کد خبر: ۵۶۸۹۶
زمان انتشار: ۰۲:۲۸     ۰۶ خرداد ۱۳۹۱
رهبر و امام ما با آن قدرت الهي بزرگ و باعظمتش، هميشه مردم را به حساب آورد. در روزهاي اولي كه امام از پاريس به تهران وارد شده بودند -يعني در آن حساس ترين لحظات اين تاريخ- در آن لحظاتي كه تمام نگرند گان جهاني، همه ناظران سياسي، ايران را به عنوان كانون بزرگ ترين حوادث قرن به حساب مي آوردند و همه نگران بودند كه در ايران چه خواهد شد و چه به وقوع خواهد پيوست. در آن لحظات حساس وقتي وارد شد، از اولين لحظات رفت توي مردم. پيرمرد هشتاد ساله، استراحت و خواب و آسايش خود را گذاشت به حساب مردم و در اختيار مردم. سياست مداران آمدند گفتند به آقا بگوييد اين قدر وقتش را صرف مردم نكند، صرف رفت و آمد نكند، صرف ديد و بازديد مردم نكند. اجازه بدهد سياست مداران، متفكران، هوشمندان بيايند بنشيند در زمينه مسائل بزرگ سياسي با آقا صحبت كنند. امام در جواب همه اينها گفت؛ من با سياست مداران و مغزها و كله گنده ها كاري ندارم، من با مردم كار دارم؛ مي آيند، بيايند توي مردم. و او درست فهميد، و او درست تشخيص داد. اگر قرار بود پاي صحبت سياست مداران بنشيند، هنوز كه هنوز است ما بايستي از مجلس شوراي غيرملي نطق آقاي بختيار را بشنويم. آمد با مردم روبه رو شد، بين او و مردم حفاظ و حجابي نبود، صدبار، هزاربار گفتند آقا، جان شما در خطر است، گفت بگذاريد در خطر باشد، من اگر كشته هم بشوم براي اين ملت نافع خواهد بود. بدون حفاظ، بدون حجاب، در مقابل هزارها هزار مردم ايستاد، با آنها صحبت كرد. زن ها، مرد ها، كودكان آمدند. بچه ها را از بغل ها گرفت، بوسيد، نوازش كرد، به مادر هايشان، به پدر هايشان برگرداند، توي مردم آمد، با مردم كار خود و تلاش خود را ادامه داد، روي مردم حساب كرد و ديديد كه پيروز شد.
روشنفكران تكليفشان و وظيفه شان اين است كه از مردم جدا نشوند. جدا نشدن از مردم به اين نيست كه بنشينند وضع فلان روستاي دورافتاده محروم را تشريح كنند. در ميان مردم بودن به اين نيست كه بنشينند زندگي غم انگيز طبقه دهقان يا كاسب كار يا كشاورز يا مثلاً كارگر را بيان كنند؛ اين كافي نيست. توي مردم بودن و با مردم بودن به اين است كه خواست مردم، احساسات مردم، خط سياسي و فكري مردم را بپذيرند و در آن خط حركت كنند. اگر روشنفكران ما اين جور مشي كنند و عمل كنند، كار اين ملت راحت تر به سامان خواهد رسيد؛ زيرا كه اين ملت با روشنفكر هم عنان خواهد شد. اگر اين ملت روشنفكر نداشته باشد، حوادث را دير مي بيند و اگر روشنفكر با مردم نباشد، وجود زائد و عاطل و باطلي است، اينها بايد با هم باشند. روشنفكران راستين ما، روشنفكران مسلمان ما در مردم، با مردم، از مردم و براي مردم بودند.24/5/58
نتيجه مي گيريم كه دليل عدم انجذاب روشنفكران به انقلاب، نقص ايده و فكر و انديشه انقلاب نبود؛ چون پيش از آن، خيلي از همين روشنفكران به دستگاهي كه اصلاً فكر و انديشه نداشت، يعني دستگاه حكومت پهلوي جذب شدند. چقدر شاعر خوب درجه يك و چقدر هنرمند فيلم ساز و موسيقي دان خوب درجه يك در اين مملكت مجذوب دستگاه پهلوي شدند و از دل و جان براي آن دستگاه كار كردند. نمي خواهيم بگوييم كه آنها به آن دستگاه هم اعتقادي نداشتند؛ چون مقوله، اصلاً مقوله اعتقاد نيست؛ بلكه مقوله رفاقت و همراهي و همكاري است. اعتقاد چيست؟ وقتي كه عقيده اي هست، اعتقاد موضوع پيدا مي كند. وقتي كه عقيده و فكري وجود ندارد، اعتقاد معنا پيدا نمي كند. در دستگاه پهلوي، چيزي كه بشود به آن عقيده بست، وجود نداشت، اما درعين حال، كساني با دل و جان براي آن كار كردند. من خيلي از آنها را از نزديك مي شناختم و مي دانستم كه چه كاره اند. واقعاً دفاع مي كردند؛ واقعاً دوست مي داشتند؛ واقعاً براي دستگاه پهلوي كار مي كردند. خب كدام فكر، كدام روال و كدام مسلك از فكر و روال و مسلك حكومتي مبتني بر فساد و زور كه دستگاه پهلوي بود، عقب تر و ناتوان تر است كه بگوييم نظام اسلامي و انقلاب اسلامي، اين طوري است؟! پس اين دليل نقص در فاعل نبود؛ دليل نوعي حالت خاص در قابل بود. گاهي در يك قشر، حالتي هست كه نمي شود راحت با آن كنار آمد. گذشته از اين، اسلام خصوصيتي هم دارد. اسلام به مسئوليت هاي اجتماعي بسنده نمي كند؛ بلكه به مسئوليت فردي هم قائل است. جزو ارزش هاي اسلامي يكي هم اين است كه طرف، اهل فحشا نباشد؛ شرب خمر نكند؛ فساد جنسي نداشته باشد؛ دروغ گو نباشد. اينها هم هست ديگر! خب آن هنرمندي كه خيلي هم آدم صاف و سالم و نجيب و خوبي است، اما اهل اين كارهاست، مي تواند با اين نظام همراهي كند؟! طبيعي است كه نمي تواند؛ مگر با يك گذشت. خب گذشت را كه همه كس ندارد.
يكي از روشنفكران فعال معروف كه قبل از پيروزي انقلاب، اندك مقالات خوبي هم با امضاي مستعار در روزنامه ها به دست چاپ مي سپرد، اوايل انقلاب با ما آشنا شد. من اين فرد را از دور مي شناختم، ولي از نزديك با وي آشنايي نداشتم. من و مرحوم بهشتي و «مرحوم باهنر»، با چند نفر ديگر در »كانون توحيد« نشسته بوديم كه گفتند اين شخص آمده است. ديگراني كه آنجا حضور داشتند وي را نمي شناختند، اما من كه دورادور او را مي شناختم، گفتم بگوييد بيايد. آمد و خيلي با ما گرم گرفت و با جمع ما مأنوس شد. مردي روشنفكر و هوشمند و از لحاظ ذهني، انساني فرهيخته بود. آدم كوچك بدي نبود. جلسه دومي كه ايشان از ما وقت گرفت و باعجله نزدمان آمد، مصادف با روزهايي بود كه امام دستور داده بودند زن هاي بي حجاب نبايد در ادارات حضور داشته باشند. يادتان هست ديگر! امام در همان اوايل انقلاب -ماه اول بود يا دوم، نمي دانم- چنان دستوري صادر كرده بودند. باري؛ اين شخص، يقه كنان آمد و گفت آقا! اين چه دستوري است امام داده اند؟ اين چه كاري است كه مي كنيد؟ اين چه حرفي است كه مي زنيد؟ خلاصه، با ما بناي محاجّه كردن را گذاشت و بعد هم رفت كه رفت! شما ببينيد همين يك كلمه حرف امام كه به موضوع حجاب و پوشش زن ارتباط پيدا مي كرد، يعني حكمي است در اسلام كه نمي شود آن را نديده گرفت؛ چه تعداد افراد را از ما روي گردان كرد.
در زمينه ارزش هاي فردي اسلامي، هر قدم كه جلو برويد به موارد زيادي از اين قبيل برخورد مي كنيد. خب فلان آدم، دلش مي خواهد بنشيند و مشروبات الكلي مصرف كند. در سروده هاي شاعران ما، اين همه از مي صحبت مي شود؛ يعني اصلاً مي در زندگي نباشد؟! اگر كسي با چنين منطقي به باده گساري بنشيند، مي شود؟! اسلام مي گويد نه فقط نمي شود، بلكه حد شرعي هم دارد. اسلام براي دروغ گفتن و غيبت كردن، حد شرعي قائل نشده، اما براي مي خوارگي حد شرعي قائل شده است. براي ارتباط با جنس مخالف، به شكل لطيف آميخته به شهوت، يعني همان محبت هاي لطيفي كه در آنها شهوت هم هست و كسي نمي تواند بگويد نيست؛ مجازات درنظر گرفته است. مثلاً فرض كنيد كه فلان آقا با فلان فرد از جنس مخالف، خيلي دوست است و خيلي هم دوستش دارد. آيا در اين ميان، هيچ رقيقه شهواني وجود ندارد؟ چه كسي مي تواند چنين ادعايي بكند؟ خب خيلي از افراد كه جوان بودند يا حتي فراتر از عمر جواني قرار داشتند،
سر و كارشان با چنين مسائلي بود و دلشان را به اين حرف ها خوش
مي كردند. اسلام اين را قبول
نمي كرد. انقلاب اسلامي، نظام اسلامي و ارزش هاي اسلامي، اين مسائل را قبول نمي كرد. چنين مسائلي را نه پيغمبر قبول كرده است و نه قرآن. شوخي كه نيست! ما از خودمان كه در نياورده ايم! ايستادن در مقابل چنين خلاف هايي، عده اي را از ما گرفت. اگر ما براي اين خلاف ها و خلاف كار ها منع و مجازات نداشتيم، يك نفر در اين نظام كافي بود كه بتواند صد نفر از برجستگان عالم روشنفكري را جذب كند. يك نفر به راحتي مي توانست چنين كاري را بكند. چون روشنفكر و هنرمند و آن روح لطيف، همچنان كه از آن طرف كششي دارد، از اين طرف هم كششي دارد. گاهي با يك لبخند مي شود آنها را جذب كرد.
به خلق و لطف توان كرد صيد اهل نظر
به دام و دانه نگيـــرند مرغ دانا را
اهل نظر را بايد بگويند اهل هنر.
طرف نه مقام مي خواست، نه پست مي خواست و نه وزارت مي خواست. يك لبخند و يك توجه و احياناً به قول ما طلبه ها يك گعده دوستانه مي خواست. خب نمي شد ديگر!
اينها نيامدند به مردم بپيوندند، نيامدنشان هم علل گوناگوني داشت. بعضي به خاطر اين بود كه افكار و عقايد دگمي كه بر ذهن هاي اينها حاكم بود با پيروزي اين انقلاب يك باره باطل مي شد؛ مثل س حري كه در مقابل معجزه به خودي خود باطل مي شود. تا وقتي كه عصاي موسي اژدها نشده، همه اين ريسمان ها روي زمين دارند مي غلتند و يك معجزه اي را نشان مي دهند، اما به مجرد اينكه معجزه حقيقي مي آيد توي ميدان، ديگر جايي براي آنها باقي نمي ماند. معجزه انقلاب آمد همه بافته هاي ذهني آنها را باطل كرد، پوچ كرد. هم غربي هايشان را، هم شرقي هايشان را هم ليبرال هاي نوع غربي را كه از انسان و انسانيت و ارزش هاي انساني مي گفتند، زيبايي را مي سرودند، محبت را مي سرودند، حرف هاي پوچ ذهني اي كه هيچ مصداق خارجي نداشت هم چپ ها و كساني كه مردم و طبقه زحمتكش را ايده خودشان قرار داده بودند و عمري به آنها دل بسته بودند. اين انقلاب آمد، معلوم شد كه همه آن حرف ها پوچ بوده و حقيقت و جاني نداشته است. خب اين افكار را اگر چنانچه مي خواستند كنار بگذارند، آني را كه واقعيت دارد و حقيقت دارد و خودش را دارد نشان مي دهد با همه درخشندگي قبول بكنند، اين يك گذشت مي خواهد، اين گذشت را نداشتند، به انقلاب نپيوستند، ايده انقلاب را قبول نكردند و وقتي كه ايده را قبول نكردند طبعاً نمي توانند هم حرف بزنند. يك عده از اين قبيل بودند كه تسليم فكر نشدند.
يك عده بودند كه مي خواستند هم مردمي باشند، شاعر مردمي باشند و افتخار انقلابي بودن و مبارز بودن را يدك بكشند و هم درعين حال عيّاشي و الواطي و سياه مستي خودشان را داشته باشند؛ مثل يك آدمي كه اصلاً كاري به مردم ندارد و دنبال تفكرات مردمي نيست. دوران مبارزه هم از اين قبيل ما داشتيم، بنده مي شناختم كساني را از نام و نشان دارهاي عالم ادبيات و شعر، كه وقتي پهلوي شما مي نشست و جاي حرف بود و جاي مبارزه بود و بيان مبارزه، -البته حكايت مبارزه، نه خود مبارزه!- آنجا بلند پروازي ها و گنده گويي هايشان بزرگان تاريخ را به مزدوري و خدمتكاري مي كشيد. در قبال شخصيت عظيم انقلابي آنها «ماكسيم گوركي»7 كه داخل آدم نبود و نمي دانم ديگر كساني كه ادعاي شعر و شاعري و ادبياتي انقلابي داشتند اصلاً قابل ذكر نبودند؛ اين در مقام حرف زدن و ادعا. اما به مجرد اينكه پاي عمل مي آمد، اينها به هيچ وجه حضور نداشتند. نه يك كلمه حاضر بودند چيزي بگويند كه اندكي خطر آنها را تهديد كند، يا يك كاري بكنند از اين قبيل. يك وقتي هم اگر اشتباهي كرده بودند يك سيلي اي خورده بودند و تشري شنيده بودند، براي صد سال توبه كرده بودند. زندگي معمولي اينها هم زندگي عيّاش گونه پستي [بود] كه بايد ساعت يك و دوي بعد از نصف شب، اينها را مست و بدبخت روي كول مي گذاشتند از توي مي خانه هاي تهران و جاهاي ديگر بيرون مي كشيدند، مي بردند به خانه هايشان مي رساندند. شاعر مردمي بودند! اينها اين جور زندگي كرده بودند، انقلاب را هم همين جور مي خواستند. دلشان مي خواست جامعه انقلابي هم همين جور باشد.
انقلابي كه به دوش توده مردم حزب الله مؤمن و با آن حركت عظيم به راه مي افتد، خب معلوم است كه اين جور آدم هاي بي خيال بيهوده خوش بيكاره توي اين انقلاب جايي نداشتند. طبيعي ست اينها هم پس زدند. يك گروه هم اينها بودند كه رفتند، چون منافعشان و خواسته هايشان تأمين نمي شد.
يك عده انتظار داشتند كه بشوند ستاره درخشان انقلاب، به كمتر از او راضي نبودند. يك ذره پايين ترش را قبول نداشتند. به مجردي كه به آنها يك ذره بي محلي شد، از طرف يك كسي يا يك جمعي يا مردمي اسمشان نيامد، يادشان مطرح نشد؛ اينها هم از انقلاب قهر كردند رفتند كنار. البته »انقلابي صادق« اگر بودند يك چنين چيزي پيش نمي آمد. اينها همه اش مال آن قشرهايي است كه انقلابي به معناي واقعي و متعهد در مقابل اسلام و انقلاب نبودند، مال آنهاست. دلشان مي خواست اين ملت حالا بعد از آني كه رژيم شاهنشاهي را واژگون كردند و اين حصار هفت تو را اين جور خاكش را به توبره كشيدند، اول كاري كه مي كنند بروند سراغ آن آقايان و بگذارند روي سرشان و بياورند مطرح كنند. خب چنين چيزي پيش نمي آمد، مردم هم نمي كردند، چيز طبيعي هم بود، اينها بهشان برخورد كه چرا ستاره هاي اين انقلاب نشدند.
يك عده ديگر هم -حالا يا مخلوطي از اينها يا چيزي در كنار اينها- جز خباثت و بدجنسي و وابستگي به اردوگاه هاي مختلف ضدانقلاب هيچ انگيزه اي نداشتند. نيامدند در خدمت اين انقلاب و نخواستند بيايند، حتي عليه اين انقلاب هم كار كردند. بعضي ها ناسپاسي كردند، نامردمي كردند، بعضي ها نمك خوردند و نمكدان را شكستند. بعضي از افراد بعد از انقلاب در عالم ادبيات، بدون اينكه زحمت يك لحظه تأمل و دقت بدهند، قلم برداشتند، و روي كاغذ بردند و يك خزعبلاتي را سر هم كردند و يك ملت را و يك فرهنگ عظيم و ريشه دار را و يك انقلاب به اين عظمت را با حرف هايي كه شايسته انسان هاي آگاه و متعهد و فاضل نيست، تخطئه كردند. داريم از اين قبيل، الآن هم توي اين مملكت زندگي مي كنند، از همين فضايي كه اين انقلاب به وجود آورده، دارند بهره برداري هم مي كنند. درعين حال عليه اين انقلاب قلم مي زنند، حرف مي زنند، مي گويند و مي نويسند؛ داريم از اين قبيل. اينها كساني هستند كه در عالم ادبيات بعد از انقلاب ما بروز كردند.27/10/65
من وقتي با ديد مقايسه، به انقلاب سوسياليستي8 شوروي سابق و انقلاب اسلامي خودمان نگاه مي كنم، مي بينم آن انقلاب چقدر خشن بوده است. اگر كسي تاريخ وقايع آن انقلاب را خوانده باشد، به خشونتش پي مي برد. متأسفانه اغلب جوانان ما، اصلاً از انقلاب هاي ديگر خبر ندارند. من گاهي از اين بابت واقعاً غصه مي خورم. اصلاً نمي دانند انقلاب سوسياليستي شوروي سابق كه بزرگ ترين انقلاب زمان معاصر، تا قبل از انقلاب اسلامي بود و اين همه هياهو در دنيا داشت، در مقايسه با انقلاب ما، از چه ظواهر ناخوشايندي برخوردار بود. انسان وقتي با ديد مقايسه به اين انقلاب در قبال آن انقلاب نگاه مي كند، مي بيند واقعاً فرقشان از زمين تا آسمان است. بنده مطالب زيادي در اين زمينه ها خوانده ام و تقريباً جزئيات قضايا را مي دانم. يعني هم از طريق نوشته هاي مستقيم و تاريخ نگاري و هم از طريق داستان هايي كه در اين زمينه نوشته شده است و خيلي از خصوصيات را دقيق تر و ريزتر و روشن تر بيان مي كند، مي دانم كه در شوروي سابق چه گذشته است. علي اي ّحال، وقتي انقلاب خودمان را با انقلاب سوسياليستي شوروي سابق مقايسه مي كنم، مي بينم انقلاب ما خيلي بهتر از آن انقلاب است. اما همان انقلاب خشن غيرقابل پذيرش، عده بي شماري از روشنفكران، نويسندگان و شعراي درجه يك روسيه آن زمان را جذب كرد. حتي كساني هم كه ابتدا مخالف انقلاب سوسياليستي بودند، پس از مدتي، جذب آن شدند. يكي از آن مجذوبين «آلكسي تول ستوي»9 است كه من يكي، دو بار، به مناسبتي اسم او را در جمع بعضي از شما آقايان كه به اينجا آمده بوديد، آورده ام؛ چون از او خيلي خوشم مي آيد. او كه چند كتاب معروف هم دارد، نويسنده عجيبي است. آلكسي تولستوي تا سال 1925، ضدانقلاب بوده است و حتي از كشور فرار مي كند و به قول آقايان -به اصطلاح- به عنوان عنصر سفيد آن روزگار، به آلمان يا فرانسه مي رود. ولي پس از مدتي كه به شوروي برمي گردد و كتاب «گذر از رنج ها» را مي نويسد. نمي دانم اين كتاب را ديده ايد يا نه؟ گذر از رنج ها، رماني بسيار عالي در باب انقلاب سوسياليستي شوروي است. اين آدم كه ابتدا ضدانقلاب بوده است، چنين كتابي مي نويسد.
همان طور كه مي دانيد، تاكنون كتاب هاي بسياري راجع به انقلاب اكتبر نوشته شده است. اما بنده، دو رمان از رمان هاي معروف و درجه يك در اين خصوص را خوانده ام و با هم مقايسه كرده ام؛ اگرچه بيش از دو كتاب و تقريباً مي شود گفت تعداد زيادي كتاب راجع به انقلاب اكتبر خوانده ام. يكي از اين دو رمان «دن آرام » اثر شولوخف10 است كه معروف است. خود شولوخف هم، بلاتشبيه مثل شما آقايان است. يعني اصلاً پديدآمده انقلاب است؛ مربوط به طبقه انقلاب است؛ نويسنده انقلاب است. او كه در دوران انقلاب اكتبر در جواني به سر مي برده است، دن آرام را تحت تأثير حوادث و وقايع انقلاب نوشته است. دومين رمان هم گذر از رنج هاي آلكسي تولستوي است كه گفتيم ابتدا ضدانقلاب بود. رمان گذر از رنج ها، نه فقط از لحاظ داستاني، كه از لحاظ گرايش به اصول انقلاب و مجذوب بودن در مقابل حوادث و پديده هاي انقلاب و ترسيم زيباي حوادث آن، بهتر از رمان دن آرام است. گذر از رنج ها در واقع چهره انقلاب را زيبا ترسيم كرده و زيبا نشان داده است.
راجع به رمان دن آرام، در جايي خواندم زماني كه شولوخف نوشتن آن را به پايان برد، به او اجازه انتشار و پخشش را ندادند. ولي بعداً ماكسيم گوركي كه رئيس شوراي مميزي فرضاً وزارت ارشاد شوروي آن روز بود -و آن وزارتخانه هم، از اول انقلاب، خودي خودي محسوب مي شد- گفت، من به عهده مي گيرم كه شولوخف خودي است. و الّا مسئولين فرهنگي نظام سوسياليستي شوروي، مدعي بودند چون شولوخف اهل قزاقستان است، لذا در رمان خود احساسات قزاقي و بومي منطقه «دن» را منعكس و القا كرده است.
به هرحال، تولستوي يك ضدانقلاب بوده است كه تبديل به فردي انقلابي مي شود و چنان رماني را مي نويسد. ما چنين كساني را نداريم. اگرچه قبل از انقلاب هم رمان نويس نداشتيم، اما هنرمندان برجسته معروف آن زمان، خيلي به ندرت به انقلاب گراييدند. واقعاً به ندرت به اين طرف آمدند. از آن نويسندگان معروف حسابي، از آن شاعران معروف حسابي، از آن طنزنويسان معروف حسابي، از آن موسيقي دانان معروف حسابي، از آن فيلم سازان معروف -اگر چه در اين ميدان، اثر چندان برجسته اي مثل شعر و ادبيات نداشتيم- از آن ادباي معروف حسابي و از آن مطبوعاتي هاي معروف حسابي، هيچ يك به اين طرف نيامدند؛ هيچ يك!

کیهان
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها