رجانيوز: شوخیهای علفی، اصطلاحی است که برخی غولهای نقادی سینمای جهان برای توصیف شوخیهای یک فیلم به کار میبرند كه در اینجا منظور از علف همان حشیش، چرس و بنگ است و در مجموع تعبیر به کار رفته در توضیح حالات مسخرهای است که از مصرف و یا خماری و نسقی اینگونه مواد توهمزا به وجود میآید؛ این مسخرگیها میتواند مستقیم از اعتیاد شخصیتها و پرسوناژها باشد و یا از وضعیت و موقعیتی که ناخواسته از این گونه مواد توهمی برای شخصیتها و یا داستان فیلم شکل میگیرد.
با اين مقدمه، صادقانه «رضا عطاران» را باید سردرمدار این نوع شوخیهای
علفی در سینمای ایران و حتی سیمای جمهوري اسلامي دانست و همینطور او را که
متولد و بزرگ شدهي شهر مشهد است، باید جزء آن دسته از هنرمندانی قلمداد
کرد که هنر و خلاقیتشان مستقیم از زندگی شخصیشان میآید و نه از
مخلیهشان در حالت طبیعی؛ این تجربیات شخصی و حدیث نفس آنهاست که از
مهمترین ویژگیهای محتوایی آثارشان به حساب میآید.
«خوابم میاد» اولین تجربهي سینمایی «رضا عطاران» است؛ فیلمی که به دلیل
برند نام «رضا عطاران» پس از دو دهه برنامهسازی در سیما، تبلیغات
غیرمستقیم از همان زمان تولید در برنامههای پرمخاطبی چون نود و هفت و دیگر
حاشیههایی مانند زن شدن اکبرعبدی بسیار پرآوازه شد و از اين رو، «خوابم
مياد» در همان آغاز، گیشهای پربار داشت.
شروع فیلم «خوابم میاد» دقيقاً مشابه آغاز داستان مشهور «مسخ» فرانتس
کافکاست. در ابتدای «مسخ»، مرد جوانی یک روز صبح بعد از بيدار شدن از خواب،
خود را تبدیل و الینه شدهایی به یک سوسک میيابد که حتی از تخت خوابش هم
نمیتواند خارج شود و در ادامه علت اين تغيير، مانند همهی آثار هنري
پوچگرا، از جبر تقدیر و روزمرگی اثبات میشود. چنان كه رضای «خوابم میاد»
به غیر از تشابه شرایط و ظاهر با شخصیت اول «مسخ» در شروع، در سیاه نمایی و
پوچگرایی هم همنوا با آن است.
از آنجا كه احتمالاً در دیگر یادداشتها و نقدهای روی این فیلم از
سیاهنماییها و بخصوص زن شدن یک بازیگر مرد برای دور زدن حریمها بسیار
گفته شده و احتمالاً همچنان گفته خواهد شد، پرداخت صرف به این موارد در
اینجا به تکرارگویی بدل میشود و از اين رو از آن اجتناب ميكنيم.
«خوابم میاد» روایت زندگی یک شخصیت بی خاصیت و انگل گونهي جامعه به نام
رضا است که خود «عطاران» نقش آن را ایفا میکند. يك آدم دست و پا چلفتی که
هیچ مرام و مذهبی ندارد و خود را طلبکاری بیادعا و بی خیال از زمین و زمان
معرفی میکند.
ثلث ابتدایی فیلم به نحويست که راوی اول شخص-همين كاراكتر رضا- در آن ماجرا
را روایت میکند و تا تمام حرف خود را نزند، اجازه نمیدهد هیچ داستانی در
فیلم آغاز شود و گرهای دراماتیکی شکل گیرد. در واقع اين بخش فيلم،
دفاعیهای از این بیخاصیتی و بیهنری همين كاراكتر است و نويسنده، همهي
اشکالها و ایرادهای شخصیتی او را با آفرینش غلطاش توجيه ميكند. در
ادامه با اشارههایی از کودکی او تا به حال و ارائه تصویری از شرایط
ظالمانهي محیطی و اجتماعی او از پيش از انقلاب و برههي زماني جنگ تحمیلی
که در آن رشد کرده، محیط و بخصوص تقدیرش مقصر اصلی و تمام و کمال این
پخمگیاش و ناکامیهایش معرفی میشود و چنان مظلومیتی از او ترسيم ميگردد
که باید در تاریخ بشریت ثبت شود!
این دفاعیهي گستاخانه از مظلومیت شخصیت رضا تا پایان فیلم ادامه مییابد و
برای اثبات این مظلومیت با تشریحی سیاه از شرایط سیاسی و اجتماعی زندگی
رضا در سنین مختلف پافشاری میشود. ظاهراً قصد و غرض هم برای توجیه هر گونه
هنجارشکنی و عصیان از جانب او در ادامهي فيلم است. يكي از اين مصاديق
شرايط سياه اجتماعي، تیپی است که سروش صحت آن را بازی میکند و ظاهری از
مقامی حکومتیست که شیادانه حتی به تراول چکی که رضا از شانس! در خیابان
پیدا کرده هم رحم نمیکند و با دلجویی و رأفتی فریبکارانه بدون آن که رضا
بفهمد، آن را از چنگش در میآورد و در جیبش می گذارد. و یا آقازاده ای که
در قالب یک بچه محصل سبب اخراج او از مدرسه و محل کارش میشود.
پس از یک سوم ابتدایی، رضا باید عاشق شود تا اين عشق، اتمام حجتی برای
اثبات بیگناهی او در برابر جبر و اقتدار سرنوشتش باشد. جالب آنكه این تحول
درونی و انگیزشی در او، با سینما رفتن و تماشای فیلمهای سیاه وسفیدی چون
«کازابلانکا» آغاز میگردد که در اکثر این دست فیلمها عشق به وسیلهي
سرنوشتی جبار شهید میشود.
نحوهي یافتن، عاشقی، آشنایی و ابراز عشق به دختری پاستیل فروش تشکیل
دهندهي بخش دوم و نسبتا کوتاه این فیلم است. حضور دختری با شغلی بیاهمیت
که آشنایی شخصیت اول با او در محل کارش اتفاق میافتد، از آن دسته
پرسوناژهای زنیست که در تاریخ سینما به وفور یافت میشوند و معمولاً همگي
دارای مشاغل کماهمیتی مانند گل فروشی، خدمتکاری و... هستند.
شغل این دختر با بازی خوب «مریلا زارعی» فروختن پاستیل –مادهي غذایی
مدرنی اکه آن هم خاصیت و ارزش غذایی چندانی ندارد- است و البته در وجه
اشتراکی کلیشهای با آن پرسوناژهای مونث تاریخ سینما او هم به مقدار
متنابهی پول برای درمان و جراحی عزیز و یا نزدیکی نیاز دارد.
بخش سوم «خوابم میاد» با داشتن بیشترین زمان سطح کیفی بسیار پایینی دارد.
این بخش مجموعهای از انواع و اقسام کلیشهها از تاریخ سینماست که میشود
این فیلم را به عنوان مصداق و نمونهای برای کلیشه شناسی! در مراکز آموزشی
سینمایی مورد استفاده قرار داد.
اغوای کلیشهای دختر پاستیل فروش برای سرقت و دزدی، همراهی کلیشهای رضا با
او و فداکاری کلیشهای تر رضا در جا زدن حقوقش به جای پول دزدی از سوپر
مارکت!، اشتباه نخ نما شده در آدم ربایی و پاياني کلیشهای که همان قرار
گرفتن در برابر درهایست و بسته بودن راه پشت سر بوسیلهي دشمنان! البته
اگر موارد کلیشهای دو بخش دیگر هم اضافه شود، شاید بتوان این فیلم را
رکورد دار میزان استفاده از کلیشهها در تاریخ سینما پنداشت!
واقعيت آن است كه فیلمنامهي «خوابم میاد» محل اصلی مناقشات این فیلم است.
فیلمنامهي کولاژ مانندی که اگر بنا بر تشبیهی هم جنس با فیلم باشد که بر
استفاده از شوخیهای گوارشی! (البته این اصطلاحی فعلا این طرفیست) اصرار
دارد، باید آن را به جایی تشبیه کرد که کاشی کاریهای روی دیوار آن هر کدام
نقش، رنگ و طرح جداگانهای دارد! شايد دلیل اصلی این تکه تکه شدن و
چندپارگي هم بیشتر ناشی از این است که طرح اولیه مال یک نفر است، نگارش از
نفر دیگر و در نهایت بازنویسی از سازنده که تعارف و رودربایستی این سه نفر
باعث شده كه هر کدام به نظر نفر قبلی احترام بگذارد! بدين ترتيب هر يك از
نويسندگان بدون در نظر داشتن ایجاد تضادها و ناهمگونی با حرف نفر قبلی، فقط
حرف و طنازی خود را اضافه کرده است و بهترین اثبات این گفته هم عناوين
مختلفي است كه قرار بود براي اين فيلمنامه انتخاب شود. عناويني كه در معنا
هیچکدام ربطی به همدیگر ندارند!
به جرأت ميتوان گفت كه از فیلمنامه گرفته تا انتخاب بازیگر و.. هر چه به
اين فيلم اضافه شده، فقط و فقط به نیت حربه و ترفندی بوده تا مخاطب را به
سینما بکشاند. سوء نیتی که بیشتر متوجه «رضا عطاران» است. كسي كه با قریب
دو دهه برنامهسازی برای سیما -آن هم در همه ردههای سنی- باید پاسخگو
باشد. عطارانی که دیگر در جلسات مطبوعاتی از آن نوع مشنگ بازیهای خاص خودش
در نمیآورد و بسیار روشنفکر مآبانه حرفهایی خلاف عرف و باورهای اکثریت
ملیتش می زند.