کد خبر: ۱۰۱۲۹۰
زمان انتشار: ۰۹:۴۱     ۳۰ آذر ۱۳۹۱
چهل و هشتمین سوره قرآن، سوره ی فتحه؛‌ به خاطر این نام یگان ما رو گذاشتن ۴۸ فتح.» این را که گفتم بیشتر آتش گرفت. گفت: «قرآن تو کمرتون بزنه، یعنی می خوای بگی خمینی تو ایران بر اساس قرآن عمل می کنه؟»

به گزارش خبرنگار ادبیات انقلاب اسلامی؛ بخش دوم از برش های کتاب «پایی که جا ماند» را با هم می خوانیم.

***

... او وقتی اطرافش را پایید، چند بار تکرار کرد: صورة الخمینی تحت التراب. (عکس خمینی را زیر خاک کنید). سعی می کرد هر جوری شده حرف هایش را به ما بفهماند. کلماتش را شمرده شمرده ادا می کرد. فکر می کردم می گوید:‌ خمینی را زیر خاک کنید! وقتی دیگر نظامیان عراقی نزدیکش می شدند، آن ها را پی کاری می فرستاد و برای لحظاتی که نزدیکش بودند، حرفش را عوض می کرد. ... صحبت هایش ناشی از محبت قلبی اش به امام بود. به نظامیان دستور داد برایمان آب بیاورند. وقتی نظامیان رفتند، گفت: انا شیعه، انا نیست بعثی (من شیعه ام، من بعثی نیستم). بعد نگاهی به دور و برش کرد و گفت: والله العظیم خمینی زین. (به خدا قسم خمینی خوبه). لحظات آخر که می خواست برود، دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: خمینی اهنا. (خمینی این جاست). {ص134}

*

نور ماشین روی صورتم می تابید. نگاهم به جیپ بود. در یک لحظه، جیپ فرماندهی با بکس و باد و گرد و خاک زیاد سرعت گرفت. یک لحظه احساس کردم می خواهد زیرم بگیرد. چرخ های سمت راست جیپ درست لب به لب جاده بود؛‌ جایی که من نشسته بودم. به طرفم که آمد فهمیدم قصد دارد مرا زیر بگیرد. باورم نمی شد. همه چیز برایم غیرمنتظره بود. جاده حدود دو متری بالاتر از سطح آب بود ... خودم را از کنار جاده پایین انداختم. نی های کنار جاده مانع از افتادنم به باتلاق شد. با خودم گفتم: در این باتلاق غرق شوم بهتر از این است زیر چرخ ماشین افسر عراقی له شوم! {ص145}

*

دو ساعتی به اذان صبح مانده بود. کم کم چشمانم سنگین شد و به خواب رفتم. نزدیک صبح بود با صدای اذان یکی از اسرا بیدار شدم. یکی از بچه ها با موذن حرفش شد و گفت: تو توالت اذان می گن؟! اسیر در جوابش گفت:‌ این جا اومدن ما که دست خودمون نبود. ما که مجبوریمُ تو توالت هم می تونیم اذان بگیم!

با دندان، دست های یکدیگر را باز کردیم. نماز صبح مان را بدون تیمم و مهر، نشسته توی راهروی توالت ها خواندیم. موذن آدم بدشانسی بود. هم یکی دو نفر از بچه ها اذان گفتنش را زیر سوال بردند، هم عراقی ها او را بیرون بردند و زدند. بچه ی اصفهان بود. وقتی آمد صورتش کبود بود. {ص153}

*

پرسید:

- نیروی داوطلب کدام یگان هستی؟

- تیپ 48 فتح.

- یعنی تیپ شما تو جنگ 48 پیروزی داشته؟

- 48 پیروزی که بیشتر داشته، اما منظور 48 فتح این نیست.

- پس چیه؟

- چهل و هشتمین سوره قرآن، سوره ی فتحه؛‌ به خاطر این نام یگان ما رو گذاشتن 48 فتح.

این را که گفتم بیشتر آتش گرفت. گفت:

- قرآن تو کمرتون بزنه، یعنی می خوای بگی خمینی تو ایران بر اساس قرآن عمل می کنه؟

... {ص159}

 

ادامه دارد...

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها