به گزارش پایگاه خبری 598 به نقل از پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ نویس،
فرهنگ نویس/فاطمه سادات جلالیفرد
«نه شاه، نه مصدق؛ همه کسانی که بر سر حکومت هستند، اگر به مردم حرف راست را نگویند، خیانت کردهاند.»
این شاید یکی از منطقیترین دیالوگهای فیلم «خائنکشی» باشد؛ فیلمی با درونمایهی سیاسی که ملغمهای از خیانت، کشتار و رگههای کمرنگی از عشق را در بستر یک رخداد تاریخی به تصویر میکشد.
مسعود کیمیایی، کارگردان فیلم «خائنکشی» در اولین سکانس فیلم خود، با روایت یک دزدی بزرگ و آشفته از بانک ملی در تاریکی یک کسوف، بهطور کنایی، تیر تند و تیز نقد خود را به دولت دکتر محمد مصدق در ماجرای ملی شدن صنعت نفت و قرضه ملی نشانه میرود.
«خائنکشی» به نویسندگی مسعود کیمیایی، تهیه کنندگی علی اوجی و با حضور بازیگرانی از جمله مهران مدیری، سارا بهرامی، امیر آقایی، حمید آذرنگ، پولاد کیمیایی، سام درخشانی، پانتهآ بهرام و نرگس محمدی، قصه سرقتی پرآشوب را روایت میکند که به واسطه طرفداران دکتر مصدق، به منظور حمایت از دولت و با شعار «از جیب مردم، برای آینده مردم» رقم میخورد. ایدهی پرماجرایی که میتوانست به خلق یک فیلمنامهی سیاسی جذاب منتهی شود؛ اما متاسفانه کیمیایی از پس پردازش آن، به خوبی برنیامده است. تا جایی که آشفتگی، پراکندگی و تصنعی بودن روایت قصه، گاه بیننده را رنج میدهد؛ مثل بههمریختگی میزانسن دزدی از بانک، یا سکانس مصنوعیِ حضور مسلحانهی شاهرخ در جلسه سیاسی حزب توده برای کشتن قاسم. به کارگیری کاراکترهای زیاد و بیمورد، آن هم بدون شخصیتپردازیِ درست، در کنار خلق موقعیتهای متعدد با پردازشهای مبهم و نیمهکاره، ذهن بینندهی خائنکشی را مانند فیلمنامهاش آشفته میکند. البته سکانسهای دلنشینی مثل دوستی «اِدی» به عنوان یک اقلیت مذهبی با امیر آقایی در نقش «مهدی» و اتحاد آنان در مبارزات، نقطه روشن فیلمنامه به حساب میآید. تعلیق داستانیِ فیلم اندک است و بارِ کشش آن، بیشتر بر دوش هیجانات ناشی از کشت و کشتار میباشد. به علاوه، انتخاب یک قاب سورئالیستی برای به تصویر کشیدن واقعیت، تضاد نچسبی را برای مخاطب ایجاد میکند و حس او را برای برقراری ارتباط با ماجرای داستان میگیرد.
با این حال، گاهی دیالوگهای خوب فیلم، کمی جبران مافات میکند. جملات قصاری که بیش از همه، طعنه به حال و روز این روزهای ماست؛ مثل جایی که فرهاد آئیش، در نقش دکتر مصدق، نخستوزیر وقت میگوید: «مصیبت آن است که آدم رابطهی خودش با خدا و مردم را گم کند.» یا جملهی سارا بهرامی در نقش اطلس که در خلال دعوایش با جهانگیر فریاد میزند: «ما خودمان باید هوای همدیگر را داشته باشیم. بزرگترین مشکل را بیرحمی مردم نسبت به هم ایجاد میکند.» البته تعدادی جمله کلیشهای و تکراری هم وصلهی دیالوگها شده که در جای خود قرار نگرفته است و به دل نمینشیند. مثل زمانی که پولاد کیمیایی در نقش شاهرخ میگوید: «ما با هم اختلاف نداریم؛ فقط با هم مختلفیم.»
از دیگر موارد قابل تامل، نورپردازی بسیار تاریک در سراسر فیلم و انتخاب لوکیشنهایی مثل شیرهکشخانه، قمارخانه و خانه مخروبهی تیم فراری در فیلم است که هرکدام با بار منفی بسیار زیاد، ذهن و چشم مخاطب را خسته میکند؛ هرچند که نمیتوان این موارد را از ضعفهای فیلم برشمرد. زیرا به نظر میرسد، کیمیایی تلاش داشته تا هوشمندانه و به کمک زبان هنر، بخشی از نگاه انتقادیاش را به آن برهه از تاریخ، اینطور به مخاطب القا کند. ضمن آن که با طرح شبهاتی در مورد عملکرد دولت مصدق و بی پاسخ گذاشتن آن، ذهن بیننده را نیز با نگاه خود همراه می کند. با وجود این زیرکی ها اما کارگردان در پلاتوی آخر، پایش میلغزد و جوری دچار مستقیمگویی میشود و نتیجه را برای مخاطبش لقمه کرده و در دهانش زورچپان میکند، که آدم دلش میخواهد فیالفور آن را پس بزند! نشان دادن یک تصویرِ زار و نزار از دکتر محمد مصدق در آخرین قاب، مثل پتکی بر سر فیلم فرود میآید و صداقت نویسنده در اعتقاد به دیالوگ «نه شاه، نه مصدق» را که پیش از این در خلال گفتوگوها جاساز کرده بود، زیر سوال میبَرَد. ضمن آن که باید در نظر داشت تحلیل و نقد تاریخ، به اندازه گستره آن بزرگ است و به همان اندازه احتیاط و انصاف بیشتری را میطلبد.