کد خبر: ۵۴۰۷۵۱
زمان انتشار: ۱۱:۲۳     ۲۹ مهر ۱۴۰۳
سخنرانی در جمع دانشجویان مسلمان پیرو خط امام؛
فرمایش مهم امام خمینی (قدس سره) درباره «شهادت نیمی از ملت» در اِزای «شکستن هیمنۀ دشمن و حوادثی مثل تسخیر لانۀ جاسوسی آمریکا»

به گزارش پایگاه خبری 598، بازخوانی فرمایش مهم امام خمینی (قدس سره) درباره «شهادت نیمی از ملت» در اِزای «شکستن هیمنۀ دشمن و حوادثی مثل تسخیر لانۀ جاسوسی آمریکا» در جمع در دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در ادامه می آید:

‏‏زمان: ساعت 10 صبح 12 آبان 1359 / 24 ذی الحجه 1400‏
‏‏مکان: تهران، حسینیۀ جماران‏

‏‏موضوع: مقاصد استعماری قدرتها در ایجاد خوف ـ شکسته شدن قدرت پوشالی امریکا ـ انزوای از‏‎ ‎‏قدرتها‏

‏‏حضار: دانشجویان مسلمان پیرو خط امام‏


‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

ایجاد خوف برای پیشرفت مقاصد شوم

‏     از جمله چیزهایی که دولتهای بزرگ، ابرقدرتها و به تبع آنها، دولتهای کوچک عمل‏‎ ‎‏می کنند و از چیزهایی که آنها برای پیشرفت مقاصد خودشان اجرا می کنند این است که‏‎ ‎‏ایجاد خوف بکنند در ملتها، دولتهای کوچک در بین ملت خودشان ایجاد خوف بکنند.‏‎ ‎‏شما دیدید که در این مدتی که محمدرضا غصب کرده بود حکومت ایران را، ساواک‏‎ ‎‏آنطور تبلیغات می کرد که هر خانواده ای شاید گمان می کرد که اگر یک کلمه راجع به‏‎ ‎‏دولت یا راجع به شاه مخلوع بگوید، این کلمه را آنها می شنوند و این را به جزا‏‎ ‎‏می رسانند. در همۀ قشر‏‏[‏‏های‏‏]‏‏ ملت، این خوف را اینها ایجاد کرده بودند با تبلیغات‏‎ ‎‏دامنه دار خودشان که ساواک همچو هست که در هر چند نفر آدم یکی از آنها ساواکی‏‎ ‎‏است و حرفها را اگر در داخل خانه ها هم بر ضد رژیم گفته بشود به ساواک می رسانند و‏‎ ‎‏ساواک هم چه خواهد کرد و چه کرد. اینها در باطن در خود کشور خودشان ـ هر کشوری‏‎ ‎‏که زیر دست آن کشورها بود ـ در کشور خودشان این معنا را دامن می زدند، به طوری که‏‎ ‎‏در زمان شاه مخلوع، آنطور در بین مردم خوف بود که شاید برادر از برادرش می ترسید،‏‎ ‎‏پدر از پسر، پسر از پدر، هر دو از زن می ترسیدند که مبادا یکوقت ما یک حرفی بزنیم و‏‎ ‎‏موجب گرفتاری و آزار و اذیت بشود، و اعدام و حبس و کذا.‏

‏     دولتهای بزرگتر که شیاطینی هستند معلم این شیطانها، آنها از باب اینکه دایرۀ‏ ‏سلطه شان زیاد بود به همۀ کشورها، اینطور مسائل را با حکومتهای آنها و با ملتهای دیگر‏‎ ‎‏باز تبلیغ می کردند و ایجاد خوف و رعب می کردند در همۀ کشورها و اینطور وانمود‏‎ ‎‏می کردند که اگر یک کشوری یک کلمه برخلاف این قدرت بزرگ، آن قدرت بزرگ،‏‎ ‎‏برخلاف امریکا، برخلاف شوروی و قبلاً برخلاف انگلستان، یک کلمه اگر بگوید،‏‎ ‎‏دولت را چه خواهند کرد و مملکت را خواهند گرفت و چه و چه خواهند کرد. این یک‏‎ ‎‏حیله ای بود که از سالهای طولانی اینها برای پیشرفت مقاصد خودشان، این حیله را به کار‏‎ ‎‏برده بودند. ملتها هم باورشان آمده بود. دولتهای کوچک هم نسبت به آن بزرگها‏‎ ‎‏باورشان آمده بود که اگر یک کلمه برخلاف فلان دولت بگویند اینها ساقط خواهند شد‏‎ ‎‏و از بین خواهند رفت و آنها هجوم خواهند کرد. لهذا، در بعضی از اوقات، که در چندین‏‎ ‎‏سال پیش از این، یک اولتیماتومی آنها می دادند به ایران ـ مثلاً ـ با همان لفظی که آنها،‏‎ ‎‏تشری که آنها می زدند، هر امری را که می خواستند، به مجلس تحمیل می کردند و به‏‎ ‎‏دولت تحمیل می کردند. اینها هم نسبت به ملت خودشان همین طور بود: همچو که‏‎ ‎‏صحبت حکومت نظامی می شد، دیگر مردم بکلی به واسطۀ خوفی که از اینها داشتند،‏‎ ‎‏بکلی خودشان را می باختند.‏

ضرورت شکستن خوف از قدرتها

‏     این معنا را ما از اول به نظرمان آمد که باید این خوف را شکست. این یک رعبی است‏‎ ‎‏و ارعابی است که واقعیت ندارد زیاد. آنقدر که واقعیتش است صد چندان تبلیغات است.‏‎ ‎‏دامن می زنند به آن و همۀ مردم را یا همۀ دولتها را می ترسانند. به نظر می رسید که باید اگر‏‎ ‎‏بخواهد یک ملتی پیش ببرد یا مقابله بکند با دولت یا مقابله بکند با دولتهای بزرگ، به‏‎ ‎‏نظر می رسید که اگر ما بخواهیم یک عملی انجام بدهیم، باید این بتها را شکست و او به‏‎ ‎‏این است که باید خود آنهایی ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ که در رأس واقع شدند، هدف قرار داد. ابتدا با‏‎ ‎‏صحبت، با حرف، اینها را همچو کرد که از دل مردم این مسئله خارج بشود که نمی شود‏‎ ‎‏برخلاف فلان قدرت حرف زد. کم کم مردم این معنا را حس کردند که نه، آنطورها‏ ‏نیست که تصور می شد که اگر یک کلمه راجع به آن درجه اولیها صحبت بشود، عالَم به‏‎ ‎‏هم می خورد. لهذا، دیدید که وقتی که صحبت از خود آن مردک هم شد، هیچ اشکالی‏‎ ‎‏پیش نیامد. اگر هم اشکالی پیش آمد، اشکالی بود که رفع می شد و دیدید که وقتی که‏‎ ‎‏اعلام حکومت نظامی در روز هم کردند، مردم ریختند بیرون و شکستند حکومت نظامی‏‎ ‎‏را و هیچ چیز نشد. عمده این است که این خوفهایی که اینها ایجاد کردند در دل ملتها، این‏‎ ‎‏شکسته بشود.‏

‏     از جمله چیزهایی که خیلی به آن دامن زده بودند و می ترساندند همه را، این معنا بود‏‎ ‎‏که این دو تا قدرت بزرگی که الآن در عالَم هست، از این دو قدرت نمی شود اصلاً کسی‏‎ ‎‏احتمال بدهد که کنار برود و خودش مستقل باشد؛ حتماً یا باید در بلوک شرق باشد یا در‏‎ ‎‏بلوک غرب، از این دو حال هیچ نمی شود خارج شد؛ اگر یک وقتی کسی بخواهد خیال‏‎ ‎‏این معنا را بکند که خودش هم یک آدمی است، خودش هم مستقل است، این یک‏‎ ‎‏خیال غلطی است که همان تصورات است، واقعیت نمی تواند داشته باشد، لکن وقتی که‏‎ ‎‏کم کم ملتها به خود آمدند، فهمیدند که نه، به آنطورها نیست. ما دیدیم که مداخلۀ نظامی‏‎ ‎‏شوروی در افغانستان، که یک ملت ضعیفی ولی زنده ای است و با قدرت ایمان مقابله‏‎ ‎‏کرد، در عین حالی که حکومت افغانستان، حکومت غاصب افغانستان با شوروی و حزبها‏‎ ‎‏ـ بعضی از حزبهای چپی همه با هم هستند، مع ذلک ـ جوانهای برومند افغانستان در مقابل‏‎ ‎‏آنها ایستادند و الآن مدتهای زیادی است که از برای شوروی ایجاد اشکالات کرده اند،‏‎ ‎‏به طوری که باید بگوییم شوروی را شکست سیاسی داده اند. این برای این بود که فهمیده‏‎ ‎‏شد که اینطور نیست که اگر شوروی به یک جایی حمله بکند، دیگر نمی شود حرفی زد،‏‎ ‎‏این صد در صد باید تسلیم شد. یا اگر امریکا یک وقت دست به آن زده بشود، دیگر‏‎ ‎‏مملکت ـ مثلاً ـ ایران بکلی منهدم می شود و از بین خواهد رفت. کم کم این مسئله، این‏‎ ‎‏رعب شکسته شد نسبت به رژیم منحوس پهلوی، که همه دیدید که با همان فریادهای‏‎ ‎‏شما جوانها، مردها و قیام ملت، نتوانستند آنها دیگر نگه دارند او را. با همۀ قوایی که‏‎ ‎‏داشتند بالفعل و دنبال او هم بودند، مع ذلک فریادهای شما و وحدت کلمۀ شما آنها را‏ ‏شکست داد.‏

شکسته شدن قدرت امریکا در ایران

‏     پس این معنا که اگر ما برخلاف این دستگاه یک کلمه ای بگوییم نابود خواهیم شد،‏‎ ‎‏معلوم شد نه، مسئله درست نبوده. اینها به واسطۀ تبلیغاتشان ایجاد خوف کرده بودند که با‏‎ ‎‏همین خوف، کارهای خودشان را انجام می دادند. بیشتر مردم به واسطۀ این خوف‏‎ ‎‏کنار‏‏[‏‏ه‏‏]‏‏ می گرفتند و بی تفاوت می شدند و می ترسیدند. آنها هم با اینکه قدرتشان به آن‏‎ ‎‏بزرگی نبود که یک ملت را از بین ببرند، استفاده می کردند، لکن ملت ایران این مطلب را‏‎ ‎‏شکست در هم و این رژیم را از بین برد.‏

‏     نسبت به قدرتهای بزرگ هم همین طور است قضیه و همین طور بود قضیه که‏‎ ‎‏ارعابش بیشتر از واقعیتش بود. اگر یک مطلبی فرض کنید در یک دولت کوچکی واقع‏‎ ‎‏می شد برخلاف میل شوروی ـ مثلاً ـ یا برخلاف میل امریکا، کافی بود که امریکا یا‏‎ ‎‏شوروی یک تشر بزنند. با همان یک تشر، مسئله ختم می شد. یا مثلاً، در آن وقتی که‏‎ ‎‏انگلستان قدرتش زیادتر بود از دیگران، یک کشتی را بیاورند در این آبهای نزدیک‏‎ ‎‏ایران، یک کشتی را که آوردند اینجا، دیگر نه مجلسش می توانست حرفی بزند و نه‏‎ ‎‏دولتش و هر چه آنها می خواستند تحمیل می کردند. این مطلب هم در ایران شکسته شد،‏‎ ‎‏این معنا که یکی برود در سفارت امریکا و یک تعرّضی بکند به سفارت امریکا، در سابق‏‎ ‎‏و در زمان رژیم سابق، جزء تخیلات و شعرها به نظر می آمد. چطور امکان دارد که ملتی‏‎ ‎‏که هیچی ندارد، جوانهایی که دستشان چیزی نیست، بروند و سفارت امریکا را یک‏‎ ‎‏تعرّضی به آن بکنند؛ یک سنگی حتی بیندازند؟! اگر یک همچو چیزی بشود، اصلاً ملت‏‎ ‎‏و دولت ایران به باد فنا خواهد رفت! اینها چیزهایی بود که با شیطنت و تبلیغات تو مغز‏‎ ‎‏مردم کرده بودند و مردم را از آن قدرت ملی و انسانی و اسلامی که داشتند غافل کرده‏‎ ‎‏بودند.‏

‏     ما دیدیم که جوانهای ما به واسطۀ آنهمه ناراحتیهایی که ملت ما از این قدرت فاسد‏ ‏کشیده بود، عکس العمل نشان دادند و رفتند و ریختند و آن اعضای آنجا را گرفتند و‏‎ ‎‏اینها، و هیچ آسمان به زمین نیامد. ویژگی این عمل این بود که این قدرت امریکا و این‏‎ ‎‏ارعابی که کرده بودند اینها که اگر یک تعرّضی بشود به دیوار سفارت امریکا، کسی یک‏‎ ‎‏خطی بکشد، چه ها خواهد شد، این از بین رفت. شما جوانها که رفتید و آنجا را گرفتید، و‏‎ ‎‏بعد هم به همه معلوم شد که اینها اصلش یک افرادی نبودند که راجع به یک سفارتخانۀ‏‎ ‎‏متعارف باشند، اینها مرکز یک توطئه ای بودند که در همۀ شئون کشور ما، بلکه منطقه‏‎ ‎‏دخالت می کردند و دولتهای سابق دانسته یا ندانسته از آنها باید تبعیت بکند و هر کاری که‏‎ ‎‏می خواهد انجام بدهد باید با مشورت اینها باشد. چنانچه خود محمدرضا گفت که لیست‏‎ ‎‏وکلا از سفارت می آمد و ما باید این لیست را همان طوری که آنها نوشتند، عمل بکنیم.‏‎ ‎‏این خدمتی که این جوانها کردند و رفتند و شکستند و گرفتند آنجا را و آن افراد فاسد را‏‎ ‎‏نگه داشتند، این یک مطلبی بود که آن واهمه هایی که در ذهن مردم بود، در ذهن ملتها‏‎ ‎‏بود، در ذهن دولتها بود و آن هیولایی که نشان داده بودند آنها از قدرتهای بزرگ، آن را‏‎ ‎‏شکستند.‏

ارزش و اهمیت تصرف لانه جاسوسی امریکا

‏     این یک مطلبی است که اگر ملت ما هم دنبال او هر جور زحمتی به خودش راه بدهد،‏‎ ‎‏هر جور گرفتاری و تنگنایی که برایش پیش بیاید، ارزش دارد. ارزش این عمل به این‏‎ ‎‏نیست که ما شکممان یک وقتی گرسنه می ماند یا ـ مثلاً ـ راه وقتی بخواهیم برویم، با‏‎ ‎‏اتومبیل نمی توانیم برویم، از باب اینکه نداریم چیزی؛ ارزش این به اینها نیست. ارزش‏‎ ‎‏این در عالَم به این است که شما یک بتی که درست کرده بودند اینها که، بت بزرگی که‏‎ ‎‏همۀ ممالک را گرفته بود، شکستید. این یک جنبۀ سیاسی داشت که، ارزش سیاسی‏‎ ‎‏داشت که همۀ ارزشها پیش او کوچکند.‏

‏     اینهایی که خیال می کنند که به واسطۀ اعمال اینها، ما در تنگنا واقع شدیم، اشتباه‏‎ ‎‏می کنند، در عین حالی که سوء نیت ندارند. البته یک دسته هایی هستند که شما را هم‏ ‏امریکایی می دانند! پاسدارهای ما را هم می گویند، مرتجعند، امریکایی اند. اینها، این‏‎ ‎‏دسته ها بیچاره اند، بدبختند اینها. اما بعض از اشخاصی که خوب، دلسوز هم هستند برای‏‎ ‎‏کشور ما و برای کشور خودشان و مخالفْ هم هستند با همۀ ارگانهای خارجی و اجانب،‏‎ ‎‏لکن آنها هم تحت تأثیر همان تبلیغات واقع شده اند و گمان می کردند که اگر بزودی فوراً‏‎ ‎‏ما تقدیم نکنیم این جاسوسها را به امریکا و یک عذرخواهی هم نکنیم، چه ها و چه ها‏‎ ‎‏خواهد شد. ارزش این عمل این است که این اشتباهات را رفع کرد. شما الآن یک سال‏‎ ‎‏است که این جاسوسها را، این توطئه گرها را، این مجرمها را در آنجا حبس کردید و‏‎ ‎‏خبری هم نشد؛ نه بازارمان خوابید و نه اقتصادمان به هم خورد و اینها. بعد هم هر کاری‏‎ ‎‏آنها خواستند، هی کردند و هی ترساندند و هی عمل مذبوحانه کردند و ما دیدیم که یک‏‎ ‎‏سال از این امر گذشت و هم بازارهای ما سر جای خودش هست و هم کشاورزی ما سر‏‎ ‎‏جای خودش هست و هم چیزهای دیگرمان؛ هیچ چیز نخوابید، هیچ مطلبی نشد. ارزش‏‎ ‎‏این است، ارزش این عمل این است که شکسته شد آن بت بزرگی که برای ملتها تراشیده‏‎ ‎‏بودند.‏

‏     ارزش این چریکهای افغانی این است که شکستند آن بتهای بزرگی را که تراشیده‏‎ ‎‏بودند که اگر کسی با شوروی یک کلمه بگوید، باید به فنا برسد. اینها شکستند این را. آنها‏‎ ‎‏هم چندین ماه است که الآن با همۀ قوایی که آن قدرت بزرگ پیش آورده برای آنها ـ و‏‎ ‎‏حکومت خودشان هم با آنها مخالف است، با ملتش مخالف است ـ چریکهای‏‎ ‎‏افغانستانی شکستند آن هیولا و چیزی ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ که برای ملتها پیش آورده بودند. این عمل‏‎ ‎‏شما در اینجا و آن عمل آنها در آنجا ارزشش یک ارزشی نیست که ما بتوانیم به میزان‏‎ ‎‏درآوریم. اینها ارزش دارد به اینکه ما نصف ملتمان هم اگر کشته می شد ارزش داشت‏‎ ‎‏این؛ برای اینکه قضیه، قضیۀ شکم نیست تا ما عزا بگیریم که مبادا یک وقت گندم ما‏‎ ‎‏نداشته باشیم. ما در پنجاه، شصت سال پیش از این، که من یادم هست، با اسب و الاغ از‏‎ ‎‏این راه به آن راه می رفتیم. و ـ با عرض می کنم که ـ نه برقی بود و نه بساطی بود و آنطور‏‎ ‎‏همۀ مردم زندگی شان را می کردند.‏

‏‎قیام ملت در جهت تحقق اسلام نه مادیات

‏     آن چیزی که برای ما ارزش دارد اولاً، اسلام است که در آن همه چیز هست. ما برای‏‎ ‎‏شکممان قیام نکردیم که اگر شکممان را یک وقت جلویش را بگیرند ما بنشینیم سر‏‎ ‎‏جایمان. ما برای اسلام قیام کردیم؛ همان طوری که در صدر اسلام پیغمبر اکرم برای‏‎ ‎‏اسلام قیام کرد و آنقدری که او در زحمت و رنج واقع شد، ما نشدیم. ما الآن بازارهایمان‏‎ ‎‏سر جای خودش هست و امسال که می گویند میوه ها هم بیشتر از همیشه هست، ارزاقمان‏‎ ‎‏هم سر جای خودش هست، و گرفتاری این چیزها ابداً نداریم.‏

‏     عمده این است که ما یک ملتی داریم که این ملت همه بیدار شدند، آن خوف را‏‎ ‎‏شکستند؛ آن خوفی که اگر یک پاسبان می آمد یک بازار را می بست، هیچ کس حرف‏‎ ‎‏نمی زد؛ او را شکستند، فریاد زدند، با فریاد خودشان قدرتی را که در اینجا بود شکستند و‏‎ ‎‏قدرتها را شکستند. ما وقتی یک ملت داریم که سی و چند میلیون است و بیست میلیون‏‎ ‎‏جوان داریم که آرزوی شهادت بسیاریشان می کنند.‏

‏     دیروز یک پیرمرد نزدیک به هشتاد ـ تقریباً بین هفتاد و هشتاد بود ـ آمد با من‏‎ ‎‏مصافحه‏‎[1]‎‏ کرد و رفت آن کنار. دوباره من دیدم ایستاد و دوباره دارد می آید. دفعۀ دوم‏‎ ‎‏که آمد اینجا، گریه می کرد. اشکهایش را من دیدم که آنجا جاری بود. می گفت من‏‎ ‎‏می خواهم بروم جنگ بکنم. من گفتم به او که من و تو باید دعا بکنیم، جوانها باید جنگ‏‎ ‎‏بکنند. الحمدلله ، ما که جوانهایمان، پیرهایمان، زنها، دخترها؛ همه، بچه ها؛ همه مان یک‏‎ ‎‏تحولی در ما پیدا شده است که نمی خواهیم دیگر زیر بار ابرقدرتها برویم. باید البته ملتی‏‎ ‎‏که اینطور باشد خودش را مهیّا کند برای همه چیز. قدرتهای بزرگ عالَم هست.‏

آمادگی برای حفظ ارزشها و مقابله با توطئه ها

‏     شما هم ایستادید در مقابل قدرتهای بزرگ عالَم. از ارعابهایشان نترسید خیلی، اما‏‎ ‎‏مهیّا بشوید برای این شلوغکاریها، برای این کارهایی که دارد انجام می گیرد، باید مهیّا‏ ‏بشویم. یک کار ارزشمندی شما کردید، یک کار بزرگی کردید که تمام دنیا به صورت‏‎ ‎‏اعجاب دارند به شما نگاه می کنند. کسی که یک همچو کار بزرگی را به عهده گرفته است‏‎ ‎‏نباید خیال کند که امروز که ما این را بیرونش کردیم، فردا یک کسی دیگر می آید؛‏‎ ‎‏نخواهد آمد، خیر. شما و ما مهیّا هستیم و مهیّا باید باشیم که آنقدری که ارزش دارد‏‎ ‎‏عملمان، باید برایش فداکاری بکنیم.‏

‏     ما باز به آن تنگنای اقتصادی که پیغمبر اکرم در آن چند سال، که در آن غار بود، واقع‏‎ ‎‏شده بود، واقع نشدیم. آنها نانِ خوردن هم نداشتند. آنها با زحمت برای خودشان به طور‏‎ ‎‏قاچاق یک چیزی می آوردند، می خوردند؛ زندگی می کردند. لکن ارزش عمل یک‏‎ ‎‏ارزشی بود که می ارزید به اینها. تحمل می کرد ایشان اینها را. ما الآن چیزی برایمان واقع‏‎ ‎‏نشده. خوب، یک گوشۀ کشور ما یک جنگی واقع شده و آن هم دارند سرکوبشان‏‎ ‎‏می کنند. ما باید مهیّا باشیم که فردا اگر از یک گوشۀ دیگری هم یک شیطان دیگری سر‏‎ ‎‏در آورد، آن ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ هم سرکوبش بکنیم. ما می خواهیم زنده باشیم و ما می خواهیم شرافت‏‎ ‎‏خودمان را حفظ کنیم و ما می خواهیم اسلام عزیز را، که همه چیز درش هست، استقلال‏‎ ‎‏درش هست ـ آزادی درش هست، شرافت درش هست ـ می خواهیم این را حفظش‏‎ ‎‏بکنیم و قرآن کریم را حفظ بکنیم. این ارزش دارد به اینکه ما همه مان هم از بین برویم،‏‎ ‎‏رفتیم. مگر ما از پیغمبر بالاتریم؟ مگر ما از حسین بن علی بالاتر هستیم؟ آنها هم همه‏‎ ‎‏چیزشان را دادند در راه هدفشان. لکن ما قدرت داریم الآن. آنها آن وقت نداشتند همچو‏‎ ‎‏قدرتی. حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در آن غاری که پناه برده بودند،‏‎ ‎‏کسی را نداشتند. یک چند نفری آنجا بودند و همه در خوف زندگی می کردند. ما به آنجا‏‎ ‎‏نرسیده ایم حالا. زمانی هم که در مدینه تشریف آوردند، آنقدر رنج ایشان کشیدند.‏‎ ‎‏اینقدر زحمت کشیدند که هیچ یک از آنها را تا حالا ما نکشیده ایم.‏

‏     ما از جنگ نباید بترسیم. پیغمبر اکرم جنگ کرده است برای اسلام. حضرت امیر‏‎ ‎‏جنگ کرده است برای اسلام. صدر اسلام در یک چند سال چندین جنگ، هشتاد تا،‏‎ ‎‏چقدر جنگ واقع شد. ما باید مهیّا بشویم برای جنگها و ما قدرت داریم. ما جوانها را‏

‏داریم، یک ملتی هستیم که با وحدت کلمه و با اتّکال به خدای تبارک و تعالی، همه چیز‏‎ ‎‏را ما می توانیم پیش ببریم؛ هیچ خوف از این مسائل نداریم. اینها که ایجاد خوف‏‎ ‎‏می خواهند بکنند در شما، همانهایی اند که در زمان شاه مخلوع هم ایجاد خوف کرده‏‎ ‎‏بودند و آن به واسطۀ همان ایجاد خوف سر جای خودش نشسته بود و به خیال خودش،‏‎ ‎‏سلطنت می کرد. وقتی این خوف شکسته شد، دیدیم که تو خالی بود؛ واقعیت آنطوری‏‎ ‎‏که می گفتند نداشت. قدرتهای دیگر هم همین طور است. خیال نکنید که اینها شاخ و دمِ‏‎ ‎‏خیلی بزرگی دارند. اینها هم همین طورهاست.‏

پیروزی در جنگ در پرتو انسجام و هماهنگی نیروها

‏     مهم این است که ما با هم منسجم باشیم. مهم این است که قوای مسلّح ما، که خداوند‏‎ ‎‏ان شاءالله نصرت به آنها بدهد، منسجم باشند با هم. سپاه پاسداران و قوای انتظامی‏‎ ‎‏دیگری خودشان را یک بدانند. همه تان برای یک مقصد دارید عمل می کنید و آن‏‎ ‎‏مقصد این است که کشور خودتان را آزاد نگه دارید و مستقل؛ نوکر نباشید، شرافت‏‎ ‎‏خودتان را حفظ بکنید.‏

‏     همۀ قوای مسلّحه ـ هر کس هست ـ از ملت هم هر کس متصل شد به آن جبهه، همه‏‎ ‎‏همدم باشید و هماهنگ. اگر هماهنگ باشید و همه روی یک رویّه کار بکنید و یک‏‎ ‎‏فرمانده برای شما باشد که روی نقشه عمل بکند، مطمئن باشید که پیروز هستید و هیچ‏‎ ‎‏قدرتی هم نمی تواند با شما مقابله کند؛ برای اینکه قدرت، قدرت ملت است. ارتش وقتی‏‎ ‎‏اتّکالش به این دیوار بزرگ شد، به این سد عظیم ملت شد، قدرتی پیدا می کند که هیچ‏‎ ‎‏چیز نمی تواند مقابل او بایستد. ارتش ما و قوای مسلّح ما و پاسدارهای ما و همۀ اینها‏‎ ‎‏پشتوانه شان همۀ ملت است. الآن شما می بینید سرتاسر مملکت ما در حال جنگند،‏‎ ‎‏دخترهای توی خانه هایشان هم در حال جنگند؛ برای جنگیها دارند کار می کنند. یک‏‎ ‎‏همچو مملکتی که ارتشش با ملتش یک است، رؤسایش با دیگران برادرند، اینها همه‏‎ ‎‏خدمتگزار هستند نسبت به ملتشان، ملتشان از آنها پشتیبانی می کند، یک همچو ملتی از‏ ‏چی می ترسد؟ شما مطمئن باشید.‏

نهراسیدن ملت ایران از تهدیدات و حصر اقتصادی دشمن

‏     چند وقت است که الآن ما را حصر اقتصادی کرده اند، چه شد ـ مثلاً؟ ما کجایمان گیر‏‎ ‎‏کرده است که حصر اقتصادی، حصر اقتصادی؟ خیال می کنند اشخاص که ما اگر چنانچه‏‎ ‎‏از امریکا ـ مثلاً، فرض کنید که ـ فلان چیز را نخریم، دیگر نمی توانیم. نخیر، ما داریم‏‎ ‎‏زیاد، امریکا اینجا برایمان ذخیره کرده اینها را! بدانید کارهای خدایی است اینها،‏‎ ‎‏کارهای خدایی است که پنجاه سال آن یا کمتر یک قدری، این مرد بیست و چند سال ـ‏‎ ‎‏این دومی‏‎[2]‎‏ ـ زحمت کشید و امریکا هم به خیال اینکه خوب، مملکت خودش است‏‎ ‎‏دیگر، هر چه هست مال خودش است ـ نفتهای ما را البته گرفتند و خوردند و بردند و ـ‏‎ ‎‏اسلحه های زیاد آوردند برای ما. این کوههایی که در ایران هست بسیاری اش زیرش‏‎ ‎‏اسلحه و مهمّات است و اینها همانهایی بود که دشمن ما، دشمن فعلی و همیشگی ما برای‏‎ ‎‏خودش تهیه کرده بود و حالا مال ماست. عمده این است که ما خودمان، خودمان را‏‎ ‎‏بشناسیم و قوای مسلّحۀ ما و ملت ما یکپارچه بشود. اگر اینها همه با هم یکپارچه باشند،‏‎ ‎‏پشت به پشت هم بدهند، هیچ قدرتی نمی تواند اینها را بشکند.‏

‏     این قدرتهای بزرگ آنقدر گرفتاری دارند که به این مسائل خیلی نمی توانند برسند.‏‎ ‎‏هر کدامشان مقابل هم ایستادند. این گرگها را می گویند که وقتی که شب هم می خواهند‏‎ ‎‏بخوابند دور هم، همه رویشان را به هم می کنند از خوف اینکه اگر یکی شان غفلت کند‏‎ ‎‏باقیشان او را می خورد. حالا اینطوری است که شما خیال نکنید که امریکا اگر بخواهد‏‎ ‎‏یک کاری بکند، امریکا مقابلش یک گرگ دیگری ایستاده، درست دارد نگاهش‏‎ ‎‏می کند! آن هم همین طور مقابلش یک گرگ دیگری ایستاده مقابلش «اَللهمَّ اشْغَلِ‏‎ ‎‏الظّالِمینَ بِالظّالِمین»‏‎[3]‎

‏‎‏    ‏‏مسائل اینطور نیست که به گوش ما می خوانند که ای اگر امریکا چه بشود، چه. خوب،‏‎ ‎‏یک سال تمام است که این جوانهای عزیز ما رفته اند و البته رنج کشیده اند، زحمت‏‎ ‎‏کشیده اند و مأجورند در این امر پیش خدای تبارک و تعالی ـ من نباید تشکر کنم از آنها،‏‎ ‎‏عمل آنها پیش خدا ارزش دارد ـ یک سال است که اینها رفته اند و آنجا را گرفته اند. آنها‏‎ ‎‏جز، هی حرفْ آنها زدند، آن ور ایستادند و حرف زدند و چه کردند و خوب، حصر‏‎ ‎‏اقتصادی کردند و چه کردند، لکن ملت سر جای خودش ایستاده و هیچ نقصی در‏‎ ‎‏خودش نمی بیند. ده سال دیگر هم که بشود، همین است. عمده ارزش این عملها این‏‎ ‎‏است که از ذهن توده های ضعیف مردم در سرتاسر دنیا، مستضعفین جهان در سرتاسر‏‎ ‎‏دنیا، از ذهن اینها این رعبها را خارج می کند، به خود می آیند. الآن هم آمده اند، هی‏‎ ‎‏می گویند که ماها در انزوا هستیم. آن وقت که در انزوا نبودیم چه بودیم؟! یک ملت‏‎ ‎‏زیردست ضعیف بیچاره! یک پاسبان در بازار بزرگ تهران حکومت می کرد بر بازار! این‏‎ ‎‏آن وقت بود که ما منزوی نبودیم! منزوی نبودیم؛ یعنی، روابطمان با امریکا و با شوروی و‏‎ ‎‏با کذا و کذا سر جایش بود!‏

استقلال و خودکفایی در انزوای از قدرتها

‏     حالا که منزوی هستیم چه هستیم؟ حالا که منزوی هستیم جوانهای ما ایستاده اند و‏‎ ‎‏سفارت امریکا را گرفته اند و پنجاه و چند نفر جاسوسها را گرفته اند و نگه داشته اند. البته‏‎ ‎‏انسانی هم با آنها رفتار کرده اند. آنطوری که به من دائماً رسیده این است که خیلی خوب‏‎ ‎‏با اینها رفتار کرده اند و اخلاق اسلامی هم همین است. حالا که منزوی هستیم اینکه‏‎ ‎‏بازارمان سر جایش هست با عزّت و احترام. هیچ کس به ما نمی تواند ظلم کند. هیچ کس‏‎ ‎‏نمی تواند بگوید بازارتان را ببندید یا با الزام بازار را ببندند. هیچ کس نمی تواند بیاید‏‎ ‎‏بگوید چهارم آبان است بیرقها را همه جا بزنید و باید همچو بشوید، هیچ. حالا که منزوی‏‎ ‎‏نیستیم خودمانیم، مستقلیم. انزوا اگر پیدا شد، انسان خودش را بهتر پیدا می کند.‏

‏     دیروز چند تا، دو ـ سه تا جوان آمدند و یک تفنگی را، که من خوب نمی شناسم‏ ‏تفنگ چه هست، آوردند نشان دادند، گفتند: این را ما خودمان درست کردیم. وقتی هم‏‎ ‎‏به ارتش نشان دادیم گفتند صحیح است و خوب است و وسایل را فراهم می کنیم. این‏‎ ‎‏برای این است که چنانچه ما منزوی نبودیم، هیچ وقت به فکر این کار نمی افتادند. شما که‏‎ ‎‏حالا به خیال اینها منزوی هستید، شما الآن در فکر این هستید که خودتان کارهای‏‎ ‎‏خودتان را انجام بدهید. منزوی نبودن؛ یعنی، متّکل بودن به غیر؛ یعنی، اسیر بودن.‏‎ ‎‏منزوی هستیم؛ یعنی، ارتباطمان با دیگران قطع است و ما نوکر دیگران نیستیم.‏

‏     آنها هی می آیند به ما می گویند که بیا روابطمان را درست کنیم، ما همه جور‏‎ ‎‏حاضریم، چطور. ما می دانیم شیطنت است این. البته اگر همه احترام به همه بگذارند،‏‎ ‎‏همه، همۀ دنیا با هم باید برادر باشند. اما مسئله این نیست. ما از این انزوا نمی ترسیم. ما‏‎ ‎‏استقبال می کنیم یک همچو انزوایی را که ما را وادار می کند که خودمان به فکر خودمان‏‎ ‎‏بیفتیم. وقتی این انزوا نباشد ما متّکل به غیریم. هر چی می خواهیم، دستمان پیش غیر دراز‏‎ ‎‏است، گندم هم می خواهیم از آنها بگیریم و ارزاقمان را از آنها بگیریم و صنایعمان را‏‎ ‎‏آنها برایمان بیایند درست بکنند؛ همه چیزمان دست آنها باشد. ملت تا اینطور باشد،‏‎ ‎‏نمی تواند خودش دارای یک چیزی باشد، در اقتصاد مستقل باشد، در جنگ مستقل‏‎ ‎‏باشد، در اجتماع مستقل باشد. وقتی شما منزوی باشید، می توانید این کارها را بکنید.‏‎ ‎‏شمای منزوی می توانید که فکر بکنید که باید کشاورزیمان را خودمان اداره کنیم، محتاج‏‎ ‎‏نشویم به دیگران؛ برای اینکه ما منزوی هستیم، دیگران نمی دهند به ما.‏

‏     وقتی یک ملتی احساس کرد که ارزاقش را دیگران نمی دهند به او، خودش به فکر‏‎ ‎‏می افتد که برای خودش درست کند. مادامی که در نظرش این است که نه، ما را می آورند‏‎ ‎‏برایمان، می دهند به ما، نمی تواند کار بکند. اینهایی که وقتی در اطرافشان ده تا پانزده تا‏‎ ‎‏نوکر هست، می افتند و تنبل می شوند و هیچ کار از آنها نمی آید، وقتی می بریشان حبس،‏‎ ‎‏خودش توی حبس کارهای خودش را می کند؛ برای اینکه منزوی شده. ملتی که منزوی‏‎ ‎‏بشود، می تواند ترقّی کند، مترقّی می شود. ملتی که منزوی نیست نمی تواند به ترقّی، راه‏‎ ‎‏خودش را برود. ملت غیر منزوی؛ یعنی، ملتی که اتّکالش به دیگران است، خوراکش را‏ ‏از دیگران می گیرد، اتومبیلش هم از دیگران می گیرد، برقش هم از دیگران می گیرد. این‏‎ ‎‏ملت تا آخر باید اسیر باشد. تا منزوی نشوید نمی توانید مستقل بشوید. از انزوا ما چه‏‎ ‎‏ترسی داریم. ما آن روزی که منزوی نبودیم همۀ گرفتاریها را داشتیم. حالایی که منزوی‏‎ ‎‏هستیم مستقل هم هستیم. الآن هر کسی آقای خودش هست، هی زیر بار دیگری نیست.‏‎ ‎‏الآن می تواند یک سفارتخانه ای ـ هر سفارتخانه ای می خواهد باشد ـ می تواند که به‏‎ ‎‏حکومت ما، به دولت ما یک چیز را تحمیل کند؟ پس ما منزوی نیستیم.‏

‏     شما خیال می کنید منزوی هستیم. منزوی به آن معنایی که شما می خواهید نباشیم، این‏‎ ‎‏معنایش این است که ما وابسته باشیم و تا آخر، غلام حلقه به گوش باشیم. خدا می داند آن‏‎ ‎‏روزی که من عکس این محمدرضا را دیدم در روزنامه های اینجا، در مجله ای بود که در‏‎ ‎‏امریکا مقابل یکی از ریاست جمهوریهای آنها ایستاده بود؛ مثل یک بچه ای و او‏‎ ‎‏عینکش را برداشته بود و به روی او نگاه هم نمی کرد، اینطور نگاه می کرد و اینطوری‏‎ ‎‏ایستاده بود! خدا می داند تلخی این در ذائقۀ من شاید حالا هم باشد که ما اینطور هستیم‏‎ ‎‏که یک نفر آدمی که می گوید من همه کاره هستم و کشورم را می خواهم برسانم به کذا و‏‎ ‎‏از ژاپن باید جلو بیفتیم و فلان ‏‏[‏‏کار را بکنیم،‏‏]‏‏ یک همچو آدم ضعیف زبونی است که‏‎ ‎‏می رود در امریکا، بعد از همۀ تشریفات که اجازه بدهند و چه بکنند، برود آنجا،‏‎ ‎‏می ایستد آنجا پهلوی آن جانسون‏‎[4]‎‏ ـ ظاهراً بود ـ ایستاده آنجا و آن مردک تو صورتش‏‎ ‎‏نگاه نمی کرد. عینکش را برداشته و آنطور نگاه می کند و این هم اینطوری ایستاده! خدا‏‎ ‎‏می داند که این غیر انزوا برای یک ملتی از هر انزوایی بدتر است. بله، او منزوی نبود.‏‎ ‎‏آقایان می خواهند ما هم اینطور بشویم. ما انزوایی را که این آقایان خیال می کنند، با‏‎ ‎‏آغوش باز، این انزوا را می پذیریم.‏

‏     تا انزوا نباشد افکار شما به راه نمی افتد. مغزها‏‏[‏‏ی‏‏]‏‏ شما از مغز امریکایی کوچکتر‏‎ ‎‏نیست. لکن شما را از انزوا بیرون آوردند و مرتبط کردند. تا آخر قیامت شما باید منزویِ‏ ‏آن وقت باشید. وابسته، افکارتان اصلاً به راه نیفتد، مغزهایتان بخشکد آنجا و هیچ‏‎ ‎‏[‏‏کاری‏‏]‏‏ را عمل نکنید. اگر مغزهای ما عمل می کرد، حالا وضع کشور ما غیر از این بود،‏‎ ‎‏لکن نگذاشتند مغزهای ما عمل بکند. همه چیز را آوردند، اموال زیرزمینی ما را دادند و‏‎ ‎‏همه چیز را آوردند، فراهم کردند که مبادا شما به فکر این بیفتید یک صنعتی ایجاد کنید.‏‎ ‎‏تا ارتباطتان را از دنیا قطع نکنید ـ این ارتباطی که شما را به انزوای حقیقی می کشد ـ‏‎ ‎‏نمی توانید خودتان اهل صنعت بشوید و نمی تواند مملکتتان صنعتی بشود، نمی توانید‏‎ ‎‏مستقل باشید و نمی توانید آزاد باشید. این انزوا از نعمتهای بزرگ خداست.‏

‏     شما مقایسه کنید بین کشور خودتان امروز که منزوی هستید با کشور خودتان در ده‏‎ ‎‏سال پیش از این که نبودید. مقایسه کنید، فکر کنید. هی فکر اینکه ای ما چیزی نداریم؛ ما‏‎ ‎‏انسان داریم. ما آدم داریم، ما جوان داریم. ما جوانهایی داریم که با همۀ قوا، در مقابل‏‎ ‎‏همۀ قدرتها ایستاده اند. چی هیچی نداریم؟ ما همه چیز داریم. ما این زمینهای وسیع ‏‏[‏‏را‏‏]‏‎ ‎‏داریم. ما آنقدر چیزهای زیرزمینی داریم. چطور ما نداریم؟ ما همه چیز داریم. فقط این‏‎ ‎‏انزوا نبودن، منزوی نبودن، ما را به این حال رسانده است که ما برای هر چیز باید دستمان‏‎ ‎‏را پیش دیگری دراز کنیم. یک چند سال باید سختی را تحمل کنیم. ـ سختی هم خیلی‏‎ ‎‏نیست ـ تحمل کنیم تا بتوانیم خودمان سر پای خودمان بایستیم و آدم باشیم.‏

مقاومت قدرتمندانه ملت ایران در مقابل تجاوز عراق

‏     این قدرتها دیگر شکسته شده اند و علامتش هم همین که یک سال است این‏‎ ‎‏جوانهای ما این کار را کرده اند، و ارزش کارشان هم بسیار زیاد است و هیچ عالَم به هم‏‎ ‎‏نخورد. حالا فرض کنید که این نوکر بدبخت، این صدام بدبخت، که ملت خودش را به‏‎ ‎‏تباهی دارد می کشد و آنقدر به ملت خودش دارد تحمیل می کند، این هم یک حملۀ‏‎ ‎‏مذبوحانه ای کرده است. ما هم صبر داریم و ‏‏[‏‏هم‏‏]‏‏ حوصله داریم. ملت ما پنجاه ـ شصت‏‎ ‎‏سال، جوانهای ما تا چشمشان را باز کردند، زیر یوغ این مسائل و این مصایب بودند.‏‎ ‎‏عادت داریم ما به زحمت کشیدن. جوانهای ما عادت دارند به این زحمتها. حالا که‏ ‏خودشان را یافتند و مستقل می دانند، با تمام قدرت، بیست سال هم این جنگ طول‏‎ ‎‏بکشد ما ایستاده ایم. در صورتی که این پوسیده است دیگر. شما خیال نکنید که این یک‏‎ ‎‏کاری است. اینکه می بینید موشک می اندازد، این برای این است که نمی تواند بیاید با‏‎ ‎‏اینها مقابله کند. از دور ایستاده است و موشک می اندازد. اینکه این جنایات را می کند و‏‎ ‎‏می خواهد ملت ما را بترساند به خیال خودش، این برای آن است که قدرت آنکه مقابله‏‎ ‎‏کند با این جوانهای ما را ندارد. در همه جا هم دارد هی کشته می دهد و هی دارد ضایعات‏‎ ‎‏می دهد. ولی آن خوی غلطش و آن تخیل باطلش و اینکه اعصابش بکلی خُرد شده‏‎ ‎‏است و حالا خردتر، نمی گذارد که به خودش بیاید و بفهمد باید چه بکند. این در آنجا،‏‎ ‎‏در خود عراق هم پوسیده شده است و در همۀ ممالک دنیا هم آبرویش را از دست داده‏‎ ‎‏است. البته رادیوی بغداد و ـ نمی دانم ـ روزنامه های بغداد هی هیاهو می کنند. هیاهو زیاد‏‎ ‎‏است. اما در دنیا ببینید چه جوری است وضع. در همۀ کشورهای دنیا، اینها حیثیت‏‎ ‎‏سیاسی، اگر داشتند هم از دست رفت. در خود عراق هم ملت با او مخالفند و کم کم‏‎ ‎‏صدایشان در می آید و پیدا هم شده آثارش.‏

‏     فرق مابین دولت ما و بین قوای انتظامی ما با آنها این است که اینها از ملتند و با ملتند و‏‎ ‎‏ملت هم با آنهاست. دلیلش هم همین است که آن دسته دارند جنگ می کنند. خداوند‏‎ ‎‏همه را حفظ کند. سرتاسر ایران دارند کمک می کنند. اگر پیدا کردید یک دهی در عراق‏‎ ‎‏اینجوری کمک کرده باشد به اینها. اینها به زور البته می گیرند، غارت می کنند، به زور‏‎ ‎‏می گیرند. اما اگر پیدا کردید یک دِه را در تمام کشور عراق که جوانهایش، زنهایش، برای‏‎ ‎‏اینها نان بپزند و ـ نمی دانم ـ بسته بندی کنند! ندارند اینها.‏

‏     یک همچو ملتی از کی می ترسد؟! چرا باید بترسد؟! ما خدا را داریم. ما اسلام را‏‎ ‎‏داریم. ما برای خدا داریم عمل می کنیم. کسی که برای خدا عمل می کند چرا بترسد؟! از‏‎ ‎‏کی بترسد؟! آنها باید بترسند که اگر از اینجا رفتند، جهنم هست آمالشان. جوانهای مایی‏‎ ‎‏که برای خدا دارند جنگ می کنند، اجرشان با خداست. امکان دارد که یک کسی برای‏‎ ‎‏خدا کار بکند و خدای تبارک و تعالی، به او عنایت نداشته باشد؟! شهیدشان با همان‏ ‏شهدای صدر اسلام ان شاءالله ، محشور است، و قدرتمند هستید.‏

‏     خداوند همه تان را حفظ بکند و همان طوری که این آقا گفتند، اولاً، من تشکر می کنم‏‎ ‎‏از زحمات شما و من نباید تشکر بکنم؛ برای اینکه کشور خودتان هست و خودتان برای‏‎ ‎‏خودتان عمل کردید و ارزش عمل شما بسیار زیاد است. حالا که بنا دارید که مجلس کار‏‎ ‎‏خودش را انجام داده است و محوّل می خواهید بکنید به دولت، امر صحیحی است.‏‎ ‎‏ان شاءالله ، شما هر جا باشید، در جبهه ها هم که می روید، سلامت باشید و امیدوارم که با‏‎ ‎‏قدرتمندی غلبه کنید بر همۀ شیطانها.‏

‏والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته‏

‎ ‎

  • - دست یکدیگر را فشردن.
  • - محمدرضا پهلوی.
  • - «خداوندا، ستمگران را با ستمگران مشغول ساز».
  • - لیندون جانسون، رئیس جمهور سابق امریکا.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:۱
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
ارسال نظرات
مجید
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۳۴ - ۲۹ مهر ۱۴۰۳
۱
۰
ابطحی گوش کن و ساکت شو ........
پاسخ
جدیدترین اخبار پربازدید ها