کد خبر: ۸۴۱۹۳
زمان انتشار: ۱۲:۰۰     ۱۷ مهر ۱۳۹۱
بروجردی:
علاءالدین بروجردی نماینده ویژه رییس‎جمهوری او از جمله کسانی است که بار تصمیم به ماندن دیپلمات‎ها را بر دوش دارد. خودش می‎گوید تلفنی از سفیر خواسته است که تعداد نیرو‎ها را تا آن‎جا که می‎تواند کاهش دهد. هم بازگشت سفیر به‎همراه تعدادی از دیپلمات‎ها و هم توبیخ شفاهیِ بروجردی از جانب وزیر (کمال خرازی) به‎خاطر این دستور مؤید این گفته است.
به گزارش مشرق ،  در زمان حادثه شهادت دیپلمات‎های ایران در مزارشریف، علاءالدین بروجردی نماینده ویژه رییس‎جمهوری در امور افغانستان بود. به همین دلیل او از جمله کسانی است که بار تصمیم به ماندن دیپلمات‎ها را بر دوش دارد. خودش می‎گوید تلفنی از سفیر خواسته است که تعداد نیرو‎ها را تا آن‎جا که می‎تواند کاهش دهد. هم بازگشت سفیر به‎همراه تعدادی از دیپلمات‎ها و هم توبیخ شفاهیِ بروجردی از جانب وزیر (کمال خرازی) به‎خاطر این دستور مؤید این گفته است.
بروجردی فردای همان شبی که توبیخ می‎شود، در جلسه معاونین وزارت امور خارجه از نظر خود دفاع می‎کند اما مقبول نمی‎افتد و...

پنجره در گفت‎وگو با علاءالدین بروجردی به دنبال پاسخی برای ابهامات این حادثه تلخ است.


کمی پیش‎تر از حمله به کنسولگری ایران در مزارشریف و شهادت دیپلمات‎ها در 17 مردادماه 1377، پیش‎بینی می‎شد که شرایط بحرانی باشد. تحلیل خود شما و وزارت امور خارجه از اوضاع افغانستان چه بود؟
معمولا سیاست خارجی را خط مقدم نظام در عرصه سیاسی در نقاط مختلف دنیا و از جمله نقاط بحرانی تعریف می‎کنیم. طبیعتا در نقاطی هم که بحرانی هستند، همانند جبهه‎ این خطر وجود دارد که حوادثی اتفاق بیفتد. در جبهه هیچ‎وقت با این استدلال که اگر نفرات جلو بروند و حمله کنند تعدادی شهید می‎شوند، عملیات را متوقف نمی‎کنیم! منطق حکم می‎کند که هم حضور داشته باشیم و هم حضورمان پررنگ و فعال باشد. مثلا در طول دوران جنگ با صدام ـ با وجود این‎که بسیار خطرناک بود و احتمال داشت که برای اعضای سفارت حوادثی پیش بیاید‎ـ سفارت ما در بغداد تعطیل نشد؛ چراکه منافع ملی ما حکم می‎کرد که ما در آن‎جا نمایندگی داشته باشیم. اتفاقا در طول آن دوران حوادثی هم اتفاق افتاد. در بحران اخیر عراق هم ما نه فقط نمایندگی‎مان را تعطیل نکردیم، بلکه نفرات‎مان را بیشتر هم کردیم. در شمال عراق تشکیل نمایندگی دادیم و آمریکایی‎ها آن حادثه (ربودن اعضا و اسارت آنها) را برای اعضای کنسولگری ما در کردستان عراق به‎وجود آوردند. در بوسنی که آن قتل عام وحشتناک و نسل‎کشی را علیه مسلمانان راه انداخته بودند، ما حضور داشتیم؛ هم حضورمان تأثیرگذار بود و به مسلمانان در آن‎جا کمک می‎کردیم و هم این‎که شهید دادیم. بنابراین در عرصه سیاست خارجی و خط مقدم جبهه در نقاط بحرانی، خطر اولین فرضی است که باید پذیرفت. همیشه ممکن است حادثه‎ای اتفاق بیفتد. افغانستان هم کشور همسایه ماست با مرز‎هایی بسیار طولانی. این کشور تا همین امروز هم نقطه بحرانی است و این احتمال هست که حادثه‎ای مانند مزارشریف در نقطه دیگری تکرار شود. خیلی از دوستان ما در افغانستان مورد هجمه قرار گرفتند و مجروح شدند و برخی همچنان آثار جانبازی‎شان باقی است و تعدادی هم شهید شدند ‎که مزارشریف یکی از آن موارد بود. این نکته به‎عنوان مقدمه بحث لازم بود مطرح شود چراکه یک امر جاری و ساری است.

نکته بعدی وضعیت افغانستان در آن مقطع است. طالبان در نقاط مختلف پیشروی می‎کردند؛ مثلا هرات را گرفتند و آقای اسماعیل خان که حاکم آن‎جا بود، فرار کرد و به جمهوری اسلامی پناهنده شد. اعضای کنسولگری آن‎جا اما تغییر نکردند و اتفاقی هم نیفتاد. پس چنین حادثه‎ای همیشه ممکن است اتفاق بیفتد و یا نیفتد. بنابراین فرض بر این نیست که ما در درگیری‎‎ها نمایندگی را خالی کنیم. احتیاط را البته باید رعایت کرد. عرصه سیاست خارجی خط مقدم دفاع از منافع ملی نظام است؛ البته با شاکله سیاسی و خطر نظامی. در حالی‎که در میدان جنگ، هم خطر نظامی است و هم شاکله؛ در سفارتخانه‎‎ها شاکله سیاسی است و خطر نظامی. حوادث تلخی هم ممکن است اتفاق بیفتد. این نکته اختصاص به کشور ما هم ندارد. آمریکایی‎ها در انفجار سفارت‎شان در بیروت یکجا 140 نفر را از دست دادند.

در زمان وقوع حوادث آن مقطع در افغانستان، دوره بنده به‎عنوان معاونت وزیر امور خارجه تمام شده بود و دولت اصلاحات بر سر کار آمده بود اما قرار بود کمک کنیم تا سیاست‎های ما در افغانستان (با پیچیدگی‎‎های خاص خودش) به‎گونه‎ای پیش برود که منافع ملی ما بیشتر حفظ شود. گرچه ابتدای بر سر کار آمدن دولت بود و نه شورای عالی امنیت ملی وقت کافی را به این امر اختصاص می‎داد و نه اهمیتی برای این مسأله قائل بودند؛ اما به دلیل احساس مسئولیت و با توجه به این‎که عنوان «نماینده ویژه رییس‎جمهوری در امور افغانستان» را داشتم، به آقای حدادی که سفیر ما بود و در مزارشریف مستقر بود (کابل عملا توسط طالبان اشغال شده بود و سفارت از آن‎جا به مزارشریف منتقل شده بود) تلفن کردم و گفتم که شما تعداد بچه‎‎ها را به هر اندازه که می‎توانید کم کنید. بنده مسئول اداری و مالی هم نبودم و این کاری هم که کردم، منطبق بر قوانین نبود. صرفا احساس کرده بودم باید چنین کاری را انجام بدهم که بچه‎‎ها تا اندازه‎ای که ضرورت داشت، بمانند و تعدادشان به حداقل برسد تا احتمال خطر کم بشود. ایشان هم به تعداد قابل توجهی از نیروهای سفارت مرخصی داد تا صورت قانونی کار هم رعایت شده باشد. هم خودشان آمدند و هم تعدادی را به ایران آوردند تا تعداد بچه‎‎ها به حداقل رسید و حدود 7ـ8 نفر در آن‎جا ماندند. همان زمان خبر این اقدام به وزارت خارجه رسید و به آن‎ها گفته بودند چرا آمدید؟ آنها هم پاسخ داده بودند فلانی گفت. شب وزیر خارجه [کمال خرازی] با منزل‎مان تماس گرفت و گفت شما چرا این کار را کردید؟ مگر خانه خاله است؟! گفتم خانه خاله نیست اما افغانستان است! گفت باید برگردند. من گفتم این‎ها مرخصی گرفتند. تنها چیزی که به‎نظرم رسید این اقدام بود که انجام دادم. بعد از آن به شورای معاونین وزارت خارجه (که هم آقای وزیر و هم معاونین ایشان حاضر بودند) رفتم و پیشنهاد دادم که چون طالبان خیلی قابل پیش‎بینی و اعتماد نیستند، بحث فراخوانی نیرو‎ها را دنبال کنیم. آن‎ها گفتند که نه، بچه‎‎ها باید بمانند؛ اما سفیر پاکستان خواسته شود و مسئولیت حفظ نمایندگی و جان اعضای سفارت رسما به پاکستان واگذار شود. این مصوبه شورای معاونین بود و تصمیمی بود که آن‎ها در آن مقطع گرفتند و به همین صورت هم عملی شد.

دو سه روز بعد هم طالبان آمدند و به مزارشریف وارد شدند و بچه‎‎ها را به شهادت رساندند و البته به‎نظرم در این کار مأموریت داشتند. آقای جعفریان (که مستندی در این‎خصوص ساخته است) حرفی را برای من نقل کرد که خیلی حرف مهمی است. او می‎گفت با یک افسر عالی‎رتبه ISI که در آن زمان مسئولیت داشته است صحبت کرده و او گفته است که ما یک ماه قبل از حادثه به‎نحوی به سفارت ایران در پاکستان اطلاع داده بودیم که ISI تصمیم گرفته است این کار را انجام بدهد و متعجبیم که چرا بر اساس این اطلاع رسانی اقدام نشده است. اگر این خبر صحت داشته باشد، یا نمایندگی اصلا منتقل نکرده، یا اگر منتقل کرده بههنگام نبوده است، یا منتقل شده اما وزارت خارجه اقدام نکرده است. در هر صورت اقدامی صورت نگرفته است، چون با وجود این خبر -که تا این اندازه مهم است- احتیاط حکم می‎کرد که نمایندگی را به سرعت و در یک وضعیت فوق‎العاده تعطیل کنیم و اجازه ندهیم که دشمن این طراحی را به انجام برساند. البته قضاوت‎ها معمولا بعد از حوادث مطرح می‎شود. اگر حادثه‎ای اتفاق نیفتاد می‎گویند چه انسان‎های شجاعی بودند که در آن شرایط سخت (در افغانستان و لبنان و سوریه و بوسنی و... ) ایستادند و مقاومت کردند. اما اگر حادثه‎ای پیش بیاید، می‎گویند چرا پیش آمد!

به‎نظر من قضیه مزارشریف ضمن این‎که نکات یادشده را داشت، اما احتمالی است که هر لحظه در هر منطقه بحرانی دیگر برای هر یک از نمایندگی‎‎های ما می‎تواند اتفاق بیفتد. سیاست نظام هم این نیست که بلافاصله وقتی در یک نقطه بحران ایجاد شد، ما کار ر‎ها کرده و منطقه را ترک کنیم. حتما دستور این است که بایستیم. یکی از انتقاد‎هایی که رسانه‎‎های ما و از جمله خود صداوسیما در خصوص حوادث لیبی به وزارت خارجه داشتند، این بود که چرا در آن‎جا فعال نیستیم. حتما یادتان هست که عکسی هم گرفتند و نشان دادند که این‎جا سفارت ایران است و بسته است! البته آن‎جا ساختمان قدیم سفارتخانه ما بوده است.

 آیا این امکان نبود که به یک منطقه نزدیک منتقل شوند؟ مثلا به سفارت ایران در ازبکستان. تا آن‎جا تنها حدود 80 کیلومتر فاصله بود و گفته می‎شود که آقای پاک‎آیین سفیر ما در آن‎جا اعلام آمادگی کرده بود که آماده این ‎جابه‎جایی هستیم.

همیشه بعد از واقعه است که این اما و اگر‎ها مطرح می‎شود.  اما ایشان همان روز تلفنی اعلام آمادگی کرده بودند.  شما حادثه هرات را ببینید. همین طالبان آمدند و هرات را گرفتند و حاکم هرات فرار کرد و به ایران آمد. بچه‎‎های سفارت در آن‎جا بودند و اتفاقی هم نیفتاد. همین حالت در جلال‎آباد اتفاق افتاد و مشکلی پیش نیامد. این قضاوت‎ها بعد از حادثه شکل می‎گیرد. اگر در مزارشریف هم این اتفاق نمی‎افتاد (مثل هرات و بقیه جاها) این سؤال مطرح نمی‎شد. این نکته زمانی وارد خواهد بود که مسئولین حداقل به این جمع‎بندی می‎رسیدند که خطر حتمی است و باید کاری کرد. فرضیه حاکم حداقل در ذهن مدیران وقت وزارت خارجه این نبود که خطر حتمی است. محاسبه این‎گونه بود که چون ما مسئولیت را رسما به پاکستان (که با طالبان و ما روابط خوبی دارد) واگذار کرده‎ایم، ‎ مشکلی پیش نخواهد آمد.

 اگر خود شما مسئول مستقیم بودید و می‎توانستید تصمیم نهایی را بگیرید، چه تصمیمی می‎گرفتید؟

معمولا این‎گونه موارد را باید به خود نمایندگی واگذار کرد؛ چون آن‎ها که در خط مقدم هستند بهترین نفرات برای این تصمیم‎گیری محسوب می‎شوند؛ یعنی آتش به اختیار. باید مسئولیت این امر را بر عهده نمایندگی قرار داد که اگر شرایط خطرناک بود، راه‎ها را مطالعه کنند و در آن شرایط تصمیم بگیرند. خود افغانی‎هایی که در مزارشریف بودند ـ ‎و دوستان ما هم بودندـ عقب‎نشینی کرده بودند. این مفروضات در این‎گونه موارد باید در اختیار رییس نمایندگی قرار بگیرد تا بتواند با مشورت مجموعه‎ای که آن‎جا هستند، تصمیم بگیرد و اختیار عمل داشته باشد.
 یعنی شما اجازه می‎دادید که آن‎جا را ترک کنند؟ چون ظاهرا مجموعه کنسولگری متفق‎القول بودند که آن‎جا را خالی کنند.

خودشان متفق‎القول بودند . آنطور که ما از افراد مختلف شنیدیم، همه متفق‎القول بودند که باید آن‎جا را ترک کرد. من این مسأله را برای بار اول است که می‎شنوم. البته می‎بایست تلکسی از کنسولگری به وزارتخانه زده شده باشد تا چنین نظری را منتقل کند. اگر این نظر صحت داشته باشد، مسئولیت وزارت امور خارجه را سنگین‎تر کرده است که باید تدبیری می‎اندیشید تا آن‎جا را تخلیه کنند.

 در مجموع به‎نظر می‎رسد که دیدگاه شما درباره ماندن دیپلمات‎ها چندان مثبت نبود؟

بله، برای همین هم در شورای معاونین وزارت امور خارجه مطرح کردم که باید برگردند؛ با این هدف که آن‎ها قانع بشوند؛ با این‎که توبیخ شفاهی هم شده بودم که چرا این کار را انجام داده‎ام. به هر حال وقتی مسئولان وزارت خارجه تصمیم می‎گیرند و مصوب می‎شود که دیپلمات‎ها بمانند و با سفیر پاکستان هماهنگ شود، طبعا همین تصمیم عملی می‎شود.

 نظرتان درباره این تحلیل که این کشتار کارِ طالبان نبوده و بیشتر محتمل است که کار پاکستان باشد چیست؟

برخی معتقدند این‎که پس از صحبت‎های آقای شاهسون در تلویزیون (که مدتی بعد از واقعه صورت گرفت) طالبان نامه‎ای به وزارت امور خارجه ارسال می‎کند و این‎که طالبان تا قبل از مزارشریف، همه‎جا را بدون خونریزی می‎گرفته است، و آقای جعفریان هم در دیدار شخصیِ خود با ملاعمر در اوایل شکل‎گیری طالبان متوجه تمایل او برای رابطه با ایران می‎شود، و همچنین این‎که یکی از کسانی که در کنسولگری دیپلمات‎ها را به شهادت رساندند، از آن‎‎ها می‎پرسد آیا از تلفن این‎جا می‎توان با پاکستان تماس گرفت و... همه و همه این نظر را تقویت می‎کند که این کشتار، کارِ طالبان نبوده است. حتی آقای جعفریان معتقد است که پاکستان از نزدیک شدن طالبان به ایران واهمه داشت؛ چراکه احساس می‎کرد با نزدیک شدن طالبان به ایران، منافع خودش را از دست می‎دهد.

این فرضیه‎ای است که قطعا مردود نیست؛ البته نیاز به‎کار اطلاعاتی و مستندسازی دارد که آدم بتواند به این جمع‎بندی برسد. در این‎که طالبان، آدمِ پاکستان هستند، حرفی نیست. این‎که طالب‎‎ها بدون اجازه پاکستانی‎ها این کار را انجام نمی‎دادند، یا اگر پاکستانی‎ها نمی‎خواستند، این کار انجام نمی‎شد فرض کاملا واردی است. این هم که جمهوری اسلامی رسما مسئولیت حفظ کنسولگری ایران در مزارشریف را بر عهده پاکستان گذاشته است، صددرصد است. وقتی این حلقه‎‎ها را کنار هم می‎گذاریم، متهم شماره یک چندان مبهم نخواهد بود.

 وقتی این‎ روز با تبریک گفتن‎‎های ظاهرا صنفی خبرنگاران و اصحاب رسانه برگزار می‎شود، و از طرفی هم پاسداشت شهدای دیپلمات به مراسمی در وزارت امور خارجه یا مراسمی پراکنده در این‎جا و آن‎جا محدود می‎شود، این سؤال به وجود می‎آید که چرا این ‎روز به‎گونه‎ای نام‎گذاری نشد که کل این ماجرا زنده نگاه داشته شود؟ نام‎گذاری این ‎روز به نام روز خبرنگار (که به جهت شهادت محمود صارمی به‎همراه دیپلمات‎هاست) تاحدودی باعث شده است که واقعیت این ‎روز پوشیده بماند و در واقع به‎طور کامل روشن نباشد.  از آن طرف شخصی مثل آقای شاهسون حتی یک ‎بار هم به مراسم سالانه‎ای که در وزارت امور خارجه برگزار می‎شود یا به دیدار‎های خانواده‎‎های این شهدا با رهبری دعوت نمی‎شود؛ چیزی که سؤال‎برانگیز به‎نظر می‎رسد.

این دو واقعه با هم گره خورده‎اند. به هر حال روز خبرنگار یک روز جهانی نیست و همین‎که این واقعه تا آن اندازه اهمیت پیدا کرد که به‎عنوان یک روز ملی ثبت شود، [خودش یک حرکت فرهنگی است.] البته شاید چون تبلیغات در دست اصحاب رسانه است، آن‎ها رندیِ بیشتری کردند [با خنده] و این ‎روز را این‎گونه رقم زدند.

این نکته را هم فراموش نکنیم که ما از بُعد عقیدتی شهادت را فیض عظمی می‎دانیم. ما هیچ سفری را به افغانستان بدون غسل شهادت نرفتیم و آرزویمان هم این است که پایان زندگی‎مان ان‎شاءالله شهادت در راه خدا باشد. اما در مورد این‎که این ‎روز به نام روز خبرنگار رقم خورد باید بگویم که حتما مستحضر هستید خبرنگاری یکی از مشاغل سخت است. در دنیا همه‎ساله ده‎‎ها نفر از جمعیت خبرنگار جان خود را از دست می‎دهند و در ایران هم خبرنگاران زیادی، چه در زمان جنگ و چه در بحران‎ها، به شهادت رسیده‎اند. همیشه هم این خطرات در کمین است. این‎که این ‎روز با چنین عنوانی نام‎گذاری شده است، کار ارزشمند و خوبی است. اما در این‎ روز باید یاد همه این شهدا زنده بماند و از حضورشان در خط مقدم جبهه و البته از خانواده‎‎های این شهدا‎ تجلیل و تقدیر به عمل بیاید. درباره آقای شاهسون هم نمی‎دانستم که دعوت می‎شده‎اند یا نه.

 موضع دولت آقای خاتمی در قبال طالبان چه بوده است؟

آن‎ها به این جمع‎بندی رسیده بودند که باید طالبان را به رسمیت بشناسیم و روی آن‎ها کار کنیم. در آن مقطع فقط امارات و عربستان (پاکستان هم اساسا‎ به‎وجود آورنده و بانیِ طالبان بود) بودند که طالبان را به رسمیت می‎شناختند. معاون وقت وزیر امور خارجه در مجلس ششم (بنده در آن زمان عضو کمیسیون امنیت ملی بودم) همین تحلیل را رسما اعلام کرد. اما هیچ‎گاه سیاست نظام این نبود؛ چون ما این مجموعه (طالبان) را ساخته و پرداخته دشمنان انقلاب اسلامی می‎دانستیم.

 چه‎کسی بودند؟

آقای امین‎زاده.

اگر خواستار همراهی با طالبان بودند، پس ماجرای استقرار نیرو در نزدیک مرز با افغانستان چه بود؟
 ظاهرا رهبری مانع می‎شوند. سمت و سوی خواست آن‎ها این بود که طالبان را به رسمیت بشناسیم و واقعیتی به نام طالبان را بپذیریم (حتما می‎دانید که طالبان در آن زمان حاکم افغانستان بودند)؛ البته بعد از حادثه مزارشریف وضعیت بحرانی بود. تراکم نیروی ما در مرز هم هشدار به طرف مقابل بود که دچار اشتباه در محاسبه نشود و هم قدرت‎نمایی نیرو‎های مسلح ما بود که مسئولیت سنگین دفاع از کشور را عهده‎دار هستند.

 یعنی قصد حمله نبوده است؟

نه، حمله از شئونات فرماندهی کل قواست و کس دیگری نمی‎تواند تصمیم به حمله بگیرد. جابه‎جایی یک نیرو از نیرو‎های مسلح هم بدون اجازه فرمانده معظم کل قوا اصلا عملی نیست. ممکن است برخی چنین ایده‎‎هایی مطرح کرده باشند اما شرایط تصمیم همان است که گفته شد 
اخبار ویژه
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها