کتاب (مشهور آسمان - جلد اول) به کوشش: عزیزا... حیدری
رمز موفقيت
يكى از دوستان پرسيده بود: راز موفقيت هاى خود را در چه چيزهايى مى دانيد؟فرمود: اول: كمك و خدمت به پدر و مادر! و جداً در دورانى كه مادر پير خود را نگه مى داشت و يا در مراسم ختم پدرشان شاهد اين امر بوديم. طورى اهتمام مى كرد و عهده دار بود كه خيال مى كردى همه مسئوليت ها با اوست.دوم: براى علم خود فضيلتى قائل نشده ام. راستى با هركس چه باسواد، و چه بى سواد، چنان صحبت مى كرد كه مخاطب خيال مى كرد او را مشرف به موضوع مى داند و خودش فقط راهنماست و نه بيش.سوم: با خود عهد كرده ام كه مراجعين (و به ويژه جوانان) را تحمل كنم. و چه خوب در هدايت و معرفت دستگيرى مى كرد. او در تغذيه دل و روح كار مى كرد و بعد در عمل ارشاد مى نمود. اگر به ازدواج رهنمود مى داد، تا گرفتن وام و واسطگى ازدواج و سپس بعد از آن براى حل اختلافات و تربيت بچه ها كار را ادامه مى داد. او به راستى يادآور اين حديث پيامبر(ص) بود كه: خداوند رحمت كند كسى را كه وقتى كارى انجام داد محكم كارى كند.
طلبگى و كار يدى
چنان كه مرسوم است برخى اشكال مى گيرند كه چرا طلبه ها كار يدى نمى كنند و حال آن كه على(ع) كار مى كرد; يادم نيست كه كسى همين مطالب را به صورت پرسش مطرح كرد يا خود ايشان فرمود: على(ع) كه روى زمين كار مى كرد، به اين خاطر بود كه او را از كار كردن روى استعدادها محروم كرده بودند و گرنه هرگز آدم ها را رها نمى كرد.يكى از برادران طلبه كه گويا دل آزردگى زيادى از برخورد برخى بى انصاف ها داشت پرسيد: راستى به نظر شما مفت خور كيست؟فرمود: مفت خور كسى است كه مشغول انجام تكليف نباشد. اگر پزشكى بتواند پزشك تربيت كند، ولى تعليم را رها كرده و مطب باز كند كه خود را تأمين مالى كند، بر مسند وظيفه ننشسته است.
ديدار با استاد مزينان
بعد از ارتحال دكتر شريعتى به مشهد رفتيم و به منزل پدر دكتر، استاد محمد تقى مزينانى، سرى زديم تا تسليتى عرض كرده باشيم.پدر دكتر خيلى شكسته و غمگين بود. حاج شيخ سوره ى انشراح را توضيح داد و گفت كه چگونه ذكر رفيع مى تواند زمينه ى انشراح صدر باشد.سپس فرمود: آيه مى فرمايد: «ان مع العسر يسرا»، نه ان بعد العسر يسرا; يعنى همراه سختى آسانى هست نه بعد از سختى; آن هم سه آسانى[1] و مثالى زد: هنگامى كه كارگرى بار را بر مى دارد هم خودش و عضلاتش قوى شده، هم مزدى مى گيرد و آبگوشت ظهرش را به پا مى كند. از تكرار آيه ى «فان مع العسر يسرا» نتيجه گرفته مى شود كه دو پاداش وجود دارد و يك پاداش هم در آيه ى هفت سوره ى طلاق مطرح شده است. استاد مزينانى از جا برخاست و حاج شيخ را تا در منزل مشايعت كرد و گفت: «يك هفته زمين گير شده بودم. اين تفسير مرا سر پا كرد!» خدا هر دو را رحمت كند.حاج شيخ خودش فرمود: يك بار هم با دكتر بحثى درباره انتظار داشتم كه انتظار بالاتر از اعتراض است. انتظار آمادگى است در فكر، در روح و در عمل؟ ابهام دارد.[2]همين جا بگويم كه او معتقد بود دكتر را نبايد تكفير كرد. بايد ديدگاه هاى او را نقد و بررسى كرد و نقاط ضعف و قوت آن را نشان داد همچنان كه تحليل دكتر را درباره حركت امام حسين(ع) در كتاب «عاشورا» نقد نمود.
باز هم توصيه به ازدواج
بعضى ها از توصيه زياد او به ازدواج تعجب مى كردند. برخى اعتراض، و افرادى هم سوء تعبيرهاى احمقانه داشتند. اما او هميشه مى گفت كه ضعف ما در عمل، نشانه ضعف ايمان و محبت به حق[3] و ضعف در محبت به حق، زاييده ى عدم شناخت است.[4] و اولين قدم را پيش از شناخت و آگاهى، آزادى و رهايى از اسارت ها مى دانست. همچنان كه قرآن كار انبياء را همين برداشتن غل و زنجيرها مى داند[5].به هر حال با اولين آشنايى با جوانان و هر فرد مجردى به ازدواج توصيه مى كرد. بهانه ها را مى شكست و موانع را تحقير مى نمود و همه مشكلات را به سرپنجه ى تدبير، و بزرگ نمودن هدف و توكل بر خدا حل مى كرد. او نياز جنسى را مانع بزرگى بر سر راه مى ديد و بازى هاى نفس را مى شناخت. به همين سبب مى گفت كه بايد از اين هم عبور كرد و نماند. مى دانست كه اين امر چه طور در انتخاب هاى انسان تاثير مى گذارد و به طور پنهان و خزنده رهزنى مى كند. مى گفت نفس را بايد تزكيه كرد، فكر را بايد آزاد كرد تا درست قضاوت كند. و مثال زيبايى مى زد كه طلا فروش ها هنگام كشيدن طلا، پنكه ها را خاموش مى كنند تا جريان هوا در ترازو و سنجش اثر نگذارد!و حالا خاطراتى در اين باره به يكى از همين بچه ها گفت: چرا ازدواج نمى كنى؟ او گفت: هنوز زود است.فرمود: اگر كسى لباس گرم زمستانى يا نفت چراغش را زودتر تهيه كند، بهتر نيست؟به ديگرى همين توصيه را كرده بود، اما جوان گفته بود: آخر كى به ما زن مى دهد؟فرمود: وقتى تو خودت روى خودت حساب باز نمى كنى، چه طور ديگران روى تو حساب باز كنند. و خودش ماجراى شيرينى را تعريف كرد كه در صفحات قبل گذشت.
چه بايد كرد؟
با يكى از افراد خوش سابقه در انقلاب در خدمت ايشان بوديم. من از لحن گفته هاى آن آقا برداشتم اين بود كه مأيوس است و در اوضاع كنونى از عمل كردها به بن بست رسيده است . گفتم: استاد شما چه مى گوييد؟فرمود: بحث نااميدى نيست. چراغ ها اول غروب و در ابتداى تاريكى روشن مى شوند. من كار را همان روش در مسئوليت و سازندگى مى دانم. بايد همان طور كه قبل از انقلاب كار كرديم كار كنيم و دوباره بسازيم.يادم نمى رود وقتى شنيده بود چند جا از سخنرانى هايم برداشت سياسى و جناحى شده است، گفت: كار تربيتى مقدم بر همه چيز است. هر حكومت با اهداف خويش نيازمند به مهره هاى كارآمد است، به ويژه حكومتى با گرايش علوى كه فقط بر شانه هايى كه دلى باورمند را در سينه دارند، برپا مى شود.
خودم مانع نوشته هايم هستم!
با اين كه ما فرزندان ميراث فرهنگى عظيمى هستيم كه مى گويد به گفته ها بنگريد نه به گوينده و وسعت فكر و انديشه را از محدوده ى شخصى بيرون مى كشد و به محتوا پل مى زند، اما استاد محكوم عكس قاعده شده بود. وقتى به افق بلند انديشه هاى او اشاره مى شد و كسانى خواستار انتشار مجدد كتاب ها (بعد از مدتى كه در اثر جوسازى ها حاصل شد) مى شدند، مى گفت: دشمن اصلى كتاب هايم خودم هستم. من خودم براى نوشته هايم مانعم. وقتى من بروم، همه ى اين مشكلات حل مى شود. چه مظلوميتى براى او و چه محروميتى براى نسل نيازمند معاصر و آينده!
هدايت، پاسخ فحش ركيك
يك روز به آن گرامى گفتم: من وقتى از بعضى افراد گستاخ در كوچه و خيابان، حرفى مى شنوم، پاسخ مى دهم. شما چطور؟استاد فرمود: من پاسخ نمى دهم; چون آدم ها انگيزه هاى گوناگون دارند; يا نمى دانند يا از نفرت هايى انباشته اند يا بدبين اند. من يا مى گذرم «مرّوا كراما» يا با آن ها حرف مى زنم. و تعريف كرد: روزى در خيابان هاشمى تهران مى رفتم. جوان موتور سوارى به همراه سوارى بر ترك، اشاره اى كردند كه فهميدم مى خواهند زير عمامه ام بزنند. براى همين به پياده رو رفتم. وقتى به كنارم رسيدند، از كارشان مأيوس شدند. توقف كوتاهى كردند و يكى از آن دو حرفى گفت كه مفهوم آن تغّوط به عمامه ام بود. دستى به عمامه ام كشيده و گفتم: خبرى نشد؟! ناگهان ايستادند و موتور را روى جك گذاشته و به طرفم آمدند. سرها را پايين گرفته و با شرم گفتند: آقا! عفو كنيد. كلام مظلومانه و از سر خيرخواهى چنين اثر مى گذارد.با آن دو صحبت هايى شد... بعد نگاهش را به من دوخت و با تأنّى فرمود: يكى از آن ها به حوزه آمده و طلبه شد و يكى به جبهه رفت و ميان بر زد. چه نفسى و چه نفوذ كلامى كه از فحاشان، طلبه و شهيد بيرون مى كشيد.
استناد در همه چيز
استاد، حتى در روضه ها مستند بودن را مورد تأكيد قرار مى داد.روزى يكى از دوستان در مجلس روضه، حين خواندن روضه گفت كه اين طور گفته اند و نقلى را به عنوان مقتل روايت كرد كه سست بود. استاد برآشفت و گفت: مگر هر چه را مى گويند، بايد گفت. مطالعه كنيد. بى سواد نباشيد و مناسبت را رعايت كنيد.
عارف عامل بود كه واصل شد
عرفان نظرى، ميدان جولان خيلى هاست. اما عارف واقعى كسى است كه به خاطر درك حضور حق، بتواند به موقع، گسستگى خود را از غير خدا به صحنه ى ظهور برساند. اين توسعه وجودى حاصل شكر است; كه فرمود: «لئن شكرتم لازيدنكم[6]»; اگر سپاس گذار باشيد فزونى تان مى دهيم. مفعول اين زيادت به فرموده استاد، خود آدمى است، نه آن چنان كه مولوى گفته: «شكر نعمت نعمتت افزون كند» متعلقات او. برداشت استاد از ظهور خود آيه است كه مى فرمايد: لازيدنكم. اينك نمونه ها:1 ـ در كتاب ها عين ـ صاد نوشت و حاضر نشد از نام بهره ببرد.2 ـ يك مرتبه دخترى آمد و اظهار علاقه كرد كه: كتاب هايتان را خوانده ام و مى خواهم با شما گفتگو كنم و در ضمن پيشنهاد ازدواج داد. كه استاد عذر آورد و گفت: شما بى اذن پدر نمى توانيد تصميم بگيريد. دختر اصرار نمود و راه هاى ديگر از جمله ازدواج موقت را (آن هم فقط براى محرميت) مطرح كرد. اما استاد فرمود: اين براى تو بد است. و او دوباره گفت: يك محرميت در غياب من بخوانيد كه روز قيامت محرم باشيم. فرمود: برو، شايد خواندم. او رفت و يكى از دوستان كه پشت در حرف ها را شنيده بود پرسيد: استاد! چرا شما چنين كرديد... مردم از حرام نمى گذرند، آن وقت شما حلال را نمى پذيريد؟!فرمود: ما در اين دنيا صائم هستيم. روزه ها را آن دنيا افطار مى كنيم! كه اين مطلب اوج ورع و يقين به قيامت را نشان مى دهد.3 ـ يك بار مردى عراقى، كه سابقه مبارزه با رژيم صدام هم داشت و خيلى غضوب و عصبى بود حرف بى حسابى زد. استاد به او گفت: تو هم مثل ابوحنيفه قياس مى كنى، با اين فرق كه او مقدارى درس خوانده بود و تو آن قدر هم نخوانده اى.او هم با كفش چنان بر سر استاد كوبيد كه به تعبير استاد گويى مار را مى كشند. آن عزيز ساكت ماند، نه اين كه خوفى داشت، مبناى او اين بود كه آدمى را در سه جا بايد شناخت: سفر، غضب، حضر.[7]4. پسرى را با ايشان آشنا نمودم و نمى دانستم كه آدم فريبكاريست. آن جوان به بهانه اى از استاد پولى گرفته و چكى داده بود. من چك را به بانك بردم و كارمند بانك گفت: پولى در حساب او نيست و اين بابا چندمين بار است كه اين كار را مى كند. به استاد خبر دادم. فرمود: عيبى ندارد. چيز زيادى براى شناخت او نپرداختيم.5. گاه حرف ها و نوشته هايش را از زبان خودمان مى گفتيم يا مى نوشتيم و پخش مى شد. به او مى گفتيم: با نردبان شما و فكر شما بالا رفتيم. مى گفت: چه باك! بايد حرف برسد، كانالش مهم نيست.
مرگ هايى كه سر قفلى دارند
هنگامى كه محمد شهيد شد، آقاى قرائتى براى تبريك و تسليت آمد. حاج شيخ تبسمى كرد و گفت: آقاى قرائتى! ما اگر مى خواستيم خيلى محبت به محمد كنيم، دو كار مى كرديم: از غذاها بهترينش، يعنى كباب را مى داديم و يك زن هم برايش مى گرفتيم ولى آن جا به عالى ترين شكل برايش تهيه ديده اند. «زوجنا هم بحورالعين[8]» و «لحم طير مما يشتهون[9]». پس اين مرگ ها سرقفلى دارد.
در اوج تهمت ها!
هنگامى كه جريان اتهامات رشد پيدا كرده و اوج گرفته بود، استاد آيت الله مصباح به ايشان گفته بود: از چيزهايى كه درباره ى شما شايع كرده اند ناراحتم!استاد گفته بود: من خيلى راحتم! آقاى مصباح خنديده و پرسيده بود: چطور؟!گفته بود: داستان اسفنديار كه روئين تن و قهرمان بود عبرت خوبى است. وقتى در صحنه ى مبارزه قرار گرفت، كسى حريف او نشد. و گفتند بايد تير را به چشم او بزنند. آن ها بايد تير را به چشم من; يعنى به ديدگاه من نسبت به زندگى بزنند. من رنج را عامل تحرك و رفتن مى دانم. تا زير پاى ما را داغ نكنند راه نمى افتيم.منظور آن بزرگوار بلا بود كه در سير و سلوك، اين را اجتناب ناپذير مى دانست. بلا، هم نقطه ضعف ها را مى شناساند، و هم شرك ها را نشان مى دهد هم دل آدمى را از تعلق ها جدا مى كند!و چنين مى سرود:با عزم رفتناز رنج و از غمهم مى توان ره توشه برداشتهم مى توان آسوده پر زد
تدبيرهاى شيرين در حل مشكلات خانواده
خودش براى كسى كه مشكلاتى با مادر و همسرش داشت تعريف مى كرد: روزى به منزل آمدم و ديدم چهره ى مادرم گرفته است. همسرم را هم ديدم كه اخم كرده است. اين جا بر خلاف برخورد اشتباه و جانب دارى از يك طرف كه در نتيجه يا مادر يا همسر ضربه مى خورند ترتيبى هنرمندانه داده بود، طورى كه هر دو فكر كرده بودند آن ديگرى از كار خود پشيمان است. مى فرمود: سبزى را در راهرو گذاشتم و هر دو شروع به پاك كردن آن كردند و صلح و آشتى شد.مى گفت: من در بحران ها مثل كلاه جنگى بسيجى ها عمل مى كنم. كلاه آن ها انحنا دارد و تير كمانه مى كند. نبايد سينه را مستقيم در تيررس قرار داد. بايد پيچش و انحنايى داد كه تير كمانه كند. اين برخورد همان مداراست كه در حديث حضرت ابراهيم(ع) آمده است: «و ان داراتها استمتعت»; اگر با زن مدارا كنى، بهره مى برى.[10]
خاطره هايى به وسعت يك زندگى
به تازگى با يكى از افرادى كه ابتداى انقلاب يكى دو برخورد با استاد داشته بود، برخوردم. او ضمن اظهار تاسف شديد از فوت ايشان گفت: چند حرف از او به ياد دارم كه برايم بسيار بزرگ و عزيز است.از مهم ترين هايش اين جمله هاست كه بارها آن را نقل كرده ام و الهام بخش زندگى ام بوده و است:اگر خودت نقشه و طرحى نداشته باشى، ديگران از تو به عنوان مهره و مصالح خودشان استفاده خواهند كرد.ارزش تو به اندازه ى آن چيزى است كه در تو موثر است; يعنى هر چه تو را غمگين يا شاد مى كند، همان هستى.درباره ى قرآن مى فرمود: اين قرآن يك داروخانه است و تو نمى توانى وقتى وارد داروخانه مى شوى، از دم دست همه ى داروها را بخورى. چون اين كار افزايش بيمارى و مرگ را در پيش دارد. بايد داروى مناسب درد خودت را بخورى.
نصايح او براى نجات از گرفتارى ها
وقتى نصيحت مى كرد، چيزهايى را مورد نظر قرار مى داد كه از اركان نجات و سعادت بود. براى نمونه هنگامى كه در شبى از شب هاى محرم از گرفتارى ها و اوضاع پيچيده اش نقل كرد و راه نجات خواست، استاد فرمود: سه كار كن:1 ـ قبل از اذان صبح بيدار باش. به نمازى، به سجودى، به وضويى و اگر نشد، حتى به دقايقى بيدار ماندن و از بركات آن لحظات بهره مند شو[11].2 ـ احسان به مؤمنين را مد نظر قرار بده.3 ـ براى پدر و مادر اگر از دنيا رفته اند ثواب هايى هديه نما، و اگر هستند، احسان كن، كه آثار شگفتى دارد.هم چنان كه خودش به تمام و كمال به اين دستورات عمل مى كرد.
خاطره هاى پدر و استاد
آنچه از خاطره ها نقل مى كرد تمامى عبرت و درس هاى سازنده بود، حتى اگر شوخى و مزاح بود.1 ـ از مرحوم والدشان نقل نمود كه برخى اشخاص حقيقتا شوق مرگ دارند، آن هم نه از رنج زندگى، بلكه اشتياق اتصال به حق «شوقا الى الثواب».[12] خلاصه اين كه در يكى از مدارس نجف طلبه اى بود كه بر ديوار مدرسه نقش نموده بود: يا حضرت عزرائيل ادركنى!2 ـ برخى شب ها كه دير وقت بود و از جايى بازمى گشتيم، مغازه هايى نزديك حرم يا در جاده باز بودند. پدرم مى گفت: ببين اين ها براى مقدارى پول ناچيز بيدارند. در حالى كه خداوند با نماز شب چه غنايى را مى بخشد و ما تنبلى مى كنيم.3 ـ نكته اى زيبايى از مرحوم والدشان نقل مى نمود كه اگر اين آيه در قرآن فراز بعدى را نداشت، من به وحى بودن آن ايمان نمى آوردم. و منظورش جمله «بل هم اضل» بعد از جمله «اولئك كالانعام[13]» بود. زيرا اين آيه كافران و معاندان راه حق را در روش زندگى به حيوانات تشبيه مى كند و سپس مى فرمايد: بلكه پست تر از حيوانات. چرا؟ چون آن زبان بسته ها استعداد و امكانى ندارند و توقعى نيست كه جز به اين روش زندگى كنند. اما آدمى عقل و فكر و حتى پيامبر بيرونى را زير پا مى نهد و چشم پوشى مى كند. اين كفر او را به زندگى رذيلانه اى سوق مى دهد كه در اين عصر شاهد گزارش هاى عجيبى از آن هستيم و نمونه هايى از تجاوزات و غارت ها و ايدئولوژى هاى شيطانى را در غرب مشاهده مى كنيم. اين فراز دوم آيه; يعنى «بل هم اضل سبيلا» (پست تر بودن از حيوانات) نشانى از وحى است.
[1] ـ معمولا آيه را اين طور معنى مى كنند كه بعد از هر سختى آسانى است و حال آن كه قرآن مى فرمايد: همراه سختى و در دامن بلا آسانى هست، نه بعد از آن و شگفت آور آن كه در قرآن 12 بار عسر و 36 بار يسر آمده است.
[2] ـ شرح بحث در كتاب «درسهايى از انقلاب»، دفتر اول و كتاب «تو مى آيى» آمده است.
[3] ـ چنان كه در دعاى شعبانيه، كه به شدت مورد تاكيد امام خمينى بود و در آن يك عرفان اصيل ارائه مى شود، مى خوانيم: «من نمى توانم از گناه و نافرمانيت (به اطاعت) منتقل شوم، مگر زمانى كه مرا براى محبت خودت بيدار كنى...»
[4] ـ اين سيره مدارا و رهنمود قدم به قدم استاد، در كتاب مسئوليت و سازندگى، جلد 1، با شفافيت تمام دنبال مى شود.
[5] ـ «و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم » (اعراف ـ 157)
[6] ـ ابراهيم، 7
[7] ـ مضمون روايتى از رسول اكرم(ص)
[8] ـ دخان ـ 54
.[9] ـ واقعه،21
[10] ـ وسائل الشيعة، باب نكاح
[11] ـ مضمون آيه ى 130، سوره ى طه; بخشى از شب را به تسبيح مشغول باش تا به خشنودى برسى.
[12] ـ نهج البلاغه، خطبه متقين.
[13] ـ اعراف، 179