کد خبر: ۱۰۱۶۰۳
زمان انتشار: ۱۰:۰۱     ۰۲ دی ۱۳۹۱
آسیدصادق که ازاین موضوع بوبرده بود، ازمن یک تسبیح خواست و گفت: که می‌خواهد نام حضرت زهرا (س) را ذکر بگوید بلکه کمک کند تا پایش قطع نشود؛ تا بتواند دوباره به جبهه برگردد و در عملیات‌ها شرکت کند. تسبیحم را به دستش دادم و دل دل کنان نشستم.

به گزارش 598 به نقل از خبرنگار حماسه ومقاومت فارس (باشگاه توانا) در طول جنگ تحمیلی عراق علیه کشورمان اگر از لحاظ تجهیزات نظامی از برتری زیادی نسبت به ما بر خوردار بودند اما نیروی ایمان و اعتقادات راسخ رزمندگان از آنها مردانی ساخته بود که در بدترین شرایط بیشترین پیروزی ها را بدست می آوردند و با توسل به ائمه اطهار در این نبرد نا برابر می جنگیدند.

 

 وقتی شنیدم  آ «سید صادق شفیعی» فرمانده‌ی تیپ الحدید لشکر 25 کربلا زخمی شده، ته دلم بد جوری خالی شد. بعد از عملیات فهمیدم که پایش ترکش خورده و او را به یکی از بیمارستان‌های شیراز انتقال داده‌اند. یک روز گفتم هر طور شده باید بروم ببینمش. زدم به جاده و رفتم. شب بود که رسیدم کنار تخت آ سید صادق که برای من مظهر شجاعت و تقوا بود.

 

شهید سید صادق شفیعی

 

خیلی خوشحال شد از اینکه به عیادتش رفته‌ام. با آنکه به شدت داشت درد می‌کشید، اما اصلا و ابدا روحیه‌اش را نباخته بود. ترکش‌ها پایش را مثله مثله کرده بودند و دکترها چاره‌ای جز قطع کردن آن نمی‌دیدند. آسید صادق که از این موضوع بو برده بود، از من یک تسبیح خواست و گفت که می‌خواهد نام حضرت زهرا (س) را ذکر بگوید بلکه کمک کند تا پایش قطع نشود؛ تا بتواند دوباره به جبهه برگردد و در عملیات‌ها شرکت کند. تسبیحم را به دستش دادم و دل دل کنان نشستم.

 خیلی نگران حالش بودم. اما نجوای دلنشین ذکرش را که شنیدم، موجی از آرامش در جانم ریخت و احساس خوبی پیدا کردم. هیچ باورم نمی‌شد که آن شیر بیشه‌‌های جبهه، تا این حد، روحی لطیف و نازک داشته باشد. می‌دیدم که هنگام ذکر، چگونه به پهانی صورتش اشک می‌ریزد و استغاثه می‌کند...

 آن شب وقتی دکترها بار دیگر برای معاینه‌ی پای آسید صادق آمدند، تشخیص دادند که دیگر نیازی به قطع پایش نیست. فقط گوشت‌های اضافه را باید ببرند تا عفونت نکند. در بیمارستان داروی بیهوشی نداشتند و این کار را دشوار می‌کرد.

 آسید صادق اصلا روحیه‌اش را نباخت موقع جراحی، سخت و محکم ایستاد و خدا را شاهد می‌گیرم که حتا یک آه هم نگفت.

در طول آن مدت، تنها ذکر گفت و آیاتی از قرآنی را که حفظ بود تلاوت می‌کرد. پای آسیدصادق فقط پا نبود، بال پرواز هم بود، بالی که او را دوباره به جبهه برد، تا آسمانی‌اش کند... یادش گرامی.

راوی:محمد حافظ رنجبر

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها