سرویس نقد رسانه 598/ «آزادی یعنی اینکه من به هر کسی فرصت حرف زدن و بیان اندیشه اش را بدهم، حرفش را که زد، این مردم اند که تصمیم می گیرند کدام حرف را انتخاب کنند» «شما حق ندارید فیلمنامه ای را بدلیل خطا بودن اندیشه اش رد کنید؛ چراکه اندیشه آن در واقع بافکر شما متفاوت است، نه اینکه خطا باشد»
اینها مضمون جملاتی بود که آقای فریدون جیرانی در آخرین هفت خود به صراحت مطرح کرد. حرفهایی که طی دو سال در لفافه زده می شد و آنشب به شکل عریان و آشکارش طرح شد. در مقابل نیز الماسی و سجاده چی بعنوان نماینده شوراهایی که ممیزی را بر عهده دارند، از ممیزی و سانسور فیلمنامه ای که حرف «غیرصادقانه» بزند دفاع می کردند. جیرانی نیز همانطور که ذکر شد، می گفت که چه کسی تشخیص می دهد این حرف صادقانه یا غیرصادقانه است؟
این دو سه جمله در واقع قله ی بیرون آمده کوه یخی است که حداقل 2500 سال در تاریخ فلسفه و سیاست عمر دارد. از آنجا که افلاطون می گفت برای تربیت کودکان، باید آنها را از معرض افکار نادرست دور کرد و برای سالم ماندن فکر جامعه، باید کتب منحرف را توقیف کرد و به آنها اجازه چاپ نداد. این تز به نظر منطقی و عاقلانه می آید، اما دعوا از آنجا شروع می شود که چه کسی قرار است تشخیص دهد چه فکری و چه کتابی مضر و منحرف کننده است؟
در جوامعی مثل ما که اصول ثابت اخلاقی و حتی دینی بر آن حاکم است، این تشخیص نسبتاً ساده تر است و می توان با انتخاب کارشناسان اخلاقی و دینی، مقوله ممیزی و سانسور را مدیریت کرد. مشکل اصلی مربوط به جوامع غربی است که اصول ثابت اخلاقی پذیرفته شده ای در آنها وجود ندارد. مثلاً در مورد هم جنس بازی؛ عده ای در غرب این حرکت را شنیع و مضر پنداشته و لذا معتقدند کتب یا فیلم هایی که مروج آن باشند، برای جامعه مضر اند. در مقابل عده ای آن را مباح دانسته و هیچ منعی برای ترویج آن نمی بینند. مشکل اصلی اینجاست که هیچ یک از این دو گروه، نمی توانند استدلال های قانع کننده ای برای بد یا مباح بودن این عمل اقامه کنند. (البته این بدان معنا نیست که چنین استدلال هایی وجود ندارند. بحث به مسائل عمیق تری مربوط می شود و اختلاف، بیش از این حرف هاست)
در جوامع غربی بدلیل آنکه جز در چند قرن محدود، ولایت و سرپرستی جامعه به دست دین نبوده و بشر غربی از ابتدا هیچگاه سر به طاعت خداوند ننهاده، با وجود تلاش هاش 2500 ساله خود نتوانسته به اصول اخلاقی و اینکه چه چیز خوب و چه چیز بد می باشد و چرا، دست یابد. لذا آنچه فعلاً برگزیده، «نسبیت انگاری اخلاقی» می باشد. بدین معنا که حق و درست مطلقی وجود ندارد و هر کس حق دارد هرآنچه که خود می پسندد خوب یابد بداند. البته در جامعه نباید منجر به آزار دیگران شود. این حرف آقای جیرانی که «شما حق ندارید فیلمنامه ای را بدلیل خطا بودن اندیشه اش رد کنید؛ چراکه اندیشه آن در واقع با فکر شما متفاوت است، نه اینکه خطا باشد» بیان دیگر همان نسبیت انگاری اخلاقی است.
حرف جیرانی این است که در واقع هیچ «فکر بد»ی وجود ندارد؛ به هیچ فکر و اندیشه ای نمی توان گفت «بد» یا منحرف. ما حداکثر می توانیم بگوییم که این تفکر و این حرف، خلاف باورهای من است. چراکه در واقع، بد و خوبی وجود ندارد. البته جیرانی این را به این صراحت نمی گوید و شاید حتی خودش هم از اینکه حرفش چنین لازمه ای را در پی دارد بی اطلاع باشد (که البته بسیار بعید است). الماسی به اصول ثابتی معتقد است؛ اصول ثابت اخلاقی و البته سیاسی. او علاوه بر اخلاق اسلامی، به پایداری و اقتدار جمهوری اسلامی نیز معتقد است و لذا با انتشار آثاری که منجر به تضعیف آن اصول اخلاقی و این اقتدار گردد مخالف است.
در مقابل حرف جیرانی این است که شاید کسی با این اصول و یا حتی آن اقتدار موافق نباشد؛ شاید کسی معتقد باشد اصول اخلاقی پذیرفته شده جامعه، اصول خوبی نیست. یا حتی نظام جمهوری اسلامی نظام خوبی نیست. آیا نباید حق گفتن حرفش را داشته باشد؟ البته اگر امروز این سوال را از بسیاری از مسئولین یا حتی متفکرین مذهبی بپرسی، بلافاصله جواب خواهند داد که «بله، حق دارد حرفش را بزند» و فقط این فرج الله سلحشور است که هنوز می گوید «خیر؛ حق ندارد از رسانه های جمهوری اسلامی و از سینمای این نظام حرفش را بگوید» و این اختلاف نظری بسیار جدی و اثرگذار است.
حال آیا واقعاً یک نظام، باید تریبون عمومی در اختیار منتقدین بنیادین خودش و اصول اخلاقی و قوانینش قرار بدهد؟ اگر نه، آیا این امر به جمود فکری و توقف رشد عقلانیت و تضارب آرا منجر نمی شود؟ آیا امکان خطا و اشتباه در آن اصول و قوانین وجود ندارد؟ اگر آری، آیا یک حکومت نسبت به حراست فکری و اعتقادی و اخلاقی جامعه اش وظیفه ای ندارد؟ اگر آن تریبون های عمومی منجر به تزلزل اخلاق و اقتدار یک حکومت شد چه؟
این حساسیت در مورد اثر هنری دو چندان می شود. شاید در مورد آثار مکتوب یا تریبون ها با مسامحه بتوان گفت که همه حق حرف زدن دارند و این مردم اند که با فکر خود تصمیم می گیرند چه کسی درست می گوید؟ اما یک اثر هنری تأثیری فراتر از این دارد؛ اصولاً کار هنر این است که باوری را بدون دخالت فکر، مستقیماً در قلب انسان تقویت یا تضعیف کند. وقتی شما در معرض یک اثر هنری قرار می گیرید، این فکر شما نیست که تصمیم می گیرد پیام آن را بپذیرد یا نه، بلکه قلب شما مستقیماً از آن متأثر می شود. لذا حتی وقتی فیلم یا اثر هنری دیگری که می دانید می خواهد آدرس غلطی به شما بدهد را ملاحظه می کنید، باز هم ناخودآگاه از آن تأثیر می گیرید و گرایش هایتان بالا و پایین می شوند.
آنچه تا بدینجا گفته شد، صورت نظری یک بحث 2500 ساله است که حداقل از زمان افلاطون شروع شده و تاکنون هم به نتیجه نرسیده است. در واقع ریشه این بحث، به این سوال باز می گردد که «آیا اصول ثابت اخلاقی و سیاسی که هیچگاه تغییری نکنند وجود دارند؟ یا هر اصلی احتمال خطا دارد؟» همانطور که ذکر شد، جوامع غربی با کنار گذاشتن تعلیم انبیاء در دو دوره غرب باستان و مدرن، از آنجا که زندگی اجتماعی نیاز به قوانین و اصولی دارد که همه پذیرفته باشند، دست به دامان حکما و فلاسفه شد و اینان با استدلالات خود، اصولی وضع کردند. لذا بدیهی است که احتمال خطا داشته باشند و هر انسانی حق داشته باشد در آنها تردید و چون و چرا کند.
اما در جوامع اسلامی و کلاً دینی مسأله به نحو دیگری است. منشاء اعتبار اصول اخلاقی و حتی سیاسی در این جوامع، یک انسان یا یک جامعه و یک فرهنگ خاص نیست، خالق و سازنده و صاحب این جهان است. لذا نه احتمال خطایی در آن هست و نه اصولاً در حد بررسی و تفکر انسان هاست؛ چراکه هیچگاه انسان ها به اندازه خداوند بر حقایق جهان آگاهی ندارند تا بتوانند بهتر از او تدبیر کنند. لذا در این جوامع، ممیزی آثاری که اصول اخلاقی یا مصالح حکومت اسلامی را متزلزل کنند، امری طبیعی و عقلانی است. البته این به معنای جواز ممیزی هرگونه نقدی نیست، بلکه منظور، ممنوعیت نقد اصول است. چرا که عقلاً هیچ انسانی در این حد نمی تواند بیندیشد که مثلاً هم جنس بازی یا ربا یا حجاب و... کارهای بدی نیستند یا هستند. بعبارتی، کسی که این اصول را زیر سوال ببرد، اصولاً کاری غیرعقلانی انجام داده (نه کاری خلاف دیدگاه های شخصی حکومت یا عده ای خاص)
اما نکته قابل توجه این است که اتفاقاً در حکومت ما حتی نسبت به زیر سوال بردن اصول و مصالح هم مماشات می شود. در تعداد کثیری از فیلم هایی که چه در دولت اصلاحات و چه در دوره کنونی مجوز اکران گرفتند، رسماً به مهاجرت از ایران تشویق می شود. این را هیچ کسی، حتی آقای جیرانی هم نمی تواند انکار کند که روابط زن و مرد در فیلم های حتی تلویزیونی ما دقیقاً بر خلاف دستورات اسلام است. طبق شرع ما هیچ زن و مرد نامحرم حق شوخی با یکدیگر و خودمانی و صمیمی شدن ندارند. (منظور، زن و مردی است که در خود داستان فیلم نامحرم اند،نه خارج از فیلم) قطعاً نمی توان انکار کرد که فرهنگ حاکم بر فیلم های ما، فرهنگ «روابط آزاد محرم و نامحرم» می باشد (و علت بحران مخاطب در سینمای ایران را اینجاها باید جستجو کرد، نه در ممیزی دولتی). حتی می توان از فیلم هایی نام برد که در آنها بنیاد خانواده رسماً زیر سوال می رود و پیام هایی چون «عشق یعنی هرجا بهت خوش بگذره» القاء می شود. قضیه مانند آنهایی است که اعتبار شورای نگهبان را زیر سوال می برند و خود از آن مجوز می گیرند!
در این شرایط، باید پرسید که علت اعتراض دوستان سینماگر به ممیزی دولتی چیست؟ آنها فی الواقع دنبال زدن چه حرفی بدتر از اینها که گفته اند و نشان دادن چه صحنه هایی بدتر از اینها که نشان داده اند هستند؟ چرا هیچگاه دوستان نمی آیند بگویند که کدام صحنه ها را در فیلم مان می خواستیم بگنجانیم که اجازه داده نشد؟ بله، این درست است که ممیزی در ایران از قوانین ثابتی برخوردار نیست و بعضاً سلیقه ای اعمال می شود، اما نهایتاً اگر منصفانه بنگریم، فیلم های ما همه حرف هایشان را زدند و مجوز هم گرفتند. سینماگران نشان دهند که کدام حرفی را می خواستند بزنند که تاکنون در سینما زده نشده؟ دیگر بیش از «چارچنگولی» و «جایی دیگر»؟ آیا دوستان قصد دارند خدا و پیامبر و امام را هم زیر سوال ببرند و مجوز بگیرند؟ در اینصورت آیا همین مردم اجازه خواهند داد از بیت المالشان صرف تولید چنین آثاری شود و در سینماهای حکومتشان، چنین فیلم هایی اکران شوند؟