این چند روز اخیر فاجعه زاهدان سخت مرا و امثال مرا درگیر خود کرده است. نه میشود سکوت کرد! نه می شود فریاد کشید! باید حزین حزین گریه کرد و خون دل فرو خود.
اشتباه نشود منظورم از فاجعه زاهدان ماجرای نماینده سراوان نیست که آن هم در نوع خود فاجعهای دیگر است؛ منظورم ققنوسهای بال و پر سوخته معصومی است که چشم و چراغ خانواده و ملت خویش بودهاند؛ پرندههایی که با پر سوخته به آتش ندانم کاری، غفلت و اهمال و در یک کلمه «بیعرضگی» از میان ما پر کشیدند و ملتی را سوگوار خود ساختند.
بعد از حادثه برخی مثل من مویه میکنند و تأسف میخورند و برخی بر حسب وظیفه جستجو میکنند و ریشهیابی از حادثه، که چه اتفاقی افتاده است و چه باید کرد که دیگر تکرار نشود؟
کار بسیار خوبی است انسان از اشتباه گذشته درس بگیرد و جلوی ضررهای بعدی را بگیرد! اما یک اشتباه چند بار در میان یک جمعیت باید تکرار شود تا از آن عبرت گرفته شود و چندین بار بعد از حادثه، حرفهای تکراری زده شود.
واکنشها را نگاه میکردم؛ فارغ از افرادی که عکسالعمل نشان دادهاند با هم بخوانیم:
- مدرسه اسوه حسنه زاهدان پلمب شد!
: چرا؟
- فضای مدرسه مناسب آموزش نبود؟
: عذر بدتر از گناه، اگر فضای مدرسه مناسب آموزش نبود چرا مجوز تأسیس مدرسه گرفته است؟ و چرا پیش از حادثه بازرسی نشده و پلمب نشده است؟
سهل انگاری مؤسس مدرسه اسوه حسنه در عدم رعایت استاندارد فضا کاملا محرز است اما نظارت و بازرسی بر عهده چه کسی است؟
اگر مؤسس یا مدیر و یا ... سهلانگاری کرد و به جای انجام وظیفه مدرسهداری و ... سرگرم به امور دیگر بود، چه کسی باید به افراد سهلانگار تذکر دهد و یادآوری کند.
مگر نه غیر این است که مردم به باور اینکه مسؤولانشان بیدار و هوشیارند، فرزند و جان و مال خود را به امانت می سپارند؟!
چیزی برای گفتن ندارم جز اینکه برای والدین و بستگان و بازماندگان مریم، صبا، مونا و یکتا از خداوند صبر و اجر درخواست کنم و آرزو کنم که اگر دگر باد این شوربختیها را نه در جاده، نه در مدرسه و نه در کلاس و نه هیچ جای دیگر دامن آموزش و پرورش کشور را نگیرد و مدارس ما امن و ایمن و پرنشاط برای یاد دادن و یاد گرفتن دانشآموزان و معلمان باشد.