یادگیری از گذشته؛
چگونه شمشيري زهرآگين
پيشاني بلند تو، اين كتاب خداوند را، از هم مي گشايد!
چگونه مي توان به شمشيري، دريايي را شكافت
¤¤¤
به پاي تو مي گريم
با اندوهي، والاتر از غمگزايي عشق
و ديرينگي غم
براي تو با چشم همه محرومان مي گريم
با چشماني: يتيم نديدنت
... گريه ام، شعر شبانه غم توست
¤¤¤
هنگام كه به همراه آفتاب
به خانه يتيمكان بيوه زني تابيدي
و صولت حيدري را
دستمايه شادي كودكانه شان كردي
و بر آن شانه، كه پيامبر پاي ننهاد
كودكان را نشاندي
و از آن دهان كه هرّاي شير مي خروشيد
كلمات كودكانه تراويد
آيا تاريخ، به تحيّر، بر در سراي، خشك و لرزان نمانده بود؟
...
سیدعلی گرمارودی