به گزارش مشرق ،
در زمان حادثه شهادت دیپلماتهای ایران در مزارشریف، علاءالدین بروجردی
نماینده ویژه رییسجمهوری در امور افغانستان بود. به همین دلیل او از جمله
کسانی است که بار تصمیم به ماندن دیپلماتها را بر دوش دارد. خودش میگوید
تلفنی از سفیر خواسته است که تعداد نیروها را تا آنجا که میتواند کاهش
دهد. هم بازگشت سفیر بههمراه تعدادی از دیپلماتها و هم توبیخ شفاهیِ
بروجردی از جانب وزیر (کمال خرازی) بهخاطر این دستور مؤید این گفته است.
بروجردی فردای همان شبی که توبیخ میشود، در جلسه معاونین وزارت امور خارجه از نظر خود دفاع میکند اما مقبول نمیافتد و...
پنجره در گفتوگو با علاءالدین بروجردی به دنبال پاسخی برای ابهامات این حادثه تلخ است.
کمی
پیشتر از حمله به کنسولگری ایران در مزارشریف و شهادت دیپلماتها در 17
مردادماه 1377، پیشبینی میشد که شرایط بحرانی باشد. تحلیل خود شما و
وزارت امور خارجه از اوضاع افغانستان چه بود؟
معمولا سیاست
خارجی را خط مقدم نظام در عرصه سیاسی در نقاط مختلف دنیا و از جمله نقاط
بحرانی تعریف میکنیم. طبیعتا در نقاطی هم که بحرانی هستند، همانند جبهه
این خطر وجود دارد که حوادثی اتفاق بیفتد. در جبهه هیچوقت با این استدلال
که اگر نفرات جلو بروند و حمله کنند تعدادی شهید میشوند، عملیات را متوقف
نمیکنیم! منطق حکم میکند که هم حضور داشته باشیم و هم حضورمان پررنگ و
فعال باشد. مثلا در طول دوران جنگ با صدام ـ با وجود اینکه بسیار خطرناک
بود و احتمال داشت که برای اعضای سفارت حوادثی پیش بیایدـ سفارت ما در
بغداد تعطیل نشد؛ چراکه منافع ملی ما حکم میکرد که ما در آنجا نمایندگی
داشته باشیم. اتفاقا در طول آن دوران حوادثی هم اتفاق افتاد. در بحران اخیر
عراق هم ما نه فقط نمایندگیمان را تعطیل نکردیم، بلکه نفراتمان را بیشتر
هم کردیم. در شمال عراق تشکیل نمایندگی دادیم و آمریکاییها آن حادثه
(ربودن اعضا و اسارت آنها) را برای اعضای کنسولگری ما در کردستان عراق
بهوجود آوردند. در بوسنی که آن قتل عام وحشتناک و نسلکشی را علیه
مسلمانان راه انداخته بودند، ما حضور داشتیم؛ هم حضورمان تأثیرگذار بود و
به مسلمانان در آنجا کمک میکردیم و هم اینکه شهید دادیم. بنابراین در
عرصه سیاست خارجی و خط مقدم جبهه در نقاط بحرانی، خطر اولین فرضی است که
باید پذیرفت. همیشه ممکن است حادثهای اتفاق بیفتد. افغانستان هم کشور
همسایه ماست با مرزهایی بسیار طولانی. این کشور تا همین امروز هم نقطه
بحرانی است و این احتمال هست که حادثهای مانند مزارشریف در نقطه دیگری
تکرار شود. خیلی از دوستان ما در افغانستان مورد هجمه قرار گرفتند و مجروح
شدند و برخی همچنان آثار جانبازیشان باقی است و تعدادی هم شهید شدند که
مزارشریف یکی از آن موارد بود. این نکته بهعنوان مقدمه بحث لازم بود مطرح
شود چراکه یک امر جاری و ساری است.
نکته بعدی وضعیت افغانستان در
آن مقطع است. طالبان در نقاط مختلف پیشروی میکردند؛ مثلا هرات را گرفتند و
آقای اسماعیل خان که حاکم آنجا بود، فرار کرد و به جمهوری اسلامی پناهنده
شد. اعضای کنسولگری آنجا اما تغییر نکردند و اتفاقی هم نیفتاد. پس چنین
حادثهای همیشه ممکن است اتفاق بیفتد و یا نیفتد. بنابراین فرض بر این نیست
که ما در درگیریها نمایندگی را خالی کنیم. احتیاط را البته باید رعایت
کرد. عرصه سیاست خارجی خط مقدم دفاع از منافع ملی نظام است؛ البته با شاکله
سیاسی و خطر نظامی. در حالیکه در میدان جنگ، هم خطر نظامی است و هم
شاکله؛ در سفارتخانهها شاکله سیاسی است و خطر نظامی. حوادث تلخی هم ممکن
است اتفاق بیفتد. این نکته اختصاص به کشور ما هم ندارد. آمریکاییها در
انفجار سفارتشان در بیروت یکجا 140 نفر را از دست دادند.
در زمان
وقوع حوادث آن مقطع در افغانستان، دوره بنده بهعنوان معاونت وزیر امور
خارجه تمام شده بود و دولت اصلاحات بر سر کار آمده بود اما قرار بود کمک
کنیم تا سیاستهای ما در افغانستان (با پیچیدگیهای خاص خودش) بهگونهای
پیش برود که منافع ملی ما بیشتر حفظ شود. گرچه ابتدای بر سر کار آمدن دولت
بود و نه شورای عالی امنیت ملی وقت کافی را به این امر اختصاص میداد و نه
اهمیتی برای این مسأله قائل بودند؛ اما به دلیل احساس مسئولیت و با توجه به
اینکه عنوان «نماینده ویژه رییسجمهوری در امور افغانستان» را داشتم، به
آقای حدادی که سفیر ما بود و در مزارشریف مستقر بود (کابل عملا توسط طالبان
اشغال شده بود و سفارت از آنجا به مزارشریف منتقل شده بود) تلفن کردم و
گفتم که شما تعداد بچهها را به هر اندازه که میتوانید کم کنید. بنده
مسئول اداری و مالی هم نبودم و این کاری هم که کردم، منطبق بر قوانین نبود.
صرفا احساس کرده بودم باید چنین کاری را انجام بدهم که بچهها تا
اندازهای که ضرورت داشت، بمانند و تعدادشان به حداقل برسد تا احتمال خطر
کم بشود. ایشان هم به تعداد قابل توجهی از نیروهای سفارت مرخصی داد تا صورت
قانونی کار هم رعایت شده باشد. هم خودشان آمدند و هم تعدادی را به ایران
آوردند تا تعداد بچهها به حداقل رسید و حدود 7ـ8 نفر در آنجا ماندند.
همان زمان خبر این اقدام به وزارت خارجه رسید و به آنها گفته بودند چرا
آمدید؟ آنها هم پاسخ داده بودند فلانی گفت. شب وزیر خارجه [کمال خرازی] با
منزلمان تماس گرفت و گفت شما چرا این کار را کردید؟ مگر خانه خاله است؟!
گفتم خانه خاله نیست اما افغانستان است! گفت باید برگردند. من گفتم اینها
مرخصی گرفتند. تنها چیزی که بهنظرم رسید این اقدام بود که انجام دادم. بعد
از آن به شورای معاونین وزارت خارجه (که هم آقای وزیر و هم معاونین ایشان
حاضر بودند) رفتم و پیشنهاد دادم که چون طالبان خیلی قابل پیشبینی و
اعتماد نیستند، بحث فراخوانی نیروها را دنبال کنیم. آنها گفتند که نه،
بچهها باید بمانند؛ اما سفیر پاکستان خواسته شود و مسئولیت حفظ نمایندگی و
جان اعضای سفارت رسما به پاکستان واگذار شود. این مصوبه شورای معاونین بود
و تصمیمی بود که آنها در آن مقطع گرفتند و به همین صورت هم عملی شد.
دو
سه روز بعد هم طالبان آمدند و به مزارشریف وارد شدند و بچهها را به
شهادت رساندند و البته بهنظرم در این کار مأموریت داشتند. آقای جعفریان
(که مستندی در اینخصوص ساخته است) حرفی را برای من نقل کرد که خیلی حرف
مهمی است. او میگفت با یک افسر عالیرتبه ISI که در آن زمان مسئولیت داشته
است صحبت کرده و او گفته است که ما یک ماه قبل از حادثه بهنحوی به سفارت
ایران در پاکستان اطلاع داده بودیم که ISI تصمیم گرفته است این کار را
انجام بدهد و متعجبیم که چرا بر اساس این اطلاع رسانی اقدام نشده است. اگر
این خبر صحت داشته باشد، یا نمایندگی اصلا منتقل نکرده، یا اگر منتقل کرده
بههنگام نبوده است، یا منتقل شده اما وزارت خارجه اقدام نکرده است. در هر
صورت اقدامی صورت نگرفته است، چون با وجود این خبر -که تا این اندازه مهم
است- احتیاط حکم میکرد که نمایندگی را به سرعت و در یک وضعیت فوقالعاده
تعطیل کنیم و اجازه ندهیم که دشمن این طراحی را به انجام برساند. البته
قضاوتها معمولا بعد از حوادث مطرح میشود. اگر حادثهای اتفاق نیفتاد
میگویند چه انسانهای شجاعی بودند که در آن شرایط سخت (در افغانستان و
لبنان و سوریه و بوسنی و... ) ایستادند و مقاومت کردند. اما اگر حادثهای
پیش بیاید، میگویند چرا پیش آمد!
بهنظر من قضیه مزارشریف ضمن
اینکه نکات یادشده را داشت، اما احتمالی است که هر لحظه در هر منطقه
بحرانی دیگر برای هر یک از نمایندگیهای ما میتواند اتفاق بیفتد. سیاست
نظام هم این نیست که بلافاصله وقتی در یک نقطه بحران ایجاد شد، ما کار رها
کرده و منطقه را ترک کنیم. حتما دستور این است که بایستیم. یکی از
انتقادهایی که رسانههای ما و از جمله خود صداوسیما در خصوص حوادث لیبی
به وزارت خارجه داشتند، این بود که چرا در آنجا فعال نیستیم. حتما یادتان
هست که عکسی هم گرفتند و نشان دادند که اینجا سفارت ایران است و بسته است!
البته آنجا ساختمان قدیم سفارتخانه ما بوده است.
آیا این امکان
نبود که به یک منطقه نزدیک منتقل شوند؟ مثلا به سفارت ایران در ازبکستان.
تا آنجا تنها حدود 80 کیلومتر فاصله بود و گفته میشود که آقای پاکآیین
سفیر ما در آنجا اعلام آمادگی کرده بود که آماده این جابهجایی هستیم.
همیشه
بعد از واقعه است که این اما و اگرها مطرح میشود. اما ایشان همان روز
تلفنی اعلام آمادگی کرده بودند. شما حادثه هرات را ببینید. همین طالبان
آمدند و هرات را گرفتند و حاکم هرات فرار کرد و به ایران آمد. بچههای
سفارت در آنجا بودند و اتفاقی هم نیفتاد. همین حالت در جلالآباد اتفاق
افتاد و مشکلی پیش نیامد. این قضاوتها بعد از حادثه شکل میگیرد. اگر در
مزارشریف هم این اتفاق نمیافتاد (مثل هرات و بقیه جاها) این سؤال مطرح
نمیشد. این نکته زمانی وارد خواهد بود که مسئولین حداقل به این جمعبندی
میرسیدند که خطر حتمی است و باید کاری کرد. فرضیه حاکم حداقل در ذهن
مدیران وقت وزارت خارجه این نبود که خطر حتمی است. محاسبه اینگونه بود که
چون ما مسئولیت را رسما به پاکستان (که با طالبان و ما روابط خوبی دارد)
واگذار کردهایم، مشکلی پیش نخواهد آمد.
اگر خود شما مسئول مستقیم بودید و میتوانستید تصمیم نهایی را بگیرید، چه تصمیمی میگرفتید؟
معمولا
اینگونه موارد را باید به خود نمایندگی واگذار کرد؛ چون آنها که در خط
مقدم هستند بهترین نفرات برای این تصمیمگیری محسوب میشوند؛ یعنی آتش به
اختیار. باید مسئولیت این امر را بر عهده نمایندگی قرار داد که اگر شرایط
خطرناک بود، راهها را مطالعه کنند و در آن شرایط تصمیم بگیرند. خود
افغانیهایی که در مزارشریف بودند ـ و دوستان ما هم بودندـ عقبنشینی کرده
بودند. این مفروضات در اینگونه موارد باید در اختیار رییس نمایندگی قرار
بگیرد تا بتواند با مشورت مجموعهای که آنجا هستند، تصمیم بگیرد و اختیار
عمل داشته باشد.
یعنی شما اجازه میدادید که آنجا را ترک کنند؟ چون ظاهرا مجموعه کنسولگری متفقالقول بودند که آنجا را خالی کنند.
خودشان
متفقالقول بودند . آنطور که ما از افراد مختلف شنیدیم، همه متفقالقول
بودند که باید آنجا را ترک کرد. من این مسأله را برای بار اول است که
میشنوم. البته میبایست تلکسی از کنسولگری به وزارتخانه زده شده باشد تا
چنین نظری را منتقل کند. اگر این نظر صحت داشته باشد، مسئولیت وزارت امور
خارجه را سنگینتر کرده است که باید تدبیری میاندیشید تا آنجا را تخلیه
کنند.
در مجموع بهنظر میرسد که دیدگاه شما درباره ماندن دیپلماتها چندان مثبت نبود؟
بله،
برای همین هم در شورای معاونین وزارت امور خارجه مطرح کردم که باید
برگردند؛ با این هدف که آنها قانع بشوند؛ با اینکه توبیخ شفاهی هم شده
بودم که چرا این کار را انجام دادهام. به هر حال وقتی مسئولان وزارت خارجه
تصمیم میگیرند و مصوب میشود که دیپلماتها بمانند و با سفیر پاکستان
هماهنگ شود، طبعا همین تصمیم عملی میشود.
نظرتان درباره این تحلیل که این کشتار کارِ طالبان نبوده و بیشتر محتمل است که کار پاکستان باشد چیست؟
برخی
معتقدند اینکه پس از صحبتهای آقای شاهسون در تلویزیون (که مدتی بعد از
واقعه صورت گرفت) طالبان نامهای به وزارت امور خارجه ارسال میکند و
اینکه طالبان تا قبل از مزارشریف، همهجا را بدون خونریزی میگرفته است، و
آقای جعفریان هم در دیدار شخصیِ خود با ملاعمر در اوایل شکلگیری طالبان
متوجه تمایل او برای رابطه با ایران میشود، و همچنین اینکه یکی از کسانی
که در کنسولگری دیپلماتها را به شهادت رساندند، از آنها میپرسد آیا از
تلفن اینجا میتوان با پاکستان تماس گرفت و... همه و همه این نظر را تقویت
میکند که این کشتار، کارِ طالبان نبوده است. حتی آقای جعفریان معتقد است
که پاکستان از نزدیک شدن طالبان به ایران واهمه داشت؛ چراکه احساس میکرد
با نزدیک شدن طالبان به ایران، منافع خودش را از دست میدهد.
این
فرضیهای است که قطعا مردود نیست؛ البته نیاز بهکار اطلاعاتی و مستندسازی
دارد که آدم بتواند به این جمعبندی برسد. در اینکه طالبان، آدمِ پاکستان
هستند، حرفی نیست. اینکه طالبها بدون اجازه پاکستانیها این کار را
انجام نمیدادند، یا اگر پاکستانیها نمیخواستند، این کار انجام نمیشد
فرض کاملا واردی است. این هم که جمهوری اسلامی رسما مسئولیت حفظ کنسولگری
ایران در مزارشریف را بر عهده پاکستان گذاشته است، صددرصد است. وقتی این
حلقهها را کنار هم میگذاریم، متهم شماره یک چندان مبهم نخواهد بود.
وقتی
این روز با تبریک گفتنهای ظاهرا صنفی خبرنگاران و اصحاب رسانه برگزار
میشود، و از طرفی هم پاسداشت شهدای دیپلمات به مراسمی در وزارت امور خارجه
یا مراسمی پراکنده در اینجا و آنجا محدود میشود، این سؤال به وجود
میآید که چرا این روز بهگونهای نامگذاری نشد که کل این ماجرا زنده
نگاه داشته شود؟ نامگذاری این روز به نام روز خبرنگار (که به جهت شهادت
محمود صارمی بههمراه دیپلماتهاست) تاحدودی باعث شده است که واقعیت این
روز پوشیده بماند و در واقع بهطور کامل روشن نباشد. از آن طرف شخصی مثل
آقای شاهسون حتی یک بار هم به مراسم سالانهای که در وزارت امور خارجه
برگزار میشود یا به دیدارهای خانوادههای این شهدا با رهبری دعوت
نمیشود؛ چیزی که سؤالبرانگیز بهنظر میرسد.
این دو واقعه با هم
گره خوردهاند. به هر حال روز خبرنگار یک روز جهانی نیست و همینکه این
واقعه تا آن اندازه اهمیت پیدا کرد که بهعنوان یک روز ملی ثبت شود، [خودش
یک حرکت فرهنگی است.] البته شاید چون تبلیغات در دست اصحاب رسانه است،
آنها رندیِ بیشتری کردند [با خنده] و این روز را اینگونه رقم زدند.
این
نکته را هم فراموش نکنیم که ما از بُعد عقیدتی شهادت را فیض عظمی
میدانیم. ما هیچ سفری را به افغانستان بدون غسل شهادت نرفتیم و آرزویمان
هم این است که پایان زندگیمان انشاءالله شهادت در راه خدا باشد. اما در
مورد اینکه این روز به نام روز خبرنگار رقم خورد باید بگویم که حتما
مستحضر هستید خبرنگاری یکی از مشاغل سخت است. در دنیا همهساله دهها نفر
از جمعیت خبرنگار جان خود را از دست میدهند و در ایران هم خبرنگاران
زیادی، چه در زمان جنگ و چه در بحرانها، به شهادت رسیدهاند. همیشه هم این
خطرات در کمین است. اینکه این روز با چنین عنوانی نامگذاری شده است،
کار ارزشمند و خوبی است. اما در این روز باید یاد همه این شهدا زنده بماند
و از حضورشان در خط مقدم جبهه و البته از خانوادههای این شهدا تجلیل و
تقدیر به عمل بیاید. درباره آقای شاهسون هم نمیدانستم که دعوت میشدهاند
یا نه.
موضع دولت آقای خاتمی در قبال طالبان چه بوده است؟
آنها
به این جمعبندی رسیده بودند که باید طالبان را به رسمیت بشناسیم و روی
آنها کار کنیم. در آن مقطع فقط امارات و عربستان (پاکستان هم اساسا
بهوجود آورنده و بانیِ طالبان بود) بودند که طالبان را به رسمیت
میشناختند. معاون وقت وزیر امور خارجه در مجلس ششم (بنده در آن
زمان عضو کمیسیون امنیت ملی بودم) همین تحلیل را رسما اعلام کرد. اما
هیچگاه سیاست نظام این نبود؛ چون ما این مجموعه (طالبان) را ساخته و
پرداخته دشمنان انقلاب اسلامی میدانستیم.
چهکسی بودند؟
آقای امینزاده.
اگر خواستار همراهی با طالبان بودند، پس ماجرای استقرار نیرو در نزدیک مرز با افغانستان چه بود؟
ظاهرا
رهبری مانع میشوند. سمت و سوی خواست آنها این بود که طالبان را به رسمیت
بشناسیم و واقعیتی به نام طالبان را بپذیریم (حتما میدانید که طالبان در
آن زمان حاکم افغانستان بودند)؛ البته بعد از حادثه مزارشریف وضعیت بحرانی
بود. تراکم نیروی ما در مرز هم هشدار به طرف مقابل بود که دچار اشتباه در
محاسبه نشود و هم قدرتنمایی نیروهای مسلح ما بود که مسئولیت سنگین دفاع
از کشور را عهدهدار هستند.
یعنی قصد حمله نبوده است؟
نه،
حمله از شئونات فرماندهی کل قواست و کس دیگری نمیتواند تصمیم به حمله
بگیرد. جابهجایی یک نیرو از نیروهای مسلح هم بدون اجازه فرمانده معظم کل
قوا اصلا عملی نیست. ممکن است برخی چنین ایدههایی مطرح کرده باشند اما
شرایط تصمیم همان است که گفته شد