به گزارش پایگاه 598، به نقل از فارس: اسمش «سیدمحمدرضا کردستانی» بود و «میرزاده عشقی» تخلصش؛ شاعر و روزنامهنگار و نویسنده که باشی، تخلصت معروفتر است از نامت. عشقی سر پرشوری داشت و عاشق نوگرایی بود و کهنهها را دوست نداشت، حتی شعر نو میگفت و حتی نخستینبار شعر «نیما یوشیج» را او در روزنامهاش چاپ کرد و شعر نو در ایران شناخته شد. نام روزنامهاش «قرن بیستم» بود و عشقی که تند و تیز بود و سر نترسی داشت در این روزنامه و در هر روزنامهای که دستش میرسید به یک نفر میتاخت؛ رضاخان که آن موقع نخستوزیر بود. آن نوگرایی که عشقی میپسندید، آن نبود که رضاخان حرفش را میزد و عمل میکرد و عشقی شناخته بود این مرد را و داستان قدرت در ایران را و میشناخت انگلیسیها را و میدانست بیدلیل پشت کسی در نمیآیند و رضاخان را علناً نوکر انگلیس معرفی میکرد.
انتقاد از قلدر مشهور زمانه هم بیپاسخ نمیماند در دوره یکهتازی رضاخان. اینطوری بود که عشقی هنوز ۳۰ سالش نشده بود که ترور شد و پیکرش را تهرانیها با جمعیتی تشییع کردند که خیلیها گمان کردند و نوشتند دیگر تهران چنین مراسم تشییعی به خود نخواهد دید. پیکر عشقی بود، همچون پیکر آزادهای و شهیدی و مردی و تهران و ایران آن روزها غمبار بود.
«میرزاده عشقی» روزنامهنگاری بود که رضاخان را زود شناخت و با قلم تند و زبان تیز به وی میتاخت
«عشقی» و قرارداد ۱۹۱۹
در زندگی چگونه آدمی بود؟ معروف است که «سعید نفیسی» با چند جمله بهترین توصیف را از وی ارائه داده است: «بسیار دست و دلباز بود و هرچه عایدش میشد در چند ساعت تمام میکرد و هیچوقت اندوخته فردا را نداشت. دوست بسیار کم داشت و ما دوستان معدود او هرچه کوشیدیم سروسامانی به کار او بدهیم، خود نگذاشت. تردیدی نیست که مناعت طبع داشت و این مناعت طبع با بلندپروازی همراه بود و بهمحض اینکه گشایشی در زندگی او پیدا میشد در اندک مدتی تلف میکرد... خاصیت بارز شاعری که در بعضی از سخنسرایان بوده است، در او نیز بود و آن این بود که با صاحبان قدرت نمیجوشید و گردنفرازی میکرد، اما درباره افرادی که به او نزدیک بودند، فروتن بود.
از دیگر خصوصیات عشقی این بود که هیچ وقت زیر بار عرف و مقتضیات نمیرفت. خشم و نفرتی از اوضاع زمانه داشت و گاهی در این زمینه بسیار بیباک و بیپروا بود. میتوان گفت مردی افراطی بود در دوستی و دشمنی و همچنین در موافقت و مخالفت».
همین آدم وقتی «وثوقالدوله» قرارداد ۱۹۱۹ را با بریتانیا بست، رفت در خیابان در کنار مردم معترض و فریاد کشید و شعر خواند علیه قراردادی که در تاریخ معاصر ایران معادل خیانت کامل و سند تحتالحمایگی ایران ارزیابی شده است. حالا بماند که بعدها معلوم شد جناب وثوقالدوله نخستوزیر وقت و چند وزیر رسما رشوه گرفته بودند از بریتانیا.
روزنامه «قرن بیستم» به دلیل شجاعت عشقی در بیان مطالب، زود نایاب میشد و گویا برخی شمارههای آن هم بهصورت مخفیانه چاپ و توزیع شد
اگر برایش اتفاقی نیفتد عجیب خواهد بود!
معلوم است عشقی با چنین روحیهای وقتی رضاخان آمد و کودتا کرد و نخستوزیر شد، ساکت ننشست و علیه جمهوری رضاخانی قیام کرد و در یک شماره روزنامه قرن بیستم به رضاخان تاخت و شماره ۷ تیر سال ۱۳۰۳ آخرین شماره شد. شهربانی نسخههای روزنامه را جمع کرد و خشم رضاخان را هم ملکالشعرای بهار چنان روایت میکند: «یکی از رجال فاضل و آزادیخواه که به سمت وزارت معرفی شده بود، گفت روز نشر روزنامه قرن بیستم به هیأت وزیران رفتم... کفیل یکی از وزارتخانهها به من گفت اگر اتفاق سویی برای مدیر این روزنامه همین امشب و فردا نیفتد، خیلی عجیب خواهد بود؛ زیرا حضرت اشرف خیلی اوقاتشان تلخ بود».
چند روز بعد ۲ نفر اجیرشده از طرف شهربانی رفتند به خانه عشقی و ترورش کردند و همان شد که خودش میگفت و بر سنگ مزارش در ابن بابویه شهرری هم نوشتند همان را که سروده بود:
خاکم به سر، ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق «عشقی» ای وطن ای مهد عشق پاک
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
عکسی از مراسم تشییع پیکر «عشقی» در خیابان لالهزار
عشقی نمُرد!
در آن وضعیتی که رضاخان حاکم کرده بود و بعد از ترور آشکار عشقی که پیامی بود از طرف رضاخان به مخالفانش، معلوم بود کسی هم جرأت نداشت برای عشقی ختم بگیرد. در این میان فقط یک نفر بود که جرأتش را داشت! «سید حسن مدرس» پیامی داد به جراید و دعوت کرد از مردم برای شرکت در مراسم تشییع و فردایش هم در مسجد سپهسالار مراسم ختم گرفت برای عشقی و «علمای بزرگ، فضلا، محصلین، کسبه و دیگران آمدند. بچههایمحل عشقی (اطراف شاهآباد) و بستگان او و جوانمردان شاهآباد طوق و علم را بلند کرده بر این بیچاره گریستند، بازارها بسته شد، همه مردم به راه افتادند… و او را تا ابن بابویه مشایعت کردند» تا به قول استاد شهریار:
آن نَردباز عشق که جان در نَبَرد باخت
بردی نمیکنند حریفان نَرد او
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
عشقی نمرد و مُرد حریف نبرد او