى، تاریخ، زیرا رسالت قرآن بیان فرمولهاى فیزیک و شیمى‏و بیان حوادث تاریخى نیست.

قرآن، درمان دردهاى درونى

قرآن خودش را سلامتى مى‏نامد، سلامتى براى قلبها.

(یا أیّها الناس قد جاءتکم موعظة من ربکم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمة للمؤمنین. قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر ممّا یجمعون)

(یونس/ 58و 57)

اى مردم اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است؛ و درمانى براى آنچه در سینه‏هاست؛ (درمانى براى دلهاى شما) و هدایت و رحمتى است براى مؤمنان.

بگو: به فضل و رحمت خدا باید خوشحال شوند؛ که این از تمام آنچه گردآورى کرده‏اند بهتر است.

و در آیه دیگر مى‏فرماید:

(و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لایزید الظالمین إلاّ خساراً)

(اسراء/ 82)

و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان نازل کردیم، و ستمگران را جز خسران نمى‏افزاید.

در جایى دیگر فرموده است:

(أ قل هو للذین آمنوا هدى و شفاء) (فصلت/ 44)

بگو: این (کتاب) براى کسانى که ایمان آورده‏اند هدایت و درمان است.

فرستنده قرآن که روان شناس‏ترین، و بلکه روان آفرین است، قرآن را کتاب شفا و سلامتى نامیده است. بنابراین نه تنها مى‏توانیم براى جست وجوى سلامتى نسخه قرآنى بخواهیم، بلکه تنها نسخه مطمئن همان نسخه قرآنى است.

انسان داراى فطرت الهى است. انسان‏هاى سالم به نداى فطرت خود گوش مى‏دهند و سعى نمى‏کنند نداى فطرت را خاموش و این قطب نماى کشتى شخصیت خویش را بى‏استفاده بگذارند.

انسان (موجودى رها) شده نیست. علاوه بر این که چراغ خرد را در اختیار دارد، جهت‏یابى به نام فطرت نیز در وجود او قرار داده شده است، انسان مى‏تواند با این جهت یاب به راه راست و به سوى مقصدش پیش برود و با چراغ خرد، راه را روشن کند. این فطرت الهى، جهت یابى است که در همه مردم وجود دارد (فطر الناس علیها)، ولى برخى ممکن است آن را مورد استفاده قرار ندهند، یا علائم دریافتى آن را جدى نگیرند، و در نتیجه مقصد اصلى حرکت خود را گم کنند.

این فطرت الهى در انسانها، از سویى هماهنگ با دین الهى است و از سویى با تمام هستى:

(فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیّم و لکنّ أکثر الناس لایعلمون) (روم/ 30)

پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست؛ این است آیین استوار، ولى بیش‏تر مردم نمى‏دانند!

کسى که روى خود را به سوى آیین حنیف الهى کند، خود را با تمام هستى هماهنگ خواهد دید، زیرا؛ (یسبّح لله ما فى السموات و ما فى الارض) (جمعه /1)

آنچه در آسمانها و زمین است همواره تسبیح خدا مى‏گویند.

علاوه بر این انسان در نفس خود (معیارى درونى) دارد، یا به تعبیرى دیگر (خود معیار) است، بدى و خوبى را درک و (حس) مى‏کند، زیرا (فجور) و تقواى نفس، به آن الهام شده است:

( و نفس و ما سوّاها. فألهمها فجورها و تقویها) (شمس/ 8 و7)

و قسم به (نفس) جان یا روان انسان و آن کسى که آن را متناسب آفریده و سپس فجور و تقوى (شر و خیرش) را به او الهام کرده است.

بنابراین انسان، محک و معیارى در درون خویش دارد، که صرف نظر از معیارهاى منطقى و استدلالى، مانند چراغ است، چیزى را (اثبات) نمى‏کند، روشن مى‏کند و نشان مى‏دهد، و نه صفحه‏اى سفید، و بى‏هیچ طرحى. شاید نظر مزلو درباره فطرت انسانهاى سالم بى‏شباهت به این نظر قرآنى نباشد.

بنابراین، اولین ویژگى انسان سالم این است که براى شنیدن نداى فطرت خود گوشى شنوا دارد، و طبیعى است که نشنیدن نداى فطرت، معلول بیمارى خطرناکى است که (کرى) ظاهرى و نشنیدن آوازه‏هاى بیرونى در برابر آن بیمارى بى‏اهمیت است. براى شنیدن، دیدن و فهمیدن آنچه فطرت مى‏گوید و نشان مى‏دهد و مى‏خواهد بفهماند، گوش، چشم و دل لازم است که در انسانهاى ناسالم این ابزار از کار افتاده‏اند:

(ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على أبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم)

(بقره/ 7)

خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشم‏هایشان پرده‏اى افکنده شده، و عذاب بزرگى در انتظار آنهاست.

انسان سالم، تشنه دانستن و فهمیدن

انسانهایى که داراى فطرت بیدار هستند، از وقتى که چشم بدین جهان باز مى‏کنند کنج کاوى بى‏صبرانه‏اى آنها را براى دانستن به حرکت در مى‏آورد، مانند کنج کاوى آغاز کودکى. حس نیاز به دانستن در آنها قوى است، اما فقط دانستن آنها را ارضا نمى‏کند، عطش شدیدترى آنها را به سوى فهمیدن مى‏راند، فهمیدن و نفوذ در ژرفاى حقایق. ممکن است در دانستن، بسیارى از انسانهاى عادى یا حتى ناسالم، با انسانهاى سالم مساوى باشند، اما تفاوت اساسى در فهم و درایت است؛ انسانهاى سالم آنچه را مى‏دانند تلاش مى‏کنند بفهمند و تا به فهم آن دست نیافته‏اند از پاى نمى‏نشینند. آنان ممکن است (احتمال)هاى فراوانى را در نظر بگیرند، با مشاهده شنیدن و در نهایت فهمیدن با تعقل و مراجعه به فطرت خود به ارزیابى مى‏پردازند و حق را از ناحق، خوب را از بد، روا را از ناروا تشخیص مى‏دهند، و در سایه چنین درکى حرکت به سوى مقصود را ادامه مى‏دهند.

براى اینان روییدن یک گیاه به همان اندازه شگفت آور است که گردش منظم خورشید و ماه و پرتوافشانى آنها، به نظر آنان جهان درون خودشان به بزرگى تمام کهکشانهاست و در هر دو جهان، گستره و ژرفاى بسیارى مى‏بینند که مى‏توان براى فهم آنها تلاش کرد. آنان در آفرینش آسمانها و زمین تفکر مى‏کنند تا بفهمند معناى آفرینش و کلید رمز این همه حرکت، نظم، نیرو، زیبایى و عظمت چیست؛ انسانهاى سالم سرانجام به درک حقیقت هستى، یعنى (معنى دارى) آفرینش و حیات پى مى‏برند آنان زمزمه سرود هستى را مى‏شنوند و ناگهان احساس مى‏کنند که با آنان هم نوا شده‏اند. آنان سرود و تسبیح خوانى آفرینش را مى‏شنوند و ناگهان از ژرفاى دل فریاد مى‏زنند پروردگارا! این همه را بیهوده نیافریده‏اى!

(الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و على جنوبهم و یتفکّرون فى خلق السموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار) (آل عمران/ 191)

آنان که خدا را در حال ایستاده و نشسته و آن گاه که بر پهلو خوابیده‏اند، یاد مى‏کنند؛ و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مى‏اندیشند؛ (و مى‏گویند:) بار الها! اینها را بیهوده نیافریده‏اى! منزّهى تو! ما را از عذاب آتش نگهدار!

در این آیه (بلکه دراین فراز آیات 189 تا 195) حالت تفکر، کنج کاوى و نتیجه نهایى تفکر انسانهاى سالم مشخص شده است، که در همه هستى آیات الهى را مى‏بینند و سرانجام به شناخت کلید رمز جهان هستى پى مى‏برند.

نمونه‏اى از عالى‏ترین تصویر جست‏وجو براى دانستن و فهمیدن در داستان حضرت ابراهیم(ع) آن گاه که ماه و ستارگان و خورشید را مى‏بیند، و یا آنجا که چگونگى زنده شدن مردگان را جست‏وجو مى‏کند و فرمان در هم آمیختن چهار پرنده را دریافت مى‏کند آمده است، و قرآن که ابراهیم(ع) را الگوى انسانهاى شایسته، سالم و داراى قلب سلیم معرفى مى‏کند، این جست و جوها را به عنوان امتیازات آن حضرت بر مى‏شمارد.

مهم‏ترین مسأله او فهم نظام و سازمان هستى است.

مهم‏ترین (مسأله‏اى که انسانهاى سالم مى‏خواهند به حل آن نائل شوند، فهم سازمان هستى، شناخت هستى آفرین، و جایگاهى است که از آن آمده‏اند و آنجایى که به سوى آن خواهند رفت. آیات قرآن دراین باره بسیار سخن گفته است. از نمونه‏هاى عالى آن داستان حضرت ابراهیم(ع) است.

درفرازى دیگر از آیات قرآن (آل عمران آیات 190 تا 195) نیز که پیش از این نقل شد، تفکر در نظام هستى و معنى دارى آن و رسیدن به معناى هستى و ایمان به هستى آفرین، ویژگى مهم انسانهایى قلمداد شده که مى‏خواهند بدانند ازکجا آمده‏اند، چرا، و به کجا مى‏روند، و چرا؟ و این همه با تدبیر کیست؟ تاآنجا که با این اندیشه، ناگهان پرده‏ها از جلو چشمان آنها کنار مى‏رود و فریاد مى‏زنند: (ربّنا ما خلقت هذا باطلاً)!

بلافاصله، با حل اولین مسأله، یعنى ایمان به هستى آفرین، آغاز و پایان راه خود را نیز در مى‏یابند: (انک من تدخل النار فقد أخزیته‏أ) و بدین‏سان مسأله مبدأ و معادشان با تفکر در قدم اول، ایمان در گام دوم، استمداد از خداوند در گام سوم و امداد الهى در گام چهارم حل مى‏شود.

آنان زیرتأثیر محیط و افکار کلیشه‏اى و تقلیدى قرار نمى‏گیرند، و خودشان را شایسته اندیشه و مسؤول عمل و انتخاب خویش مى‏دانند.

قرآن کریم انسان را موجود با کرامتى مى‏داند که مسؤولیت انتخاب خویش را خود بر عهده دارد، هیچ کس مسؤول انتخاب و عمل دیگران نیست، قرآن خاطر نشان مى‏سازد که رهبران ضلال نیز در قیامت خود را در پذیرش گمراهى و انحراف پیروان خود شریک نمى‏دانند و حتى شیطان نیز از انسانهاى سیاه کار برائت مى‏جوید، و گناه هیچ کس را کسى دیگر به عهده نمى‏گیرد (و لاتزر وازرة وزر اخرى) و نه تنها دشمنان و گمراه کنندگان، که حتى پدر ومادر و برادر و فرزندان نیز که از نظر نسبت و علاقه نزدیک‏ترین کسان به انسان هستند، در هنگام حسابرسى و کیفر او را تنها مى‏گذارند و از او مى‏گریزند.

(یوم یفرّ المرء من اخیه. و امّه و ابیه. و صاحبته و بنیه. لکلّ امرئ منهم یومئذ شأن یغنیه) (عبس/ 34 تا 37)

روزى که آدمى‏از برادرش، و از مادر و پدرش، و از همسر و پسرانش مى‏گریزد. در آن روز، هر کسى از آنان را کارى است که او را به خود مشغول مى‏دارد.

اینها همه براى آن است که به انسان هشدار دهد: براى انسان بودن و سلامت فکر و روان خویش خودت باید تصمیم بگیرى و مسؤول کیفر و پاداش کارهایت در حین حسابرسى نیز خود تو هستى.

در الگوهایى هم که معرفى مى‏کند، ایستادن در مقابل جهالت را حتى اگر در برابر پدر و نزدیکان باشد مهم‏ترین ویژگى انسان سالم بر مى‏شمارد. در مورد (ابراهیم و همراهان او) که به عنوان اسوه معرفى شده‏اند، همین گونه رفتار را نشان مى‏دهد.

(لن تنفعکم أرحامکم و لا أولادکم یوم القیامة یفصل بینکم و الله بما تعملون بصیر. قدکانت لکم أسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه إذ قالوا لقومهم إنّا برءاؤ منکم و ممّا تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء أبداً حتى تؤمنوا بالله وحده) ممتحنه/4و 3)

روز قیامت نه خویشان شما و نه فرزندان‏تان هرگز به شما سود نمى‏رسانند. [ خدا ] میان‏تان جدایى مى‏افکند، و خدا به آنچه انجام مى‏دهید بیناست. براى شما در (عمل) ابراهیم و کسانى که با او هستند سرمشقى نیکوست، آن گاه که به قوم خود گفتند: (ما از شما و آنچه به جاى خدا مى‏پرستید بیزاریم. به شما کفر مى‏ورزیم و میان ما و شما دشمنى و کینه همیشگى پدیدار شده، تا وقتى که فقط به خدا ایمان آورید)

قرآن، تفکر تقلیدى، یا به تعبیر بهتر تقلید به جاى تفکر را مانع بزرگى در راه سلامت اندیشه و گردنه‏اى غیرقابل عبور در راه رسیدن به حق مى‏داند، یکى از ویژگیهاى زشت گروه‏هاى معارض با انبیا را نیز همین تقلید از پدران و مسؤولانه نیاندیشیدن آنان مى‏داند:

(قالوا یا صالح قد کنت فینا مرجوّاً قبل هذا أتنهینا أن نعبد ما یعبد آباءنا و إنّا لفى شکّ ممّا تدعونا الیه مریب ) (هود/ 62)

گفتند: اى صالح! به راستى تو پیش از این، در میان ما مایه امید بودى. آیا ما را از پرستش آنچه پدران‏مان مى‏پرستیدند باز مى‏دارى؟ و بى‏گمان، ما از آنچه تو ما را بدان مى‏خوانى سخت دچار تردید هستیم.

مسؤولیت انتخاب خویش را به گردن دیگران انداختن، چه به گردن رهبران گمراه، یا پدران و نزدیکان و یا محیط، در منطق قرآن زشت‏ترین کارى است که شخص ممکن است انجام بدهد.

خداوند حالت اسف‏انگیز کسانى را که خود نیاندیشده‏اند و به جاى انتخاب آگاهانه راه و روش زندگى خویش، کورکورانه از دیگران تقلید کرده‏اند، به تصویر کشیده است:

(روزى که چهره‏هاشان را در آتش زیر و رو مى‏کنند، مى‏گویند: اى کاش ما خدا را فرمان مى‏بردیم و پیامبر را اطاعت مى‏کردیم) (احزاب/ 66)

در چنین هنگامه دشوارى که کار از کار گذشته است، آنان گناه انتخاب نکردن راه و روش صحیح در زندگى و برنگزیدن جهان بینى درست را به گردن رهبران خود مى‏اندازند:

(و قالوا ربنا انا أطعنا سادتنا و کبرائنا فأضلونا السبیلا. ربنا آتهم ضعفین من العذاب و العنهم لعناً کبیراً) (احزاب/ 67و 68)

و مى‏گویند: پرودگارا، ما رؤسا و بزرگ‏تران خود را اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند، پروردگارا! آنان را دو چندان عذاب ده و لعنتشان کن، لعنتى بزرگ.

و جالب اینجاست که آیه معروف (عرضه امانت) الهى، که به اختیار و مسؤولیت انسان تفسیر شده، درست سه آیه بعد از این آیات آمده است.

اما قرآن این منطق پوسیده را نمى‏پذیرد، وحتى به کسانى که در ضعف نگه داشته شده‏اند نیز هشدار مى‏دهد که مبادا از اندیشه و انتخاب مسؤولانه سرباز بزنند و به انتخاب یا انحراف دیگران سربگذارند.

(و قال الذین کفروا لن نؤمن بهذا القرآن و لا بالذى بین یدیه و لو ترى إذ الظالمون موقوفون عند ربهم یرجع بعضهم الى بعض القول یقول الذین استضعفوا للذین استکبروا لولا أنتم لکنّا مؤمنین. قال الذین استکبروا للذین استضعفوا أنحن صددناکم عن الهدى بعد إذ جائکم بل کنتم مجرمین. قال الذین استضعفوا للذین استکبروا بل مکر اللیل و النهار إذ تأمروننا أن نکفر بالله و نجعل له انداداً و أسرّوا الندامة لما رأوا العذاب و جعلنا الأغلال فى اعناق الذین کفروا هل یجزون إلاّ ما کانوا یعملون)؟(سبأ/31و 33)

وکسانى که کافر شدند گفتند: نه به این قرآن و نه به آن (توراتى) که پیش از آن است هرگز ایمان نخواهیم آورد. و اى کاش بیدادگران را هنگامى‏که در پیشگاه پروردگارشان بازداشت شده‏اند مى‏دیدى [ که چگونه ] برخى از آنان با برخى گفت وگو مى‏کنند؛ کسانى که زیر دست بودند به کسانى که [ ریاست و ] برترى داشتند، مى‏گویند: اگر شما نبودید قطعاً ما مؤمن بودیم. کسانى که [ ریاست و ] برترى داشتند، مى‏گویند: اگر شما نبودید قطعاً ما مؤمن بودیم. کسانى که [ ریاست ] و برترى داشتند به کسانى که زیر دست بودند، مى‏گویند: مگر ما بودیم که شما را از هدایت پس از آن که به سوى شما آمد باز داشتیم؟ بلکه خودتان مجرم بودید. و کسانى که زیردست بودند به کسانى که [ ریاست و ] برترى داشتند مى‏گویند: بلکه نیرنگ شب و روز بود، آن گاه که ما را وادار مى‏کردید که به خدا کافر شویم و براى او همتایانى قرار دهیم. و هنگامى‏که عذاب را ببینند پشیمانى خود را آشکار کنند. و در گردنهاى کسانى که کافر شده‏اند غلها مى‏افکنیم؛ آیا جز به سزاى آنچه انجام مى‏دادند مى‏رسند؟

در این آیات، کیفر، مربوط به عمل خود اشخاص است، فقط انسانهاى جاهل و نادان، روش فکرى و زندگى خود را انتخاب نکرده و گناه آن را به گردن چرخش روزگار یا افسون رهبران گمراه مى‏پندارند که مسؤولیتى ندارند، اما قرآن با لحن معنى دارى مى‏پرسد: (آیا جز کیفر آنچه را که انجام مى‏دادند، مى‏بینند؟)

انسان سالم؛ مسؤولیت پذیر و پیشرو

انسان سالم مانند خاشاکى نیست که باد او را به هر کجا بخواهد ببرد، آنان انسانهایى مسؤولیت پذیرند. آنان نه تنها در مقابل کجروى،انحراف، جهالت و فساد سکوت نمى‏کنند و یا در جریان آن حل نمى‏شوند، بلکه در برابر حرکت جامعه و خانواده و نزدیکان خویش، خود را مسؤول مى‏دانند. آنان از این که دیگران در منجلاب فساد و بیراهه‏هاى سرگردانى به سوى نابودى درحرکت باشند رنج مى‏برند.

انسان سالم در منطق قرآن، کسى است که خود وخانواده خود را از شعله‏هاى سوزان نجات دهد.

(یا ایها الذین آمنوا قوا أنفسکم و أهلیکم ناراً وقودها الناس و الحجارة) (تحریم/ 6)

اى کسانى که ایمان آورده‏اید خودتان و کسان‏تان را از آتشى که سوخت آن مردم و سنگها هستند حفظ کنید

مهم‏ترین ویژگى انسانهاى سالم که از زیان و ناسلامتى رسته‏اند، بعد از ایمان، عمل صالح یعنى کار و رفتار شایسته ذکر شده و مهم ترین مصادیق عمل صالح نیز توصیه دیگران به حق و پایدارى (و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر)

انسانهاى سالم، از راه نیافتن دیگران چنان رنج مى‏برند که گاه خود را به زحمت مى‏اندازند، خداوند به پیامبر مى‏فرماید:

(لعلّک باخع نفسک ألاّ یکونوا مؤمنین) (شعراء/ 3)

شاید تو از (اندوه) این که (مشرکان) ایمان نمى‏آورند، جان خود را تباه سازى.

در آیه دیگر به آن حضرت یادآور مى‏شود که تو تنها وظیفه‏ات اشاره و رساندن پیام الهى است (و ما على الرسول الا البلاغ) (عنکبوت/ 18) و تو نمى‏توانى پیام روشن الهى را به مردگان و کران بشنوانى این مى‏رساند که پیامبر چقدر از جهالت و انحراف و بیمارى فکرى و روانى مردم زمان خود و آیندگان رنج مى‏برده است.

از سوى دیگر، انسانهاى سالم دوست دارند که پیشرو حرکت به سوى راه راست و سلامتى افراد و جامعه باشند. حضرت ابراهیم، این اسوه قرآنى، نه تنها در مقابل وظیفه امامت و رسالتى که خدا بر عهده او گذاشته شکرگزار است، بلکه براى فرزندان خویش چنین آرزویى دارد، آرزوى پیشوایى انسانهاى سالم و شایسته.

(و اذا ابتلى إبراهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ قال إنّى جاعلک للناس إماماً قال و من ذرّیّتى قال لاینال عهدى الظالمین) (بقره/ 124)

و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود، و وى آن همه را به انجام رسانید (خداوند به او) فرمود: من تو را پیشواى مردم قرار دادم. [ ابراهیم ] پرسید و از دودمانم چطور؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمى‏رسد

استوارى و پایدارى انسانهاى سالم

انسانهاى سالم، که راه و روش خود را نه با تقلید، بلکه با تفکر و بصیرت انتخاب کرده‏اند، به تدریج به ژرفاى بیش‏ترى در اقیانوس حقایق راه مى‏یابند، و گستره بیش‏ترى فرا روى آنان قرار مى‏گیرد. به همین دلیل آنان به سرچشمه هاى یقینى دست مى‏یابند و این سبب مى‏شود که بر عقیده و راه روش زندگى خویش استوار بمانند. آنان از این که اکثریت مردم (لایعقلون) ، (لایعلمون) ، (لایتفکرون) وأ هستند، و نه تنها آنان را که در اقلیت هستند مورد تمسخر و استهزاء قرار مى‏دهند، بلکه به شدت علیه آنان موضع گیرى مى‏کنند و شکنجه و آزارشان مى‏دهند، هراسى ندارند. همچنان استوار مى‏مانند و در برابر مخالفت‏ها و موانع سرخم نمى‏کنند، در این حال از خداوند نیز استمداد مى‏کنند تا بتوانند همچنان پایدار و استوار بمانند.

خداوند در داستان حضرت موسى، وقتى از راهیابى جادوگران به حق سخن مى‏گوید، که سبب ایمان آنها شد، از پایدارى آنان نیز یاد مى‏کند. فرعون آنها را تهدید کرد، اما آنان نه تنها موضع خود را عوض نکردند و جا خالى نکردند، بلکه مردانه پاى دریافت خود از حقیقت، و جهان بینى درستى که به آن دست یافته بودند، ایستادند:

(قالوا إنّا الى ربّنا منقلبون. و ما تنقم منّا إلا أن آمنّا ب‏آیات ربنا لما جاءتنا ربنا أفرغ علینا صبراً و توفّنا مسلمین) (اعراف/ 126)

(جادوگران فرعون که با دیدن اعجاز حضرت موسى ایمان آورده بودند در مقابل تهدید او) گفتند: ما به سوى پروردگارمان باز خواهیم گشت. و تو ما را به کیفر نمى‏رسانى جز براى این که ما به (معجزات موسى ) آیات پروردگارمان وقتى براى ما آمد ایمان آوردیم. پروردگارا! بر ما شکیبایى فرو ریز و ما را مسلمان بمیران.

در داستان مبارزه طالوت و جالوت نیز خداوند از زبان مؤمنان مخلصى که براى مبارزه آماده شده بودند نقل مى‏کند که:

(و لما برزوا لجالوت وجنوده قالوا ربنا أفرغ علینا صبرا و ثبّت أقدامنا و انصرنا على القوم الکافرین) (بقره/ 250)

و هنگامى‏که (مؤمنان) با جالوت و سپاهیانش رو به رو شدند، گفتند: پروردگارا!، بر [ دلهاى ] ما شکیبایى فرو ریز، وگامهاى ما را استوار دار، و ما را بر گروه کافران پیروز فرما.

کسانى که در راه جهان بینى توحیدى پایدارى کنند به روشن بینى ویژه‏اى مى‏رسند که در آن حالت دیگر (بیم) و (اندوه) دست از سر آنان برمى‏دارد، آنان با دیدن دست امداد الهى دیگر از کسى و چیزى ترس به دل راه نمى‏دهند و هیچ چیزى نیز در این راه آنان را اندوهگین نخواهد کرد:

(ان الذین قالوا ربّنا الله ثم استقاموا فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون) (احقاف/ 46)

به تحقیق کسانى که گفتند: (پروردگار ما خداست) سپس ایستادگى کردند، بیمى بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد.

البته در منطق قرآن، بشارت اساسى مربوط به جهان آخرت است، و به دنبال این آیات مژده بهشت جاودان به آنان داده خواهد شد، اما اثر روحى و روانى چنین حالتى نیز مورد توجه است، رهایى از (ترس) و (اندوه).

در آیتى دیگر تفکیک نتایج هر دو جهانى استقامت در راه اعتقاد درست، که در منطق قرآنى همان اعتقاد توحیدى است، بیان شده است:

(ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة الاتخافوا و لاتحزنوا و أبشروا بالجنة التى کنتم توعدون. نحن أولیاءکم فى الحیوة الدنیا و فى الآخرة و لکم فیها ما تشتهى أنفسکم و لکم فیها ما تدّعون) (فصلت/ 31و 30)

در حقیقت، کسانى که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ایستادگى کردند، فرشتگان بر آنان فرو مى‏آیند و مى‏گویند: هان، بیم مدارید و غمین مباشید، و به بهشتى که وعده یافته بودید شاد باشید، در زندگى دنیا و در آخرت دوستان تان ماییم، و هر چه دلهایتان بخواهد در [ بهشت ] براى شماست، و هر چه خواستار باشید در آنجا خواهید داشت

شما قیاس کنید این نوع زندگى را با زندگى کسى که نه تنها خود، بلکه جهان و انسان را به خود وانهاده مى‏داند، و به خصوص درباره انسان مى‏پندارد که موجودى است رها شده، و هیچ چیزى ندارد که بر آن تکیه کند، و پایان زندگى را در همین مرگ دنیوى مى‏داند، عوامل بسیارى براى ترس او وجود خواهد داشت، ترس از مرگ هیچ گاه او را آرام نخواهد گذاشت، مگر این که به فکر چیزى دیگر خود را (مشغول) کند، یا به عوامل تخدیرى و سکرآور پناه ببرد و ترس از مرگ، ترس از بیمارى بى‏درمان به فشار روحى شدیدى بینجامد.

بنابراین، نتیجه پایدارى و استوارى در راه جهان بینى الهى، که همان یافتن کلید رمز جهان هستى است صرف نظر از نتیجه اصلى، رستگارى و نعمات جاودان، آرامش روحى و روانى در دنیا و یافتن تکیه گاهى در خور اطمینان و رهایى از هر گونه (بیم) و (اندوه) در این جهان نیز خواهد بود، درست همان مشکل بزرگى که انسان امروز را به پرتگاه نابودى نزدیک کرده است. فشارهاى روحى و روانى، انسانهاى بریده از مذهب را در عین رفاه و داشتن امکانات رفاهى فراوان و مستمر، به موجوداتى قابل ترحم تبدیل کرده است.

براى چنین انسانهاى سالم حتى مرگ نیز نگران کننده و دلهره‏آور نخواهد بود، زیرا آن نیز مرحله‏اى دیگر از زندگى است، و بازگشت به سوى آفریدگار: (انا لله و انا الیه راجعون) در مقابل اینان کسانى هستند که به تعبیر قرآن مذبذب هستند، و پایگاه فکر و اعتقادى محکمى ندارد، و یا آنان که بعد از رسیدن به حق به انحراف مى‏گرایند و به جاهلیت بر مى‏گردند.

انسان سالم از ضعف انسان آگاهى دارد، اشتباه و لغزش او را بیدار مى‏کند، اما ناامید، هرگز!

انسان سالم مى‏داند که (خلق الانسان ضعیفاً) و این یعنى امکان لغزش و اشتباه.

این یکى از اساسى‏ترین عناصر جهان بینى قرآنى درباره انسان است: ضعف در خلقت و امکان لغزش، فرق مؤمنان و متقیان با غیر آنان در این است که آنان از شرک و گناهان کبیره دورى مى‏کنند، و هرگاه لغزشى از آنها سربزند، که بیش‏تر لغزشهاى کوچک است، بى درنگ درصدد جبران آن بر مى‏آیند.

جبران خطا بدون ناامیدى، و خود را به دست یأس و قنوط نسپردن، ویژگى مهم انسانهاى سالم قرآنى است، و در مقابل، اصرار بر خطا، تلاش نکردن براى جبران خطاها، بازنگشتن به مسیر درست، ناامیدى، یأس و قنوط از ویژگیهاى منافقان، کفار و دیگر انسانهاى ناسالم است.

(و لئن أذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منه إنّه لیؤس کفور. و لئن أذقناه نعماء بعد ضرّاء مسّته لیقولنّ ذهب السیئات عنّى انّه لفرح فخور. إلا الذین صبروا و عملوا الصالحات أولئک لهم مغفرة و أجر کبیر) (هود/ 11و 9)

و اگر از جانب خویش نعمتى به انسان بچشانیم، سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود! و اگر بعد از شدت و رنجى که به او رسیده نعمتهایى به او بچشانیم، مى‏گوید: مشکلات از من برطرف شد، و دیگر باز نخواهد گشت! و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى‏شود مگر آنها که (در سایه ایمان راستین) صبر و استقامت ورزیدند و کارهاى شایسته انجام دادند؛ که براى آنها، آمرزش و اجر بزرگى است!

این انسان با دیدن نعمتى چنان خوشحال و مغرور شود که دیگران را کوچک بشمارد و بر آنان فخر بفروشد و روزهاى سخت خود را فراموش کند، یا این که شخصى بادیدن مشکلات و سختى‏ها چنان خود را ببازد که جهان در نظرش تیره و تار شود و هیچ نور امیدى افق چشم او را روشن نکند، نشانه ناهماهنگى شخص با سازمان هستى و درک نکردن مسایل بزرگ ترى است که درک آنهاانسان را در معصیت و خوشحالى در حال اعتدال نگه مى‏دارد. به همین دلیل مؤمنان شایسته کار که صبر و استقامت جوهره شخصیت آنها را از زنگارهاى گذرا پاکیزه کرده از چنین حالتهایى به دورند.

در آیات 14 و 15 سوره مبارکه فجر حال کسانى به تصویر کشیده شده که وقتى به تعبیر قرآن (مبتلا) به نعمت مى‏کند و آن را اکرام مى‏کند و مورد نعمت قرار مى‏دهد، سربالا مى‏گیرند که: (ربى اکرمن) (پروردگارم مرا گرامى داشته). اما تا پاى آزمایش پیش مى‏آید و روزنه روزى آنان تنگ تر مى‏شود فریادشان بلند مى‏شود که: (ربى أهانن)! (پروردگارم مرا خوار کرده است). و اینان آنهایى هستند که به مسایل اجتماعى و پیرامون خود توجه ندارند، مال یتیم را مى‏خورند و سخت به مال اندوزى همت گمارده‏اند در مقابل آنان از دارندگان (نفس مطمئنة) سخن مى‏گوید که به هر بادى نمى‏لرزند و همواره از خداوند راضى هستند و خداوند از آنان راضى است.

به هر حال، اگر کسى دچار سختى شد، یا لغزشى از او سرزد، اگر انسان سالمى‏باشد (تسلیم یأس و قنوط) نمى‏شود.

(ثم إنّ ربّک للذین عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلک و أصلحوا إنّ ربّک من بعدها لغفور رحیم) (نحل/119)

اما پروردگارت نسبت به آنها که از روى جهالت بدى کرده‏اند، سپس توبه کرده و در مقام جبران برآمده‏اند، پروردگارت بعد از آن آمرزنده و مهربان است.

و از زبان حضرت یعقوب(ع) که یوسف عزیزش را گم کرده بود، اما همچنان امیدوار یافتن او بود و یا در مورد بشارت فرزند که به حضرت ابراهیم(ع) دادند، سخنانى امیدوارانه از ایشان نقل مى‏کند.

بدین‏سان، امید در امور مربوط به زندگى این جهان و آن جهان از ویژگیهاى انسانهاى سالم است و این یعنى استوارى و پایدارى شخصیت سالم در برابر خوشحالى و سختى. به همین دلیل آنان کسانى نیستند که تنها در هنگام سختى به یاد خدا و عبادت او باشند بلکه در هنگام نعمات نیز در حال خشوع و عبودیت هستند، بر خلاف انسانهاى ضعیف و ناسالم.

قرآن در آیات بسیارى، تضرع، دعا و روى آوردن به خدا در هنگام بیم و اضطرار و دشوارى، و روى گرداندن از او را در هنگام خوشى و رفاه، به شدت تقبیح مى‏کند و حتى گاه لحنى طنزآلود دارد و چنان برخوردى را خنده آور تلقى مى‏کند.

البته نفس تضرع درحال شدت نه تنها بد نیست، بلکه یکى از فلسفه هاى امتحان الهى است (انعام/ 42)

به شرط این که حالت توجه پس از رهایى از شدت فراموش نشود، اما آن گاه که شخص پس از رهایى از مشکلات به یکباره همه چیز را فراموش مى‏کند و خدا از یادش مى‏رود و (غفلت) تمام وجود او را فرا مى‏گیرد، زشتى آشکار مى‏شود و این یعنى ناسلامتى روانى و شخصیتى.

انسانهاى سالم، در اقلیت

اکثریت مردم از دیدگاه قرآن، کفور، نابخرد، بى‏ایمان در یک سخن ناسالم‏اند، فقط اقلیتى ازمردمان مى‏توانند با روشن نگه داشتن چراغ خرد خویش، راه درست را انتخاب کنند و در مسیر صحیح گام بگذارند، و آن سان که شایسته است نیروهاى جسمى‏و فکرى خویش را به کار گیرند. بنابراین، متفکران، اولوا الالباب، دارندگان بصیرت و انسانهاى شکرگزار که چشم بینا، گوش شنوا و قلبى سالم داشته باشند، و در این مسیر راه سلامتى حرکت و پایدارى کنند اندک هستند، اما اقلیت بودن خودشان و کثرت ناسالمان، آنها را به تردید و دو دلى نمى‏کشاند و سبب عقب نشینى آنان در برابر روش و فرهنگ عامه مردم نمى‏شود.

انسان سالم همان گونه که درباره جهان بیرون به اندیشه، مشاهده، ارزیابى، تفکر و نتیجه‏گیرى مى‏پردازد، در مورد شناخت خود و نفس و روان خویش نیز با جدیت ومداومت تلاش مى‏کند و اگر لازم باشد در نفس خود تغییر مى‏دهد.

(انّ الله لایغیّر ما بقوم حتى یغیّروا ما بأنفسهم) (رعد/11)

(و ذلک بأنّ الله لم یک مغیّراً نعمة أنعمها على قوم حتى یغیّروا ما بأنفسهم) (انفال/ 53)

انسان سالم به جایى مى‏رسد که مى‏تواند از بالا به مسایل نگاه کند، نگاه کلى نگرى که هر چیزى را در ساختار کلى آن مى‏بیند و جایگاه وظیفه او را درک مى‏کند، او در گرداب مسایل کوچک غرق نمى‏شود، نه این که آنها را جدى نگیرد، بلکه از آن جهت که جزئى بودن آنها را در کلیت هستى درک مى‏کند. با این دید است که مصیبت ها و دشواریها و حتى مرگ، مسایلى جزئى، کوچک و حل شده به نظر مى‏رسند، و انسانهاى سالم در سراء و ضراء و حین البأس مقاوم و پایدارند.

روحیه برابرى و برادرى

درحیات اجتماعى نیز انسان سالم خود را عضوى از پیکر اجتماع مى‏داند و به دیگران با دیدى عطوفانه و برادرانه نگاه مى‏کند و دیگر انسانها را خواهران و برادران خود مى‏داند. آیات فراوانى در این زمینه هست از جمله:

(انّما المؤمنون اخوة) (حجرات/ 10)

انسانهاى سالم قرآنى کسانى هستند که (یؤثرون على انفسهم و لوکان بهم خصاصة) (حشر/ 9) و این بسیار طبیعى است که (برادران) در یک خانواده یا در مقیاس بزرگ‏تر، جامعه سالم قرآنى خود را سهیم درد و رنج و مسؤول برآورده سازى نیازهاى جامعه بدانند و حتى فراتر از آن عمل کنند، یعنى تا ایثار و مواسات.

آنان تبلور عقیده و تفکرى هستند که دارند، و بین رفتار و گفتار آنان دوگانگى وجود ندارد، زیرا دوگانگى در گفتار و رفتار نشان دهنده دوگانگى شخصیت انسانهاست، در حالى که انسانهاى سالم به وحدت شخصیت رسیده‏اند.

قرآن، انسانهاى ناسالم را، که حقیقت را حتى درک هم مى‏کنند اما فقط براى دیگران خوب مى‏دانند، دیگران را به کار نیک دعوت مى‏کنند و خود به آنچه مى‏گویند پایبند نیستند، به شدت توبیخ مى‏کند:

(یا ایها الذین آمنوا لم تقولون مالاتفعلون. کبر مقتاً عند الله أن تقولوا ما لاتفعلون) (صف/2 و3)

انسانهاى سالم سرانجام به درک خویش مى‏رسند. درک خود ازجمله نیازمند درک مقام (خلیفة اللهى) انسان است. این درک او را وا مى‏دارد که تمام استعدادهاى الهى خویش را شکوفا کند، خلاقیت، زیبایى و نکویى و این یعنى نخستین حلقه کمال.

البته مراحل پیشین نیز هر یک پله اى براى رسیدن به بام کمال است، اما پس از یافتن کلید رمز جهان هستى، شناخت و اعتقاد به جهان آفرین، شخص تلاش مى‏کند خود را آن گونه که شایسته است بسازد، خدا گونه شود؛ خواستار پاکیها و زیبایى‏ها. و سرانجام نزدیک شدن به آن کمال و زیبایى و نیکویى مطلق. این تلاش آگاهانه (مرحله ایمان پس از مرحله اسلام (حجرات/14) ) پاى گذاشتن بر اولین پله کمال است.

به همین دلیل است که انسانهاى سالم قرآنى تلاش مى‏کنند سلامتى خود را حفظ کرده و خود را به مرحله کمال برسانند، تا جایى که اسوه و الگو و پیشواى انسانهاى سالم قرار گیرند، و نه تنها خود که براى ذریه خود نیز این آرزو را دارند. (بقره/ 124)

آنچه گذشت، برخى از ویژگیهاى فکرى، اعتقادى، ارزشى و عملى انسانهاى سالم است که علاوه بر رهنمون شدن شخص و جامعه انسانى به سوى رستگارى، آثار ارزشمند روانى و اجتماعى نیز دارد سکینه، اطمینان و مفاهیمى از این دست که نشان دهنده آرامش و تعادل شخصیت است وحیات طیبه که در برابر (معیشت ضنک) قابل توجه است. (معیشة ضنکاً) نتیجه روى گردانى از خداست، که اثر دنیوى آن، این است و اثر اخروى آن نیز کیفر سخت الهى.

________________________________________

[1]. مایلى، تحول و پدیدآیى شخصیت، ترجمه دکترمحمود منصور، انتشارات دانشگاه تهران، 1373، صفحه سه (ازمقدمه مترجم).

[2]. مایلى، تحول و پدیدآیى شخصیت، ترجمه دکترمحمود منصور، انتشارات دانشگاه تهران، 1373، صفحه سه (ازمقدمه مترجم).

[3]. همان / 1.

[4]. همان / 1.

[5]. اریک فروم، انسان براى خویشتن، ترجمه اکبر تبریزى، 66.

[6]. اریک فروم، انسان براى خویشتن، ترجمه اکبر تبریزى، 66.

[7]. همان / 68و 67.

[8]. همان / 68.

[9]. گوردون آلپورت، رشد شخصیت، فاطمه افتخارى، کتابهاى سیمرغ، تهران 1352 ، 92 96 (با اختصار).

[10]. همان/ 94.

[11]. هنریک میزیاک، ویرجینا استاوت سکستون، تاریخچه و مکاتب روان شناسى، احمد رضوانى، معاونت فرهنگى آستان قدس رضوى، مشهد، 1371، 502.

[12]. شهید مطهرى، مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى(انسان در قرآن) دفترانتشارات اسلامى(از جلد 1 تا جلد 4) صفحه 293.

[13]. روان شناسى کمال، مقدمه.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها