به گزارش پایگاه 598، به نقل از خبرگزاری دانشجو: رقابت میان قدرتهای بزرگ، همواره یکی از ویژگیهای بارز و محوری نظام بینالملل در دورههای مختلف زمانی بوده است. در واقع، قدرتهای جهانی بواسطه منازعه و تقابل با یکدیگر همواره سعی داشته اند تا بلوکی موافق و همراه با خود در عرصه معادلات کلان سیاست بین الملل ایجاد کنند و تا جای ممکن از قدرتگیری رقبا و دشمنانشان که از آنها به مثابه نیروهای "چالشگر" یاد میشود و عمده تلاشهای این طیف معطوف به برهم زدن نظم و مناسباتی است که مطلوبِ قدرتهای مستقر است، جلوگیری کنند.
"جان میرشایمر"، استاد برجسته و شناخته شده علوم سیاسی آمریکایی، تئوری "انتقال قدرت" را در همین چهارچوب ارائه میکند. وی تاکید میکند که در هر دوره از تاریخ جهان، قدرتهای مسلط در عرصه بین المللی، به نظمی خاص شکل میدهند که در نقطه مقابل آن ها، قدرتهای نوظهور که از توزیع مزایا و امتیازات در نظام سلسله مراتبیِ تعریف شده توسط قدرتهای مسلط سودی نمیبرند و حتی با تضییع حقوقشان مواجه میگردند، به تدریج در مقام "چالشگر" دست به اقداماتی میزنند که بنیانهای نظام بینالمللی مسلطِ مستقر سست میگردد و سازوکارهای جدیدی جایگزین میشود.
در این راستا، مدت هاست که کشور چین از دیدِ قدرتهای غربی، به مثابه یک بازیگر چالشگر برای موقعیت مسلطِ قدرتهای غربی تبدیل شده است. کشوری که با خیزش چشمگیر اقتصادی و سیاسی خود و جلب شمار قابل توجهی از کشورهای جهان به سمت خودش (به طور خاص با استفاده از گفتمان اقتصادی و فکریِ جذاب خود)، نگرانیهای زیادی را به ویژه در بسیاری از پایتختهای غربی ایجاد کرده است.
در این راستا، این دسته از کنشگران به حربهها و اقدامات مختلفی متوسل شده اند تا به هر نحو ممکن، چین را در عرصه بین المللی بدنام کنند و اوج گیری قدرت و توان جهانی آن را َه به مثابه یک فرصت، بلکه همچون تهدیدی برای ملتهای مختلف جهان تصویرسازی نمایند. در این رابطه، رسانههای غربی که جریان اصلی رسانهای در جهان را تشکیل میدهند، تلاشهای منسجمی را جهت بدنام کردن چین در پیش گرفته اند و البته به طور خاص دولت آمریکا (وزارت دفاع این کشور) نیز سال هاست که (به طور خاص از سال 2006)، چین را به مثابه تهدید اصلی علیه منافع و امنیت آمریکا معرفی میکند. مسالهای که البته به نحو مشابهی از سوی متحدان آمریکا در عرصه بین المللی نظیر اتحادیه اروپا نیز بر آن تاکید میشود.
این در حالی است که بسباری از مفروضات و روایتهایی که جریانهای سیاسی و رسانهای غربی در مورد چین تبلیغ و ترویج میکنند، هیچ سنخیت و تناسبی با واقعیتهای میدانی و حقیقی ندارند. در این راستا، به طور خاص به سه افسانه و دروغ بزرگی که کشورهای غربی در رابطه با چین در عرصه بین المللی به آن اشاره دارند، پرداخته میشود.
یکی از مشهورترین و اصلیترین خطهای تبلیغاتی که غرب علیه چین ترویج میکند، تاکید بر این نکته است که چین به واسطه توسعه مناسبات اقتصادی و سیاسی خود با دیگر کشورهای جهان (به ویژه کشورهای در حال توسعه) به دنبال استعمارِ آنها است.
این در حالی است که این روایت سازی از چند جهت واقعی به نظر نمیرسد. اولا، غرب اساسا در جایگاهی نیست که با سابقه استعماری طولانی مدت خود (که البته در سالهای اخیر خود را در قالبهای نوینی نیز به نمایش گذاشته است)، کشوری همچون چین را متهم به طرحهای پشت پرده جهت استعمار دیگر ملتها کند. در واقع، غربیها قبل از اینکه دیگران را متهم به تفکرات و ایدههای استعماری در قبال دیگر کشورها کنند باید در مورد گذشته سیاه و سابقه نَه چندان مطلوب کنونی خود در این حوزه به جهان توضیح دهند. از این منظر، غرب نَه به مثابه یک مدعی در امر مبارزه با استعمار بلکه خود بایستی بر کرسی متهم نشیند.
دوم اینکه چین در ازای اعطای کمکهای اقتصادی خود به بسیاری از کشورهای در حال توسعه جهان، هیچ پیششرط اقتصادی و سیاسی را طلب نمیکند. این در حالی است که غربیها سال هاست اعطای کمکهای مالی خود به ملل در حال توسعه را مشروط به انجام اقداماتی خاص از سوی آنها در حوزههای سیاسی و اقتصادی که مطلوبِ جهان غرب است میکنند. این رویکرد غرب به وضوح در مقایسه با رویکرد چینی ها، استعماریتر است. در این چهارچوب، غرب کشورهای در حال توسعه را از پذیرش کمکهای توسعهای چین بر حذر میدارد، اما به هیچ عنوان نمیگوید که خود قرار است چه چیزی را به آنها ارائه کند؟
و در نهایت باید گفت که مشاهدات و یافتههای میدانی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه مبین این واقعیت هستند که حضور اقتصادی چین در بسیاری از کشورهای در حال توسعه جهان، فرصتهای آنها در حوزههای گوناگون را افزایش داده و به بهبود رشد و توسعه اقتصادی و فضای اشتغال و کسب و کارهای آنها ختم شده است (این در حالی است که سالها حضور آمریکا و کشورهای غربی در کشورهای در حال توسعه در مناطقی نظیر آفریقا و آمریکای لاتین، نه تنها این قبیل کشورها را به پیش نرانده، بلکه چندین قدم نیز به عقب برده و هزینههای سنگین مادی و انسانی را برای آنها به همراه داشته است).
مسالهای که البته توجه فزاینده کشورهای در حال توسعه به چین و رویکرد و گفتمان اقتصادی آن در عرصه بینالمللی، دلیلی و تاییدی روشن برای آن است. در این چهارچوب، طرح اتهامات مختلفِ غرب علیه چین مبنی بر اینکه این کشور به دنبال استعمار دیگر ملت هاست، بیش از آنکه در حقایق ریشه داشته باشد ناشی از نگرانیهای جهان غرب از قدرت گیریِ جهانی چین و در عین حال حسادت آنها نسبت به توسعه نفوذ بین المللی پکن است.
یکی دیگر از افسانههای دروغینی که به نحوی گسترده علیه چین تبلیغ میشود، اشاره به این نکته دارد که چینیها مایل به تسلط نطامی بر کشورهای مختلف جهان، به ویژه کشورهای در حال توسعه و ضعیف هستند. این ادعا در حالی مطرح میشود که کشوری نظیر چین صرفا یک پایگاه نظامی در قاره آفریقا در اختیار دارد (در کشور جیبوتی)، اما آمریکا به تنهایی از 10 پایگاه نظامی بزرگ در کشورهای آفریقایی برخوردار است.
در سطح بین المللی نیز، شمار پایگاههای نظامی خارجی چین به تعداد انگشتان یک دست نمیرسد، اما آمریکا بیش از 100 پایگاه نظامی در اقصی نقاط جهان دارد. در بحث فروش تسلیحات نیز آمریکاییها و دیگر کشورهای غربی نظیر انگلیس، آلمان، و فرانسه، سال هاست که جز اصلیترین فروشندگان اسلحه در عرصه بین المللی هستند و چین در بازار مذکور جز بازیگران تازه وارد به شمار میآید.
از این رو، طرح این ادعا که چین به دنبال تسلط نظامی بر کشورهای در حال توسعه جهان است، بیش از آنکه واقعی باشد، ناشی از دغدغههای غرب در رابطه با پیشرفت این کشور در عرصههای مختلف بین المللی است و الا خودِ جهان غرب در زمینه مذکور با اتهامات عینیِ به مراتب گسترده تری رو به رو است.
در نهایت باید گفت یکی دیگر از افسانههای دروغینی که کشورهای غربی در مورد چین تبلیغ و ترویج میکنند این است که چینیها به دنبال ترویج مدل حکمروایی اقتدارگرایی در عرصه بینالمللی هستند. این در حالی است که چین مدت هاست اعلام کرده که اصل و اولویت اساسی را در مراودات خارجی خود بر مسائل اقتصادی قرار میدهد و اساسا قائل به تمایز دو حوزه سیاست و اقتصاد از یکدیگر است.
در این چهارچوب، چینیها خود را متعهد به کار کردن با همه نظامهای حکمروایی در جهان میدانند و با تریبونهای رسمی خود نیز اعلام نموده اند که به دنبال کسب هژمونی جهانی و یا معرفی خود به عنوان یک الگو به دیگران نیستند. جالب اینکه چینیها وقتی میخواهند از ایدئولوژی کمونیستی صحبت کنند نیز تاکید دارند که ایدئولوژی کمونیسم را در کشورشان به سبک چینی پیاده سازی میکنند. این بدان معناست که قصد ندارند این مدل را به دیگر کشورهای جهان نیز عرضه و یا صادر کنند.
این در حالی است که کشورهای غربی به ویژه آمریکا سالهاست که جهان را با این منطق که دیگران یا باید همراه با دموکراسی آمریکایی باشند و یا علیه آن، به دو بلوک جدا تقسیم کرده اند و با مخالفان خود به شدیدترین وجه ممکن میجنگند و علیه آنها دست به اقدام میزنند. از این رو، در این زمینه نیز اساسا غرب در جایگاهی نیست که بخواهد چین را متهم کند و بهتر است پاسخگوی کارنامه و عملکرد خود باشد.