گروه فرهنگي- محمد پورغلامي: يحتمل سال 85، 86 بود كه استادمان يكي از نسخههاي «نشريهي سوره» را برايمان آورد و گفت آن را با دقت بخوانيد. نشريه را كه نگاه كردم بيش از هر چيز، ديدگاههاي آرمانگرايانه و عدالتخواهانه در آن موج ميزد. از كارهاي فرهنگي كه در عرصهي داخلي و جهاني بر عهدهي بچههاي انقلاب اسلامي بود و بر زمين مانده در آن وجود داشت تا نقد «رسانهي ملي» كه يك پاي ثابت همهي شمارههاي سوره بود.
كمكم داشتيم به سوره عادت ميكرديم كه بساط «تحريريهي چهارم»ش هم برچيده شد. گويا نقدهاي عدالتمحور سوره به مذاق رئيس وقت حوزهي هنري خوش نيامده و براي همين نسخهي ختمش را پيچيده بود. همان روز يكي از دوستان ميگفت كه وحيد جليلي به جناب «بنيانيان» گفته بود كه حاضريم حتي بدون دريافت حقوق هم كار كنيم. اما مديريت محافظهكار حوزهي هنري را چه توان در افتادن با نهاد قدرتمندي چون رسانهي ملي يا شورايعالي انقلاب فرهنگي و الخ. اين شد كه سوره، در نيمهي راه ماند و از دلش البته «راه» متولد شد.
باري، اخراج بچهها از سوره و حوزهي هنري، اگر چه در «ظاهر» تأسفبرانگيز و ناراحتكننده بود اما موجب شد تا «حزبالله» باز هم بفهمد كه براي تبليغ انقلاب اسلامي، بايد در ابتدا «نااميد» شود. نااميدي از نهادهاي رسمي و دولتي. اين نااميدي خود، اولِ «اميد» بود. اولِ «راه». به قول استاد رحيمپور ازغدي براي كار در راه انقلاب اسلامي نبايد منتظر نهادهاي محافظهكار ِ رسمي شد. اصلا نهادهاي رسمي نتوانستند خود انقلاب اسلامي را بفهمند تا چه رسد به تبليغ در راه آرمانهاي آن.
اين چنين شد كه وحيد جليلي و دوستانش، به فكر راهاندازي مجوعهاي فرهنگي خارج از دايرهي نهادهاي رسمي و دولتي شدند. چيزي كه ما امروز آن را به نام «دفتر مطالعات جبههي فرهنگي انقلاب اسلامي» ميشناسيم. «راه» به جاي سوره، راه افتاد. با همان دغدغهها و آرمانها: تشكيل جبههي فرهنگي انقلاب اسلامي از داخل تا خارج. از تهران تا لبنان. از آفريقا تا آمريكا.
شايد اگر آن روزها مسئولين تراز اول فرهنگي كشور ميدانستند كه «بچه حزباللهي» به همين راحتي ميدان را خالي نميكند و در نميرود، هيچگاه بساط وحيد جليلي را از حوزهي هنري بر نميچيدند. حداقل فايدهاش اين بود كه وحيد جليلي مجبور بود براي حفظ آبروي حوزهي هنري هم كه شده، مقداري در نقدهايش احتياط بيشتري كند. اما حالا ديگر وحيد جليلي ِ بُريده از همهي نهادهاي رسمي و دولتي ميتوانست با خيال راحت نقدها و مطالبات خود را از مسئولين فرهنگي كشور پيگيري كند.
شايد اگر وحيد جليلي در دلِ همان نهاد رسمي ميماند نه «راه»ي متولد ميشد نه دفتر مطالعات فرهنگياي، نه برگزاري كلاسهاي فيلمنامهنويسي و تدوين و مستندسازي، نه توليد دهها محصول فرهنگي، و نه حتي جشنوارهاي به نام «جشنوارهي مردمي فيلم عمار» كه حالا شده آينهي دق همان مسئولين فرهنگي تكنوكرات و البته طبقهي بيخاصيت روشنفكر. اما همهي اينها شد و حالا ديگر دفتر مطالعات جبههي فرهنگي انقلاب اسلامي، چيزي فراتر از نشريهاي به نام سوره است.
واقعيت اين است بسياري از همنسليهاي من كه «مرتضي آويني» را درك نكردهايم و از او چيزي جز «روايت فتح» و نريشنهاي آسمانيش نميدانستيم، «سوره»ي وحيد جليلي موجب آشنايي بيشتر ما با آويني شد. بازنشر و بازخواني برخي از مطالب و مطالبات و آرمانهاي سيد شهيدان اهل قلم در سورهي دوران سردبيري وحيد جليلي موجب شد تا خيلي از بر و بچههاي دانشجو و طلبهي جوان، به سمت ساير دستنوشتههاي شهيد آويني گرايش پيدا كنند. خواندن همان چند شماره از سورهي وحيد جليلي كافي بود تا نگارنده به شوق خواندن ساير مطالب شهيد آويني، همهي آثار اين شهيد را با هم بخرد. جليلي باعث شد تا عَلَم بر زمينماندهي حزبالله در عرصهي هنر و ادبيات، مجددا برافراشته شود.
تفاوت نگاه وحيد جليلي با بسياري از مسئولين فرهنگي و نهادهاي رسمي كشور در هماني است كه خود او بارها به آن اشاره كرده است. نگاه «فرصت محور» در برابر نگاه «تهديد محور». اكثر مسئولين فرهنگي كشور داراي نگاه تهديد محور هستند. آنها فقط ميتوانند متوجه تهديدها و خطراتي كه انقلاب اسلامي با آن مواجه است بشوند. چه از نوع داخلي و چه از نوع خارجي. آنها «دشمنشناسان» خوبي هستند. مختصات «جبههي دشمن» را ميدانند. فراماسونري و شيطانپرستي و عرفانهاي نوظهور و جنبش سبز و زرد و قهوهاي را خوب ميشناسند. اما از شناخت «جبههي خودي» غافلاند. در حاليكه وحيد جليلي معتقد است «فرصت»هايي كه انقلاب اسلامي به وجود آورده و در پيشرو دارد به مراتب بيش از تهديدها است. اتفاقا براي اقتدار، پيشرفت و تبليغ انقلاب اسلامي، اين «فرصت»ها است كه در اولويت قرار دارند نه «تهديد»ها! اين موضوع دقيقا همان چيزي است كه بارها توسط حضرت روحالله و سيدنا القائد نيز بيان و توصيه شده است.
از اين زاويه، با همهي حقي كه آويني بر گردن بچه حزباللهيها دارد – و اگر به برخي از دوستان برنخورد- بايد بگويم كه وحيد جليلي كارهايي را انجام داد كه شهيد آويني از عهدهي انجام آن بر نيامد. (البته شهادت زودهنگام آويني، شايد يكي از اين دلائل بود) اگر شهيد آويني با «انتشار» سوره و «توليد» روايت فتح، علم حزبالله در حوزهي هنر و ادبيات را بلند كرد، جليلي اولا علم بر زمينماندهي آويني را بلند كرد؛ ثانيا و از آن مهمتر جليلي فراتر از توليد، دست به «جريانسازي» در حوزهي هنر و ادبيات انقلاب زد.
حركت به سمت تشكيل جبههي فرهنگي انقلاب اسلامي در سراسر كشور، برگزاري كلاسهاي گوناگون هنري، تربيت نيروهاي انقلابي متخصص و بالاخره برگزاري «جشنوارهي مردمي فيلم عمار» آن هم نه در تهران، كه در سراسر كشور، موضوعات بسيار مهمي است كه جليلي با توكل به خدا و اهل بيت(ع) و با روحيهي «انقلابيگري»، آنها را انجام داد و كار را بدانجا رساند كه رسانهي ملي كه تا سال گذشته هيچگونه خبري از آن منتشر نميكرد، حالا مجبور است براي پاسخ به افكار عمومي جامعه، اخبار اين جشنواره را هر شب پوشش دهد. و بيترديد تا چند سال ديگر خواهيد ديد كه حتي هنرمندان طيفهاي روشنفكري نيز مجبورند براي زنده ماندن خود در عرصهي هنر، در اين جشنواره شركت كنند.
البته اينها به اين معني نيست كه وحيد جليلي و اقدامات او، عاري از معايب و اشكالاتي نيست. اتفاقا او و دوستانش براي آنكه به درد همان نهادهاي رسمي فرهنگي مبتلا نشوند، بايد دائما «خود نظارتي» و «ارزيابي» داشته باشند. ولي يقينا حجم محاسن و اقدامات خوبي كه او انجام داده است آن قدر هست كه معايب در برابر آنها، خيلي به چشم نيايد.