به گزارش 598 به نقل از خبرنگار آیین و اندیشه فارس، «خولی بن یزید اصبحی» از چهرههای منفور و از عمال سرسپرده حکومت بنی امیه بود. او در جریان کربلا خباثتهای بسیاری داشت که به صورت فهرستوار به جنایتهایش اشاره میکنیم.
*جنایتهای «خولی»
1- شرکت فعال در حادثه عاشورا؛
2- شهید کردن عثمانبن علی برادر امام حسین(ع) در روز عاشورا؛
3- خولی و حمید بن مسلم، مأمور آوردن سر بریده امام حسین(ع) از کربلا به کوفه نزد نزد ابنزیاد بودند.
*هدیه خولی برای همسرش و واکنش او
خولی، شبهنگام به کوفه رسید و درهای قصر بسته بود، ناچار به خانه خود رفت و به همسرش «نوار» گفت: چیزی آوردهام که برای همیشه غنی خواهی شد!
همسرش پرسید: چه آوردهای؟!
گفت: سر بریده فرزند پیامبر را آوردهام، همسر خولی که شیعه و از علاقهمندان به خاندان پیامبر(ص) بود، تا این جمله را از شوهرش شنید، از رختخواب بلند شد و فریاد زد: وای بر تو! مردم طلا و نقره آوردهاند و تو سر فرزند پیامبر را؟!
لباسش را پوشید و از خانه بیرون رفت و میگفت: به خدا قسم دیگر با تو زیر یک سقف زندگی نخواهم کرد.
نوار میگوید: به خدا قسم آن شب دیدم در مطبخ آشپزخانه نوری به آسمان ساطع است و پرندگانی سفید رنگ را در اطراف آن نور در پرواز بودند.
* خانه خولی در محاصره
خولی بن یزید، این جرثومه خباثت از جمله کسانی بود که مختار برای مجازاتکردنش همت گماشته بود، بنابراین رییس پلیس خود ابوعمره -که او را باز شکاری میگفتند- معاذ بن هانی کندی و چند تن دیگر را مأمور دستگیری خولی کرد.
آنان حرکت کردند و خانه خولی را در محاصره خود در آوردند، خولی که غافلگیر شده بود و راه کمترین نجات و فراری را برای خود نمیدید، خود را گم کرد و به مستراح خانهاش پناه برد و در چاه آن خود را مخفی کرد و سبدی چوبی را روی دهانه مستراح گذاشت تا او را نبینند.
مأموران مختار به خانه ریختند و زن خولی جلو آنان آمد و گفت: چه خبر است؟ گفتند: شوهرت کجاست؟ این زن که عنادی خاص نسبت به شوهر خبیثش داشت و علاقهمند به خاندان پیامبر(ص) بود، با صدای بلند خطاب به ماموران کرد و گفت: من نمیدانم شوهرم کجاست! ولی با دستش اشاره به طرف مستراح کرد.
آنان وارد محل شدند و سبد چوبی را برداشتند و خولی را که کثافت بر لباسش بود، بیرون کشیدند و به سوی مختار حرکت دادند.
*او را بکشید و آتشش بزنید
اتفاقاً مختار با گروهی از یارانش از قصر خارج و به دنبال قاتلان حسین(ع) میگشت که در بین راه خبر دستگیری خولی را به او دادند، مختار راه خود را کج کرد و به طرف خانه خولی حرکت کرد، مأموران خولی را در آن وضعیت نزد مختار آوردند.
مختار فرمان داد که در مقابل خانهاش به حساب وی برسند و او را بکشند و جسدش را نیز بسوزانند.
میگویند جسد خولی آنقدر سوخت تا خاکستر شد.