کد خبر: ۹۴۰۷۸
زمان انتشار: ۱۰:۱۱     ۲۸ آبان ۱۳۹۱
اشک از چشم‌های علی پروین سرازیر شد، گفت حاج‌حسن‌آقا، رفیقی مثل شما نداشتم که چنین حرف‌هایی را به من بزند؛ همه آمدند پیش من به‌به، چه‌چه کردند و رفتند.

به گزارش 598 به نقل از فارس، ناصر شهسواری فوتبالیست قدیمی که تجربه مدیریت چند باشگاه را نیز در کارنامه خود دارد، از دوستان و همکاران نزدیک شهید حسن طهرانی مقدم است. ایشان در مورد شخصیت حاج‌حسن می‌گوید:

 

 

*شما کلا چند سال با شهید مقدم آشنا بودید؟

 

شهسواری: 22 سال.

 

*اگر بخواهید این سفر 22 ساله را جمع‌بندی کنید، چه می‌گویید؟

 

شهسواری: بحث ورزشی دو بخش است؛ یک بخش مخصوص پیشکسوت‌هاست؛ حاج حسن آقا می‌گفت نگاه ورزشکاران مخصوصا برخی فوتبالیست‌هایی که زمان شاه فوتبال بازی کردند به سپاه و اساسا ورزشکارها به گونه دیگری است، آن‌ها فکر می‌کنند سپاه از مردم جداست اما ما می‌خواهیم بگوییم نه این‌طور نیست، ما هم با شما هستیم، بیایید مسابقات پیشکسوتان را در پادگان ولی عصر(عج) که چمن مصنوعی دارد، راه‌اندازی کنیم.

20 سال پیش، ما یک سری مسابقات پیشکسوتان گذاشتیم که در آن تیم‌های استقلال، پرسپولیس، آرارات و ... شرکت کردند. به همه آن‌ها با آرم سپاه، لباس و دیگر امکانات ورزشی دادیم، به اتفاق آقای کریم صفایی که رئیس فدراسین تیر و کمان و مسئول تربیت بدنی نیروی هوایی بود، مسابقات را برگزار کردیم. خود حاج حسن آقا هم بازی می‌کرد و کاپیتان تیم ما بود. ما مسابقات را شروع کردیم. تیم‌مان هم تیم قوی‌ای بود، گفت سپاه باید تیمی داشته باشد که در همه جا اول شود، نه با حق خوری بلکه با قدرت. تیم ما هم تیم خوبی بود، بازیکنان خوبی در سپاه داشتیم و در مسابقات یک سال، اول شدیم، یک سال هم دوم شدیم. فوتبالیست‌ها هم در این زمان، عاشق حاج حسن شده بودند، بنده هم که با این‌ها ارتباط داشتم، به من می‌گفتند ناصر، فلان جا بازی است، بیا برویم. می‌گفتم نمی‌آیم باید با آقای مقدم به جایی بروم.

 

*لابد نمی‌توانستید سمتش را به آن‌ها بگویید.

 

شهسواری: نه نمی‌توانستیم ولی آن جا ایشان را به همه نشان دادم،‌ طهرانی مقدم با فرشاد پیوس و علی پروین دیدار داشت. در طی دو ملاقاتش با علی پروین، در رابطه با مسائل فرهنگی و آخرت با او صحبت کرد و همین طور از چشم‌های علی پروین اشک می‌آمد. این‌ها عاشق حاج حسن مقدم شده بودند. تمام فوتبالیست‌ها، والیبالیست‌ها و اکثر کشتی‌گیرها عاشق ایشان بودند، وقتی شنیدند حاج حسن آقا به شهادت رسید، زنگ می‌زدند و زار زار گریه می‌کردند. در مراسم، همه آن‌ها می‌گفتند با همه تعریف‌هایی که از شهید طهرانی مقدم کردید، باز هم نتوانستید حق مطلب را درباره ایشان ادا کنید. همه عاشق این بودند که عکس ایشان را از ما بگیرند و داشته باشند و در خانه‌شان بگذارند. حالا من مانده‌ام چگونه 500 قطعه عکس از حاج حسن آقا تهیه کنم و به تک تک این‌ها بدهم.

 

*گویا ایشان بنیان‌گذار باشگاه صبا باتری هم بوده‌اند؟

 

شهسواری: بله. حاج حسن آقا به من گفت تیم صباباتری را سردار احمد شریعتی جمع کرده و یک تیم قعر جدولی است، بیا سروسامانی به آن بدهیم. من گفتم نه آقا، من اصلا در مسائل حرفه‌ای وارد نمی‌شوم، ایشان گفت دستور می‌دهم بیایی. من هم رفتم و حاج حسن آقا ریاست هیئت مدیره آن جا را قبول کرد. همان سال ما یک تغییراتی در مربیگری این تیم صورت دادیم و برای سال بعد پرویز مظلومی آمد که تیم را ببندد؛ یادم هست وقتی روی تخته، اسم بچه‌های تیم را نوشت، حاج حسن آقا گفت این تیم را اگر شما ببندید، دهم جدول هم نمی‌شود. هفته بعد و هفته‌های بعدتر، جلسات متعدد دیگری ترتیب دادیم تا اوضاع را سامان دهیم.

 

*آقای مظلومی سرمربی صباباتری بود؟

 

شهسواری: ایشان را انتهای کار آوردیم. برای سال بعد، آقای ضیایی را آوردیم و تیمی بستیم که سردار مقدم موافقت کرد و از همان ابتدا گفت این تیم را 10 امتیاز اختلاف، قهرمان خواهد شد؛ شک نکنید، سه هفته به پایان مسابقات مانده بود که تیم‌مان با هشت امتیاز اختلاف، قهرمان شد. آن سال تیم صباباتری به لیگ برتر آمد و همان سال هم قهرمان جام حذفی شد. ایشان برای چهار سال، عضو هیئت مدیره پیکان بود، من هم برای یک سال مدیرعامل این تیم بودم. ما همه جا با هم بودیم. وقتی در هیئت مدیره صباباتری بودیم، من در بخش فنی بیشتر دخالت داشتم، در تیم پیکان هم همین‌طور. فقط حاج حسن آقا می‌گفت ناصر، این جا شش رشته ورزشی دارد؛ شش رشته برای من و تو کم است. همان می‌شد که ما این تعداد را به 20 رشته ورزشی افزایش می‌دادیم و الحمدالله موفق هم بودیم، گفت سال بعد تیم والیبال را با این بازیکنان می‌بندید و فعلا مربی هم نمی‌آورید. سال بعد سرپرست را بدون مربی، بالای سر تیم گذاشتیم و والیبال پیکان به پاکستان رفت و بدون این که حتی یک گیم ببازد قهرمان آسیا شد؛ می‌خواهم بگویم مدیریت ایشان تا چه اندازه عالی و قوی بود.

 

*داستان تیم ابومسلم چه بود؟

 

شهسواری: وقتی بحث ابومسلم پیش آمد، سردار عبداللهی بعد از آقای قالیباف، جانشین فرمانده نیروی انتظامی شده بود. ایشان مرا صدا کرد و گفت بیا ابومسلم را مدیریت کن. بنده موضوع را با حاج حسن آقا در میان گذاشتم، جلسات متعددی با آقای عبداللهی برگزار کردیم و در نهایت این مسئولیت را پذیرفتیم. وقتی وارد کار شدیم، هفته هشتم بود و ابومسلم دو امتیاز داشت. حاج حسن آقا رئیس هیئت مدیره باشگاه ابومسلم شد، دکتر ایازی هم قائم مقام ایشان بود. شهید طهرانی مقدم بنده، سردار رادان و چند نفر دیگر را صدا کرد و گفت ببینید، ما نمی‌گوییم قهرمان شوید، ته جدول هستیم ولی باید تا جایی که توان داریم تلاش کنیم. به این ترتیب بود که آن سال، بهترین تیم شهرستانی شدیم و تمام تیم‌ها را شکست دادیم. اگر سردار مقدم از هفته اول می‌آمد، شک نکنید که قهرمان می‌شدیم، 11 هفته متوالی نباخته بودیم.

 

*در نهایت هم بازیکنان‌تان ستاره شدند و به استقلال و پرسپولیس آمدند.

 

شهسواری: بله، می‌خواهم بگویم همین پارسال که ابومسلم منحل شد، دوستان به من پیشنهاد دادند اما من مسئولیت را قبول نکردم. با خودشان گفته بودند ناصر را چطور می‌توانیم راضی کنیم؛ حتما از طریق کسی که تا دستور بدهد ناصر فورا به مشهد می‌آید. یک روز بعد، حاج حسن آقا زنگ زد و گفت ناصر، یک چند لحظه‌ای می‌آیید منزل؟ گفتم چشم. وقتی رفتم خانه‌شان، حاج حسن آقا گفت ناصر! حقیقتش بحث ابومسلم مطرح است، تا این را گفت، گفتم حاج حسن، تو را به خدا، مرا معاف کن. ناگهان دیدم زنگ زد به همان دوستان که سریعا آمدند؛ این‌ها رفته بودند و دست به دامن حاج حسن‌آقا شده بودند که: دو سه هفته بیشتر به مسابقات تیم نمانده، 27 بازیکن هم از تیم رفته‌اند و جوانان و امید را هم فروخته‌اند. گفتم حاج حسن، من می‌روم چه چیزی را جمع کنم؟ گفت کار خودت است. گفتم آن کار بزرگ را شما کردید. بنده الان چه کار کنم؟ گفت من دستور نظامی به تو می‌دهم بروی. گفتم حاج حسن آقا، شما بگو جانم را می‌دهم! به هرحال به مشهد رفتیم و تیم خوبی هم جمع کردیم اما چون پول ندادند، ما اواسط کار تیم را رها کردیم و آمدیم وگرنه می‌توانستند قهرمان شوند. امسال اما با وجود این که پنج میلیارد تومان هزینه کردند، در هفته هشتم، چند امتیاز عقب هستند. من همه کارهایم را در تهران رها کردم و رفتم مشهد، فقط به خاطر دستور سردار مقدم. حتی کارخانه‌ای صنعتی در سال 1388 در اردبیل با مشکل مواجه شد، شهید مقدم گفت آقای مهدی گنجی، صاحب کارخانه، از دوستان ماست، بچه‌های آنجا خوب، مؤمن و انقلابی‌اند و برای نظام خیلی کار کرده‌اند، بیا برویم آن جا، مدیر کارخانه بشو. گفتم حاج آقا، این کارخانه ورشکسته شده، دیگر کار نمی‌کند. گفت کارهای نشدنی را ما باید انجام دهیم. کارخانه شش ماه بود که اصلا کار نمی‌کرد، به کل تعطیل شده بود ولی رفتیم آن جا و شروع به کار کردیم و آن سال، رکورد تولید 15 سال اخیر را در رشته لاستیک بزرگ اتومبیل در اردبیل شکستیم. همه پرسنل عاشق حاج حسن شده بودند، وقتی که شهید شد انگار پدر و مادرشان را از دست داده‌اند.

هر نقطه‌ای که بحران بود، ایشان دستور به کار می‌داد، ما عاشق مملکت بودیم، دوست داشتیم همه جا آرامش وجود داشته باشد. همیشه می‌گفت ناصر، دوست دارید پول داشته باشید یا عاقبت به خیری؟ می‌گفت پول هست، تو می‌توانی صاحب میلیاردها شوی، ولی برای آخرت کار کن که هم دنیا را داری و هم آخرت را. هیچ چیز سردار مقدم، به خاطر مال دنیا نبود، هر کاری می‌کرد برای آخرتش بود و برای رضای خدا. می‌گفت فقط باید برای رضای رهبر کار کنیم، این لبخند روی لب رهبرمان‌ باشد، رضای خدا باشد. ما سینه‌مان را مقابل استکبار آمریکا سپر کنیم و این قدر قوی باشیم که مردم در آرامش و آسایش باشند. همیشه دغدغه مردم را داشت. می‌گفت ما باید سپر مردم باشیم، باید کاری کنیم که مردم در آرامش باشند، همین کافی است. همیشه می‌گفت به مردم تهمت نزنید، مردم خوبند، ظاهر افراد را نگاه نکنید، باطن‌شان مهم است. ای کاش این مردم بدانند که حاج حسن خود را فدای آرامش و آسایش و خوشی مردم کرد.

 

*حتما می‌دانند؛ چون مردم ما انسان‌های قدردان و بزرگی هستند.

 

شهسواری: و واقعا هم قدر شهید طهرانی مقدم را خوب دانستند. جسم مطهرش را که می‌آوردند، دیدم مردم چه کار می‌کردند، در ختم‌ها بودم. این انفجار انفجار نور بود، انفجاری بود که دنیا را تکان داد، تمام دنیا از این انفجار گفتند. حاج حسن علمدار بی‌ادعای نظام و رهبری و کسی بود که دنیا اخبار شهادت او را فهمید.

 

*کمی هم درباره ابعاد غیر مدیریتی و فرهنگی شهید مقدم صحبت کنید.

 

شهسواری: وقتی ما باشگاه پیکان را تحویل گرفتیم، حاج حسن‌ آقا بنده را به عنوان مدیرعامل باشگاه انتخاب کرد. خود ایشان هم رئیس هیئت مدیره بود. سردار مقدم گفت ما باید کارهای فرهنگی انجام دهیم، چون کارهای فوتبالی را همه می‌توانند انجام دهند، دو کار باید انجام دهید، اول این که پنج رشته ورزشی را به 20 رشته افزایش دهید تا به مملکت خدمت کنیم؛ چون این جا هم بودجه دارد و هم امکانات. دوم این که کار فرهنگی و ورزشی باید تا آن جا پیش برود که روی سکوهای ورزشگاهی 100 هزار نفری استادیوم، 100 هزار نفر نماز بخوانند؛ چنین افکار بلند و قشنگی داشت. برای این کار با آدم‌های بزرگ ورزشی جلسه گذاشتیم که ببینیم چه کار باید بکنیم؟ آن زمان علی پروین، تیم پرسپولیس را دیگر در اختیار نداشت و خانه نشین بود، از طریق دوست‌مان آقای مهدی گنجی، جلسه‌ای را با علی پروین هماهنگ کردیم و سه نفری به گفت و گو در این باره نشستیم. وقتی ایشان آقای مقدم را دید، انگار 50 سال است که آن بزرگوار را می‌شناسد.

خیلی خوش برخورد، با ادب و با کمالات کنار حاج حسن آقا نشسته بود و حاج حسن آقا هم شوخی می‌کرد. بحث ورزش که شد، علی پروین به کاپ‌های ویترین اشاره کرد و گفت حاج حسن آقا می‌بینید این کاپ‌ها را من زمانی که در پرسپولیس بودم به دست آوردم، سردار مقدم گفت حاج علی آقا، برای آخرتت چه جمع کرده‌ای؟ می‌خواهید این کاپ‌ها و این مقام‌ها را در آن دنیا جمع کنید و بگویید خدای من کاپ دارم؟ خب همه کاپ دارند آیا وزن کارهای فرهنگی و معنوی شما هم اندازه وزن کاپ‌هاتان است؟ از این بابت هم خودتان را بالا کشیده‌اید؟ این قدر تواضع داشت که خودش را مثال زد و گفت من هم کاری نکردم ولی شما الگوی مردم و جوان‌ها هستید، بیاید کار دیگری انجام بدهید. شما دیگر نیازی به این کاپ‌ها ندارید، بیاید در بخش فرهنگی، کارهای جدید انجام بدهید. بعد مثال آورد و گفت وقتی شما بروید در نماز جماعت و نماز جمعه شرکت کنید، می‌بینید که مردم چقدر از شما الگو می‌گیرند و چون علی پروین در نماز جمعه، راهپیمایی، کار خیر شرکت کرده، آنها هم می‌کنند آن وقت شما توانسته‌اید بچه‌ها را به نماز جماعت بکشانید، لذا بیاید در بحث فرهنگی کار کنید، همین مقدار که مدال دارید، به همان اندازه هم بیاید در بحث معنویت و فرهنگ کار کنید، این ها دست شما را در آخرت می‌گیرد، انسان را نجات می‌دهد گره گشایی انسان است، انسان را جاودانه نگه می‌دارد و الا کاپ را خیلی‌ها برده‌اند و تمام شده‌اند خدا شاهد است ایشان وقتی وارد صحبت‌های معنوی شد، دیدم اشک از چشم‌های علی پروین سرازیر شد، گفت حاج حسن آقا، رفیقی مثل شما نداشتم که چنین حرف‌هایی را به من بزند؛ همه آمدند پیش من به به، چهچه کردند و رفتند.

می‌گفت شما آمدید، دلم را روشن و چشم مرا باز کردید. بنده در خدمت شما هستم. قرار بود آقای پروین با این که در آن مقطع هیچ جا را قبول نمی‌کرد مسئولیت فوتبال پیکان را بر عهده بگیرند، گفتند باعث افتخار من است که در خدمت شما، در جوار و کنار شما باشم که هم دنیا را دارم و هم آخرت را، کارهایی هم انجام دادیم اما در نهایت این برنامه منتفی شد ولی دیدم که شهید طهرانی مقدم چه تاثیر بسزایی بر علی پروین داشت، بعد از آن علی پروین اکثرا در باشگاه پیکان بود، می‌آمد حاج حسن مقدم را ببیند، در یک برخورد یک کلام، شیفته ایشان شده بود، می‌آمد مسابقات را نگاه می‌کرد و کنار می‌نشست؛ می‌گفت من به بهانه فوتبال می‌آیم تا فقط این بزرگمرد، این آدم بی ادعا، این آدم خدایی را بیینم و بروم زمانی هم که سردار مقدم شهید شد، به منزل ایشان رفت و محبت کرد؛ که البته محبت ایشان نسبت به حاج جسن، کم ترین کاری بود که باشگاه پرسپولیس انجام داد و خیلی کارهای دیگر کردند. آنها در اولین بازی بعد از شهادت سردار مقدم، عکس حاج حسن آقا را روی سینه شان گذاشتند و از برکت حاج حسن که به همه خیر می‌رساند، پرسپولیس در همان بازی برد ولی گله من از تیم استقلال است که با وجود این که همه بازیکنانشان زنگ زدند و ابراز ناراحتی کردند، گریه کردند بازیکنان و مربیان باشگاه‌های دیگر هم دوست داشتند عکس حاج حسن را روی سینه شان بزنند.

 

*حاج حسن طرفدار کدام تیم بود؟

 

شهسواری: ببینید، حاج حسن همه را دوست داشت، مملکت را دوست داشت، با همه دوست بود.

از مقوله شجاعت ایشان برای ما بگویید.

یادم هست یکی دو تن از دوستان یک کلاس صخره نوردی در منطقه شروین، ضلع شرقی شیرپلا در کوه‌‌های دربند برای ما گذاشتند البته معمولا در جاهای آسان‌تری این دوره را برگزار می‌کنند اما منطقه شروین، محل امتحان نهایی است که حرفه‌ای ها در آنجا امتحان می‌دهند؛ شروین یک صخره نوردی حرفه‌ای خارجی بوده که در آن منطقه در اثر سقوط مرده بود.

شجاعت شهید طهرانی مقدم آن قدر مثال زدنی بود که می‌گفت دوست دارم ما اولین بار در همین منطقه خطرناک آموزش صخره نوردی ببینیم وقتی اساتید طناب‌های مخصوص را بستند، هیچ یک از ما جرات نکردیم پیش قدم شویم. اول از همه حسن آقا رفت و شهید سلگی هم به اندازه چند متر پایین رفت، اما ما واقعا داشتیم می‌لرزیدیم و دعا می‌کردیم که این دو نیفتند. جالب این که شهید مقدم به وسط‌های صخره که رسید، لبخند و ذکر به لب داشت و همان موقع، اذان ظهر شد. ایشان روی صخره‌ای که صاف است و جای ایستادن نیست، درزی به اندازه نیم متر پیدا کرد و بعد از این که سردار موسوی که آن موقع معاون حسن آقا بود اذان گفت، حسن آقا خودش را به آن درز رساند. طناب رادر آن ارتفاع از خوش جدا کرد و در حالی که صورتش رو به پرتگاه بود، رو به قبله نمازش را به جا آورد. مربیان می‌گفتند تا الان ندیده‌ایم کسی چنین جسارت و جراتی داشته باشد وقتی طناب را بست و آمد آرام شدیم، پایین که رفتیم، گفت به جز زیبایی و عظمت الهی چیزی نمی‌دیدم، پرتگاهی وجود نداشت.

البته ما هر روز صبح به جز پنج شنبه و جمعه می‌رفتیم شیرپلا نماز صبح می‌خواندیم و برمی‌گشتیم. از آن جا که شیرپلا منطقه‌ای صخره‌ای است، حتما باید دستت را به طناب بگیری، اماسردار مقدم می‌گفت کسی حق ندارد دست به طناب بزند! بعدش خسته می‌آمدیم و دوش می‌گرفتیم و تازه می‌رفتیم سر کار.

یک شب نزدیک ساعت 12 شب، من حاج حسن، سردار شمشیری معاون هماهنگ کننده وقت ستاد مشترک، همراه با شهیدان مهدی نواب و محمد سلگی به سمت شیرپلا رفتیم، نزدیک شیرپلا بودم که سلگی آمد میان بر برود و از ارتفاع پرت شد و چهار پنج متری سقوط کرد، بقیه هم عقب بودند، فقط من با محمد بودم و دویدم تا بتوانم نگه‌ا ش دارم. اگر کوله پشتی‌اش نبود، محمد قطع نخاع می‌شد اما فقط مچ پایش شکست، بقیه وقتی به ما رسیدند و کوله پشتی مرا دیدند که افتاده فکر کردند من سقوط کرده‌ام، جلوتر که آمدند دیدند من بالای سر محمدم و جفت پاهای محمد از مچ شکسته است البته شهید سلگی هم مثل حاج حسن کوهنوردی حرفه‌ای بود ولی نمی‌شد اتفاقات را پیش بینی کرد. بعد من و مهدی نواب در آن ارتفاعاتی که آدم باید طناب را حتما بگیرد، محمد را که 85 کیلو وزن داشت، روی دوش گرفتیم و پایین آوردیم. ما از ساعت یک نیمه شب در راه بودیم تا ساعت 9 صبح که به پایینی رسیدیم و او را به بیمارستان رساندیم.

به غیر از آن هم هفته‌ای یک بار سه‌شنبه‌ها می‌رفتیم کلک چال و نمازصبح می‌خواندیم. آقایان قالیباف، و ضرغامی، عبدالهی از وزارت کشور و آقای کریم صفایی رئیس فعلی فدراسیون تیر و کمان، دکتر منوچهر منطقی رئیس سابق ایران خودرو و چندین سپاهی دیگر هم همراه ما می‌آمدند 14 یا 15 سال متوالی کار ما این بود که هر هفته دوشنبه شب‌ها ساعت 11 تا 1 نیمه شب دوشنبه در وزارت دفاع فوتبال بازی کنیم، بعد یکی دو ساعت استراحت کنیم، نماز را 1پای کوه در پارک جمشیدیه بخوانیم و به سمت کلک‌چال حرکت کنیم.

جالب این که در تمام مسیر رفت و برگشت، حسن آقا زیارت عاشورا و دیگر ادعیه را می‌خواند، همه چیز برای او باذکر و دعا همراه بود، تمام مسیر برای ایشان معنوی بود. و همه با هم در کنارش صفایی معنوی و بهره وافر می‌بردیم.

 

*بعد از این که اجرای آن برنامه های فرهنگی با علی پروین نیمه ماند، خودتان در باشگاه پیکان در این باره چه کار کردید؟

 

شهسواری: اولین کاری که انجام شد، برگزاری مرتب نماز جماعت در باشگاه بود. شهید مقدم دستور داد که به سرعت مسجدی در شان باشگاه و کارخانه ایران خودرو درست شود که همین حالا هم هزاران نفر از آن مسجد زیبا استفاده می‌کنند. ایشان حتی جلسات مهم نظامی و غیر نظامی و ورزشی را با شنیدن صدای اذان قطع می‌کرد و می‌گفت وقت فضلیت نماز می‌گذرد. در زمان نماز، مهم‌ترین صحبت‌ها، دیگر برای ایشان ارزشی نداشت، حتی اگر افراد از ایشان خواهش می‌کردند که چند دقیقه صبر کند، شهید می‌گفت امکان ندارد، همیشه بی قرار نماز بود، همیشه اندکی مانده به وقت اذان چهره‌اش تغییر می‌کرد و نورانی و خندان می‌شد اساسا چهره‌اش در وقت نماز دیدنی‌تر می‌شد.

 

*حرف آخر؟

 

شهسواری: بد نیست در پایان، برای ثبت در تاریخ و یادآوری به دوستداران شهید، برخی مسئولیت‌های ورزشی ایشان را ذکر کنم. البته هر یک از این‌ها را فقط در دوره‌ای بر عهده داشت و همیشگی نبود.

به هر حال ایشان در زمانی‌هایی، جا به جا، رئیس هیات مدیریه صباباتری عضو هیات مدیریه ابومسلم، عضو هیات رئیسه فدراسیون کوهنوردی و همچنین رئیس هیات کوهنوردی و همچنین رئیس هیات کوهنوردی کل سپاه بودند، من حقیر هم وقتی که مدیر عامل باشگاه پیکان بودم، مانند همه انتصاب‌ها و تغییر سمت‌ها و شغل‌هایم با نظر مستقیم حاج حسن آقا همراه بود، چون هر جا که ایشان می‌رفت و می‌آمد، باهم بودیم، حتی از نیروی هوایی سپاه هم که جدا شد، من یک ماه زودتر جدا شدم که ایشان رفت سازمان جهاد خودکفایی.

ناگفته نماند که رکورد صعود من و حسن آقای وقتی با همدیگر به ارتفاعات سبلان اردبیل که نزدیک پنج هزار متر است رفتیم، دو ساعت و 45 دقیقه بود؛ یعنی رفت از پناهگاه تا برگشت به پناهگاه که این، قدرت بدنی و آمادگی جسمانی ایشان را نشان می‌داد یادش به خیر...

 

پایان

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها