سرویس فرهنگی نقد رسانه پایگاه 598 - شاید اگر از بی بی سی فارسی درخواست می شد فیلمی سینمایی علیه نظام بسازد، به هیچ وجه نمی توانست به موفقیتی که "پل چوبی" نائل شده دست یابد. در بحث نحوه القای پیام در فیلم، می گویند چنانچه فیلم بتواند به ترتیب، از راههای موسیقی فیلم، چینش صحنه، تعلیق اصلی، تعلیق های فرعی، دیالوگ ها و نهایتاً نریشن[1] پیامش را منتقل کند، هنری تر تلقی می شود. اما کرم پور، قصد آنچنان بمباران عاطفی ای داشته که از تمام فاکتورهای فوق برای زدن حرفش استفاده کرده. از تماشای پل چوبی، این احساس به انسان دست می دهد که هر بازیگری خواسته از اظهار تنفر نسبت به نظام عقب نماند، خود را به فیلم رسانده. ولو بدون هیچ نقش خاصی و حتی بدون دیدن تصویر و فقط با صدای از پشت تلفن. گویا در جایی مخالفین انقلاب گروهی از بازیگران مشهور را جمع کرده تا تجمع مردمی درست کند. مهران مدیری، فرزاد حسنی، هدیه تهرانی، مهناز افشار، بهرام رادان، آتیلا پسیانی، برزو ارجمند، فرهاد اصلانی، امید روحانی و تعدادی دیگر از جمله این گروه اند.
القائات این فیلم را می توان در سه دسته جای داد: دسته اول، القاء سیاه بودن وضعیت کشور در اثر دیکتاتوری، دسته دوم تلقین به مهاجرت از کشور و دسته سوم، حملاتی است که فیلم ساز به فرهنگ جنسی اسلامی دارد. حال بصورت فهرست وار به ذکر آیتم هایی که این القائات را پشتیبانی می کنند می پردازیم.
القائات مربوط به سیاه نمایی
شخصیت اصلی فیلم که چند داستان موازی حول او شکل می گیرد بهرام رادان، بازیگری که حضور او بیش از دیگران در فیلم های تخریبی نظام ملموس است، جوانی است که در وقایع کوی دانشگاه سال 78، از دانشگاه پلی تکنیک اخراج شده. در واقع کل داستان، در مورد بلاهایی است که در اثر دیکتاتوری نظام بر سر او می آید که نویسنده بگونه ای موفق، در طول فیلم مخاطب را با او همدرد می کند و طوری فضا را می چیند که مخاطب تمام دردهای او را همراه با خودش تجربه کرده و با وی همراه شود. اولین بلا، اخراج او از دانشگاه است. او و چند تن از دوستانش که رابطه ای صمیمی با یکدیگر داشتند و از دانشجویان ممتاز هم بودند، به علت فعالیت سیاسی از دانشگاه اخراج می شوند و جمعی از دختر و پسرهای صمیمی و درسخوان، از هم گسسته می شوند.
اما پیامد اصلی این اخراج، جدا شدن کاراکتر اصلی از دختری است که از کودکی تا جوانی با او دوست و صمیمی و عاشقش بوده. "نازلی" که هدیه تهرانی نقشش را بر عهده دارد، چون می بیند سر رادان داغ است و هنوز به اصلاح امید دارد، از او جدا می شود و به مردی هلندی دل می بندد.
اما پیامد این ظلم نظام، فراتر از از دست دادن معشوقه است و ازدواجی اشتباه را رقم می زند که با گذشت ده سال، باز هم درست نمی شود. به داستان این عشق مثلثی در قسمت دوم بیشتر خواهیم پرداخت.
اما ماجرای دوم، دستگیری "آیدا" خواهر رادان است که عاطفی ترین ماجرای فیلم است. رادان که خبر دستگیری خواهرش در شلوغی های 88 را از دوست پسر او شنیده، سراغ "سردار" (فرهاد اصلانی) می رود و از او تقاضای کمک می کند. سردار او را به زندانی می فرستد و به او می گوید اگر آنجا نبود، بیچاره شدی و کار خواهرت زار است و باید به کهریزک بروی. رادان در پی یافتن خواهر بی گناه و مظلومش، به آن زندان می رود. اما در پشت در زندان با انبوهی از والدین که با زیرکی تمام کارگردان، از افراد مسن تشکیل شده اند مواجه می شوند که هر کدام در پی جوان مظلوم و بی گناه خود آمده اند. دیدن این صحنه، صدای "وای!" را از سینما بلند می کند. کسی حق ورود به داخل پاسگاه را ندارد، اما رادان با بردن نام "سردار" اجازه ورود می یابد (نچ نچ ها به گوش می رسد). پس از برخورد تند مأموران داخل زندان، سراغ سربازی که لیست اسامی را دارد می رود. اما اسم خواهرش در لیست نیست؛ می پرسد پس کجاست؟ می شنود معلوم نیست! (صدای "هین" سالن را می گیرد) می گوید فلان جا و فلان جا و فلان جا را سر بزن. وقتی دارد می رود، سرباز می گوید «پزشک قانونی هم تماس بگیر»... (وصدای "هین" بلندتر از دفعات قبل به گوش می رسد)
او بالاخره اسم خواهر مظلومش را در لیست زندان کهریزک می یابد.
- ایناهاش؛ اسمش اینجاست.
- خب؟
- خب! اسمش اینجاس دیگه! برو...
و بیننده فریاد مظلومانه رادان را با کشیدن آه و افسوس و تعجب او به گوش می رساند. وقتی از کهریزک خارج می شود، جمعیت پدران و مادران مسن چند برابر شده.
ماجرای دیگر، ساختمانی است که رادان برای "سردار" دارد می سازد. در این ماجرا، دزد بودن و از کار زدن ایرانی ها القا می شود که در پایان هم سردار با آوردن "یک کامیون سرباز مفت" کار را فیصله می دهد.
مابین فیلم نیز با سکانس ها، دیالوگ ها و نریشن های مکرر، بمباران تبلیغاتی علیه نظام صورت می گیرد. صحنه ای از اجبار کارگرهای ساختمان و سربازان به رأی دادن، صحنه ای که گروهی مشغول کار ساختمانی باصدای بلند در نصف شب هستند و رادان وقتی به آنها اعتراض می کند، با بیل مورد حمله قرار می گیرد و دیالوگ هایی نظیر «اینجا هرچه خاطره باشد، می کوبند»، «پوست و استخوان شده شوهرم در زندان»، «میرم همون کاری رو بکنم که 10 سال پیش باید می کردم (مهاجرت از کشور» و...
القائات به مهاجرت از ایران
سکانس های ابتدایی فیلم، با ورود "مهران مدیری" در قامت استاد دانشگاهی اخراجی و خارج نشین که آمده شاگردان قدیمی را برای پروژه ای به آمریکا ببرد، جذابیت خاصی برای مخاطب ایجاد می کند. شخصیت باکلاس، دائم السیگار که در قفس شیر رفته و حرف های باکلاس روشنفکری می زند. او سعی دارد رادان را که قصد ندارد کشور را ترک کند و هنوز امید دارد، از این امید منصرف کرده و با خود به آمریکا ببرد تا با این کار، آینده او و همسرش را تأمین کند. در دیالوگ پایانی به او می گوید: «آرمانی که تو برایش مبارزه کردی (آرمان اصلاح طلبی) یک رویاست. رویاها آنطرف (آمریکا) به واقعیت تبدیل شده اند. خاک یعنی کشک! بیا آنجا. تو الآن (که ناامید شدی) تازه رسیده به ده سال پیش ما. انقدر لجاجت نکن»
او بالاخره پس از فشاری که متحمل می شود، راضی می شود تا همسرش را برای جور کردن کارها به دبی بفرستد. زیرا خودش درگیر کار ساختمانی است و می خواهد ابتدا کارش را تمام کند. اما این نرفتن موقتی، برای او هزینه سنگینی به بار می آورد و متوجه می شود همسرش آنجا با صبوحی (همان استاد) رابطه برقرار کرده و به او خیانت کرده که البته آخر داستان، متوجه می شود اشتباه کرده. ای کاش کشور ما دست افرادی نبود که مجبور شویم فرار کنیم...
نازلی (معشوق از دست رفته رادان) پس از ده سال، در موقعیتی رادان را می بیند که همسر هلندی اش بخاطر عکاسی از قضایای 88 دستگیر شده (تم فیلم مربوط به روزهای انتخابات و بعد از آن است). اما به قدری از این مرد خارجی وفا دیده، که حاضر نیست حتی پس از چند روز گشت و گذار با عشق سابقش و یادآوری خاطرات شیرین گذشته، از او دل بکند و نهایتاً در اوج احساس عاطفی نسبت به معشوق ایرانی اش، مرد خارجی را انتخاب می کند. این در حالی است که همین مرد ایرانی، در حال خیانت به همسر خودش می باشد. چنین القایی از بی وفایی مرد ایرانی و وفاداری مرد خارجی، چنانچه کنار آمار رسمی دولت آمریکا مبنی بررابطه آزاد جنسی 100 درصد مردان و 60 درصد زنان آمریکایی خارج از ازدواج قرار گیرد، اوج صداقت نویسنده آشکارتر می گردد.
حملات به فرهنگ جنسی دینی
یکی از چیزهایی که از ابتدا تا انتهای فیلم موجب آزار مخاطب مذهبی است، این است که در طول فیلم، دختر و پسر با هم قاطی و صمیمی اند و گویی هیچ دستور دینی مبنی بر عدم اختلاط محرم و نامحرم در دین این کشور نیامده (البته تا انتهای فیلم، هیچ نشانی از تقید دین هیچ کدام از شخصیت ها دیده نمی شود). در این فیلم دائماً از خاطرات شیرین تفریح های مختلط دانشجویان فرهیخته پلی تکنیک می شنویم و صحنه ای زیبا از همخوانی شعری از هایده توسط آنها می بینیم که همراه آن، زمزمه سالن سینما هم به گوش می رسد. هدف فرهنگی این فیلم را می توان «عادی سازی روابط آزاد دختر و پسر» دانست که با ظرافت تمام، در کل فیلم و در دو ماجرای آن صورت می گیرد.
ماجرای اول، در بستر دوستی آیدا (خواهر رادان) با یک پسر صورت می گیرد. به این ترتیب که تصویری وفادار، عاشق و فرهیخته از این پسر نشان داده می شود و در کنار آن، تندی و برخورد غیرمنطقی والدین مذهبی آیدا. در زمانی که برای والدین مذهبی آیدا، دستگیری دخترشان و بلایی که سر او می آید هیچ اهمیتی ندارد، این دوست پسر اوست که دائماً از این زندان به آن پاسگاه، پیگیر کار اوست و تا آخرین لحظه که هیچ خبری از والدین دختر نمی شود، این دوست پسر است که بخاطر پیگیری های مکررش، حتی دستگیر می شود. در صحنه های آخر، که رادان قانع شده این پسر واقعاً به آیدا وفادار است، معلوم می شود که او دانشجوی برنامه نویسی کامپیوتر و مخ ریاضی است! و به این ترتیب، اولاً القا می شود که هر کس دختر بازی می کند، بیکار و الوات نیست و فرهیختگان هم دختربازی می کنند. ثانیاً برخلاف این واقعیت مسلم که اکثر قریب به اتفاق اینگونه روابط، به جدایی و شکست عاطفی و بی وفایی پسر منجر می شود، القاء می شود که دوست پسر برای انسان از خانواده اش هم وفادارتر است.
اما ماجرای دوم که پیام آن با ظرافت خاصی القاء می شود، قضیه بازگشت نازلی است. نویسنده برای آنکه بتواند پیام مذمومش که در جمله شنیع «عشق یعنی حالت خوب باشه» از زبان کاراکترها نمایان می کند، با دفاع مخاطب مواجه نشود، بسترسازی زیرکانه ای ترتیب می دهد. او می خواهد تعهدات همسری را بی ارزش نشان دهد و القاء کند که تنها مهم است با چه فردی حال کنید. اما مخاطب ایرانی این حرف را به این صورت نمی پذیرد و باید بستری برای توجیه آن ایجاد کرد. لذا ابتدا رادان را با خبر خیانت همسرش مواجه می کند. سپس با ورود نازلی، فیلم قدیمی ای از خاطرات ضبط شده کودکی آنها با هم پخش می کند و گذشته های شیرین را یادآوری می کند. بعد به یاد گذشته ها، این دو به گردش و تفریح می روند و خوش می گذرانند و این صحنه ها با موسیقی شاد، شیرین نشان داده می شود. اما این شیرینی ها با بازگشت همسر رادان تمام می شود و درست در همین وقت است که همسر نازلی هم آزاد می شود و مخاطب در دل آرزو می کند که ای کاش او باز نمی گشت و او آزاد نمی شد. داستان بازیابی این عشق شیرین قدیمی، با صحنه ای بارانی که نازلی سوار ماشین رادان می شود و آخرین وداع را می کند، به اتمام می رسد و مرد ناکام، دوباره باید به زندگی با همسری که کمتر دوستش دارد بازگردد. اینجاست که مخاطب بدون توجه به اینکه کار او خیانت به همسرش بوده، با وی همدرد می شود و دلش برای وصال نایافتن عشق دو انسان متأهل می سوزد.