به گزارش پایگاه خبری 598، بازخوانی فرمایش مهم امام خمینی (قدس سره) درباره «شهادت نیمی از ملت» در اِزای «شکستن هیمنۀ دشمن و حوادثی مثل تسخیر لانۀ جاسوسی آمریکا» در جمع در دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در ادامه می آید:
زمان: ساعت 10 صبح 12 آبان 1359 / 24 ذی الحجه 1400
مکان: تهران، حسینیۀ جماران
موضوع: مقاصد استعماری قدرتها در ایجاد خوف ـ شکسته شدن قدرت پوشالی امریکا ـ انزوای از قدرتها
حضار: دانشجویان مسلمان پیرو خط امام
بسم الله الرحمن الرحیم
ایجاد خوف برای پیشرفت مقاصد شوم
از جمله چیزهایی که دولتهای بزرگ، ابرقدرتها و به تبع آنها، دولتهای کوچک عمل می کنند و از چیزهایی که آنها برای پیشرفت مقاصد خودشان اجرا می کنند این است که ایجاد خوف بکنند در ملتها، دولتهای کوچک در بین ملت خودشان ایجاد خوف بکنند. شما دیدید که در این مدتی که محمدرضا غصب کرده بود حکومت ایران را، ساواک آنطور تبلیغات می کرد که هر خانواده ای شاید گمان می کرد که اگر یک کلمه راجع به دولت یا راجع به شاه مخلوع بگوید، این کلمه را آنها می شنوند و این را به جزا می رسانند. در همۀ قشر[های] ملت، این خوف را اینها ایجاد کرده بودند با تبلیغات دامنه دار خودشان که ساواک همچو هست که در هر چند نفر آدم یکی از آنها ساواکی است و حرفها را اگر در داخل خانه ها هم بر ضد رژیم گفته بشود به ساواک می رسانند و ساواک هم چه خواهد کرد و چه کرد. اینها در باطن در خود کشور خودشان ـ هر کشوری که زیر دست آن کشورها بود ـ در کشور خودشان این معنا را دامن می زدند، به طوری که در زمان شاه مخلوع، آنطور در بین مردم خوف بود که شاید برادر از برادرش می ترسید، پدر از پسر، پسر از پدر، هر دو از زن می ترسیدند که مبادا یکوقت ما یک حرفی بزنیم و موجب گرفتاری و آزار و اذیت بشود، و اعدام و حبس و کذا.
دولتهای بزرگتر که شیاطینی هستند معلم این شیطانها، آنها از باب اینکه دایرۀ سلطه شان زیاد بود به همۀ کشورها، اینطور مسائل را با حکومتهای آنها و با ملتهای دیگر باز تبلیغ می کردند و ایجاد خوف و رعب می کردند در همۀ کشورها و اینطور وانمود می کردند که اگر یک کشوری یک کلمه برخلاف این قدرت بزرگ، آن قدرت بزرگ، برخلاف امریکا، برخلاف شوروی و قبلاً برخلاف انگلستان، یک کلمه اگر بگوید، دولت را چه خواهند کرد و مملکت را خواهند گرفت و چه و چه خواهند کرد. این یک حیله ای بود که از سالهای طولانی اینها برای پیشرفت مقاصد خودشان، این حیله را به کار برده بودند. ملتها هم باورشان آمده بود. دولتهای کوچک هم نسبت به آن بزرگها باورشان آمده بود که اگر یک کلمه برخلاف فلان دولت بگویند اینها ساقط خواهند شد و از بین خواهند رفت و آنها هجوم خواهند کرد. لهذا، در بعضی از اوقات، که در چندین سال پیش از این، یک اولتیماتومی آنها می دادند به ایران ـ مثلاً ـ با همان لفظی که آنها، تشری که آنها می زدند، هر امری را که می خواستند، به مجلس تحمیل می کردند و به دولت تحمیل می کردند. اینها هم نسبت به ملت خودشان همین طور بود: همچو که صحبت حکومت نظامی می شد، دیگر مردم بکلی به واسطۀ خوفی که از اینها داشتند، بکلی خودشان را می باختند.
ضرورت شکستن خوف از قدرتها
این معنا را ما از اول به نظرمان آمد که باید این خوف را شکست. این یک رعبی است و ارعابی است که واقعیت ندارد زیاد. آنقدر که واقعیتش است صد چندان تبلیغات است. دامن می زنند به آن و همۀ مردم را یا همۀ دولتها را می ترسانند. به نظر می رسید که باید اگر بخواهد یک ملتی پیش ببرد یا مقابله بکند با دولت یا مقابله بکند با دولتهای بزرگ، به نظر می رسید که اگر ما بخواهیم یک عملی انجام بدهیم، باید این بتها را شکست و او به این است که باید خود آنهایی [را] که در رأس واقع شدند، هدف قرار داد. ابتدا با صحبت، با حرف، اینها را همچو کرد که از دل مردم این مسئله خارج بشود که نمی شود برخلاف فلان قدرت حرف زد. کم کم مردم این معنا را حس کردند که نه، آنطورها نیست که تصور می شد که اگر یک کلمه راجع به آن درجه اولیها صحبت بشود، عالَم به هم می خورد. لهذا، دیدید که وقتی که صحبت از خود آن مردک هم شد، هیچ اشکالی پیش نیامد. اگر هم اشکالی پیش آمد، اشکالی بود که رفع می شد و دیدید که وقتی که اعلام حکومت نظامی در روز هم کردند، مردم ریختند بیرون و شکستند حکومت نظامی را و هیچ چیز نشد. عمده این است که این خوفهایی که اینها ایجاد کردند در دل ملتها، این شکسته بشود.
از جمله چیزهایی که خیلی به آن دامن زده بودند و می ترساندند همه را، این معنا بود که این دو تا قدرت بزرگی که الآن در عالَم هست، از این دو قدرت نمی شود اصلاً کسی احتمال بدهد که کنار برود و خودش مستقل باشد؛ حتماً یا باید در بلوک شرق باشد یا در بلوک غرب، از این دو حال هیچ نمی شود خارج شد؛ اگر یک وقتی کسی بخواهد خیال این معنا را بکند که خودش هم یک آدمی است، خودش هم مستقل است، این یک خیال غلطی است که همان تصورات است، واقعیت نمی تواند داشته باشد، لکن وقتی که کم کم ملتها به خود آمدند، فهمیدند که نه، به آنطورها نیست. ما دیدیم که مداخلۀ نظامی شوروی در افغانستان، که یک ملت ضعیفی ولی زنده ای است و با قدرت ایمان مقابله کرد، در عین حالی که حکومت افغانستان، حکومت غاصب افغانستان با شوروی و حزبها ـ بعضی از حزبهای چپی همه با هم هستند، مع ذلک ـ جوانهای برومند افغانستان در مقابل آنها ایستادند و الآن مدتهای زیادی است که از برای شوروی ایجاد اشکالات کرده اند، به طوری که باید بگوییم شوروی را شکست سیاسی داده اند. این برای این بود که فهمیده شد که اینطور نیست که اگر شوروی به یک جایی حمله بکند، دیگر نمی شود حرفی زد، این صد در صد باید تسلیم شد. یا اگر امریکا یک وقت دست به آن زده بشود، دیگر مملکت ـ مثلاً ـ ایران بکلی منهدم می شود و از بین خواهد رفت. کم کم این مسئله، این رعب شکسته شد نسبت به رژیم منحوس پهلوی، که همه دیدید که با همان فریادهای شما جوانها، مردها و قیام ملت، نتوانستند آنها دیگر نگه دارند او را. با همۀ قوایی که داشتند بالفعل و دنبال او هم بودند، مع ذلک فریادهای شما و وحدت کلمۀ شما آنها را شکست داد.
شکسته شدن قدرت امریکا در ایران
پس این معنا که اگر ما برخلاف این دستگاه یک کلمه ای بگوییم نابود خواهیم شد، معلوم شد نه، مسئله درست نبوده. اینها به واسطۀ تبلیغاتشان ایجاد خوف کرده بودند که با همین خوف، کارهای خودشان را انجام می دادند. بیشتر مردم به واسطۀ این خوف کنار[ه] می گرفتند و بی تفاوت می شدند و می ترسیدند. آنها هم با اینکه قدرتشان به آن بزرگی نبود که یک ملت را از بین ببرند، استفاده می کردند، لکن ملت ایران این مطلب را شکست در هم و این رژیم را از بین برد.
نسبت به قدرتهای بزرگ هم همین طور است قضیه و همین طور بود قضیه که ارعابش بیشتر از واقعیتش بود. اگر یک مطلبی فرض کنید در یک دولت کوچکی واقع می شد برخلاف میل شوروی ـ مثلاً ـ یا برخلاف میل امریکا، کافی بود که امریکا یا شوروی یک تشر بزنند. با همان یک تشر، مسئله ختم می شد. یا مثلاً، در آن وقتی که انگلستان قدرتش زیادتر بود از دیگران، یک کشتی را بیاورند در این آبهای نزدیک ایران، یک کشتی را که آوردند اینجا، دیگر نه مجلسش می توانست حرفی بزند و نه دولتش و هر چه آنها می خواستند تحمیل می کردند. این مطلب هم در ایران شکسته شد، این معنا که یکی برود در سفارت امریکا و یک تعرّضی بکند به سفارت امریکا، در سابق و در زمان رژیم سابق، جزء تخیلات و شعرها به نظر می آمد. چطور امکان دارد که ملتی که هیچی ندارد، جوانهایی که دستشان چیزی نیست، بروند و سفارت امریکا را یک تعرّضی به آن بکنند؛ یک سنگی حتی بیندازند؟! اگر یک همچو چیزی بشود، اصلاً ملت و دولت ایران به باد فنا خواهد رفت! اینها چیزهایی بود که با شیطنت و تبلیغات تو مغز مردم کرده بودند و مردم را از آن قدرت ملی و انسانی و اسلامی که داشتند غافل کرده بودند.
ما دیدیم که جوانهای ما به واسطۀ آنهمه ناراحتیهایی که ملت ما از این قدرت فاسد کشیده بود، عکس العمل نشان دادند و رفتند و ریختند و آن اعضای آنجا را گرفتند و اینها، و هیچ آسمان به زمین نیامد. ویژگی این عمل این بود که این قدرت امریکا و این ارعابی که کرده بودند اینها که اگر یک تعرّضی بشود به دیوار سفارت امریکا، کسی یک خطی بکشد، چه ها خواهد شد، این از بین رفت. شما جوانها که رفتید و آنجا را گرفتید، و بعد هم به همه معلوم شد که اینها اصلش یک افرادی نبودند که راجع به یک سفارتخانۀ متعارف باشند، اینها مرکز یک توطئه ای بودند که در همۀ شئون کشور ما، بلکه منطقه دخالت می کردند و دولتهای سابق دانسته یا ندانسته از آنها باید تبعیت بکند و هر کاری که می خواهد انجام بدهد باید با مشورت اینها باشد. چنانچه خود محمدرضا گفت که لیست وکلا از سفارت می آمد و ما باید این لیست را همان طوری که آنها نوشتند، عمل بکنیم. این خدمتی که این جوانها کردند و رفتند و شکستند و گرفتند آنجا را و آن افراد فاسد را نگه داشتند، این یک مطلبی بود که آن واهمه هایی که در ذهن مردم بود، در ذهن ملتها بود، در ذهن دولتها بود و آن هیولایی که نشان داده بودند آنها از قدرتهای بزرگ، آن را شکستند.
ارزش و اهمیت تصرف لانه جاسوسی امریکا
این یک مطلبی است که اگر ملت ما هم دنبال او هر جور زحمتی به خودش راه بدهد، هر جور گرفتاری و تنگنایی که برایش پیش بیاید، ارزش دارد. ارزش این عمل به این نیست که ما شکممان یک وقتی گرسنه می ماند یا ـ مثلاً ـ راه وقتی بخواهیم برویم، با اتومبیل نمی توانیم برویم، از باب اینکه نداریم چیزی؛ ارزش این به اینها نیست. ارزش این در عالَم به این است که شما یک بتی که درست کرده بودند اینها که، بت بزرگی که همۀ ممالک را گرفته بود، شکستید. این یک جنبۀ سیاسی داشت که، ارزش سیاسی داشت که همۀ ارزشها پیش او کوچکند.
اینهایی که خیال می کنند که به واسطۀ اعمال اینها، ما در تنگنا واقع شدیم، اشتباه می کنند، در عین حالی که سوء نیت ندارند. البته یک دسته هایی هستند که شما را هم امریکایی می دانند! پاسدارهای ما را هم می گویند، مرتجعند، امریکایی اند. اینها، این دسته ها بیچاره اند، بدبختند اینها. اما بعض از اشخاصی که خوب، دلسوز هم هستند برای کشور ما و برای کشور خودشان و مخالفْ هم هستند با همۀ ارگانهای خارجی و اجانب، لکن آنها هم تحت تأثیر همان تبلیغات واقع شده اند و گمان می کردند که اگر بزودی فوراً ما تقدیم نکنیم این جاسوسها را به امریکا و یک عذرخواهی هم نکنیم، چه ها و چه ها خواهد شد. ارزش این عمل این است که این اشتباهات را رفع کرد. شما الآن یک سال است که این جاسوسها را، این توطئه گرها را، این مجرمها را در آنجا حبس کردید و خبری هم نشد؛ نه بازارمان خوابید و نه اقتصادمان به هم خورد و اینها. بعد هم هر کاری آنها خواستند، هی کردند و هی ترساندند و هی عمل مذبوحانه کردند و ما دیدیم که یک سال از این امر گذشت و هم بازارهای ما سر جای خودش هست و هم کشاورزی ما سر جای خودش هست و هم چیزهای دیگرمان؛ هیچ چیز نخوابید، هیچ مطلبی نشد. ارزش این است، ارزش این عمل این است که شکسته شد آن بت بزرگی که برای ملتها تراشیده بودند.
ارزش این چریکهای افغانی این است که شکستند آن بتهای بزرگی را که تراشیده بودند که اگر کسی با شوروی یک کلمه بگوید، باید به فنا برسد. اینها شکستند این را. آنها هم چندین ماه است که الآن با همۀ قوایی که آن قدرت بزرگ پیش آورده برای آنها ـ و حکومت خودشان هم با آنها مخالف است، با ملتش مخالف است ـ چریکهای افغانستانی شکستند آن هیولا و چیزی [را] که برای ملتها پیش آورده بودند. این عمل شما در اینجا و آن عمل آنها در آنجا ارزشش یک ارزشی نیست که ما بتوانیم به میزان درآوریم. اینها ارزش دارد به اینکه ما نصف ملتمان هم اگر کشته می شد ارزش داشت این؛ برای اینکه قضیه، قضیۀ شکم نیست تا ما عزا بگیریم که مبادا یک وقت گندم ما نداشته باشیم. ما در پنجاه، شصت سال پیش از این، که من یادم هست، با اسب و الاغ از این راه به آن راه می رفتیم. و ـ با عرض می کنم که ـ نه برقی بود و نه بساطی بود و آنطور همۀ مردم زندگی شان را می کردند.
قیام ملت در جهت تحقق اسلام نه مادیات
آن چیزی که برای ما ارزش دارد اولاً، اسلام است که در آن همه چیز هست. ما برای شکممان قیام نکردیم که اگر شکممان را یک وقت جلویش را بگیرند ما بنشینیم سر جایمان. ما برای اسلام قیام کردیم؛ همان طوری که در صدر اسلام پیغمبر اکرم برای اسلام قیام کرد و آنقدری که او در زحمت و رنج واقع شد، ما نشدیم. ما الآن بازارهایمان سر جای خودش هست و امسال که می گویند میوه ها هم بیشتر از همیشه هست، ارزاقمان هم سر جای خودش هست، و گرفتاری این چیزها ابداً نداریم.
عمده این است که ما یک ملتی داریم که این ملت همه بیدار شدند، آن خوف را شکستند؛ آن خوفی که اگر یک پاسبان می آمد یک بازار را می بست، هیچ کس حرف نمی زد؛ او را شکستند، فریاد زدند، با فریاد خودشان قدرتی را که در اینجا بود شکستند و قدرتها را شکستند. ما وقتی یک ملت داریم که سی و چند میلیون است و بیست میلیون جوان داریم که آرزوی شهادت بسیاریشان می کنند.
دیروز یک پیرمرد نزدیک به هشتاد ـ تقریباً بین هفتاد و هشتاد بود ـ آمد با من مصافحه[1] کرد و رفت آن کنار. دوباره من دیدم ایستاد و دوباره دارد می آید. دفعۀ دوم که آمد اینجا، گریه می کرد. اشکهایش را من دیدم که آنجا جاری بود. می گفت من می خواهم بروم جنگ بکنم. من گفتم به او که من و تو باید دعا بکنیم، جوانها باید جنگ بکنند. الحمدلله ، ما که جوانهایمان، پیرهایمان، زنها، دخترها؛ همه، بچه ها؛ همه مان یک تحولی در ما پیدا شده است که نمی خواهیم دیگر زیر بار ابرقدرتها برویم. باید البته ملتی که اینطور باشد خودش را مهیّا کند برای همه چیز. قدرتهای بزرگ عالَم هست.
آمادگی برای حفظ ارزشها و مقابله با توطئه ها
شما هم ایستادید در مقابل قدرتهای بزرگ عالَم. از ارعابهایشان نترسید خیلی، اما مهیّا بشوید برای این شلوغکاریها، برای این کارهایی که دارد انجام می گیرد، باید مهیّا بشویم. یک کار ارزشمندی شما کردید، یک کار بزرگی کردید که تمام دنیا به صورت اعجاب دارند به شما نگاه می کنند. کسی که یک همچو کار بزرگی را به عهده گرفته است نباید خیال کند که امروز که ما این را بیرونش کردیم، فردا یک کسی دیگر می آید؛ نخواهد آمد، خیر. شما و ما مهیّا هستیم و مهیّا باید باشیم که آنقدری که ارزش دارد عملمان، باید برایش فداکاری بکنیم.
ما باز به آن تنگنای اقتصادی که پیغمبر اکرم در آن چند سال، که در آن غار بود، واقع شده بود، واقع نشدیم. آنها نانِ خوردن هم نداشتند. آنها با زحمت برای خودشان به طور قاچاق یک چیزی می آوردند، می خوردند؛ زندگی می کردند. لکن ارزش عمل یک ارزشی بود که می ارزید به اینها. تحمل می کرد ایشان اینها را. ما الآن چیزی برایمان واقع نشده. خوب، یک گوشۀ کشور ما یک جنگی واقع شده و آن هم دارند سرکوبشان می کنند. ما باید مهیّا باشیم که فردا اگر از یک گوشۀ دیگری هم یک شیطان دیگری سر در آورد، آن [را] هم سرکوبش بکنیم. ما می خواهیم زنده باشیم و ما می خواهیم شرافت خودمان را حفظ کنیم و ما می خواهیم اسلام عزیز را، که همه چیز درش هست، استقلال درش هست ـ آزادی درش هست، شرافت درش هست ـ می خواهیم این را حفظش بکنیم و قرآن کریم را حفظ بکنیم. این ارزش دارد به اینکه ما همه مان هم از بین برویم، رفتیم. مگر ما از پیغمبر بالاتریم؟ مگر ما از حسین بن علی بالاتر هستیم؟ آنها هم همه چیزشان را دادند در راه هدفشان. لکن ما قدرت داریم الآن. آنها آن وقت نداشتند همچو قدرتی. حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در آن غاری که پناه برده بودند، کسی را نداشتند. یک چند نفری آنجا بودند و همه در خوف زندگی می کردند. ما به آنجا نرسیده ایم حالا. زمانی هم که در مدینه تشریف آوردند، آنقدر رنج ایشان کشیدند. اینقدر زحمت کشیدند که هیچ یک از آنها را تا حالا ما نکشیده ایم.
ما از جنگ نباید بترسیم. پیغمبر اکرم جنگ کرده است برای اسلام. حضرت امیر جنگ کرده است برای اسلام. صدر اسلام در یک چند سال چندین جنگ، هشتاد تا، چقدر جنگ واقع شد. ما باید مهیّا بشویم برای جنگها و ما قدرت داریم. ما جوانها را
داریم، یک ملتی هستیم که با وحدت کلمه و با اتّکال به خدای تبارک و تعالی، همه چیز را ما می توانیم پیش ببریم؛ هیچ خوف از این مسائل نداریم. اینها که ایجاد خوف می خواهند بکنند در شما، همانهایی اند که در زمان شاه مخلوع هم ایجاد خوف کرده بودند و آن به واسطۀ همان ایجاد خوف سر جای خودش نشسته بود و به خیال خودش، سلطنت می کرد. وقتی این خوف شکسته شد، دیدیم که تو خالی بود؛ واقعیت آنطوری که می گفتند نداشت. قدرتهای دیگر هم همین طور است. خیال نکنید که اینها شاخ و دمِ خیلی بزرگی دارند. اینها هم همین طورهاست.
پیروزی در جنگ در پرتو انسجام و هماهنگی نیروها
مهم این است که ما با هم منسجم باشیم. مهم این است که قوای مسلّح ما، که خداوند ان شاءالله نصرت به آنها بدهد، منسجم باشند با هم. سپاه پاسداران و قوای انتظامی دیگری خودشان را یک بدانند. همه تان برای یک مقصد دارید عمل می کنید و آن مقصد این است که کشور خودتان را آزاد نگه دارید و مستقل؛ نوکر نباشید، شرافت خودتان را حفظ بکنید.
همۀ قوای مسلّحه ـ هر کس هست ـ از ملت هم هر کس متصل شد به آن جبهه، همه همدم باشید و هماهنگ. اگر هماهنگ باشید و همه روی یک رویّه کار بکنید و یک فرمانده برای شما باشد که روی نقشه عمل بکند، مطمئن باشید که پیروز هستید و هیچ قدرتی هم نمی تواند با شما مقابله کند؛ برای اینکه قدرت، قدرت ملت است. ارتش وقتی اتّکالش به این دیوار بزرگ شد، به این سد عظیم ملت شد، قدرتی پیدا می کند که هیچ چیز نمی تواند مقابل او بایستد. ارتش ما و قوای مسلّح ما و پاسدارهای ما و همۀ اینها پشتوانه شان همۀ ملت است. الآن شما می بینید سرتاسر مملکت ما در حال جنگند، دخترهای توی خانه هایشان هم در حال جنگند؛ برای جنگیها دارند کار می کنند. یک همچو مملکتی که ارتشش با ملتش یک است، رؤسایش با دیگران برادرند، اینها همه خدمتگزار هستند نسبت به ملتشان، ملتشان از آنها پشتیبانی می کند، یک همچو ملتی از چی می ترسد؟ شما مطمئن باشید.
نهراسیدن ملت ایران از تهدیدات و حصر اقتصادی دشمن
چند وقت است که الآن ما را حصر اقتصادی کرده اند، چه شد ـ مثلاً؟ ما کجایمان گیر کرده است که حصر اقتصادی، حصر اقتصادی؟ خیال می کنند اشخاص که ما اگر چنانچه از امریکا ـ مثلاً، فرض کنید که ـ فلان چیز را نخریم، دیگر نمی توانیم. نخیر، ما داریم زیاد، امریکا اینجا برایمان ذخیره کرده اینها را! بدانید کارهای خدایی است اینها، کارهای خدایی است که پنجاه سال آن یا کمتر یک قدری، این مرد بیست و چند سال ـ این دومی[2] ـ زحمت کشید و امریکا هم به خیال اینکه خوب، مملکت خودش است دیگر، هر چه هست مال خودش است ـ نفتهای ما را البته گرفتند و خوردند و بردند و ـ اسلحه های زیاد آوردند برای ما. این کوههایی که در ایران هست بسیاری اش زیرش اسلحه و مهمّات است و اینها همانهایی بود که دشمن ما، دشمن فعلی و همیشگی ما برای خودش تهیه کرده بود و حالا مال ماست. عمده این است که ما خودمان، خودمان را بشناسیم و قوای مسلّحۀ ما و ملت ما یکپارچه بشود. اگر اینها همه با هم یکپارچه باشند، پشت به پشت هم بدهند، هیچ قدرتی نمی تواند اینها را بشکند.
این قدرتهای بزرگ آنقدر گرفتاری دارند که به این مسائل خیلی نمی توانند برسند. هر کدامشان مقابل هم ایستادند. این گرگها را می گویند که وقتی که شب هم می خواهند بخوابند دور هم، همه رویشان را به هم می کنند از خوف اینکه اگر یکی شان غفلت کند باقیشان او را می خورد. حالا اینطوری است که شما خیال نکنید که امریکا اگر بخواهد یک کاری بکند، امریکا مقابلش یک گرگ دیگری ایستاده، درست دارد نگاهش می کند! آن هم همین طور مقابلش یک گرگ دیگری ایستاده مقابلش «اَللهمَّ اشْغَلِ الظّالِمینَ بِالظّالِمین»[3]
مسائل اینطور نیست که به گوش ما می خوانند که ای اگر امریکا چه بشود، چه. خوب، یک سال تمام است که این جوانهای عزیز ما رفته اند و البته رنج کشیده اند، زحمت کشیده اند و مأجورند در این امر پیش خدای تبارک و تعالی ـ من نباید تشکر کنم از آنها، عمل آنها پیش خدا ارزش دارد ـ یک سال است که اینها رفته اند و آنجا را گرفته اند. آنها جز، هی حرفْ آنها زدند، آن ور ایستادند و حرف زدند و چه کردند و خوب، حصر اقتصادی کردند و چه کردند، لکن ملت سر جای خودش ایستاده و هیچ نقصی در خودش نمی بیند. ده سال دیگر هم که بشود، همین است. عمده ارزش این عملها این است که از ذهن توده های ضعیف مردم در سرتاسر دنیا، مستضعفین جهان در سرتاسر دنیا، از ذهن اینها این رعبها را خارج می کند، به خود می آیند. الآن هم آمده اند، هی می گویند که ماها در انزوا هستیم. آن وقت که در انزوا نبودیم چه بودیم؟! یک ملت زیردست ضعیف بیچاره! یک پاسبان در بازار بزرگ تهران حکومت می کرد بر بازار! این آن وقت بود که ما منزوی نبودیم! منزوی نبودیم؛ یعنی، روابطمان با امریکا و با شوروی و با کذا و کذا سر جایش بود!
استقلال و خودکفایی در انزوای از قدرتها
حالا که منزوی هستیم چه هستیم؟ حالا که منزوی هستیم جوانهای ما ایستاده اند و سفارت امریکا را گرفته اند و پنجاه و چند نفر جاسوسها را گرفته اند و نگه داشته اند. البته انسانی هم با آنها رفتار کرده اند. آنطوری که به من دائماً رسیده این است که خیلی خوب با اینها رفتار کرده اند و اخلاق اسلامی هم همین است. حالا که منزوی هستیم اینکه بازارمان سر جایش هست با عزّت و احترام. هیچ کس به ما نمی تواند ظلم کند. هیچ کس نمی تواند بگوید بازارتان را ببندید یا با الزام بازار را ببندند. هیچ کس نمی تواند بیاید بگوید چهارم آبان است بیرقها را همه جا بزنید و باید همچو بشوید، هیچ. حالا که منزوی نیستیم خودمانیم، مستقلیم. انزوا اگر پیدا شد، انسان خودش را بهتر پیدا می کند.
دیروز چند تا، دو ـ سه تا جوان آمدند و یک تفنگی را، که من خوب نمی شناسم تفنگ چه هست، آوردند نشان دادند، گفتند: این را ما خودمان درست کردیم. وقتی هم به ارتش نشان دادیم گفتند صحیح است و خوب است و وسایل را فراهم می کنیم. این برای این است که چنانچه ما منزوی نبودیم، هیچ وقت به فکر این کار نمی افتادند. شما که حالا به خیال اینها منزوی هستید، شما الآن در فکر این هستید که خودتان کارهای خودتان را انجام بدهید. منزوی نبودن؛ یعنی، متّکل بودن به غیر؛ یعنی، اسیر بودن. منزوی هستیم؛ یعنی، ارتباطمان با دیگران قطع است و ما نوکر دیگران نیستیم.
آنها هی می آیند به ما می گویند که بیا روابطمان را درست کنیم، ما همه جور حاضریم، چطور. ما می دانیم شیطنت است این. البته اگر همه احترام به همه بگذارند، همه، همۀ دنیا با هم باید برادر باشند. اما مسئله این نیست. ما از این انزوا نمی ترسیم. ما استقبال می کنیم یک همچو انزوایی را که ما را وادار می کند که خودمان به فکر خودمان بیفتیم. وقتی این انزوا نباشد ما متّکل به غیریم. هر چی می خواهیم، دستمان پیش غیر دراز است، گندم هم می خواهیم از آنها بگیریم و ارزاقمان را از آنها بگیریم و صنایعمان را آنها برایمان بیایند درست بکنند؛ همه چیزمان دست آنها باشد. ملت تا اینطور باشد، نمی تواند خودش دارای یک چیزی باشد، در اقتصاد مستقل باشد، در جنگ مستقل باشد، در اجتماع مستقل باشد. وقتی شما منزوی باشید، می توانید این کارها را بکنید. شمای منزوی می توانید که فکر بکنید که باید کشاورزیمان را خودمان اداره کنیم، محتاج نشویم به دیگران؛ برای اینکه ما منزوی هستیم، دیگران نمی دهند به ما.
وقتی یک ملتی احساس کرد که ارزاقش را دیگران نمی دهند به او، خودش به فکر می افتد که برای خودش درست کند. مادامی که در نظرش این است که نه، ما را می آورند برایمان، می دهند به ما، نمی تواند کار بکند. اینهایی که وقتی در اطرافشان ده تا پانزده تا نوکر هست، می افتند و تنبل می شوند و هیچ کار از آنها نمی آید، وقتی می بریشان حبس، خودش توی حبس کارهای خودش را می کند؛ برای اینکه منزوی شده. ملتی که منزوی بشود، می تواند ترقّی کند، مترقّی می شود. ملتی که منزوی نیست نمی تواند به ترقّی، راه خودش را برود. ملت غیر منزوی؛ یعنی، ملتی که اتّکالش به دیگران است، خوراکش را از دیگران می گیرد، اتومبیلش هم از دیگران می گیرد، برقش هم از دیگران می گیرد. این ملت تا آخر باید اسیر باشد. تا منزوی نشوید نمی توانید مستقل بشوید. از انزوا ما چه ترسی داریم. ما آن روزی که منزوی نبودیم همۀ گرفتاریها را داشتیم. حالایی که منزوی هستیم مستقل هم هستیم. الآن هر کسی آقای خودش هست، هی زیر بار دیگری نیست. الآن می تواند یک سفارتخانه ای ـ هر سفارتخانه ای می خواهد باشد ـ می تواند که به حکومت ما، به دولت ما یک چیز را تحمیل کند؟ پس ما منزوی نیستیم.
شما خیال می کنید منزوی هستیم. منزوی به آن معنایی که شما می خواهید نباشیم، این معنایش این است که ما وابسته باشیم و تا آخر، غلام حلقه به گوش باشیم. خدا می داند آن روزی که من عکس این محمدرضا را دیدم در روزنامه های اینجا، در مجله ای بود که در امریکا مقابل یکی از ریاست جمهوریهای آنها ایستاده بود؛ مثل یک بچه ای و او عینکش را برداشته بود و به روی او نگاه هم نمی کرد، اینطور نگاه می کرد و اینطوری ایستاده بود! خدا می داند تلخی این در ذائقۀ من شاید حالا هم باشد که ما اینطور هستیم که یک نفر آدمی که می گوید من همه کاره هستم و کشورم را می خواهم برسانم به کذا و از ژاپن باید جلو بیفتیم و فلان [کار را بکنیم،] یک همچو آدم ضعیف زبونی است که می رود در امریکا، بعد از همۀ تشریفات که اجازه بدهند و چه بکنند، برود آنجا، می ایستد آنجا پهلوی آن جانسون[4] ـ ظاهراً بود ـ ایستاده آنجا و آن مردک تو صورتش نگاه نمی کرد. عینکش را برداشته و آنطور نگاه می کند و این هم اینطوری ایستاده! خدا می داند که این غیر انزوا برای یک ملتی از هر انزوایی بدتر است. بله، او منزوی نبود. آقایان می خواهند ما هم اینطور بشویم. ما انزوایی را که این آقایان خیال می کنند، با آغوش باز، این انزوا را می پذیریم.
تا انزوا نباشد افکار شما به راه نمی افتد. مغزها[ی] شما از مغز امریکایی کوچکتر نیست. لکن شما را از انزوا بیرون آوردند و مرتبط کردند. تا آخر قیامت شما باید منزویِ آن وقت باشید. وابسته، افکارتان اصلاً به راه نیفتد، مغزهایتان بخشکد آنجا و هیچ [کاری] را عمل نکنید. اگر مغزهای ما عمل می کرد، حالا وضع کشور ما غیر از این بود، لکن نگذاشتند مغزهای ما عمل بکند. همه چیز را آوردند، اموال زیرزمینی ما را دادند و همه چیز را آوردند، فراهم کردند که مبادا شما به فکر این بیفتید یک صنعتی ایجاد کنید. تا ارتباطتان را از دنیا قطع نکنید ـ این ارتباطی که شما را به انزوای حقیقی می کشد ـ نمی توانید خودتان اهل صنعت بشوید و نمی تواند مملکتتان صنعتی بشود، نمی توانید مستقل باشید و نمی توانید آزاد باشید. این انزوا از نعمتهای بزرگ خداست.
شما مقایسه کنید بین کشور خودتان امروز که منزوی هستید با کشور خودتان در ده سال پیش از این که نبودید. مقایسه کنید، فکر کنید. هی فکر اینکه ای ما چیزی نداریم؛ ما انسان داریم. ما آدم داریم، ما جوان داریم. ما جوانهایی داریم که با همۀ قوا، در مقابل همۀ قدرتها ایستاده اند. چی هیچی نداریم؟ ما همه چیز داریم. ما این زمینهای وسیع [را] داریم. ما آنقدر چیزهای زیرزمینی داریم. چطور ما نداریم؟ ما همه چیز داریم. فقط این انزوا نبودن، منزوی نبودن، ما را به این حال رسانده است که ما برای هر چیز باید دستمان را پیش دیگری دراز کنیم. یک چند سال باید سختی را تحمل کنیم. ـ سختی هم خیلی نیست ـ تحمل کنیم تا بتوانیم خودمان سر پای خودمان بایستیم و آدم باشیم.
مقاومت قدرتمندانه ملت ایران در مقابل تجاوز عراق
این قدرتها دیگر شکسته شده اند و علامتش هم همین که یک سال است این جوانهای ما این کار را کرده اند، و ارزش کارشان هم بسیار زیاد است و هیچ عالَم به هم نخورد. حالا فرض کنید که این نوکر بدبخت، این صدام بدبخت، که ملت خودش را به تباهی دارد می کشد و آنقدر به ملت خودش دارد تحمیل می کند، این هم یک حملۀ مذبوحانه ای کرده است. ما هم صبر داریم و [هم] حوصله داریم. ملت ما پنجاه ـ شصت سال، جوانهای ما تا چشمشان را باز کردند، زیر یوغ این مسائل و این مصایب بودند. عادت داریم ما به زحمت کشیدن. جوانهای ما عادت دارند به این زحمتها. حالا که خودشان را یافتند و مستقل می دانند، با تمام قدرت، بیست سال هم این جنگ طول بکشد ما ایستاده ایم. در صورتی که این پوسیده است دیگر. شما خیال نکنید که این یک کاری است. اینکه می بینید موشک می اندازد، این برای این است که نمی تواند بیاید با اینها مقابله کند. از دور ایستاده است و موشک می اندازد. اینکه این جنایات را می کند و می خواهد ملت ما را بترساند به خیال خودش، این برای آن است که قدرت آنکه مقابله کند با این جوانهای ما را ندارد. در همه جا هم دارد هی کشته می دهد و هی دارد ضایعات می دهد. ولی آن خوی غلطش و آن تخیل باطلش و اینکه اعصابش بکلی خُرد شده است و حالا خردتر، نمی گذارد که به خودش بیاید و بفهمد باید چه بکند. این در آنجا، در خود عراق هم پوسیده شده است و در همۀ ممالک دنیا هم آبرویش را از دست داده است. البته رادیوی بغداد و ـ نمی دانم ـ روزنامه های بغداد هی هیاهو می کنند. هیاهو زیاد است. اما در دنیا ببینید چه جوری است وضع. در همۀ کشورهای دنیا، اینها حیثیت سیاسی، اگر داشتند هم از دست رفت. در خود عراق هم ملت با او مخالفند و کم کم صدایشان در می آید و پیدا هم شده آثارش.
فرق مابین دولت ما و بین قوای انتظامی ما با آنها این است که اینها از ملتند و با ملتند و ملت هم با آنهاست. دلیلش هم همین است که آن دسته دارند جنگ می کنند. خداوند همه را حفظ کند. سرتاسر ایران دارند کمک می کنند. اگر پیدا کردید یک دهی در عراق اینجوری کمک کرده باشد به اینها. اینها به زور البته می گیرند، غارت می کنند، به زور می گیرند. اما اگر پیدا کردید یک دِه را در تمام کشور عراق که جوانهایش، زنهایش، برای اینها نان بپزند و ـ نمی دانم ـ بسته بندی کنند! ندارند اینها.
یک همچو ملتی از کی می ترسد؟! چرا باید بترسد؟! ما خدا را داریم. ما اسلام را داریم. ما برای خدا داریم عمل می کنیم. کسی که برای خدا عمل می کند چرا بترسد؟! از کی بترسد؟! آنها باید بترسند که اگر از اینجا رفتند، جهنم هست آمالشان. جوانهای مایی که برای خدا دارند جنگ می کنند، اجرشان با خداست. امکان دارد که یک کسی برای خدا کار بکند و خدای تبارک و تعالی، به او عنایت نداشته باشد؟! شهیدشان با همان شهدای صدر اسلام ان شاءالله ، محشور است، و قدرتمند هستید.
خداوند همه تان را حفظ بکند و همان طوری که این آقا گفتند، اولاً، من تشکر می کنم از زحمات شما و من نباید تشکر بکنم؛ برای اینکه کشور خودتان هست و خودتان برای خودتان عمل کردید و ارزش عمل شما بسیار زیاد است. حالا که بنا دارید که مجلس کار خودش را انجام داده است و محوّل می خواهید بکنید به دولت، امر صحیحی است. ان شاءالله ، شما هر جا باشید، در جبهه ها هم که می روید، سلامت باشید و امیدوارم که با قدرتمندی غلبه کنید بر همۀ شیطانها.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته