برای نمونه در حالی تلاش شد ترامپ را به عنوان «قاتل شهید سلیمانی» بازنمایی کنند که روی دیگر واقعیت یعنی مسؤولیت سیستم آمریکا در برابر این جنایت را به حاشیه ببرند. تقلیل عملکرد سیستم به افراد در حالی به عنوان بخشی از پروژه جریان غربگرا در نرمالیزه کردن جنایات ۴سال اخیر آمریکا پیگیری شد که اساسا در مناسبات بینالمللی آن چیزی که اصالت دارد نه سکانداری افراد، بلکه تصمیماتی است که حاکمیت کشورها در مقابل یکدیگر میگیرند (برای نمونه آمریکا هیچگاه مساله گروگانگیری اعضای سفارت خود در جریان تسخیر لانه جاسوسی در سال ۵۸ را به یک دولت خاص محدود نکرد).
* ایران؛ متغیر مستقل یا وابسته؟
بررسی مجموعه تحلیلهای جریان غربگرا پیش از انتخابات ریاستجمهوری آمریکا و مجموعه واکنشهایی که پس از انتخابات از خود نشان داد، بیانگر یک سیاست «تکمتغیری» از سوی این جریان است؛ سیاستی که فراتر از امکان و عدم امکان تجویز نسخه ایجابی برای بهبود وضعیت معیشتی مردم، اساسا حیات و ممات خود را وابسته به حضور یا عدم حضور یک حزب سیاسی در کشوری دیگر میبیند.
به عبارت سادهتر، اصلاحطلبان اساسا براساس سیاست «تکمتغیری» خود واحد سیاسی ایران را به عنوان متغیری وابسته به متغیر اصلی یعنی سیاست آمریکا تعریف میکنند، به گونهای که اگر در آمریکا دولت دموکراتی روی کار باشد آنها میتوانند با طرح ایده تعامل با این دولت به دنبال راهحلی برای امور داخلی کشورمان باشند اما اگر یک انتقال دولت صورت بگیرد و قدرت مجددا به سمت جمهوریخواهان بازگردد، آنها به بنبست سیاسی میرسند.
چنین فضایی باعث شده مجموعه جریان غربگرا و اصلاحطلبان همواره امور داخلی ایران را بر مبنای متغیری خارجی تعریف کنند؛ امری که مجموعه واکنشهای اصلاحطلبان به انتخابات آمریکا در روزهای اخیر نیز آن را تایید میکند، تا جایی که برخی افراد شناختهشده در این جریان تصمیمگیری برای شرکت یا عدم شرکت در انتخابات سال۱۴۰۰ را نیز معلول نتیجه نهایی صندوقهای رای آمریکا میدانستند. مهمترین شاهد مثال عینی که در این زمینه میتوان به جریان غربگرا نسبت داد، پروژه برجام و مدیریت دولت روحانی بود که حول این پروژه تعریف شد به گونهای که تا زمانی که باب گفتوگو و توافق با آمریکا وجود داشت جریان غربگرا معتقد به داشتن راهکار برای مدیریت امور و خروج از وضعیت نامطلوب بود اما با تغییر دولت در آمریکا، این جریان نیز خود را در موقعیت «انفعال محض» یافت و آنگونه که در ۳سال گذشته نیز مشهود بود در برابر فشارهای جدیدی که حادث شد در دولت هیچگونه راهحلی برای برونرفت از این موقعیت مشاهده نمیشد.
اما در مقابل جریان «تکمتغیری» که تمام حیات و ممات سیاسی خود را وابسته به فضای داخلی آمریکا میجوید، میتوان به جریان انقلابی اشاره داشت. بر مبنای الگوی انقلابی، تاثیرپذیری فضای داخلی کشورها از یکدیگر به عنوان واقعیتی انکارناپذیر پذیرفته میشود و همانطور که تغییر دولتهای همسایه نیز میتواند بر الگوی روابط خارجی و مبادلات اقتصادی ما اثر بگذارد، تغییر روسایجمهور آمریکا نیز حامل اثراتی بر مناسبات خارجی ایران است. اما تفاوت الگوی انقلابی با الگوی غربگرایان در جایی مشهود میشود که آنها ایران را بهعنوان «متغیری مستقل» به حساب میآورند که در مواجهه با دیگر متغیرها از جمله تغییر دولتهای دیگر برای خود سناریوهای جدیدی تعریف میکند، به گونهای که در عین پذیرش این واقعیت که معادلات خارجی بر مدل الگوی رفتارش تاثیر میگذارد اما معادلات داخلی را به عنوان متغیر اصلی به حساب میآورد و مدیریت خود را وابسته به یک نسخه خارجی خاص نمیکند.
* ۱۳ آبان یا ۲۸ خرداد؟
با نهایی شدن نتیجه انتخابات ریاستجمهوری آمریکا و پیروزی جو بایدن در رقابت با دونالد ترامپ، رسانههای اصلاحطلب و مجموعه جریان غربگرا تفسیر خود از وضعیت موجود را بر این مبنا تعریف میکنند که بازگشت دموکراتها به کاخ سفید، نقطه آغازی برای خروج از وضعیت موجود است. آنها در حالی تمام تلاش خود را معطوف به تثبیت این روایت کردهاند که ابتدا باید نسبت به فرجام فعلی برجام و مدیریت ۷ساله دولت روحانی پاسخگو باشند، چرا که حتی اگر روایت آنان نیز مورد پذیرش قرار گیرد و دموکراتها تغییر محسوسی در سیاست خارجی آمریکا ایجاد کنند، باز این سوال وجود دارد: آیا باید تمام منابع کشور در خدمت غربگرایان برای تعامل با دولتی دموکرات قرار بگیرد و با روی کار آمدن یک دولت جمهوریخواه باز هم کشور در یک سراشیبی محض قرار گیرد!؟
سخنان حسن روحانی مبنی بر اینکه شرایط پسابرجامی ایران در نسبت شرایط پیشابرجامی، شرایط «جنگ اقتصادی» در برابر «تحریم اقتصادی» بوده است، بخوبی موید نتیجه نهایی این الگوی مدیریتی است. یقینا در چنین شرایطی اگر آغازی برای خروج از وضعیت فعلی بتوان متصور بود باید آن را در نقطهای دیگر پیدا کرد. جریانی که امکان بهبود شرایط را در نتیجه انتخاباتهای برونمرزی مییابد نمیتواند مدعی بهبود شرایط در انتخابات داخلی باشد (آنچنان که تجربه ۹۲ تا ۹۹ نیز بخوبی آن را نشان داد).
روی کار آمدن یک جریان انقلابی که هویت ملی ایران را به عنوان متغیر تعیینکننده شرایط داخلی احیا کند، مستلزم تغییر نسخه تجویزی و حرکت به سوی الگویی جدید است. ساخت درونی قدرت و سرلوحه قرار دادن این اصل که تعامل خارجی صحیح تنها در سایه اقتدار ملی و تقویت درونی کشور ممکن است، نخستین گزارهای است که جریان انقلابی باید در دستور کار قرار دهد، مضاف بر این گزاره گام برداشتن به سوی تقویت اعتبار بینالمللی گام بعدی این جریان در قیاس با جریان غربگراست، به گونهای که اگر غربگرایان اعتبار داخلی ایران را در تایید قدرتهای خارجی میجویند، این جریان وادار کردن قدرتهای خارجی به پذیرش رای ایران را وابسته به تقویت قدرت داخلی میداند و در این راستا حتی با تاکتیکهایی همانند تقویت مناسبات با شرق، باعث اجبار غرب به حرکت به سوی ایران میشود.
با این اوصاف، انتخاب پلی که کشور را از وضعیت موجود به سمت وضعیت مطلوب به حرکت درآورد، انتخاب میان جریاناتی است که یکی انتخابات آمریکا را متغیر اصلی ایران میداند و دیگری انتخابات ایران را متغیر اصلی در برابر فشارهای آمریکا به حساب میآورد. اولی با تغییر دولت آمریکا به بنبست میخورد و دومی خروج از بنبست را در تغییر دولت ایران و نگاهش به واقعیتهای بیرونی جستوجو میکند. اگر جریان غربگرا کاهش نرخ ارز پس از انتخابات ریاستجمهوری آمریکا را به عنوان شاهد مثال تعیینکنندگی ایدههایش میداند، جریان انقلابی برای کنار زدن تفکری که باعث جهش ۱۰ برابری دلار در ۳ سال شده است، باید در انتخابات ریاستجمهوری ایران خود را نشان دهد.