کد خبر: ۷۴۴۷
زمان انتشار: ۱۹:۳۰     ۲۲ آذر ۱۳۸۹

دکتر حسن رحیم‌پور ازغدی روز شنبه در دانشکده الهیات دانشگاه تهران به بررسی مبانی گفتمان حسینی(ع) پرداخت. بخش اول از متن کامل این سخنرانی که به تشریح مبنای حکومت و مشروعیت در نگاه اهل‌بیت علیهم السلام اختصاص دارد، در ادامه آمده است:

در بعضي از عبارات كه از سيدالشهدا عليه‌السلام نقل شده است، ايشان به شيوه‌هاي مختلف و با ادبيات مختلف مي‌خواهند نه فقط به مخاطبان آن وقت، بلكه براي هميشه تاريخ اين مسئله را كه بين ما و دستگاه حاكم "جنگ قدرت" مطرح نيست، تفهيم كنند. يعني اينكه چه كسي رئيس باشد و چه كسي مرئوس، مسئله اصلي نيست. دعوا بين دو مكتب و سيره است، ولو اين دو سيره هم ممكن است آرم مذهب و اداي مذهبي داشته باشد. برچسب‌ها مهم نيست. اما دو سيره، محتوا و روش حكومت بر جامعه وجود دارد. در يك تعبيري كه از سيد الشهدا نقل شده است، مي‌پرسيدند هدفتان از اين حركت چيست؟ فرمودند: "اریـد ان آمـر بالمعروف وانهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدّی محمّد و سیرة ابی علی‌بن ابی طالب"، هدفم همان هدف جدم پيغمبر اكرم‌(ص) و پدرم علي‌عليه‌السلام است، به همان دليلي كه آنها وارد عرصه سياسي- اجتماعي- تربيتي شدند، من وارد شدم. پس بحث اشخاص مطرح نيست. براي مديريت خانواده، جامعه، سياست، اقتصاد و قضاوت، بحث بر سر دو سيره و روش است كه براي تفكيك دقيق‌تر اين دو روش روايتي از امام صادق‌عليه‌السلام نقل شده است؛ از ايشان پرسيدند دعواي اهل بيت با اموي‌ها سر چيست و تفاوت اسلام علوي و حسني و حسيني با اسلام اموي چه بود؟ امام صادق عليه‌السلام در خطابي به عمار بن ابي احوص اين تفكيك را دقيق انجام دادند و فرمودند: اختلاف خط ما و خط معاويه بر سر "تربيت و مديريت" بود. عين عبارت امام چنين است: "فلا تخرفوا بهم اما علمت ان اماره بنی اميه كانت بالسيف و العسف و الجور و ان امارتنا بالرفق و التالف و الوقار و التقيه و حسن الخلطه و الورع و الاجتهاد" فشار بيش از ظرفيت مردم به آنها وارد نكنيد. ظرفيت‌ها را بايستي درنظر داشت، ايشان در ادامه مي فرمايند مبناي فكري بني‌اميه بر اساس شمشير و فشار و بي‌عدالتي و حق‌كشي بود. اينها با قدرت و خشونت و حق‌كشي مي‌خواستند بر جامعه مسلط شوند و مسلط بمانند و هدف ديگري جز اين نداشتند. قدرت و خشونت در خدمت "سلطه" بود، نه اينكه قدرت وسيله‌اي باشد براي رسيدن به تربيت و عدالت. امام صادق عليه‌السلام در ادامه مي‌فرمايند: روش و سيره تربيتي ما در رفق و تألیف و مدارا و تحمل و الفت است. روش مديريتي و تربيتي ما براساس محبت و عشق و برادري و نرمش و مهرباني و متانت و وقار و تقيه است؛ حتي اگر حاكم باشيد تقيه كنيد، البته تقيه نه به معناي نفاق و دورويي و عوامفريبي و نه به معناي دودوزه بازي و زيگزاگ رفتن و نه به معناي فدا كردن دين و حق و عدالت براي منافع خود؛ اين معناي تقيه نيست؛ تقيه‌اي كه اهل بيت عليهم‌السلام گفتند يعني شناخت درست محيط و رعايت ظرفيت‌ها؛ يعني با هركسي، هرجايي به هر شكلي نمي‌شود رفتار كرد. يعني طبقه‌بندي با حساب و كتاب و "مديريت بحران". يعني وقتي يك حرفي خواستي بزني -ولو حق هم باشد- نگو كه با كسي كاري ندارم؛ "با چه كسي"، "كجا"، "چگونه" و "تا چه حد" بايد اينها را درنظر بگيري. اصل اين است كه حرف درست باشد ولي اين لازم است، كافي نيست. حرف حق را بايد گفت اما بايد به اين چهار سئوال هم جواب داده شود.


بعضي اوقات اگر شما يك‌جا ظرفيت بالايي از حق را مطالبه كنيد كل حق را پس مي‌زنند، يعني حداقل را هم نمي تواني اجرا كني. شرايط عقلانيت را بايد درنظر بگيريد. تقيه به معناي "عقلانيت در مبارزه" و طبقه‌بندي مبارزه است. امام صادق در اين روايت مي‌فرمايند مديريت و تربيت و حاكميت در منظر ما حتي وقتي كه تو در قدرت هم هستي توأم با يك نوع تقيه هم هست. يعني مراعات شرايط و مراعات مخاطب را بايد در نظر گفت. البته اين به معناي سازش و نه به معناي عقب‌نشيني و مسامحه و ماست‌مالي كردن حقايق نيست.


ركن بعدي در اين عبارت از امام صادق "حسن الخلطه" است. روش حكومتي و تربيتي ما حسن مخالطه با مردم است. خلطه يعني مخلوط بودن با مردم، خاكي بودن، مرزي بين حاكم و مردم نداريم. به لحاظ ظاهر نبايد حاكم از مردم عادي تشخيص داده شود. بايد با مردم حسن معاشرت هم داشته باشد. اينكه در بين مردم باشي ولي توهين‌آميز برخورد كني نه!

و "الورع"؛ پاكدامني، سوءاستفاده نكردن از قدرت و ثروت عمومي و حتي خصوصي و "الاجتهاد" يعني كوشش با تمام قدرت براي احياي ارزش‌هاي اسلامي و حق تأمين حقوقشان و اجراي احكام و فرائض. فرمودند سنت و سيره ما اينهاست.

پس دو نوع نگاه سياسي و حق حاكميت وجود دارد. يكي حاكميتي كه صرفا‌ً براساس سيف و جور است يعني قدرت، خشونت، تحقير، سركوب و بي‌عدالتي؛ و يك نوع حكومت روشي است كه امام صادق عليه‌السلام مي‌فرمايند و براساس رفق، تألف، وقار، مهرباني، نرمي، تقيه، حسن معاشرت با خلق، ورع و كوشش با همه توان براي خدمت به خلق. البته اگر لازم شد براي دفاع از ارزش‌ها بايد از سيف و قدرت هم استفاده كرد، اما مبنا بر سيف نيست.

سيف و قدرت اولين راه حل نيست، آخرين راه‌حل است. سپس امام صادق‌عليه‌السلام رو كردند به عمار بن ابي احوس و فرمودند: "فارغبوا الناس فی دينكم و فيما انتم فيه" مردم را علاقه‌مند كنيد به مكتب‌تان. مبناي كار ما مبناي ايماني است، توده‌ها را از گرايشات مختلف به سمت دين‌تان جذب كنيد. امام حسين عليه‌السلام تعابير مختلفي در مراحل مختلف حركت به سمت كربلا در توضيح اينكه فلسفه اين حركت و شهادت در چيست را بيان مي‌كنند. در موارد متعددي به مسئله حق و حقوق اشاره كردند، "حق خدا و حق مردم" فرمودند: انگيزه ما از حكومت و مبارزه "حق" است، چيز ديگري مد نظر ما نيست. يكي از عبارات اين است كه از ايشان پرسيدند چرا در اين شرايط نابرابر كه آخرش معلوم است همه‌تان كشته و اسير مي‌شويد وارد مي‌شويد، فرمودند كه "الا ترون انا الحق لا يؤمن به" نمي‌بينيد به حق عمل نمي‌شود، "و ان الباطل لا يتنهي" و نمي بينيد كه حرف، اخلاق، اقتصاد وحاكميت باطل مطرح‌ است و هيچ نوع مخالفتي با باطل نمي‌شود؟ چرا از من مي‌پرسيد چرا حركت كردي، از تو بايد پرسيد كه چرا حر كت نمي‌كني! نمي‌بينيد باطل علني است و نسبت به آن اعتراض نمي‌كنيد و نمي‌بينيد كه حق معلوم است و به آن عمل نمي‌شود. همين‌ها براي فرياد زدن و اعتراض كردن كافي است.

در يك روايت ديگر آمده است كه يزيد به حاكم مدينه -وليد بن عتبة- دستور داد كه از امام حسين‌عليه‌السلام بيعت بگيرد. به امام حسين گفت كه بايد تسليم شويد والا ما دستور داريم با شما برخورد كنيم. روايت است كه امام حسين به 40 نفر از ياران خود دستور مسلح شدن دادند و به آن‌ها فرمودند من به سمت دارالحكومه مي‌روم، شما در خيابان‌هاي اطراف آماده باشيد، اگر برگشتم كه مشكلي نيست ولي اگر برنگشتم داخل شويد و درگير شويد. چون احتمال داشت كه حركت كربلا را در همان نطفه خفه كنند.

امام حسين عليه‌السلام در جواب به وليد فرمودند: انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و مهبط الرحمة بنا فتح الله و بنا ختم، "ما در خانواده‌اي تربيت و بزرگ شديم كه خاندان نبوت و وحي پيامبر است، در خانه‌اي بزرگ شديم كه رفت و آمد فرشتگان بود، وحي و رحمت الهي از آنجا بر كل بشريت نازل مي‌شد، آغاز و پايان و گشايش و عاقبت همه كارها به دست ماست؛ تو چگونه از من مي‌خواهي بيعت كنم"؛ پس مسئله قدرت سياسي نيست، مسئله فراتر از آن است. به مسائل نبوت و رسالت و هبوط و رحمت الهي و فتح الهي برمي‌گردد. يعني ريشه‌هاي فلسفي- تكويني- الهياتي براي اين مسئله مي‌شمارند. مي‌گويند نگاه ما به سياست و بيعت صرفاً نگاه قدرت محور نيست. نگاه حكمت محور است. اما طرف مقابل چه كسي است؟ از من بيعت براي چه كسي مي‌خواهيد؟ مي‌فرمايند: "و يزيد رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحَّرمه معلن بالفسق". به لحاظ شخصي اين فرد فاسد است و نه تنها خودش فاسد است بلكه فساد و فسق را علني مي‌كند، يعني مي‌خواهد گفتمان فساد را در جامعه حاكم كند. مي‌خواست علناً ارزش و ضد ارزش را در سطح جامعه تغيير دهد و به ارزش‌هاي اسلامي اهانت كند. به لحاظ حقوق انسان هم جان انسان براي اين فرد ارزشي ندارد، درحالي‌كه جان يك انسان حريم الهي است. ابا‌عبدالله در ادامه مي‌فرمايند: "از من مي‌خواهي با او بيعت كنم؟ نه فقط من با او بيعت نخواهم كرد، مثل مني هم با مثل اويي بيعت نخواهد كرد"، حتي اگر من هم حسين نبودم و اهل چنين بيتي نبودم، باز هم مثل مني نبايد با مثل اويي بيعت كند. "مثلي لا يبايع مثله" يعني بحث اينكه حسين و يزيد دعواي شخصي داشتند تمام شد، يعني اين مخصوص عاشورا و كربلا نيست، اينكه امام صادق‌عليه‌السلام فرمودند: "كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا" براي اينكه همه جا و هميشه "مثلي لايبايع مثله" يعني چنان كساني كه از نظر اخلاقي فاسدند و دنبال نشر و اجتماعي كردن فساد هستند و به حقوق و حدود الهي پايبند نيستند براي هميشه تاريخ حكومت چنين احزاب و جناح‌هايي نامشروع است و اينها حق حاكميت ندارند.

در تعبير ديگر فرمودند: "اللهم‌ انک‌ تعلم‌ انه‌ لم‌ یکن‌ ما کان‌ منّا تنافساً فی‌ سلطان‌ و لا التماساً من‌ فضول‌الحطام‌ و لکن‌ لنری‌ المعالم‌ من‌ دینک‌ و نظهر الاصلاح‌ فی‌ بلادک‌ و یأمن‌ المظلومون‌ من‌عبادک‌ و یعمل‌ بفوائهنک‌ و سننک‌ و احکامک‌" خدايا تو مي‌داني هر چه از ما سر زده است و خواهد زد براساس جنگ قدرت نبوده و نيست. اصالت حركت ما بر حكومت نبوده است و خدايا تو مي داني فريادي كه زديم و مبارزه و نبردي را كه آغاز كرديم و مي‌دانيم آخرش چه خواهد شد و باز هم مي‌دانيم كه خداوند مي‌خواهد ما را كشته و اهل بيت ما را اسير ببيند اما وقتي اين حركت را كرديم دنبال سهم اضافي از دنيا نبوديم، دنبال قدرت و ثروت و شهرت نبوده و نيستيم. خواستيم پرچمهاي حق و باطل معلوم شود كه فردا كسي نگويد ما نمي دانستيم حق چيست و باطل كدام است و بگويند ما فكر كرديم اسلام همان چيزي است كه معاويه و يزيد مي‌گويند.

امام حسين عليه‌السلام مي‌فرمايد: من كشته مي‌شوم تا بفهميد كه اسلام آن چيزي نيست كه اينها مي‌گويند. مي‌خواهيم با فساد اخلاقي و مديريتي و حاكميتي مبارزه كنيم و علني هم مبارزه كنيم. مي‌خواهيم در همه سرزمينها مظلوم به حق خود برسد و ضعيف زير پاي قوي له نشود، امنيت حقوقي داشته باشد و مي‌خواهيم به سنت تو و احكام تو عمل شود.

در تعبير ديگر از ايشان نقل شده است كه به مردم كوفه مي‌فرمايند: "فلَعمری ما الامام الاَ العامل بالكتاب والاخذ بِالقسط و الداعي بالحق و الحابس نفسه علی ذات الله" به جان خودم سوگند من عامل به كتاب هستم مي‌دانيد چه كساني حق حاكميت دارند؟ فقط كساني حق حاكميت بر بشر دارند كه بر اساس قوانين خدا حكومت كنند، عدل الهي را رعايت كنند و قسط و عدالت اجتماعي را اجرا نمايند، سعي كنند همه مردم و همه طبقات به حقوق خودشان برسند و به وظايف خود عمل كنند و دعوت به چيزي جز حق نكنند. معيار فقط حق باشد فقط كساني حق حاكميت دارند كه تمام وجود خودشان را وقف خدا كنند و جز براي خدا چيزي نگويند و انجام ندهند اينها حق حاكميت دارند غير از اينها كسي حق حاكميت بر بشر ندارد. بايد عمل به كتاب، اجراي عدالت اجتماعي، دعوت به امور فرهنگي و رسانه دعوت به حق باشد، حاكمان كساني باشند كه خودشان را وقف راه خدا كنند براي خودشان دنبال چيزي نباشند. حكومت حسيني اينگونه است.

يكي به امام حسين گفت آقا اينها شما را نابود مي‌كنند! ايشان فرمودند: "اينگونه با من صحبت نكن" "ليس شأني شأن من يخاف الموت ما اهون الموت علی سبیل نیل العزّ و احیاء الحقّ" شأن ما شأن كسي كه از مرگ بترسد نيست، مرگ در نظر ما مثل مرگ در نظر شما نيست. مرگ در راه عزت انساني شرف و احياي حق چه قدر شيرين است. اين نگاه اهل بيت عليهم‌السلام نسبت به مديريت و تربيت و حكومت است.

در علوم سياسي گاهي مي‌شنويد كه وقتي از مشروعيت سياسي صحبت مي‌شود صحبت از مشروعيت ديني و اخلاقي نبايد شود كه صحبت از مشروعيت جامعه شناختي و سياسي مي‌شود. يعني صحبت از قدرت حاكميت بايد شود نه صحبت از حق حاكميت، اينجا دو نگاه مطرح است.

اينها فقط مخصوص دوران امام حسين عليه‌السلام نبود كه دستگاه اموي معتقد بود صحبت از حق حاكميت و مشروعيت الهي و دنبال استدلال اخلاقي- فلسفي يعني ديني نبايد باشيد؛ به اهل بيت‌عليهم‌السلام گفتند نمي‌شود هم نبوت در خانواده شما باشد و هم خلافت؛ نبوت براي شما بود، خلافت و امارت هم براي ما. يكي سهم شما و يكي هم سهم ما. بعضي‌ها به مسئله اينگونه نگاه كردند، در حالي‌كه اهل بيت مي‌گفتند مسئله حكومت و خلافت را نمي‌توانيد از مسئله نبوت جدا كنيد. مشروعيت سياسي را نمي‌توانيد از مشروعيت ديني يعني از حقانيت جدا كنيد و نبايد بكنيد. اينها به هم گره خورده است. اول بايد بنيان‌هاي تكويني مشروعيت را به لحاظ اخلاقي- فلسفي و به لحاظ ديني حل كرد، بعد رفت سراغ مسائل اعتباري، قراردادي، اجتماعي، كنوانسيون‌ها، پروتكل‌ها و حق اطاعات شهروند. اينها همه حقوق اعتباري هستند. بايد بر يك حق حقيقي مبتني باشد.

همين الآن هم بر سر اين مسئله دعواست. از غليظ‌‌ترين ديكتاتوري‌هاي تا رقيق‌ترين دموكراسي‌ها به اين سئوال پاسخ منفي مي‌دهند، يعني اين مبنا را قبول ندارند. يا پاسخ منفي مي‌دهند يا پاسخ نمي‌دهند و دور مي‌زنند؛ "توطئه سكوت".

سئوال اين است كه مشروعيت سياسي را مي شود از مشروعيت بنيادين و فلسفي و اخلاقي تفكيك كرد؟ يعني حق حاكميت را مي‌شود از اصل مسئله حقانيت جدا كرد؟ ما مي‌گوييم نمي‌شود. هم ديكتاتوري‌هاي يزيدي مي‌گفتند مي‌شود و هم دموكراسي‌هاي سكولار مدرن مي‌گويند مي‌شود. نگاه پراگماتيستي (منفعت گرايانه) و عمل زده به مقوله قدرت بر نگاه ديني معمولاً در طول تاريخ چربيده است والآن هم مي‌چربد. اينها اكثريت هستند. هم در دنيا اكثريت هستند و هم در مسائل آكادميك اينها اكثريت هستند. قديماً ‌و جديداً‌ اين مشكل بوده و هست.

من براي اينكه اتهام نزده باشم تعابيري را خدمت شما عرض كنم كه عيناً در متون علوم سياسي غرب وجود دارد و در كشور خودمان هم تدريس مي‌شود. وقتي كه صحبت از نهاد حكومت و دولت مي‌كنند (Government) تمام معادلي كه براي اين كلمه مي‌آورند مسئله "كنترل ديگران" است. دولت و حاكميت چيست؟ نهادي كه ديگران را كنترل مي‌كند. اصلاً حكومت در تعريف در علوم سياسي اين است كه چگونه اقليت حاكم، اكثريت را كنترل كنند. در تمام دنيا اينگونه است. چون در تمام دنيا حاكمان عده‌ي محدودي هستند مثلاً چند هزار نفرند. در متون علوم سياسي‌ كه در دنيا مرسوم است آورده شده است كه "علم سياست مدرن فن كنترل اكثريت جامعه توسط اقليت سياسي است" اين تمام مسئله‌شان است. صحبت كنترل است. از انواع مكانيزمها براي حفظ و بسط قدرت بحث مي‌كند. سياست از منظر مادي يعني فن كسب قدرت، حفظ قدرت و توسعه قدرت.

در تعريف سياست از منظر امام حسين‌عليه‌السلام و از منظر اسلامي مسئله‌ از كنترل شروع نمي‌شود. مسئله‌ از حقيقت تكويني و حق و باطل شروع مي‌شود. بعد از مسئله حقانيت مي‌رسد به اينكه چه كساني و چرا حق حاكميت دارند. به اين سؤال ابتدا بايد جواب داد، پله سوم است كه شما وارد مسئله مكانيزم حاكميت و كنترل جامعه مي‌شويد آنوقت آن مكانيزم بايد مقيد و مشروط باشد به پاسخي كه به اين دوسئوال قبلي داديد. يعني مشروط باشد به پاسخ فلسفي- حقوقي- اخلاقي و شرعي ديني و لذا شما از هر مكانيزمي براي كنترل قدرت در منطق اسلامي و در فلسفه سياسي اسلام نمي‌توانيد استفاده كنيد.

اميرالمؤمنين‌عليه‌السلام فرمودند: همين كارهايي كه معاويه انجام مي‌دهد من ده برابرش را بلدم. مي‌دانم چگونه زمينش بزنم. ولي چه كنم دستم بسته‌است. هدف ما قدرت به هر قيمت نيست. طوري شده بود كه مي‌گفتند علي‌عليه‌السلام خوب است ولي معاويه سياسي‌تر است. اميرالمؤمنين مي‌فرمايند: من به مراتب از او سياسي‌تر هستم. اما ما سياست مقيد به اخلاق و شرع را دنبال مي‌كنيم نه سياست مطلق را. اقتصاد مقيد به اخلاق و شرع را قبول داريم. اينها مي‌گويند نه! سياست را از دين تفكيك مي‌كنند، اقتصاد را هم از اخلاق و شرع تفكيك مي‌كنند. آن‌ها آزادي مطلق دارند، ما نداريم. براي ما انسانيت بر قدرت و ثروت مقدم است. لذا اينها مي‌گويند قدرت و ثروت و سياست و اقتصاد و حقوق بشر از دين و اخلاق جدا است.

ما با دسته بسته بايد بجنگيم چون اهداف الهي و انساني داريم اين با دست باز مي‌جنگد چون تمام هدفش در اين دنياست. جاهايي ممكن است شكست بخوريم، مي‌گويند اين‌ها شكست خوردند پس حق با كساني است كه پيروز شدند! عده‌اي مي‌گويند اگر ما بخواهيم دنبال حق باشيم هميشه شكست مي‌خوريم، نه! اولاً شكست و پيروزي با توجه به فلسفه مبارزه معنا مي‌شود، اگر فلسفه‌ي مبارزه از نظر تو كسب قدرت و ثروت به هر قيمت است، شكست يعني از دست دادن قدرت و ثروت، پيروزي يعني به دست آوردن قدرت و ثروت.

پس اگر فلسفه مبارزه كسب رضايت خداوند و رشد و تكامل الهي و انساني و انجام وظيفه و تلاش براي احياي حق است صرف پيروزي و يا شكست مادي تأثيري ندارد. به ميزاني كه تلاش كردي و وارسته تر شدي و ديگران را وارسته‌تر كردي، پيروزي. چه مثل حسين كشته شوي و چه مثل علي حكومت را تشكيل بدهي. چون هدف هر دو احياي حق است نه حكومت كردن هدف است و نه شهيد شدن. هر دو وسيله است.

در تعريف صرفاً مادي از حكومت و شيوه حاكميت و دولت، Government يعني فرآيند رسمي كه قدرت را نهادينه مي‌كند، سازماني است براي حكمراني و سلسله مراتبي است براي سيستم اقتدار؛ مشروعيت را با همين معنا تفسير مي‌كنند. در علوم سياسي مشروعيت چگونه تعريف مي‌شود؟ آنچه كه معادل اين كلمه آوردند و مبناي علوم سياسي است به معني هر آنچه كه ويژگي "اقتدار" بياورد. يعني قدرت را به اقتدار تبديل مي‌كند. يعني قدرت فيزيكي را به قدرت اعتباري تبديل مي‌كند. اين مي‌شود مشروعيت. اين مبناي مشروعيت است. مشروعيت در تعريف علوم سياسي دنيا به معناي قانوني بودن، حق بودن، حقانيت، مشروع بودن و بر حق بودن نيست. در علوم سياسي از روش اقتدار صحبت مي‌شود. مي‌گويند صحبت از حق و باطل علمي نيست. علم به نظر آنها چيست؟ هرآنچه كه به شما كمك كند سريعتر، با هزينه كمتر و وقت كمتر به اقتدار برسيد و بتوانيد حفظش كنيد. حالا مي‌خواهد از راه دموكراسي يا كودتا يا كلاهبرداري باشد. تو با مباني فرهنگي و اخلاقي اين‌ها را مشروع يا نامشروع بنامي اينها ربطي به علم سياست ندارد. خود ما اين علوم سياسي را قبول نداريم. اين همان سياست سكولار و سياست دنيا محور است.

دو نوع سياستي كه اميرالمؤمنين‌عليه‌السلام مي‌فرمايند يكي سياست به معناي شيطنت و يكي سياست به معناي عقلانيت. اين سياست به معناي عقلانيت است كه با تربيت و حقيقت و اخلاق و عدالت گره خورده است. آنجا قدرت و ثروت هدف است و اينجا وسيله است. مي‌بينيد دو نوع علوم سياسي داريم. بعد عده‌اي مي‌گويند علوم انساني را تقسيم به اسلامي و غيراسلامي نكنيم.

مشروعيت در تعريف علوم سياسي غرب يعني اصلاً قرار نيست حق حاكميت ريشه فلسفي برهاني اخلاقي داشته باشد. نمي‌گويم لازم نيست نداشته باشد يا لازم نيست داشته باشد. ممكن است داشته باشد اما هيچ ضرورتي ندارد. هرآنچه كه مقوله اطاعت پذيري شهروندي را تحصيل و تعميم كند مشروعيت مي‌شود. اينها عين عبارات درسي و رسمي آكادميك ما در حوزه علوم سياسي است. بحث حق و باطل عدل و ظلم رشد و غي رستگاري اينها مطرح نيست. در فلسفه سياسي مقداري ريشه‌اي تر و فلسفي‌تر با مشروعيت برخورد مي‌شود ولي در علوم سياسي دنبال توجيه اخلاقي و مبنايي مشروعيت نيستند. بيشتر بحث از مكانيزم كسب قدرت و حفظ آن و نظم قدرت مي‌باشد. اين‌ها را آموزش مي‌دهند. به محتوا كاري ندارند مگر در مباحث فرماليستي و صوري. اينكه چرا يك دولت و حاكميت بتواند از شهروندانش تقاضاي اطاعت كند چرا؟ اين در علوم سياسي پاسخ مستدل فلسفي اخلاقي ندارد. چيزهايي را مفروض مي‌گيرند و يا مسكوت مي‌گذارند. مي‌گويند ربطي به علم سياست ندارد. مي‌گويند اينها بحث فلسفه ديني است و مربوط به اخلاقيات است در علوم سياسي ما دنبالReal Poitic هستيم سياسست واقع‌گرا يعني همين الآن چگونه مي‌تواني زودتر و ارزانتر به قدرت برسي و نگه داري آن را. فقط قدرت را بچسب. اين بحث‌ها علمي نيست حقانيت را بگذار در كوزه آبش را بخور. اسمش را هم مي‌گذارند سياست علمي و مدرن. كجاي اين مدرن است؟ اين همان سياستي است كه يزيد و معاويه رفتند. منتهي آن‌ها آرم مذهب را روي آن مي‌زدند شما آرم مذهب را هم برداشتيد. چرا مي‌گوييد در عرصه اقتصاد و سياست بازار دموكراسي بايد مطلق باشد و مقيد و مشروط به مباني فلسفي و اخلاقي و حقوقي نبايد باشد. عمدتاً مشروعيت را در علوم سياسي با واژه‌هاي جامعه شناختي تفسير مي‌كنند. چون مشروعيت در اين ديدگاه صرفاً به معناي قدرت نفوذ ميزان تنفيذ مقدار اقتدار قابل اعمال بحث مي‌شود به دليل آن كاري ندارند. لذا در حوزه علوم سياسي وقتي صحبت از مشروعيت مي‌شود صرفاً بحث مقبوليت بحث مي‌شود. البته اين هم حداكثر آن است تازه اگر دموكراتيك باشند. ديكتاتوري‌هاي پنهان و پيچيده است كه گاهي پشت صحنه سياسي دارد پشت صحنه اليگارشي است و جلوي صحنه دموكراسي است. ولي حالا خالص‌ترين نوع دموكراسي كه فرضي است و خودشان مي‌گويند تحقق پيدا نكرده است و برايشان آرمان است در همان هم واژه‌هاي جامعه شناختي مطرح مي‌شود تا واژه‌هاي فلسفي. به معني موفقيت. مشروعيت و حقانيت سهمي در مشروعيت سياسي ندارد مسئله اصلي اعتقاد به آن مشروعيت است يعني مقبوليت و نه خود مشروعيت.

مثالي بزنم در اين خصوص در متون علوم سياسي در دنيا بحث مي‌شود ماركس وبر يكي از نظريه پردازان مشروعيت است در حوزه فلسفه به او مي‌گويند ماركس سرمايه‌داري ايشان در آثارش از مفاهيمي مثل حق حاكميت منشأ حق حاكميت و غايت حاكميت تقريباً هيچ جا بحث جدي فلسفي نمي‌كند نقل قول كرده است ولي استدلالي اظهارنظر نكرده است وقتي وارد تقسيم‌بندي مشروعيت مي‌شود به معناي چگونگي اعتقاد جامعه به حق حاكميت يعني موفقيت و پذيرش آن معنا مي‌كند. نه به معناي دليل حكومت براي حكومت كردن. ما مي‌گوييم هر دوي آن لازم است. وبر با اينكه مشروعيت از اساسي‌ترين مباحث سياسي است مشكل چگونگي اجبار سياسي را مي‌گويد مشكل اصلي در مسئله مشروعيت است دغدغه حق و باطل و استدلال فلسفي اخلاقي براي حكومت هيچ جا مطرح نمي‌شود. دغدغه نحوه اعمال اقتدار بر جامعه را دارند نه دغدغه حق و باطل را. مي‌گويد بر پايه عرف و تاريخ است و يا بر پايه كاريزماي شخصيت است يا بر پايه بعضي قوانين و اقتدار حقوقي مدرن‌تر. از آن طرف مخالفينش هم به اين شكل بحث مي‌كنند مثلاً نئوماركسيست‌ها مفهوم سرمايه‌داري از رضايت شهروند را كه مبناي دموكراسي ليبرال است چه نوع مشروعيتي است رضايت شهروندي يعني چه؟ مي‌گويند مكانيزمي كه جوامع كاپيتاليستي از طريق آن يعني ايجاد رضايت از طريق رفورم و دموكراسي و رفاه و سرمايه داري ظاهراً تضادهاي طبقاتي را مي‌خواهند مهار مي‌كنند مي‌گويند اينها استدلال براي مشروعيت ندارد اين مشروعيت صرفاً يك نوع حفظ هژموني ايدئولوژيك است. در دموكراسي ليبرال دنبال حقوق مردم نيستيم شما مي‌خواهيد اين هژموني و ايدئولوژي سرمايه‌داري را حفظ كنيد منتهي چگونه؟ دو گونه مي‌شود مردم را سركوب كرد يك جور با چوب در سرشان زد جور ديگر مغزشان را مصرف كرد مثل ماري كه روي دوش ضحاك بود كه ديگر خودش احساس مسئوليت نكند و فكر نكند اگر يك وقتي از دستش در رفت مي‌زند الآن اتفاقاً در اروپا مي‌بينيد از دستشان در رفته است در آلمان و فرانسه و انگليس و بلژيك در دانشگاه‌هاي لندن و منچستر دانشجويان ريختند بيرون ديديد كه چگونه مي‌زدند اينهايي كه مي‌گفتند پليس ما هيچ وقت نمي‌زند ما حرف مي‌زنيم بله حرف‌ مي‌زنيد تا وقتي كه طرف حرف نزند وقتي طرح حرف بزند چوب مي‌زنيد. از يك دانشجوي انگليسي مصاحبه مي‌گرفتند گفت ما تا بحال فكر مي‌كرديم فقط كلاه ملت‌هاي ديگر را برمي‌دارند كلاه خودمان را هم برمي‌دارند. فكر مي‌كرديم فقط با ديگر ملت‌ها با خشونت رفتار مي‌كنند حالا نوبت خود ما شده است. اين همان حرفي است كه نئوماركسیستها جواب آنها را مي‌دادند مي‌گفتند مشروعيت شما همان هژموني ايدئولوژيك خودتان است اسمش را مي‌گذاريد دموكراسي حقوق فرد و بشر و آزادي. اينها همه بازي‌هاي لفظي است. و چون در جامعه سرمايه‌داري بحران‌هاي بزرگي بوجود مي‌آيد كه منشأ آن انباشت سرمايه‌داري است شما ثبات را نمي‌توانيد از طريق رضايت شهروندان تأمين كنيد يا به طور مداوم بحرانهاي خارجی درست مي‌كنيد اگر آن‌هم مشكل شما را حل نكرد بحران داخلي درست مي‌كنيد پس شما هم وقتي مي‌گوييد مشروعيت ليبرالي حقيقتاً به حق شهروندي كسي كاري نداريد دنبال استمرار حركت خودتان هستيد. روشهاي شما همان روشهاي كمونيستها و فاشيستهاست فقط روشهايتان كمي پيچيده تر است. پس اين مشروعيت نيست شكل ديگري از خود قدرت است اين را نئوماركيسستها مي‌گويند شما سئوال نمي‌كنيد از مشروعيت و قدرت اين يك شكلي از اعمال قدرت است. اسمش را مي‌گذاريد مشروعيت دموكراتيك. من نمي‌خواهم داوري كنم مي‌خواهم بگويم موافق و مخالف هر دو مشروعيت را آوردند (از راست نو تا چپ نو) روي امكان حفظ اقتدار. كسب اطاعت شهروند حالا چه به صورت دموكراسي چه به شكل توتاليتر. اينها در علوم سياسي رسمي دنيا اينگونه بحث مي‌كنند بحث را از نيمه شورع مي‌كنند در مباحث فلسفي سياسي امام حسين عليه‌السلام در مباني ما از ريشه مسئله شروع مي‌شود. اول بايد تكليف خود را با مسئله هستي شناسي انسان شناسي ارزش شناسي فرجام شناسي و غايت شناسي مبدآ شناسي و معرفت شناسي حقوق و حق شناسي اول بايد تكليف اينها را روشن كنيد. بعد كه مسائلي مانند حق و باطل و عدل و ظلم رستگاري و نجات و فرد و جامعه و شقاوت و سعادت معلوم شد آن‌وقت مرحله بعد مكانيزم قدرت بحث مي‌شود كه بيعت قبيله‌اي چگونه است رأي گيري شهروندي چگونه است و اشكال ديگر اعمال قدرت كه در تاريخ بشر بوده و بعد از اين هم خواهد بود.

در واقع هيچ‌وقت درباره اينكه چگونه بايد بر جامعه حكومت كرد بحث نمي‌شود بحث از اين مي‌شود كه چگونه مي‌توان در جامعه حكومت كرد، صحبتي از "بايد" نيست؛ وقتي كه "بايد" آمد يعني حقوق و اخلاق آمد و مجبوري استدلال فلسفي- اخلاقي- شرعي بياوري. اين نظريه‌پردازان مي‌گويند ما با بايد و نبايد كاري نداريم اينها "ايدئولوژي" و "دگم" است، علمي نيست.

سئوال اين است چگونه مي‌توان بحث فلسفي‌ـ‌اخلاقي از حق و حقوق به‌صورت عام و حقوق سياسي‌ـ اجتماعي و حقوق شهروندي به صورت خاص كرد؟ منطق حقوق چيست؟ اين آقايان به حقوق هم نگاه ابزاري مي‌كنند، اما كليات نگاه متفكرين اسلامي و كساني كه بر اساس منطق امام حسين عليه‌السلام به حقوق سياسي مي‌نگرند، در رواياتي كه از سيدالشهدا خوانده‌ام ذكر كرده‌ام. اين موارد را در حاشيه و دامنه آن توضيح مي‌دهد كه چرا چنين است؟

در ديدگاه‌هاي مختلف در حوزه معرفت‌شناسي اصلاً نبايد راجع به فلسفه حق صحبت كنيد، مثلاً اگر نسبي‌گرا يا از كساني باشيد كه در جريان شكاكيت‌اند، نمي‌توانيد راجع به فلسفه حق بحث كنيد، با سوفسطايي يونان كهن تا سوفيسم نو، يا جريان پوزيتيويستي كه معيار داوري راجع به هر چيزي را صرفاً تجربه‌گرايي و تجربه‌محوري مي‌دانند و تجربه محض نمي‌شود از فلسفه حق صحبت كرد، چون نه حق تجربي است و نه فلسفه آن. لذا طبيعي است كه مي‌بينيد كساني كه در حوزه علوم سياسي و مدرن اظهارنظر مي‌كنند، مسخره مي‌كنند و مي‌گويند عدالت، حق، باطل، ظلم و مسائل اخلاقي، سنتي، غير علمي و ايدئولوژيك را كنار بگذاريد و در باره سياست بحث علمي و تجربي كنيد. بحث تجربي از قدرت، يعني چگونه مي‌توانند قدرت را به دست بياورند و آن را نگاه دارند و در اينجا ديگر صحبت بايد و نبايد نيست؛ و اسم غير از اين را غير علمي مي‌گذارند. بر اساس پوزيتيويسم و تجربه‌گرايي محض كه سنت غالب علمي در دانشگاه‌هاي دنياست، نمي‌شود از فلسفه حق و حقوق بحث كرد. نمي‌توان قاطعانه بر مبناي شكاكيت معرفت‌شناختي و نسبي‌گرايي از ريشه حق و حقوق از جمله حقوق سياسي و مشروعيت حرف زد. بر اساس هر نوع تفكر عقل‌گريزي نمي‌شود بحث استدلالي، حتي از نوع مذهبي آن كرد؛ مثلاً اشعري‌گري. با اينكه به نظر من اشعري‌گري در نقطه كاملاً مقابل جرياني مثل پوزيتيويست‌ها، شكاك‌ها يا نسبي‌گراهاست، اما اشاعره مسلمان و مذهبي از يك طرف با جريان پوزيتيويستي و تجربه‌گراي محض و از طرف ديگر با جريان‌هاي شكاك و نسبي‌گرا بسيار به هم نزديكند، يعني دايره‌اي كه يك انتهايش يك سر طيف است و دايره‌اي است كه اينها كاملاً در كنار هم قرار مي‌گيرند، با اينكه اينها مذهبي‌ و آنها غير مذهبي و بعضي‌هايشان ضد مذهبي‌اند، ولي مبناي نگاهشان به موضوع حقيقت و حقوق تقريباً يكي است. و لذا در كشورهاي اسلامي كه تفكر اشعري غالب و عقلانيت اسلامي غايب است، جريان‌هاي سكولار سريع‌تر رشد كرده‌اند، مثلاً در بعضي از كشورهاي عربي و كشورهاي اسلامي غير عربي كه تفكر كلامي‌شان تفكر اشعري بوده است، يعني تفكر‌هاي پوزيتويستي، شكاكانه، نسبي‌گرا و سكولاريسم در جامعه‌اي مثل ايران كه از اسلام عدل‌محور عقل‌گرا و مكتب اهل بيت حرف مي‌زند، موانع بسيار جدي‌اي دارد. به عبارتي سر "الف"، "باء"، "تاء" و "ياء" با آنها بحث مي‌كند، اما در تفكر اشعري جايي براي بحث نيست. بين اشعري‌گري در جهان اسلام و سوفيسم يا همان سوفسطايي‌گري قديم يوناني (سوفيسم كهنه) و سوفيسم جديد يا نو شباهتي وجود دارد، چون تفكر سوفيسم و سوفسطايي‌گري كه نوع افراطي آن شكاكيت و متعادل‌تر آن نسبي‌گرايي است، وجود حقيقت نفس‌الامري و واقعي را كه ادراكات ذهني و انديشه بشر مي‌بايست تابع آن حقيقت و مطابق آن واقعيت باشد، قبول ندارد. بنابراين گفته مي‌شود نبايد دنبال يك فلسفه واقعي براي حق، حقيقت و حقوق گشت؛ حقيقت و همين‌طور حقوق بشر تابع تو و ذهن توست، تويي كه تصميم مي‌گيري چه چيزي حقيقت است و چه چيزي حقيقت نيست يا چه چيزهايي حقوق بشر هست يا چه چيزهايي نيست! چون نه حق و باطل و نه حقوق و وظايف بشر واقعيت قابل درك براي بشر ندارند، در واقع در خارج نفس‌الامري وجود ندارد كه بخواهي بدان برسي. بر اساس گفته سوفسطايي‌هاي قديم و جديد نبايد در جستجوي ريشه فلسفي براي حق باشيد، نبايد دنبال استدلال براي حقوق بشر، عليه يا له حقوق سياسي، اجتماعي يا حقوق خانواده بود، بلكه قرارداد مي‌كنيم، تصميم و رأي مي‌گيريم كه هر آنچه را كه بخواهيم فرض و وضع مي‌كنيم. ريشه‌هايش به اين برمي‌گردد كه بشر قدرت عقلي‌ كه بتواند حقيقت مستقلي را در خود درك كند ندارد.
حالا ببينيم از اين طرف اشاعره چه مي‌گويند. اينها هم يك‌سري تفاوت‌ها در بعضي از احكام و حقوق مي‌بينند و نمي‌توانند به‌درستي تحليل كنند، نتيجه گرفتند، صلاح و فساد واقعي، مقياس دستورات دين و شرع و معيار حقوق و عدالت نيست، احكام، مناتات و ملاكات نفس‌الامري قابل درك براي بشر ندارند. حرفمان اين نيست كه همه مناتات قابل دركند، اما بايد بپذيريم كه مناتات و ملاكاتي وجود دارد، يعني وقتي شارع چيزي را حرام يا واجب كرده يا مثلاً گفته اين جزو حق و حقوق و وظيفه توست و آن يكي نيست، بر اساس مناتات، ملاكات واقعي و نفس‌الامري بوده است. در تفكر اشعري چون مقياسي براي حق، عدالت و شرع نيست و احكام، حقوق و عدالت صرفاً تابع جعل الهي است، از اين نظر به تفكر سوفسطايي شبيه مي‌شوند، چرا كه آنها هم حقيقت را مقياس ذهن نمي‌دانستند، بلكه ذهن را مقياس حقيقت مي‌دانستند. البته اينها مذهبي و قائل به جعل الهي‌اند، درحالي كه آنها اين را هم قبول ندارند. اشاعره مي‌گويند درك عقلي محال است، ولي جعل شرعي كه هست. سوفسطايي‌گرها مي‌گويند، هيچ‌كدامشان، بلكه هر دو باطلند؛ و الا از اين جهت مبناي هر دو يكي است. بنابراين اشاعر در حوزه عقلانيت به نحوي شكاكان ديني محسوب مي‌شوند. البته لااقل التزام به شرع را دارند. با توجه به اين مطالب، بين اشعري‌گري ما، از يك طرف با جريان پوزيتيويستي و از طرف ديگر با جريان شكاك و نسبي‌گراي مدرن، پست مدرن و كهنه در غرب شباهت‌هايي وجود دارد، چون اين سه چهار مورد با عقلانيت مشكل دارند، اما در منطق اسلامي، شيعي و منطق اهل بيت، موضوع عقلانيت و عدالت در هم گره خورده‌اند و شما تا از نظر توحيدي و هستي‌شناختي، ريشه‌هاي حق و حقيقت را نفهميد و اثبات نكنيد، منطقاً نمي‌توانيد در حوزه حقوق بشر، حقوق سياسي، اقتصادي، خانواده، وظيفه و حدود بحث كنيد. آنگاه مي‌توانيم براي هر فهرست حقوقي از قبيل حقوق سياسي، اقتصادي و اجتماعي براي مرد، زن، خانواده، كودك، دولت و مردم استدلال كنيم. حتي در پس استدلال نقلي‌مان هم عقل وجود دارد، اما هيچ كدام از ديدگاه‌هايي كه ذكر كردم نمي‌توانند چنين حرف‌هايي را بزنند، چون همان‌طور كه گفتم مبنايشان متفاوت است.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها