يكي از
دانشجويان ايراني كه در هلند و در دانشگاه ماستريخت (استان لیمبورخ) مشغول
تحصيل است، در گزارشي خواندني، اقدام خودجوش چند جوان ايراني دانشجو در اين
دانشگاه در تبديل كردن مناظره سفير رژيم صهيونيستي با نماينده تشكيلات
خودگردان فلسطين در سالن اصلي دانشگاه به محاكمهي سياستهاي رژيم
صهيونيستي را روايت كرد.
به گزارش
رجانيوز، يك دانشجوي ايراني ابتدا به تشريح موقعيت شهر ماستريخت پرداخته و
سپس با توضيح دادن دربارهي حساسيتهاي اخلال در اين مناظره، به ابتكارهاي
جوانان ايراني و همراهي شدن از سوي ساير دانشجويان در جلسه مناظره اشاره
كرده است. مشروح اين مناظره خواندني در ادامه آمده است:
چند روز پیش یعنی تقریبا حول و حوش سال
تحویل بود که از طریق وب سایت دانشگاه ماستریخت متوجه شدم قراره مناظره ای
در سالن اصلی دانشگاه برگزار بشه. از آنجا که از این سالن صرفا برای جلسات
رسمی دفاع دکتری استفاده میشه مشخص بود که باید مناظره مهمی باشه مگرنه از
سالن های دیگه استفاده میشد. برای همین توجهم جلب شد ببینم کیا قراره صحبت
کنند.
شهر ماستریخت نه تنها از نظر جغرافیایی مرکز اروپا محسوب میشه، بلکه بیشتر
از این حیث اهمیت داره که معاهده اصلی اتحادیه اروپا اولین بار در این شهر
بین کشورهای اروپایی منعقد شد. البته هم مرز بودنش با بلژیک و آلمان نیز بر
اهمیت سوق الجیشی این شهر خصوصا در جنگ جهانی دوم که تعداد زیادی نیروهای
متفقین و به ویژه آمریکایی ها در اطراف این شهر کشته شدن افزوده. و حالا
قبرستان آمریکایی ها در حاشیه این شهرظاهرا به عنوان بخشی از خاک آمریکا و
محل عرض ارادت و احترام بیشتر مقامات و خصوصا رئوسای جمهور آمریکا محسوب
میشه. گذشته از همه اینها باید توجه داشت که این شهر مرکز ایالت لیمبرخ هم
هست که پروتستانها سالها قبل در مرزهای این ایالت شکست سختی خوردند و برای
همین هم ماستریخت به عنوان مرکز عقاید کاتولیک مسیحی به جهت مراسم مذهبیش
از جمله مراسم کارنوال سالیانش مورد توجه بسیاری از توریست ها قرارگرفته.
همه اینها دست به دست هم داده تا حوادث این شهر که کمتر از یکساعت با
بروکسل بلژیک یعنی پایتخت اتحادیه اروپا قرار گرفته با اهمیت تر از سایر
جاها جلوه پیدا کنه..
اما این چه جلسه ای بود که قرار بود در مهمترین سالن دانشگاه برگزار بشه تا
توجه همه را به خودش جلب کنه؟ هماهنگ کننده جلسه یکی از پروفسورهای متخصص
اتحادیه اروپا بود که سالها در اتحادیه اروپا کار کرده بود. در این جلسه
قرار بود نماینده رسمی تشکیلات خود گردان فلسطین با سفیر جدید رژیم اشغالگر
اسرائیل در هلند مناظره داشته باشند. وقتی خبر را با دقت بررسی کردم متوجه
شدم قراره رژیم صهیونیستی یک برنامه تبلیغاتی تازه داشته باشه و خلاصه
معلوم بود خوابهایی دیدن. به خودم گفتم میشه رویاهای اونا را تبدیل به
کابوس کرد یا نه؟ میدونستم که هر گونه فعالیت در این زمینه خیلی خطرناکه
خصوصا آنکه سال قبل به جهت یک نقد علمی- حقوقی کوچک از آمریکا کم مونده بود
دانشگاه قرار دادم را کنسل کنه و مدتها اذیتم کردن. و این را خوب می
دونستم که هلندیا حتی اگه سر آمریکا هم کنار بیان برای خوشنودی اسرائیل
هیچی کم نمی زارن.
خلاصه در جلسه ای که برای دید و بازدید عید، بچه های ایرانی عضو هیات در
منزل ما جمع شده بودن، موضوع را مطرح کردم و به بچه ها گفتم بسم الله هر کی
دوست داره، بخشی از کار را به عهده بگیره. همانجا چند نفر از بچه ها اعلام
آمادگی کامل کردن.
خلاصه کارها را بین سه نفر اصلی تقسیم کردیم. جوانترین بچه ها قرار شد با
دانشجوهای مسلمون برای شرکت در جلسه لابی کنه و نیرو بیاره. نفر دوم که
قراره به زودی دکتریش را در همان مکان جلسه دفاع بکنه و اساسا انجام
اینگونه کارها براش میتونست هزینه سنگینی داشته باشه جوانمردانه پیشنهاد
کرد یکی صفحه در فیس بوک برای فضای حمایت ایجاد کردن راه بندازه. و منهم
رفتم دنبال اقلام تبلیغاتی.
البته کار به این راحتی ها نبود. از اونجایی که احتمال می دادیم برای ورود
به جلسه، بازرسی بدنی داشته باشن، نمیشد مقوای بزرگ به جلسه برد و مجبور
بودیم پارچه نویسی داشته باشیم تا در لباسمون پنهانشون کنیم و وارد جلسه
بشیم. اما منکه خوشنویسی فارسی هم بلد نبودم چه برسه به انگلیسی رفتم دنبال
تهیه شاولون و اسپری و اینجور چیزا. البته نمی تونستیم به وسایل چاپگرهای
مدرن بازار هم اعتماد کنیم چرا که ممکن بود سیستم امنیتی هلند قبل از
برنامه خبردار بشن و همه چیز توقیف بشه.
با هرسختی ای بود جملاتی را انتخاب کرده و حرف به حرف روی پارچه ها اسپری
کردم. بعدش هم تعدادی عکس در مورد فلسطین و کشتار غزه و وحشیگری های
نظامیان صهیونیستی و همچنین اعتراض به کشتار دانشمندان ایرانی از اینترنت
دانلود کرده و با پرینتر خونگی در قالب پوستر پرینت گرفتم.
روز جلسه متوجه شدم بچه های ایرانی حتی روی فیس بوک هم حاضر به حمایت نشدن.
قبل از شروع جلسه یک برنامه توجیحی در محل کارم در دانشکده حقوق ترتیب
دادم و پارچه ها را به بچه ها تحویل دادم تا در لباسشون مخفی کنن و
پوسترهای رنگی کوچک را نیز بین جزواتشون پنهان کنن. بعدش هم با یاد خدا پخش
شدیم تا اگه چند تایی لو رفتن مابقی بتونن راحت وارد سالن بشن.
بیرون در کوچه منتهی به سالن و به ویژه اطراف درب ورودی پر از نیروی های
پلیس و امنیتی برای کنترل اوضاع بود. حسین یعنی همون کسی که قراره بزودی
دکتریش را دفاع کنه اومد سراغم و در حالی که نگرانی در چهرش موج می زد گفت
مطمئنی مشکلی پیش نمیاد؟ ببین چند نفر نیرو گذاشتن! گفتم نگران نباش.
اعتراض حق ماست و ما هم کاری خلاف قانون که نمیخوایم انجام بدیم. انشاالله
مشکلی پیش نمیاد. بزن بریم داخل!
موقع ورود اگرچه به شدت تحت نظر بودیم اما خدا را شکر مشکلی پیش نیومد. دو
ردیف اول را نیروهای امنیتی بسته بودن که کسی نشینه. من هم نشستم اولین
صندلی ردیف سوم و حسین و سالار هم رفتن آخرین صندلی همون ردیف و ردیف چهارم
نشستن. سایرین هم فرستادیم وسط سالن بشینن تا پوستر دست بگیرن.
همانجا یکی از اساتید حقوق بشر دانشکده که از رفقای قدیمیست را دیدم و چند
نفر از همکارهای دانشکده که حقوق بین الملل عمومی و حقوق بشر درس میدن هم
اومده بودن. چند تا از پوسترها را دادم دستشون ببینم عکس العملشون چیه.
همکارها هر کدام دو پوستر انتخاب کردن و برای خودشون نگه داشتن. اما چند
لحظه بعد یکیشون که مدرکش را از آمریکا گرفته و بیشتر اوقات هم به این علت
که دوست پسرش آمریکاییه درحال سفر به آمریکاست اومد سراغم و گفت: میخوای
چیکار کنی؟ گفتم اعتراض؟ گفت: مگه قرار نیست مذاکره بین دو طرف باشه؟ گفتم
اونا مذاکرشونو بکنن منهم اعتراضم را میکنم!! گفت: باشه و بعد رفت سرجاش
نشست.
خلاصه جلسه شروع شد. سفیر رژیم صهیونیستی اولین کسی بود که صحبت می کرد.
قرار بود من اول پارچه دست بگیرم. بعد سالار. حسین هم اول عکس بگیره و با
همین پوشش به همه سر بزنه و بعد هم به عنوان نفر سوم پارچه دست بگیره. و
سپس پوسترها بالا بره.
سفیر اسرائیل که صحبتش را شروع کرد، بعد از چند دقیقه که جلسه متمرکز شد
روی صحبتاش، همانطور که نشسته بودم پارچه ام را بالا بردم. یکهو همه شروع
کردن به پارچه نگاه کردن. تمرکز سفیر صهیونیست کاملا بهم خورد و دست پاچه
شد به حدی که همینطور که میکروفون دستش بود گفت ببینیم چی روی پارچه نوشته و
شروع کرد به خوندن!
خوند: رهبران اسرائیلی باید در! به اینجا که رسید مکثی کرد و ما بقیش را
آروم زمزمه کرد و قرمز شد و صورتش عرق کرد. روی پارچه نوشته شده بود:
رهبران اسرائیلی باید در دیوان بین المللی کیفری ( که اتفاقا در شهر لاهه
حدودا نزدیک سفارت اسرائیل در هلند قرار دارد) محاکمه بشن. این دیوان یک
دادگاه بین المللیست که متهمین و مرتکبین جرایمی همچون جرایم جنگی و نسل
کشی در آن محاکمه میشن. صحبتش را ادامه داد منهم بلد شدم رفتم جلو واستادم و
پارچه را طوری گردوندم که همه بتونن بخونن. همونوت بود که متوجه جمعیت
زیاد حاضر در جلسه شدم. بالکن و حتی آخر و اطراف سالن هم پر بود از جمعیت
نشسته و ایستاده.
چند لحظه بعد از من تا سفیر اومد دوباره تمرکز بگیره، سالار پارچه دوم را
بلند کرد. و رفت واستاد آنطرف جلسه. روی پارچه نوشته شده بود: هولوکاست را
در فلسطین متوقف کنین. بعدش هم حسین با دوربین اومد سراغم و گفت میخواد
شروع کنه و بعد دوربین را به یکی از بچه ها سپرد و رفت پارچه اش را دست
گرفت و آنطرف، کنار سالار ایستاد. نگاهش کردم. اندکی عصبی بود و نگرانی در
چهرش موج می زد. به همین علت هم پارچه را پشت و رو گرفته بود. هر چی از
اینطرف جلسه بهش علامت دادم درست بگیره متوجه نمی شد. آخرش یکی از دخترای
اروپایی موضوع را بهش گفت. اونهم پارچه را درست کرد.
در همین لحظه متوجه نماینده فلسطین شدم. وقتی پارچه را خوند لبخندی از روی
آرامش بر چهرهاش نشست و انگاری جان تازه ای گرفت حس کردم همین لحظه فضای
جلسه کاملا مثبت شد. روی اون پارچه چیزی نوشته بود که بارها در طول جلسه
توسط نماینده فلسطین تکرار شد: اشغال فلسطین را متوقف کنید.
همزمان با پارچه ها، پوسترها هم از وسط جلسه بالا برده شد. که خیلی هم اثر
گذار بود به حدی که نماینده فلسطین اواخر جلسه به یکی از پوسترها اشاره کرد
و گفت اسرائیلیها همانطور که در عکس می بینید کودکان ما را قتل عام میکنن و
همه سالن یکهو زوم کردن روی اون پوسترکه مربوط به غزه بود.
سفیر اسرائیل سعی می کرد به پارچه ها نگاه نکنه اما ناخوداگاه نگاهش به
پوسترها می افتاد و عذابش میداد و همین موضوع هم باعث شده بود که بیشتر
عصبی بشه و در صحبتهاش به تناقض گویی بیفته. یکی از دخترای مسلمان با حجاب
زیبایی از بالکن میخواست سئوال بپرسه که هماهنگ کننده یا همون مجری جلسه
عمدا به اون توجه نمیکرد همین هم باعث شد نماینده فلسطین با انگشت اونرو
نشون بده اما بازهم با اینکه اون دختر خیلی وقت بود که منتظر بود مجری، اول
به یک دختر اروپایی اجازه سئوال پرسیدن داد و بعد به اون. آخه مجری یا
همون هماهنگ کننده بر اساس اعترافی که سفیر رژیم غاصب در اول جلسه کرد، از
دوستان قدیمی سفیر اسرائیل در اتحادیه اروپا بود.
اون دختر مسلمون دفترچش را درآورد و خطاب به سفیر اسرائیل گفت که صحبت های
شما ابتدا و انتهاش با هم در تناقض هست و فقط سعی کردین حاضرین را فریب
بدین و بعد جملات را از روی دفترچه خوند.
در بین سئوالات یکی از سئوالات برام خیلی جالب بود. یکی از دانشجوهای
اروپایی که اصلا به قیافش چنین سئوالی نمیومد سئوال کرد: ایران عضو سازمان
بین المللی انرژی هسته ای و عضو ان پی تیه. اما چرا رژیم صهیونیستی که
اینهمه سلاح هسته ای داره عضو این سازمان نیست؟ البته سفیر اسرائیل به این
سئوال هیچگونه پاسخی نداد!
جالب این بود که هر بار که نماینده فلسطین صحبت می کرد و یا به سئوالی پاسخ
می داد همه سالن براش کف می زدن. همین هم به شدت سفیر اسرلئیل را عصبانی
کرد. البته یکبار بعد از صحبت های اونهم چند نفر از آخر سالن شروع کردن به
کف زدن که از بس تصنعی بود خودشون هم خجالت کشیدن چرا که جو جلسه کاملا در
حمایت از فلسطین شده بود. حتی مجری هم تمام سعی خودش را برای تخریب این جو
کرد اما خوشبختانه موفق نشد چون کار از کار گذشته بود.
همانطور که در طول قریب به دوساعت پارچه را بالا گرفته بودم و درد دستم
واقعا عذابم می داد، نگاهم به صورت حاضرین می افتاد و بیشترشون با یک لبخند
تشویقم می کردن. بعد از جلسه هم عده ای اومدن سراغم و با عباراتی مثل
اینکه خیلی شجاعانه بود و امثال آن ازمن و سایر بچه ها تشکر کردن.
وقتی سفیر اسرائیل با کلی محافظ داشت از سالن بیرون می رفت، زود از سالن
زدم بیرون و پارچه را جمع کردم و گفتم نمیخوای این را به برای دوستات یعنی
سران اسرائیل هدیه ببری؟ خودش را کنار کشید و نگاهش را تند کرد. بهش گفتم
در آی سی سی میبینمت! گفت چی؟ گفتم دادگاه را میگم اونجا میبینمت! هیچی
نگفت و با عصبانیت به راهش ادامه داد. یکی از محفظاش وقتی که بهش گفتم
تروریست نگاه تندی بهم انداخت و رفت. البته مطمئنم که تا چند شب سفیر رژیم
غاصب، کابوس می بینه البته اگه بتونه بخوابه! خیلی خوشحال بودم که تمام
خوابهایی که برای این جلسه دیده بودن به لطف حق بر باد رفت و نتیجه جلسه
آاشنایی و حمایت بیشتر اروپاییها از مردم مظلوم فلسطین شد. اگرچه حتم دارم
نتیجه این جلسه و فضای حاکم بر اون مشمول سانسور خبری شدید رسانه ها میشه.
بیرون جلسه، بچه ها جمع شده بودن. همه از نتیجه کار خیلی راضی بودن. بهشون
گفتم به نظر من این یک کار حسینی بود که فلسطین را تنها نگذاشتین. اگه فقط
همین کار را در طول زندگی کرده باشین فکر میکنم بتونه اون دنیا مستمسک خوبی
باشه. بعدش هم همانطور که پیاده در کوچه پس کوچه های شهر می گشتیم تا
یهودیهای افراطی که احتمال می دادیم دنبالمون کنن خسته بشن و خونمون را
پیدا نکنن به فکر دوستانی افتادم که در این حرکت نه تنها فلسطین را یاری
نکردند بلکه با جوسازی و شانتاژ مانع حمایت برخی از بچه های ایرانی دیگه هم
شدن. خدایشان بیامرزاد.