لازم به توضيح است چنانچه فيلم جدايي ...، مورد سوء استفاده گسترده رسانه هاي غربي و صحنه گردانان هاليوود و دولتمردان امريكا و اروپا قرار نمي گرفت و موضوع در چهارچوب اختلاف نظرهاي داخلي و به تعبير درست تر خانوادگي قابل طرح بود، يقينا اين نوشتار با ادبياتي متفاوت از آنچه پيش روي خوانندگان است به نگارش در مي آمد.
حملات سنگين و بي سابقه عليه كارگردان ارزشمند كشور يعني آقاي حاتمي كيا به خاطر انتقاد ايشان نسبت به مواضع آقاي فرهادي، حكايت از آن داشت كه مسئله فراتر از چند انتقاد كوچك از يك اثر سينمايي است. چه كسي باور داشت كه كارگردان با سابقه اي مانند جناب آقاي كيومرث پور احمد در واكنش به نقد دلسوزانه آقاي حاتمي كيا ، اين چنين اختيار از كف داده و ضمن تكفير ايشان، به بهانه دفاع از جناب فرهادي ، به تطهير عناصري مثل انجلينا جولي، مدونا، استيون اسپيلبرگ و خانم شهره آغداشلو بپردازد ؟ به خاطر بايد داشت كه ديكتاتوري و خفقان ، منحصر به عالم سياست نبوده و امكان كشيده شدن دامنه آن به ديگر عرصه هاي جامعه از جمله سينما وجود دارد. نگارنده اميدوار است ارادتمندان جناب آقاي فرهادي بر اساس قواعد پذيرفته شده خودشان - يعني اصل رواداري و لزوم چند صدايي در كشور- از تحليل حاضر بر آشفته نشده و باب گفت وگو را براي افزايش هر چه بيشتر ظرفيت انتقاد پذيري در كشور همچنان گشوده نگه دارند.
برخلاف علومي مانند رياضيات كه از قواعد معيني تبعيت مي كنند و درستي يا نادرستي شان نه بر اساس سلائق بلكه با موازين علمي ارزيابي مي شوند، دسته اي از دستاوردهاي بشري مانند هنر، علاوه بر پيروي از اصول خاص، به شدت متاثر از حالات رواني و باورهاي قلبي صاحب اثرند. فرضا نمي توان بر اساس احساس ارادت يا نفرت به يك دانشمند رياضي نسبت به نظرات علمي او داوري كرد. ولي اصل فوق در مورد هنر، صادق نيست ! ناگفته پيداست هر اثر هنري واجد دو عنصر بنيادين است يكي جنبه زيباشناختي، ذوقي و احساسي آن، كه نسبي است و ديگري بعد فكري و فلسفي، كه خود مبتني بر دو ركن مهم است، خود انديشه از يك سو و مكنونات قلبي صاحب انديشه از ديگر سو. مهم ترين نكته در تحليل آثارهنري تفكيك چهار حوزه تكنيك، احساس، انديشه و نيت صاحب انديشه از يكديگر است.
هيچ هنرمندي با افسون هنر خود هرگز قادر به اثبات قضيه « دو به علاوه دو، مساوي با پنج » نخواهد شد زيرا به محض بيان چنين مدعايي، همگان او را به ديوانگي يا ماليخوليا متهم خواهند كرد. ولي همين هنرمند قادر است با جادو و شعبده هنر ، چنگ در قوه خيال مخاطب افكنده و با برانگيختن قواي غضبيه و شهويه او، واقعيت را دگرگون و يا ارزشهاي انساني و اخلاقي را واژگونه كند و مثلا حقيقت روشني مانند خداوند را در ذهن آدمي، از مقام الوهيت به زير آورده و با نشاندن شيطان بر مسند خدايي، او را «رب الارباب» جلوه دهد. و اما اصل موضوع ! بهتر است كمي به عقب باز گرديم.
به دنبال انتشار خبر اعطاي جايزه گلدن گلوب به فيلم جدايي... كمترين ترديدي باقي نماند كه مديران هاليوود تصميم گرفته اند تا جناب اقاي فرهادي را تا اخرين پله سكوي اسكار مشايعت كنند. براي تحليل دقيق تر اين حادثه ، لازم است مسئله از چند زاويه مورد بررسي قرار گيرد :
1- دغدغه هاي كارگردان
۲- اهداف برگزاركنندگان مراسم اسكار
3- ماهيت مديران مراسم اسكار
با مروري بر مهمترين آثار سينمائي اقاي فرهادي مانند « رقص در غبار» ، « شهر زيبا»، «چهارشنبه سوري»، « در باره الي » و « جدايي نادر از سيمين» مي توان به اين نتيجه رسيد كه جناب ايشان صرف نظر از درستي يا نادرستي مواضعشان، صاحب انديشه بوده و حاضراست بر خلاف برخي فيلمسازان متلون، پاي افكار خود بايستد. افزون بر ويژگي فوق ، فرهادي را مي توان انصافا يكي از توانمندترين فيلمسازان كشور به شمار آورد. او با توليد آثار خوش ساخت و بازي گرفتن هوشمندانه از بازيگران خود خوش درخشيده و توانسته است در كنار برخي از فيلمسازان صاحب نام ايران، جايي براي خود باز كند و صنعت سينماي نيمه جان كشور را رونقي دوباره بخشد.
جناب فرهادي نه تنها به عنوان عضوي شريف از خانواده هفتاد و پنج ميليوني ايران حق دارد درباره شرايط سياسي و اجتماعي سرزمين خود اظهار نظر كند بلكه موظف است در چهار چوب رسالت هنري خود - و البته با رعايت مصالح ملي و احترام به باورهاي ديني مردم -موشكافانه انگشت نقد بر اوضاع زمانه نهاده و در راستاي اعتلاي كشور خود گام بردارد. از مجموعه آثار فوق اين گونه بر مي آيد كه آقاي فرهادي هم در مورد احكام اسلامي و هم اصل نظام جمهوري اسلامي ، حرفهايي براي گفتن دارد كه گاه با صراحت و گاه به طعنه و كنايه آنها را در لايه هاي پنهان و آشكار قصه هاي اجتماعي خود ماهرانه بيان مي كند.
طرح مباحث مربوط به دو حوزه دين و سياست چنانچه پرسشگرانه و از سر صدق و صفا صورت پذيرد نه تنها بد نيست بلكه منشأ بركات بسياري است. سخن منتقد يا درست است و يا نادرست. در صورت درستي ادعا، دو وظيفه سنگين بر شانه هاي مسئولان خواهد نشست. اولا تقدير شايسته از منتقد به خاطر نقد دلسوزانه او، و ثانيا اقدام موثر جهت هر گونه اصلاحي. و اما در صورت نادرستي مدعيات منتقد، متوليان دين و دولت مكلفند با زبان رفق و مدارا ابرهاي هرگونه شبهه و ابهامي را از آسمان ذهن او بزدايند و همچنان وي را به ادامه نقد سالم تشويق كنند . چرا كه پويائي و شادابي يك نظام قدرتمند منوط به ميدانداري بي باكانه و در عين حال منصفانه ، مؤدبانه و عالمانه منتقدان ان است. ولي به تلخي بايد گفت مشكل از جايي آغاز مي شود كه منتقد،غالب اوقات پا را فراتر از چهارچوبهاي پذيرفته شده نهاده و ازحوزه «نقد شرايط موجود» به «تخريب» رو مي آورد!
حال پرسش اين است كه چه كنيم تا مبادا «نقدمان» به «تخريب» منجر نشود. از مهمترين ويزگي هاي نقد ان است كه اولا ناقد بدنبال اصلاحگري بوده و ثانيا در كنار بيان معايب، گوشه چشمي هم به محاسن داشته باشد .عنصر «اميد بخشي» از لوازم ضروري هر نقد سالمي است. و اما تخريب! در اين حالت بطور مطلق، نه تنها ذكري از محاسن به ميان نمي آيد بلكه همه چيزسياه و معيوب و ياس اور نشان داده مي شود.
از شاخص ترين نشانه هاي تخريب ان استكه فرد منتقد بدليل عناد و عصبيت، در داوري دچار خطا گرديده ونا خواسته در دام سخنان و رفتارهاي پرتناقض گرفتار ميشود . از نشانه هاي مهم ديگر تخريب ان است كه، سروكله دشمنان فرصت طلب نيز از هر سو هويدا شده و هر يك مي كوشد به سهم خود با افكندن هيزم بر اتش فتنه بر شعله هاي ان بيفزايد.
فارغ از اينكه موضع جناب فرهادي در ارتباط با دين و سياست چه باشد، نگاه دقيق و روانشناسانه ايشان به برخي ناهنجاري هاي اجتماعي، بسيار ستودني است. ما نيز در اين زمينه نه تنها با اقاي فرهادي همدل و همراهيم بلكه دست شان را ميبوسيم و ايشان را دعوت به ساخت هر چه بيشتر اثاري از اين دست ميكنيم و از متوليان فرهنگي كشور نيز متوقعيم كه صادقانه ايشان را در اين زمينه ياري دهند.
بنظر ميرسد فرهادي با اثار خود در صدد ريشه يابي برخي نابساماني هاي اجتماعي است كه امري بسيار پسنديده است ولي مع الاسف فيلمهاي ايشان بدليل باز بودن پايان شان ، ذهن مخاطب را دچار اشفتگي در تحليل گردانده و انگشت اتهام تماشاگران ناخواسته به سمت احكام شريعت و سياستهاي نظام جمهوري اسلامي ايران نشانه ميرود. ازهمينجاست كه نگاه ما با اقاي فرهادي زاويه ميگيرد!.پرسش از ايشان اين استكه منشا اين همه بدي ها از كجاست؟
با دسته بندي كردن نظرات منتقدان فيلم جدايي...، ميتوان نتيجه گرفت كه اقاي فرهادي ممكن است در پي يكي از اهداف زير باشد:
1-نقد اصولي سياستهاي نظام و رفتار كارگزاران حكومت از يك سو و دعوت از شهروندان به اخلاقگرايي و رعايت قانون از ديگر سو، و مبارزه با هر گونه بي عدالتي در جامعه.
2 - پالايش كردن فرهنگ ايراني از فرهنگ اسلامي.
3- ناكارامد جلوه دادن حكومت اسلامي از طريق بزرگنمايي ناهنجاري ها و ترويج فرهنگ ليبرال سرمايه داري غرب در جامعه.
در صورت درستي احتمال اول، بايد خدا را سپاس گفت و به وجود هنرمندان اصلاحگري همچون جناب فرهادي افتخار نمود و حتي داوري هاي هر از گاه نادرست شان را نيز به جان خريد، چرا كه هيچ جامعه سالمي بي نقد منقدان دلسوز و اگاه، قادر به ادامه حيات نخواهد بود. ولي عده اي با بدبيني به اين احتمال نگريسته و بر اين باورند كه نوع ادبيات و مواضع سياسي اقاي فرهادي و حشر و نشر ايشان با كساني كه هيچ نسبتي با اقشار محروم و طبقات فرودست جامعه ندارند، بيشتر يادآور ژستهاي چپ گرايانه جريان روشنفكري دهه هاي اواخر رژيم قبل است و لذا نمي توان دغدغه هاي او را چندان جدي تلقي كرد.
در احتمال دوم، غالب افرادي كه منتقد ايشانند بر اين عقيده اند كه اقاي فرهادي بشدت داراي گرايشات باستان گرايانه بوده و از طريق فيلمهايش ميكوشد تا با اسلام زدايي از فرهنگ ملي ايران اذهان را به سمت دوران كهن ايران قبل از اسلام سوق دهد.
و اما در احتمال سوم، برخي معتقدند كه اقاي فرهادي اساسا نه دغدغه دين دارد و نه ملت! بلكه وي ميكوشد، با تحريك عصبيت هاي بظاهر ناسيوناليستي ، جمهوري اسلامي را ناكارامد جلوه داده و تنها راه رهايي از فلاكت را سپر افكندن در برابر جهان ليبرال ، و پذيرش بي چون و چراي ولايت غرب معرفي كند. و اما پرسش اين است كه منتقدان اقاي فرهادي بر اساس چه قرائن و شواهدي به نتايج فوق رسيده اند. در اين بخش از نوشتار به بررسي اين موضوع ميپردازيم:
در مجموعه آثار جناب فرهادي موضوعاتي مانند قصاص و ديه، صدقه، مسئله محرم و نامحرم ، تقليد از مجتهد، سوگند به قران، حضانت فرزند، تبعيت زن از شوهر، قضاي اسلامي،حجاب ، طلاق... به گونه اي كاملا حساب شده در كنا ر مقولاتي همچون خفقان اجتماعي، فقر، فحشا، اعتياد، قتل، دروغ، تهمت، خيانت هاي ناموسي ، اختلافات خانوادگي ، نارسايي سيستم قضايي، بيكاري، اختلاف طبقاتي با پس زمينه هايي مانند رنگهاي تيره و مرده ، محيطهاي محقرانه و شلوغ و كثيف و پر تشنج نشانده شده اند .در فيلم جدايي ...، اقاي فرهادي براي بيان مقاصد خود از برخي نمادهاي ديني مانند آرم الله، پرچم جمهوري اسلامي، اذان، چادر، مقنعه، محاسن ...نهايت بهره را برده و برخي پيامهاي كليدي خود را در قالب ديالوگ و مشاجرات بزرگترها و يا متون درسي ترمه و سميه با ظرافت گنجانده است. اعدادي مانند 11 و 9 نيز در اين فيلم جاي خود را دارند كه البته بدليل نبود قرائن روشن، اين موضوع را يك تصادف انگاشته و از كنار ان مي گذريم.
همانگونه كه اشاره شد اقاي فرهادي سخناني در دل دارد كه مي كوشد با زبان سينما انها را بيان كند. براستي اقاي فرهادي در صدد ارسال چه پيامي به مخاطبان خود است؟ نابساماني هاي اجتماعي در فيلمهاي اقاي فرهادي به گونه اي به تصوير كشيده ميشوند كه گويي اين تنها نظام جمهوري اسلامي است كه بايد پاسخگوي همه ناهنجاري ها باشد
منتقدان معتقدند كه جناب اقاي فرهادي در اكثر اثار خود پس از به تصوير كشيدن مشكلات اجتماعي و اخلاقي، انگشت اشارت خود را به طرز ماهرانه اي به سوي نظام و احكام شريعت اسلام نشانه رفته و همه مصيبات را يكسره به پاي اسلام نوشته است. حال انكه بر كسي پوشيده نيست معضلات كنوني جامعه، ريشه در سه عامل عمده دارند: الف- بي توجهي حاكمان قبل از انقلاب به طبقات محروم جامعه و وابستگي شديد آنان به كشورهاي بيگانه. ب- توطئه هاي مستمر استكبار جهاني عليه شكل گيري يك جامعه اسلامي طراز قران در ايران پس از انقلاب ج-فساد و يا سوء مديريت برخي از كارگزاران كنوني و كارشكني هاي عوامل نفوذي دشمنان در نهادها و ادارات دولتي.
هيچ كس امروزه مدعي ايده ال بودن شرايط حاكم برجامعه نيست! چه كسي است نداند به رغم همه مجاهدتها و جهش هاي شگرف علمي و حماسه افريني ها و جانفشاني هاي فرزندان غيور اين سرزمين كهن و مقدس درعرصه هاي گوناگون ، هنوز كه هنوز است پاي اخلاق و اقتصادمان مي لنگد! ولي اي كاش قلبمان از پس سياهي ها، روشني ها را هم رصد مي كرد! و اي كاش گوش جانمان نيز از چشمان ريزبينمان جا نمي ماند و زمزمه هاي دشمنان را از آن سوي دروازه هاي شهرمان، كه براي قتل عام و غارتي دوباره گرد امده اند مي شنيد!
بر هيچ اهل خردي پوشيده نيست كه پيراستن جامعه از سنت ها و عادات غلط اجتماعي و زدودن انديشه هاي متحجرانه و التقاطي و يا خرافه اميز از فرهنگ ناب اسلامي، و تحقق عدالت اجتماعي امر آساني نبوده و نيازمند عزم ملي وشكيبايي بسيار است.
اي كاش جناب فرهادي مي دانست، درعصر هماناني كه مدعي رسيدن به دروازه هاي بزرگ تمدن بودند، در روزگاري نه چندان دور، درهمان نزديكي هاي شهرشان، مردماني نفس مي كشيدند كه براي در امان ماندن از سرماي سخت و استخوان سوز زمستان به آغوش چهارپايانشان پناه مي بردند در حالي كه لوله هاي قطور متراكم از گاز، از برابرديدگانشان تا ناكجا اباد كشيده شده بود . و اي كاش مي دانست كه چگونه عده اي ازهموطنانش در مناطقي ازاين سرزمين ، به خاطر محروميت از امكانات بهداشتي و درماني، دسته دسته بينائي شان را از كف مي دادند. سخن از افسانه هاي عصرحجري ويا قصه هاي عهد قجري نيست. سخن از همان دوراني است كه جهان غرب، ملت ريشه دار جناب فرهادي را به بهانه بي عرضگي و عدم مهارت در ساخت آفتابه گلي(!)، از ملي كردن صنعت نفت خود تا سالهاي متمادي محروم نگاه داشته بود. و مضحك انكه هزاران مستشار امريكايي لانه كرده در گلوگاه هاي حساس رژيم ايران در عين چپاول مردم، از دولت وقت انروز، حق توحش مي ستاندند و براي تحقير ملت ايران برفراز رستورانهاي خود، تابلوي« ورود سگ و ايراني ممنوع» نصب مي كردند . و اي كاش جناب فرهادي با سرانگشت هنرمند خود پرده از راز افزايش 40درصدي مواد مخدر در افغانستان توسط امريكا بر مي گرفت و مي گفت كه چگونه به بركت اقدامات حقوق بشري آن طرف آبي ها، هماناني كه نظام تربيتي شان دل از كف سيمين شان ربوده، توليد خشخاش از 200تن به 8000 تن در سال ارتقا يافته است. و اي كاش آقاي فرهادي همان گونه كه در آثارشان عادت زشت دروغگويي در ميان خودي ها را مورد سرزنش قرار مي دهد - كه بحق اقدامي شايسته است - از دروغ بزرگي به نام انفجار برجهاي آمريكايي به دست مسلمانان(!) هم نقاب بر مي گرفت و از قتل عام فجيع صدها هزار افغاني و عراقي به بهانه اين شيطنت بزرگ تاريخي گزارش مي داد. اي كاش جناب اقاي فرهادي مي دانست كه دروغ ، مختص جامعه پس از انقلاب نبوده و سابقه اي به درازاي تاريخ بشري دارد. كتيبه داريوش بهترين سند اين مدعاست: «...اهورامزدا اين كشور را از دشمن، از خشكسالي، از دروغ محفوظ دارد!»
گمان نمي رود كه در اخلاق اسلامي هيچ رذيله اي مانند دروغ مذمت شده باشد. در ويرانگري دروغ همين بس كه امام باقر(ع) فرمودند: «خداوند براي بدي ها قفلهايي قرار داده و كليدهاي ان قفل ها را در شراب نهاده است و دروغ از شراب بدتر است.»
قصدمان غفلت از مفاسد موجود و يا توجيه سوء مديريت و كم كاري خودي ها نيست ! عرضمان اين است كه لنز دوربين ايشان به هنگام متهم ساختن نظام اسلامي به ويراني ايران! گوشه چشمي هم به نقش كساني داشته باشد كه هر از گاه يه عنوان زنگ تفريح و تفرج ، به جاي فرو ريختن ميليون ها تن بمب ناپالم و اتم بر سر هزاران كودك و زن و پير و جوان معصوم، جشنواره ترتيب مي دهند، به افتخار جدايي سيمين ها از نادرها، دست و دلبازانه جوايز ريز و درشت سيمين و زرين بر سر هنرمندان همان مردم فرو مي ريزند و با نهادن مجسمه هاي افسونگرخرس وشير و نخل و اسكار در زير بغل آنان، موقتا اعلان اتش بس مي دهند و مي گويند عزت زياد! در تاريخ سينماي ايران چنين استقبال پر شور از يك فيلم ايراني از سوي غرب واقعا بي سابقه است.
جناب فرهادي حتما اين جمله مايكل لدين، مسئول مركز استراتژيك امريكن اينترپرايز را شنيده است كه گفت: « بايد جشنواره هاي خارجي را خط دهي كرد.» برخي از هموطنان از خود مي پرسند به راستي اقاي فرهادي كه اين همه عاشق مردم سرزمين خود است چگونه رضايت مي دهد از دستهاي خون آلود كساني جايزه دريافت كند كه در روزگاري نه چندان دور، با همان دستها، مدال شجاعت برسينه فرمانده اي نشاندند كه ناجوانمردانه با شليك موشك از ناو امريكايي ، سيصد مسافر بي گناه را در ابهاي نيلگون خليج فارس غرق كرد و به افتخار اين پيروزي بزرگ، بر روي عرشه ناو به همراه سربازان خود به رقص و پايكوبي پرداخت؟
برخي از هموطنان بر اين عقيده اند كه اهداي جوايزي از اين دست در مسابقات ورزشي هم متداول است .مي گويند پس چگونه است كه با شنيدن خبر ايستادن سينماي ايران بر سكوي اسكار نه تنها غريو شادي سر نمي دهيم و اشك شوق نمي ريزيم بلكه بي رحمانه سنگ ملامت بر سر پهلوان خود مي كوبيم ؟
در پاسخ به اين عزيزان بايد گفت گرچه مديريت رقابتهاي بين المللي ورزشي نيز در اختيار مافياي قدرت است ولي نبايد از سه نكته اساسي غفلت كرد. نخست آنكه قهرماني ورزشي محصول تلاش ورزشكار بوده و هيچ گونه اعمال سليقه اي نمي تواند فردي را قهرمان و يا او را از قهرماني محروم كند مگر انكه تباني يا تقلبي صورت پذيرد.دوم آنكه هر گونه رقابت ورزشي علاوه بر قرار گرفتن در معرض داوري داوران، در بوته قضاوت مردم نيز نهاده مي شود. كوچك ترين اعمال سليقه يا تخلفي از سوي داوران، بدون ترديد خشم احاد ملت را بر خواهد انگيخت.
سوم آنكه گزينش داوران مسابقات ورزشي به دليل حساسيت افكار عمومي بر اساس قابليتهاي فني استوار بوده وضريب احتمال حضور افراد ضعيف يا متقلب در ميان داوران بسيار اندك است. حال ببينيم برندگان اسكار چگونه برگزيده مي شوند. آكادمي اسكار متشكل از 6000 عضو رسمي است كه همگي به ارزشهاي سكولار تمدن غرب متعهد ند.اين اعضا توسط كمپاني هاي چند مليتي انتخاب مي شوند كه از قضا برخوردار از امكانات رسانه اي ، اقتصادي و نظامي قدرتمندند.جالب آنكه اين جايزه تنها به فيلمهاي برگزيده اي تعلق مي گيرد كه توسط يكي از كمپاني هاي بزرگ حمايت شده و فقط در سينماهاي لس آنجلس به نمايش درآمده باشند. براستي چند در صد از مردم ايران از نزديك در جريان لحظه به لحظه رقابت فيلم آقاي فرهادي با ديگرآثارغولهاي سينمايي جهان قرار گرفتند؟ ملاحظه مي فرماييد اين گونه رقابت ها چه تفاوت بنيادين با رقابتهاي ورزشي دارد. برخي ديگر از هموطنان محترم مي گويند بسيار خوب ! پذيرفتيم كه تعلق اسكار به فيلم جدايي ... ، سياسي است . آيا پيچيدن آوازه سينماي ايران در جهان كم افتخاري است؟ پاسخ اين است كه به چه قيمتي؟ به بهاي بي آبرو كردن و به لجن كشيدن ملتي شريف و فرهمند؟! به دايگان مهربان تر از مادر هاليوود بايد گفت دانشمندان غيور و جوانمان را كه فخر عالم و پرچمهاي هميشه برافراشته عزت اين سرزمين مقدس اند لطفا ترور نفرماييد مجسمه سرباز صليبي تان پيشكش!
مرحوم شريعتي در بررسي خصوصيات رواني ملتهايي كه هويت خود را درآن سوي مرزهاي سرزمين خويش جست وجو مي كنند به نكته عميقي اشاره مي كند. وي در بحث هويت شناسي مي گويد كشورهاي به شدت استعمارزده دچار نوعي بيماري روحي شده و خود را تحقير و ارباب را تحسين مي كنند و از اين كار لذت مي برند. در كشور استعمارزده، طبقه روشنفكر كه به نسبت توده ها بيشتر در تماس با ارباب است احساس ذلت بيشتري كرده و مثل فرزند كتك خورده از مادر به دامن مادر مي خزد. اين پناهندگي دو جور است: الف - نفي و تحقير خود ب- شبيه ساختن خود به ارباب ! شخصيت كسي كه به ديگري تشبه جسته اين است كه همه چيز را عوضي مي بيند و كم كم خودش هم عوضي مي شود. فرقي نمي كند با دين است يا بي دين، با سواد است يا بي سواد ، اينها برچسبهايي است روي بطري خالي.(نقل به مضمون از كتاب بازشناسي هويت ايراني-اسلامي صفحات 280 الي 294)