به گزارش 598 به نقل از جهان، شهید حمید احدی در سال1341 در یك خانواده مذهبی در
شهرستان زنجان چشم به جهان گشود. او دوران كودكی را پشت سر گذاشته و برای
كسب علم و دانش وارد دوره ابتدائی گردید. پس از دوران پنج ساله دبستان وارد
دوره راهنمائی شد كه همزمان با تحصیل در دوره راهنمائـی در محافل مذهبی و
نمازهای جماعت شركت می نمود.
حمـیــد
ویژگی های بارز اخلاقی، معنوی، عشق به اهل بیت (ع)، اقامه نماز در اول
وقـت و احترام به خانواده های معـظم شـهـدا و والدین و... را در این محافل
كسب فیض نموده و پس از پایان دوره راهنمائی وارد دبیرستان شهید ارفعی شد و
دوران تحصیلی اش در دبیرستان مصادف با اوج گیری انقلاب اسلامی بود، همراه
با پدر و مادر و دیگر مردم شریف زنجان در تمامی تظاهرات كه علیه رژیم ستم
شاهی برگزار می شد حضوری فعال داشت به طوری كه شهید بزرگوار یك بار نیز
توسط ماموران شاه دستگــیـرشد.
پـس از اخذ دیپـلم، و فراهم شدن
مقدمات تحصیلی در مدرسه عالی قضائی، استخدام در دوایر دولتی را كنار زده و
جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زنجان شد و او همزمان با شروع جنـگ
تحمیـلــی در مسئولـیـت های مختلف در جبهه های جنوب و غرب كشور وعملیات
هائـی از قبیل فتح المبیـن، بیت المـقـدس، محرم، رمضان، خیبر و والفجرها
حماسه هایی بس عظیم آفرید و سرانجام درتاریخ 23/12/63 پس از وضو گرفتن در
آب دجـله هدایت نیروهای گردان امام سجاد(ع) را به عهده گرفته و با همرزمان
شهیدش بخصوص شهید محمد ناصر اشتری با شركت درعملیات غــرور آفــریــن بــدر
به فیض شــهـادت نایــل آمــد.
در فرازی از یادداشت های حمید
احدی آمده است: جبهه آمدن کار سختی نیست. جبهه جای شادی و سرور خاطر است.
جای آرامش وجدان و آسایش روح است. اما وقتی دلی برایت می شکند و یا قلبی به
راهت تند تند می زند یا خاطره ای در ورایت می دود ومحزونت می کند تمام
سختی ها و ناملایمات از یک سو و این حزن از یک سو و تفاوت این سوی و آن سوی
، از زمین تا آسمان ...
خاطرات پدرشهید :
روزی
در منزل روضه داشتیم که ناگهان در زدند. چند تن از دوستان حمید با پریشانی
پشت در ایستاده بودند. آنها را به داخل آوردم و متوجه شدم که از دست گاردی
ها فرار کرده اند. آنها را زیر رختخواب ها مخفی کردم. چند لحظه بعد یکی از
همسایه ها آمد و با حالت تمسخر گفت: در حالی بچه های مردم را پناه می دهی
که فرزند خودت را دست بسته و خون آلود بردند. بعد از مدتی پرس و جو متوجه
شدم او را به کلانتری برده اند. فردای آن روز با صورتی خون آلود و لباسی
کثیف به منزل آمد. حمید را به روستایی دور فراری دادیم. پس از رفتن او
گاردی ها به خانه ما آمدند ولی حمید را پیدا نکردند. حمید بعدها مرا به
خاطر این کار سرزنش می کرد و می گفت: در زمانی که جوانان ما جانشان را از
دست می دادند شما مرا از خانه دور کردید.
حمید ابروش :
حمید،
برایم گفت: بعد از باز گشت از حمله فتح المبین وقتی سالم به خانه رفتم،
مادرم شروع به گریه کرد و گفت: من فردای قیامت جواب بی بی زینب را چه بدهم
که در خانه چند پسر داشتم و شهیدی ندادم. به مادر جواب دادم ناراحت نباش من
حتما شهید خواهم شد.
رسول وزیری :
هنگام عزاداری همیشه می دیدم
که حمید اشک هایش را با دست چپش پاک می کرد علت را پرسیدم در جوابم گفت:
هنگامی که در روز قیامت خواستند نامه اعمالم را به دست چپم بدهند خواهم گفت
من با این دست اشک هایی که به خاطر امام حسین (ع) ریخته شده است پاک کرده
ام شاید به احترام آن نامه اعمالم را بدست راستم بدهند.
وصیتنامه سلام
به كسانیكه این نوشته ها را می خوانند و می شنوند بنا داشتم كه چیزی
بعنوان وصیت بنویسم چون نه برای دنیا كار كرده ام نه برای آخرت توشه ای
دارم و نه ارثی بجا گذاشته ام ولی چون قبلا هم یك یادداشتی نوشته بودم
اگربه دستتان رسیده بنا به صلاحدید مادرم عمل بنمائید. مادرم را از تمام
جهات وصی خود قرار می دهم برای یادآوری تا حد توان مراسم مرا ساده برگزار
كنید مادر وخواهر مهربانم مثل زینب باشید و پیام رسان شهدا، پدر عزیزم تو
نیز حسین وار مقاوم باش صبركن كه خدا با صابران است، برادر بزرگوارم
امیدوارم مرا ببخشی و حلال كنی و مانند امام سجاد (ع) پیام شهادت را به
مردم برسانی . بدانید كه خداهرچه بخواهد آن خواهد شد وبس .