محتشما! هر چه کنی بر ما شیرین است، اما قانون دلدادگی است که ناروا شنیدن به محبوب، بر محب دلداده سنگین تر است. حتی اگر 1400 سال باشد که تلخی این زقوم را در گلوی خویش تجربه کرده باشد. گویی آتش جهنم است که بر عاشق عادت نشود. حکایت «کلما نضجت جلودهم بدلنهم جلودا غیرها» ست.
پس در حساب دلدادگی مان بگذار اگر لب به شکوه باز میکنیم که: چرا عرش الهی را رها کرده و به اسفل السافلین قدم نهادید؟ مگر هدایت و سعادت ما را این قیمت بود که شما را به جای عرش الله، منزلگاه فراعنه و جبت و طاغوت ها منزل شود.
ما را که دستمان از رسیدن به نخیل قدس مقام شما کوتاه است، مستی زیارت عبدالعظیمت کافی بود، چه حاجت داشتیم به شراب طهور سامرایت. ای کاش نور عرش الهی میماندی.
اما نه! لختی درنگ کن و ای قلم آرام گیر!
بلندای آسمان پاک را چه باک از نجاستی که در ظلمات زمین درون شود. حال آن نجاست هرچه باشد، دم حیض ماده سگی، یا نجس تر از آن، نوای نحس یک ناصبی.
آسمان خود طاهر است و منشا طهارت. قسم به آسمان که او را نیازی به دفاع من و تو از طهارت او نیست.
مگر آن زمان که منت بر من و ما نهاده، در بیوت زمینی شان رحل پربرکت اقامت افکندند تا نعیم بهشتی ذکرالله را بر ما اسیران خاک به ارمغان آرند و از ظلمت جهنمی کفر و جحودمان برهانند، نمی دانستند که هرچند گاهی است که مخنثان یا ناپاک زادگان و نهروانیانی پدید آیند که به دم چرخانی در برابر شیاطین ساحت قدسی شان را به سب و ناسزا نشانه بگیرند.
اما آیه تطهیر را چه باک از «کلمة خبیثة» که «اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار»
پس آرام گیر و زخمی که به دل داری را با نگاه به بلندای آسمان مرهم نه. بنگر که همه معاویه ها و ناصبیان گذشته را منزل در گنداب های عفن تاریخ شده و سماء ذات البروجِ محمد و آل (صلی الله علیهم اجمعین) را بر افق بهشت توحید منزل است.