بدین ترتیب، پس از طی مراحل پیچیدهی پارک خودرو در یک کوچهی قدیمی، گفتوگوی صریح و رودرروی ما آغاز میشود. بیآنکه بابت کیفیت این گفتوگو دغدغهای داشته باشیم. حتی اگر طالبی کل شب را مشغول تحقیقات برای کار جدیدش بیدار مانده باشد و همان ابتدا بابت خستگی احتمالی عذرخواهی کند؛ چرا که مطمئنیم او آنقدر حرف برای گفتن دارد و از طرفی آن قدر باصفا و خوش صحبت هست که این گفتوگو خواندنی از کار دربیاید.
آنچه در ادامه میخوانید، خلاصهای از گفتوگوی تفصيلي رجانیوز با ابوالقاسم طالبی است که در آن بسیاری از ناگفتههای او پیرامون کارنامهی کاریاش، «قلادههای طلا» و البته کار جدیدش، برای اولین بار مطرح میشود.
مشروح بخشهاي اول و دوم اين گفتوگوها از پيوندهاي زير قابل دسترسي است:
بخش اول/ وقتی سکانسهای بسیج را گرفتم، خیالم راحت شد
قرار است از شما تقدیر نکنیم!
بعضیها با فیلم دچار سوء تفاهم هستند. بالاخره وقتی شما چنین فیلمی میسازی، طرفت یک سری ارگانها و نهادهای صاحب قدرتند و باید توجیه بشوند و توجیه کردنشان هم زمان میبرد. یک وقت هم هست که یکی دو تا کارشناس در یک نهاد حاضر به توجیه شدن نیستند و کاری هم نمیشود کرد. معاونان فرهنگی سراسر کشور و انجمنهای مستقل خیلی زنگ زدند که بیا و میخواهیم از تو تقدیر کنیم. هر چه گفتیم آقا! تقدیر نمیخواهیم، گفتند نه، باید بیايی. قبول کردیم. ساعت 12 شب زنگ زدند و گفتند قرار است از شما تقدیر نکنیم! کسی که میتواند زنگ بزند و این را بگوید، برایش سوءتفاهم پیش آمده و زمان باید بگذرد.
اما این که فیلم حکومتی است یا نه، ما هیچ وقت پز اپوزیسیون نداده و نگفتهایم که داریم برای «بیبیسی» فیلم میسازیم و یا فارغ از مسائل کشور هستیم. ما بسیجی هستیم و به بسیجی بودن هم افتخار میکنیم و هیچ چیز برایمان در این دنیا لذتبخشتر از این نیست که روح شهدا و امام از ما راضی باشد. بقیه دنیا کشکِ کشکِ کشکِ کشک است. بگذار هر کس، هر چه میخواهد بگوید.
ضمناً من اساساً متوجه معنی فیلم حکومتی و غیرحکومتی نمیشوم. در سینمای ایران اصولاً کسی از جیب خودش فیلم نمیسازد. حتی شخصیترین آدمها هم که فیلم میسازند، نگاتیو و پوزیتیو و... را از دولت میگیرند. فیلم به لابراتوار هم که میرود، خود آن لابراتوارها هم کلی سوبسید میگیرند. به سینما هم فیلم را بدهی، همهی سینماها سوبسید میگیرند و آب و برقشان مثل مساجد حساب میشود، یعنی همگی از سوبسید دولتی استفاده میکنند.
روشنفکرنمایان مستقلی که خانههایشان هم دولتی است!
هر این که من حکومتی هستم یا نیستم، بیشتر یک پز است. حکومتیترین آدمها که البته حکومتی هم نیستند و دولتی هستند، پزشان این است که من حکومتی نیستم! حتی کسانی که زیرمجموعهی یکی از بخشهای دولت هستند -که ای کاش یک خرده حجمشان بزرگ بود- مثلاٌ یکی زیر نظر معاونت شهرداری است و برای او کار میکند، یکی برای سازمان بهزیستی کار میکند، در حد روابط عمومی نهادها دارند عمل میکنند، منتهی این پزشان است.
اما یک چیز را راست میگویند که ما برای اهداف فرهنگی نظام و حکومت خیلی مایه نمیگذاریم و بیشتر برای مقابله با نظام و برای آدمهائی که آن طرف هستند، مایه میگذاریم و فیلم ما را یک ضد انقلاب و کسی که دشمن ایران و انقلاب است، بیشتر دوست دارد.
حالا من چیز دیگری را به شما عرض میکنم. فضای فکری اینها آغشته به این پز است. اما بعضیهایشان -من نمیخواهم اسم بیاورم- حتی خانهای هم که در آن زندگی میکنند، مال دولت است، اما بالاخره یک پزی دارند که اگر آن را از این آقایان بگیرید، چون سواد هم ندارند، به چهار تا مخالفخوانی و دو جا مسخره کردن ارزشهائی که برای مردم قابل احترام هستند، دلشان خوش است.
البته ما کارگردان شریف و متعهد خیلی داریم. کارگردانی که شاید خیلی به ظاهرش هم نیاید که آدم متعهدی است، ولی کشورش را دوست دارد و حاضر نیست که به ایران صدمهای بخورد.
مثل این که آثار ما جزو حوادث غیرمترقبه هستند!
«مهاجرانی» و دار و دستهاش از فیلم «آقای رئیس جمهور» خوششان نیامد و یک سال به آن پروانهی نمایش ندادند. بعد هم که دادند فقط هفت روز اکران شد و تمام. میخواستند بگویند که اکرانش کردهاند تا در واقع از شرش راحت شوند. وقتی فیلم را بعد از جشنوارهی فجر و توی سرما و وفات «حضرت زهرا(س)» میگذارند، یعنی قرار است کسی فیلم را نبیند. فیلم «نغمه» من در ماه رمضان و محرم اکران شد، «دستهای خالی» همین طور. اصلاً مثل این که آثار ما جزو حوادث غیرمترقبه هستند، ولی مهم نیست و ما هیچ وقت عصیان نکردهایم. آدم باید برای یک جای دیگر کار کند.
همه مرا نصیحت میکردند که این کار را نکن!
همه -همه که میگویم یعنی واقعاً همه- اعم از کسانی که مرا دوست داشتند و کسانی که نمیخواستند «قلادههای طلا» ساخته شود- مرا نصیحت میکردند که این کار را نکن و بگذار حداقل پنج، شش سال از ماجرای فتنه بگذرد، ولی من احساس دین میکردم و بايد این کار را ميكردم؛ چون در پس ذهنم این وجود داشت که اگر کار نکنم، میشود مثل ماجرای «18 تیر». هیچ کس هنوز ابعاد «18 تیر» را باز نکرده است. 80 درصد از کسانی که 18 تیر را ایجاد کردند، الان دارند در امریکا و انگلیس زندگی میکنند. چرا این دو جا؟ این چه جنبش دانشجوییای بود؟ مگر میشود رهبران یک جنبش دانشجویی همگی سر از لندن و امریکا در بیاورند؟ اینها اگر ادعا میکنند که از ترس حکومت ایران فرار کردهاند، چرا در کشور دیگری غیر از این دو جا زندگی نمیکنند؟
من فکر میکردم باید فضايی ایجاد کنم که آدمهای دو طرف متوجه قصه بشوند که پشت این دعوایی که دارند میکنند، کیست و اگر این دعوا به پیروزی یکیشان منتهی شود، چه اتفاقی میافتد و اگر همین طور ادامه پیدا کند، چه وقایعی رخ میدهد.
با احمدی نژاد و رضایی صحبت کردم
قبل از ساخت «قلادههای طلا» و در جریان تحقیقاتم، با آقای احمدینژاد و آقای رضایی دو ساعت و نیم صحبت کردم.
من یک سری ابهامات داشتم که چرا این اتفاقات افتاده است؟ این اولین انتخاباتی نبود که برگزار میکردیم. قبل از آن هم حدود 30 تا انتخابات برگزار کرده بودیم. چرا در این حد گسترده چنین اتفاقی افتاد؟ و چرا دائماً دارد گستردهتر هم میشود؟ پاسخ به این سوالات برایم مهم بود. در یک طرف قضیه، آقای «علی مطهری» و امثال او هستند که میگویند «موسوی» همان قدر مقصر است که «احمدینژاد». یک طرف ماجرا میگوید احمدینژاد اصلاً مقصر نیست، یک طرف هم میگوید موسوی اصلاً مقصر نیست. من باید با اینها گفتگو میکردم و میفهمیدم که بالاخره ماجرا چیست؟ برای این که متوجه این موضوع بشوم، میبایست تحقیق و حاصل آن را به فیلمنامه تبدیل میکردم و فیلم میساختم.
وقتی میگویم هر مطلبی را که در این زمینه توانستهام پیدا کنم، مطالعه کردهام، اغراق نمیکنم. من فقط 500 ساعت فیلم دیدهام.
ماجرای فیلم بیبیسی از پایگاه بسیج!
در اتفاقاتی که پیش آمد، بزرگترین ضربهای که خوردیم از تحریف بود. تحریف وقایع، فتنه ایجاد میکند، چون راست و دروغ به هم میآمیزد و تشخیص آنها دشوار میشود. بهترین کار این است که کل اتفاقی را که افتاده، صادقانه نقل کنید. نمیشود وقایع را با ملاحظات نقل کرد. وقتی میخواهی بسیج را نشان بدهی، باید بگويی که بسیج تیر زد یا نزد. من چند تا فیلم از «بی.بی.سی» دارم که انگار جبهه وشب عملیات است و بسیجیها، رگبار را به روی مردم بسته و ده هزار نفر را کشتهاند! اگر چنین رگباری بوده باشد، باید همه آن دیوارها خراب شده باشند.
اصل ماجرا این بوده که یکی داشته از آنتن بالا میرفته، داد هم میزده که نترسید، مشقی است. همه هم برایش سوت میزدند. فرماندهی بسیج به او میگوید: «برو پائین، من تیر جنگی هم دارم.» دو بار سه بار به او میگوید، ولی او قمه پرت میکند و او را با تیر میزنند.
وقتی سکانسهای بسیج را گرفتم، خیالم راحت شد
وقتی سکانسهای بسیج را گرفتم گفتم خیالم راحت شد. احساس میکردم دیگر فیلم را ساختم. آن موقع تقریباً بار از روی دوشم آمد پائین و نفس راحتی کشیدم.
روز بیست و سوم... جلوی وزارت کشور را محکم گرفتند و نگذاشتند کسی تجمع کند و همه کشیدند توی خیابان مطهری. هر کسی این سکانس را میبیند، حیرت میکند. خیلیها میگفتند این فیلم را مستند گرفتی. در مورد سکانسهای بسیج هم میگفتند این فیلم مستند است. واقعاً سجدهی شکر به جا میآورم که این طور شده.
تمام تلاشم دقت در ریزهکاریها بود. حتی رنگ پرایدی که آنجا (جلوی پایگاه بسیج) است، باید دقیق میبود. بعداً یک نفر دور و بر را نگاه میکند و میبیند شلوغ است و تصمیم میگیرد پراید را بدزدد و میگوید توی این شلوغیها بالاخره یک چیزی هم گیر ما بیاید. یکی هم زوم کرده روی این آدم و فیلمش را گرفته است! میخواهم بگویم از این صحنهها هم داشتیم.
اگر شما تصویر هوایی آن را ندارید، من آن را هم به شما میدهم!
باید میگفتم که چنین راهپیمايی در تهران راه افتاد. عدهای گفتند 200 هزار نفر، یک عده گفتند600 هزار نفر و حتی یک میلیون و امثال آن هم شنیده شد. خب من باید میگفتم که چنین چیزی بوده و اتفاق افتاده. آن تصویر هوایی از تظاهرات 25 خرداد را هم کار کردم تا بگویم اگر شما تصویر هوایی آن را ندارید، من آن را هم به شما میدهم که نخواهید بروید 22 بهمن را بردارید و پرچمش را سبز کنید و قلابی کار کنید! این تصویر واقعیاش.
ضد انقلاب که سکوت نمیکند. او آن قدر کینه دارد که چنین موقعیتی را از دست نمیدهد و حمله میکند، پس معلوم است که اینها ضد انقلاب نیستند. به اینها گفتهاند تقلب شده، باور کرده و آمدهاند از جمهوریتشان دفاع کنند تمام! این را باید بگويیم و تازه باید بگويیم که غیرت دارند، چون کسانی که برای دفاع از جمهوریت خودشان به خیابان میآیند و حاضرند صدمه ببینند، آدمهای غیوری هستند و خیلی بهتر از آدمهايی هستند که توی خانه مینشینند و هر اتفاقی که افتاد، برایشان فرقی نمیکند.
بیست و نهم «مقام معظم رهبری» خطبه خواندند و دیگر اینها از حالت صد هزارتایی و دویست هزارتایی افتادند و شدند جمعهای 5، 6 هزار نفری و در 5 نقطهی تهران تجمع کردند. حداکثر دیگر میشدند 10 هزار نفر. هر چه هم که قضایا جلوتر رفت، یعنی بعد از قتل «ندا آقاسلطان» و اتفاقاتی که افتاد و قصهی «سعیده پورآقایی» و «عاطفه امام» و بعد هم «ترانه موسوی» و کهریزک و ... معترضین به تدریج کمتر شدند.
کار از دست عامل داخلی در رفت!
حضرت آقا یک بار فرمودند که ساده نباشید. قصه این طور نیست که دو نفر از داخل بر علیه نظام اقدام کنند و باقی ماجرا. ببینید این سران فتنه فکر میکردند که کار کاملاً در کنترل خودشان است؛ اما کار از دست اینها در رفت. من بعید میدانم که مثلاً این عوامل داخلی میخواستند به بسیج با نقشهی قبلی حمله کنند وآن را خلع سلاح کنند.
برخی خیلی به عامل داخلی در وقایع سال 88 محوریت میدهند. ببینید شروع ممکن است دست کسی باشد و جرقهی اول را او بزند، اما احتمال دارد که در ادامه کار از دستش در برود. خب ما میدیدیم که اینها قبل از این وقایع هم کار خودشان را میکردند. به طور کلی به نظر من این یک مجموعه بوده و اینها هم جزئی از آن. اینکه آقایان موسوی و کروبی و رضایی و احمدینژاد چقدر مقصر بودهاند، هر کدام خودش یک فیلم است. متأسفانه برخی فکر میکنند که در این فیلم همهی حقایق سال 88 باید گفته میشده. خب هشت ماه این مملکت وضعیت عادی نداشته و بزرگترین واقعهی بعد از جنگ اتفاق افتاده که نزدیک بوده اصل نظام را به خطر بیندازد، همهی این وقایع را که نمیشود در یک فیلم خلاصه کرد.
وقایع سال 88 مثل یک جریان است که باید مدام در مورد آن فیلم ساخته شود. درست مثل جنگ.
مریلا زارعی گفت من انگیزهی شما را ندارم!
خانم زارعی بعد از خواندن سناریو، با ما قرارداد بست و چند ماهی هم سر قراردادش بود و حتی بخشی از مبلغ قرارداد را هم گرفت. در این میان سفر انگلیس رفت و ... خب نتوانست فشار فاشیستها را تحمل کند و آمد و گفت که من انگیزهی شما را ندارم و نمیتوانم که در مقابل این فشارها مقاومت کنم.
کاری نداشته باشید تا بفهمند که هیچی نیستند!
ببینید به همه فشار آوردند. چون فاشیستها فکر میکنند که هر کاری که دلخواه آنان است، دیگران هم باید انجام دهند و هر فیلمی که آنها میخواهند باید ساختهشود و بالعکس. البته خیلی از آدمهای معروفشان هم جلو نمیآمد و مثلاً یکی از کسانی که ما را اذیت میکرد یک دائمم الخمر بود که انتظار داشت ما با او برخورد بکنیم. من هم به دستیارانم گفتم که به او کاری نداشته باشید تا اینها متوجه شوند که هیچی نیستند.
آقای داوودآبادی را هم خودم انتخاب کردم. چون میخواستم که یکی از بچههای دفاع مقدس که در آن زمان در جنگ بوده و شناسهی دفاع مقدسی دارد، در این پایگاه بسیج حضور داشته باشد تا پیوند بین این بسیج و بسیج دوران دفاع مقدس را نشان دهم.
هنوز هم در برخی شهرها کپی نداریم!
ما در اکران خیلی اذیت شدیم. ما هر روز برای اکران یک مسئلهای داشتیم و مدام ما را به این و آن ارجاع میدادند. مثلاً به ما میگفتند شما به این دلیل فقط میتوانید با فلانی کار کنید و قرارداد ببندید. ما هم گفتیم ما با ایشان نمیتوانیم کار کنیم. بله! ما قبول نکردیم و گفتند خب پس اگر می توانید خودتان یک دفتر پخش بزنید. آقای خزائی هم قبول کرد. مجدداً گفتند نمیشود. بالاخره ما رفتیم حوزهی هنری و اینها قبول کردند و الان هم دارند زحمت میکشند. البته به دلیل همین ماجراها، کار کپیها دیر شروع شد و چون لابراتورها در آستانهی تعطیلی بودند، ما هنوز هم در برخی شهرها مثل کرمان کپی نداریم و از این بابت ضربه خوردیم.
من هیچ فیلمی را نداشتم که اکران بشود و از ان استقبال خوبی نشود. دوتا فیلمم که اصلا اکران نشد. «آقای رئیس جمهور» هم که هفت روز اکران شد. اما «ویرانگر» و «دستهای خالی» که اکران شدند، فروش مناسبی داشتند. سریال «به کجا چنین شتابان» هم که رکورد مخاطب در شبکهی پنج را هنوز هم در دست دارد.
ماجراهای پیرامون «گشت ارشاد» به ضرر فیلمم بود
واقعاً این ماجراهایی که برای «گشت ارشاد» پیش آمد، به ضرر فیلم تمام شد و روی فروش فیلم ما تأثیر گذاشته است و در تهران فروش فیلم پایین آمده است. چرا که فیلم ما با فیلم آقای سهیلی سرریز داشت و اگر کسی میآمد برای دیدن «قلادههای طلا» و بلیط گیرش نمیآمد، به دیدن فیلم «گشت ارشاد» میرفت و برعکس.
اگر شرایط جسمانیام اجازه بدهد...
یک سریالی به من پیشنهاد شده است که نوزده سال پیش طرحش را نوشتم به نام «آخرین شاه، آخرین دربار». باید ببینم کار چقدر مرا جذب میکند. هنوز که سخت به دلم نچسبیده است. از آنجا که کار، به شدت کار عظیمی است و حال جسمانی من مثل بیست سال پیش نیست و دیگر شاید جازه ندهد، هنوز جواب ندادهام.