به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه 598، بیستوچهارمین جلسه از سلسله جلسات تبیین مفهوم "برنامهریزی با نگاه الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت" است که در تاریخ 2 آذر 1395 توسط حجتالإسلام و المسلمین علی کشوری(دبیر شورای راهبردی الگوی پیشرفت اسلامی) و با موضوع "پردازش موضوعات جهتساز؛ معادله هدایت" در دانشگاه صنعتی شریف برگزار گردید.
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته بسم الله الرحمن الرحیم اعوذ بالله من الشیطان الرجیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمد$ و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین لاسیّما علی بقیة الله فی الأرضین ارواحنا لآماله الفداء و عجّل الله تعالی فرجه الشریف.
بحث ما در چگونگی تحقق مسأله هدایت بود و در همین راستا عرض کردیم که یک احتمال برای هدایت این است که ما بگوییم میتوان هدایت را از طریق بیان فربه کرد. احتمال دوم این است که نقش عوامل غیر بیانی را در تحقق مسأله هدایت ملاحظه کنیم. برای اثبات درستبودن دیدگاه دوم در جلسه گذشته به ظهورِ آیه 39 و 44 سوره نحل استناد کردم. عرض کردم که خدای متعال در آیه 39 از کلمه «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ » استفاده میکند. در واقع «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ »، یکی از فلسفههای برپایی قیامت را بحث میکند. چرا خدای متعال قیامت را برپا میکند؟ تا «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ » اتفاق بیافتد. اینکه در این آیه از کلمه تبیین استفاده شده است معلوم میشود که تبیین، نتیجه انحصاریِ مسأله بیان نیست. چون ما وقتی فقهاللغة کلمات را بحث میکنیم باید بدانیم که کلمات به کار رفته در قرآن دقیقاً چه معنایی دارند. حال سؤال این است که اگر ما بگوییم تبیینکردنِ [مطالب] برای دیگران فقط محصول کلام و گفتن است چرا خدای متعال در اینجا برای بیان یکی از فلسفههای قیامت از کلمه «لِیُبَیِّنَ » - که از مشتقات کلمه تبیین است - استفاده کرده است؟ پس پیداست میتوان کارهای غیر بیانی را منتج به تبیین دانست.
در قسمت دیگر آیه فرمود «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنهُمْکانُوا کاذِبِینَ»؛ [یعنی قیامت را برپا میکنیم] تا اهل کفر بدانند که اهل تکذیب بودند. در اینجا نیز خدای متعال از کلمه «لِیَعْلَمَ » استفاده کرده است. پس روز قیامت به پا میشود تا « لِیَعْلَمَ» و« لِیُبَیِّنَ» اتفاق بیافتد. در حالی که برپایی روز قیامت، فِعلی در دستگاه ربوبی بوده و از سنخ بیان نمیباشد.
عرض کردم که از مفاد «بِالْبَيِّنَاتِوَالزُّبُرِ» که در آیه 44 سوره نحل آمده است نیز میتوانیم این استفاده را بکنیم. آیهی قبل از این آیه در توصیف ویژگیهای پیامبران( است که میفرماید: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجالاًنُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ». این آیه توضیح میدهد که پیامبران( چه کاری انجام میدادند. آیه میفرماید به پیامبران( وحی میشود. آیهی 44 میفرماید: «بِالْبَيِّنَاتِوَالزُّبُرِ»؛ بینات یعنی معجزات. معجزات پیامبران(، عمدتاً معجزاتِ غیر بیانی بودند ولی در این آیه قرآن معجزات به بیّنات نامگذاری شدهاند، یعنی خاصیت روشنکردنِ راه و تبیینی دارند. همچنین کلمه بِالْبَيِّنَاتِدر کنار کلمه زُّبُر به کار رفته است و زُّبُر جمع زبور است. این آیه میفرماید پیامبران( را هم با کتابها و زبورها فرستادیم و هم با بینات. بنابراین پیامبران( هم به وسیله بیان - به معنای کتاب و بیانِ نظری - راه را تبیین میکردند و هم با بینات این کار را انجام میدادند. پس بعد از این وقتی شما در قرآن به کلمه تبیین و مشتقات آن برخوردید باید دقت کنید که آیا واژهی تبیین در اینجا نتیجه کلام است یا نتیجه یک امرِ غیر بیانی. این بحثی بود که در جلسه گذشته محضر مبارک شما گزارش دادم.
حالا بنده استدلالِ دیگری را مطرح میکنم. این استدلال چیست؟ اگر ما گفتیم که بیان، به مسائل نظری اختصاص دارد و فربهکردن امر هدایت تنها از طریق نگاههای نظری ایجاد میشود پس مباحثی که در مورد آثار نظم اجتماعی در ایجاد دیدگاه و نگرش بحث کردیم را چه کار کنیم؟ یعنی وقتی واقعیتها را بررسی کنیم میبینیم که بیش از تبیین، موعظه و استدلال؛ نظمِ حاکم بر یک اجتماع دیدگاهساز و نظریهساز بوده و در ذهنها ایده میسازد. به عنوان مثال وقتی شما در محیط خانوادگیای که پدر و مادر آن اهل فضل هستند زندگی میکنید رفتارِ مبتنی بر فضل پدر و مادر، برای شما الهامبخش بوده و نگاه جدیدی را در زندگی شما ایجاد میکند. به عنوان مثال فرض کنید در دعواهای خانوادگیای که تقریباً در تمام خانوادهها وجود دارد پدر یا مادری از خود صبوری نشان میدهد. در اینجا فرزند که شاهدِ این صحنهی نزاع است میبیند که پدر در اوجِ این نزاع صبر میکند. این موضوع دیدگاهی را در بهینه روابط انسانی به فرزند منتقل میکند. تمام مثالهایی که در ده جلسهی اول در مورد نظم اجتماعی مطرح کردم نیز همینطور هستند. ما به صورت مفصل نشان دادیم که نظم اجتماعی و پیشنهادات حکام جامعه برای اداره یک جامعه، منشأ پیدایش دیدگاه و نظریه هستند و نگاه انسانها را تغییر میدهند.
استدلال نوع دوم از پایگاه تجرّب است؛ اما استدلال اول که آن را در جلسهی گذشته توضیح داده و الآن بازخوانی کردم از پایگاه تفقّه و ظهورگیری است. شما در استدلال دوم در کلمات قرآن دقت کرده و معنای کلمات قرآن را بازخوانی میکنید تا ببینید که کلمه تبیین چطور به کار رفته است. ولی استدلال دومی که امروز گفتم از پایگاه تجرّب است. بنابراین ماحصلِ بحث ما این است که در فربهشدن امر هدایت امور غیر بیانی نیز نقش دارند. این نتیجهای است که بنده از این دو نوع استدلال میگیرم.
بنابراین اگر خواستیم هدایت را فربه کنیم، [باید عوامل غیر بیانی را نیز در نظر بگیریم.] البته هدفِ ما از فربهکردن امر هدایت، تحقق شاخصهای هویت اسلامی و آغاز نظامسازی اجتماعی است. بنده داخل پرانتز متذکر بشوم که هدایت، کارکرد اخروی و کارکرد روانشناسانه نیز دارد، یعنی اگر شما اهل هدایت بودید در عالم عُقبی به سعادت میرسید، در این خاصیتِ هدایت هیچ تردیدی نیست. همچنین هدایت آثار روانشناسانه نیز دارد؛ مثلاً وقتی شما در زندگی به جایگاه رزق نگاهِ درستی داشتید خودتان از خودتان میپرسید که اگر رزق مقسوم است پس برای چه حرص را مبنای کار قرار دهم؟ به عبارت صحیحتر شما آرامتر زندگی میکنید؛ منتهی بحث ما راجع به هدایت به خاطر این است که هدایت، علاوه بر کارکردهای روانشناسانه و اخروی، کارکرد جامعهسازی نیز دارد و ما هدایت را از این حیث بحث میکنیم. هدایتی که ما از این حیث بر روی آن حساس هستیم - منشأ حساسیت نیز این است که میخواهیم جامعهی جدید بسازیم و الگوی جدید مطرح کنیم – علاوهی بر بیان، متأثر از مسائل غیر بیانی نیز هست.
از اینجا به بعد ما بحثی را مطرح میکنیم تا تصویری از عوامل غیر بیانیِ مؤثر بر هدایت در ذهن شما ایجاد شود. به عنوان مثال بحثی که در مورد نظم اجتماعی در جلسات گذشته داشتیم را به خاطر بیاورید. گفتیم که نظم اجتماعی، محصول نظام قانونگذاری جامعه میباشد و در وضعیت فعلی قانون، سرمنشأ پیدایش نظم اجتماعی میباشد. این نظم بر مسأله هدایت تأثیر دارد و بنابراین یکی از زیرساختهای هدایت است. مسألهی نظم جامعه در بیان ضرب شده و در کنارِ بیان میباشد.
اجازه دهید بنده بحث را ملموستر مطرح کنم. به عنوان مثال امروز شما را دعوت میکنند تا در جلسهای سخنرانی داشته باشید یا به صدا و سیما بروید. همچنین به شما نیز میگویند که موضوع بحث عدالت است و شما نیز بر روی منبر نشسته و راجع به جایگاه عدالت وارد بحث میشوید، عدالت را تبیین میکنید، تفاوت آن با قسط را نیز بیان میکنید؛ اما با توجه به اینکه همزمانِ با سخنرانی شما مسأله فیشهای حقوقی و اخبار اختلاسها در جامعه مطرح بوده است و ده اتفاقِ ضد عدالت دیگر نیز در جامعه رخ داده است مخاطب شما فقط از بیان شما تأثیر نمیپذیرد، بلکه تأثیرپذیریِ او تابعی است از بیان شما و اتفاقاتی که در حوزه فیشهای حقوقی رخ داده است. لذا بعد از اتمام منبر به شما میگوید مسائلی که شما گفتید مسائل خوبی هستند ولی ظاهراً این حرفها برای تریبونهای نماز جامعه مفید هستند و در جامعه جریان ندارند؛ یعنی حتی اگر شما در برخی از موارد به بیانِ تنها اکتفا کنید نتیجه بیانِ شما نهتنها فربهشدن امر هدایت نخواهد بود، بلکه امر هدایت در ذهن افراد با چالش بیشتری روبرو میشود، یعنی یک سردرگمی ایجاد میشود. بنابراین باید سهمتأثیر تمام عوامل را در مسأله هدایت بسنجیم. در واقع این نظمِ اقتصادیِ جامعه است که مسائلی مانند فیشهای حقوقی، فاصله طبقاتی، اختلاسها و مسائلی از این دست که نتیجه اقتصاد سرمایهداری هستند را ایجاد میکند. بنابراین این نظم اقتصادیِ بههمریخته و بیان بر ذهنیتها اثر میگذارند، یعنی عوامل مؤثر بر هدایت در یکدیگر ضرب میشوند و پس از آن هدایت در ذهنها شکل میگیرد.
مثال دیگری میزنم تا بحث بهتر واضح شود. ما طلبهها این موضوع را زیاد لمس کردهایم و بنده تجربههای خوبی از مثالی که الآن عرض خواهم کرد در ذهن دارم. در برخی از موارد ما نمیدانیم که مخاطبِ ما چه کسی است، به عنوان مثال به شهر، دانشگاه یا حوزهای دعوت میشویم و بحثی را در ذهن خودمان آماده میکنیم. این مسأله برای بنده زیاد اتفاق افتاده است که خواستهام یکی از خانههای نقشه راه الگوی پیشرفت اسلامی را در حوزه یا دانشگاهی بحث کنم؛ اما وقتی بحث خود را آغاز کردم و در برخی از موارد نیز در گفتوگوهای قبل از جلسه به این نتیجه رسیدم که مخاطبین هیچ ذهنیتی از مسـأله ندارند؛ یعنی قبلاً در دوران آموزشیِ خودشان و حتی در برخی از موارد در دوران تربیتِ خودشان با چنین مسائلی آشنا نشدهاند و هیچنوع زمینهای وجود ندارد؛ لذا در ابتدای جلسه انسان به این نتیجه میرسد که اصلاً نمیتوان این بحثِ عمیق را با این جمعیت مطرح کرد. البته برعکس این قضیه نیز صادق بوده است. به عنوان مثال شما یک بحث ابتدائی در حوزه الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت مانند تفاوتهای توسعه غربی و پیشرفت اسلامی را آماده میکنید ولی هنگام ورود به بحث احساس میکنید که مخاطب، آنها را میداند و انتظار دارد شما یک بحث جدیتر و سنگینتری را مطرح کنید.
لذا اگر بحثهای حوزه تربیت در فردی وجود داشته باشد [مطلب شما را بهتر درک میکند.] بحثهای حوزه تربیت همان مباحثی بود که در دهروزِ دوم این سلسله جلسات مطرح کردیم. گفتیم که تربیت به معنای فرایندِ ذکر ضرب در فکر در پنج مرحله میباشد؛ اگر کسی در طول دوران حیات خود مسألهی "فکر ضربدرذکر در پنج مرحله" را طی کند - یعنی تربیت او مبتنی بر فکر باشد - با چنین انسانی راحتتر بحث میکنید. پس تربیت نیز یکی دیگر از زیرساختهای هدایت است در حالی که تربیت عمدتاً یک مسأله غیر بیانی است. تربیت خصوصاً در دورههای اولِ تربیت که از انتخاب همسر تا تولد است کاملاً غیر بیانی میباشد. در دورههای بعدی نیز نقش بیان در مسأله تربیت، نقشی فرعی است و همواره مسأله تربیت و تزکیه ناشی از مسائل غیر بیانی مانند رزق حلال، نیت پاک و ... است. بنابراین وقتی شما میخواهید هدایت را فربه کنید باید بدانید که یکی از عواملِ غیر بیانی، دوران تربیت است. اگر جامعهای فقط و فقط بر روی دوران تربیت تحفّظ کند زمینه هدایتیافتگیِ نسل آینده ارتقا پیدا میکند. یکی از مشکلاتی که با برخی از افراد جامعه داریم این است که سطح هوش پایینی دارند و هرچقدر بخواهید برای او توضیح دهید، هم شما خسته میشوید و هم آنها. در حالی که اگر در دوران اول تربیت با مدیریت الگوی تغذیه، مادرها کندر مصرف میکردند بچهها باهوشتر میشدند و افزایش زکاوت نیز زیرساختِ بیانی خواهد بود که انسانها در دوره استقلالِ عقلی خواهند داشت. بنابراین عواملی وجود دارد که ما از آنها به عوامل غیر کلامی و غیر بیانی تعبیر میکنیم. تمام این موارد در یکدیگر ضرب میشوند و هدایت در جامعه شکل میگیرد.
مثال دیگری را ذکر کنم تا مسأله روشنتر شود. یکی دیگر از عوامل غیرِ بیانی که در مسألهی هدایت تأثیر دارد مسألهی نفی سبیل است. نفی سبیل یا "محافظت بر عدم تسلط دشمن و کفر بر روابط اجتماعی" یک حکم اسلامی میباشد و عمدتاً کاری غیر بیانی است؛ یعنی وقتی شما میخواهید نفی سبیل کنید عمدتاً باید تصمیم بگیرید.
مثلاً باید «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» انجام دهید، باید رزمایش انجام دهیم، باید - بهاصطلاح امروز - اقتدارآفرینی کنید. حالا اگر موفق شدید و مسأله نفی سبیل را در جامعه محقق کردید و کفار بر جامعهی شما مسلط نبودند، در اینصورت دیگر یک سری از بحثها در جامعه به عنوان شبهه مطرح نخواهد شد، دیگر سبک زندگی خاصی در جامعه شکل نخواهد گرفت و لذا شما در بحثِ بیانی، از پاسخ دادن به شبههها، خیلی زود عبور خواهید کرد و با مخاطب خود در سطوحِ حکیمانهتر و فقیهانهتر وارد بحث خواهید شد.
به عنوان مثال در حال حاضر که فضای شبکههای اجتماعی جدی شده است وقتیکه ما در سطح نوجوانان جلسه میگذاریم، ابتدا باید به شکل مفصل راجع به شبهاتی که در ذهنهای آنها وجود دارد صحبت کنیم. در ذهن آنها همهنوع شبهه ایجاد کردهاند؛ مانند اینکه چرا نماز را باید عربی خواند؟ چرا نماز را باید روبه قبله خواند؟
همچنین شبهات علمیتر و تحلیلیتری نیز مثلاً در کتابها بیان کردهاند. مانند اینکه از بعد از ورود اسلام به ایران، ایران از تمدن فاصله گرفته است؛ میگویند ما قطعاً در چرخه تمدن جهانی حضور داشتهایم؛ اما بعد از ورود اسلام از عرصه تمدن فاصله گرفتیم. شبهات زیادی را مطرح میکنند. حالا ما باید در این فضای پرشبهه باید وارد بحث شویم. همانطور که میبینید آن نفی سبیل شکسته شده بافت بیان را مشخص میکند، در وضعیتی که نفی سبیل شکسته میشود، بیان تابعی از شکستنشدن نفی سبیل و شبهات و دیدگاههایی که است بر اثر نفی سبیل ایجاد شده است. ما در این حالت باید برای افراد استدلال بیاوریم که حکمت فلان موضوع این است. در اینصورت وقت جلسه ما نیز تمام خواهد شد. [در این فضا] باید مدتی فقط شبههزدایی کنیم تا بعد از رفع شبهه به اول اسلام برسید و بعداز آن مثلاً درجات ایمان را بحث کنید، درجات یقین را بحث کنید، مناسک تکامل را بحث کنید، فلسفه احکام را بحث کنید و...
مثلاً باید در فضای شبهه توضیح دهید که بعد از ورود اسلام به این مملکت، ایران از چرخهی آن تمدنی که مظهرش تخت جمشید و مقبرهی کوروش و امثال این موارد بوده جدا شده است و وارد یک چرخه تمدنی انبیاء( شده است که انتها و تکامل آنهم عصر ظهور است؛ یعنی تازه باید به او بگویید که نگاه تمدنی تابعی از بُردار حق و باطل است، یعنی باید یک تمدن باطل و یک تمدن حق تعریف کرده و باید به این شکل وارد بحث شوید و به طرف مقابل تذکر دهید که شما به اولینِ مفهوم ارزیابی نظامات اجتماعی توجه نکردهاید؛ اولین مفهوم در ارزیابی نظامات اجتماعی، مفهوم کفر و ایمان است. به چه دلیل اولین مفهوم این است؟ به دلیل اینکه اولین موضوعِ موردنیاز بشر مسأله فکر است و اگر شما به مفهوم کفر و ایمان توجه نکنید - کمااینکه در جلسات گذشته توضیح دادیم – کفر، وعاء فکر را از پنج سطح به یک سطح تنزل خواهد داد. بنابراین تمدنی که در این فضا ساخته میشود، یک تمدن حسی خواهد بود، تمدنی خواهد بود که دانشبنیان و پوزیتیویستی است، تمدنی که پایه آن عقل تجربی است. اگر بر روی کفر حساس نباشیم چنین اتفاقی خواهد افتاد. حال باید در ابتدا همه این بحثها را با طرف مقابل مطرح کنید. در حالی که وقتی شما معالرسول حرکت میکنید، رسول وعاء فکر شما را در پنج سطح تحریک میکند و ما با این سطح از تفکر تمدن و مدنیّتی را میتوانیم بسازیم که پایهی آن پنچ سطح فکر است و نه یک سطح از فکر. نکته این است که طرح این مباحث و پاسخ به این شبهات زمان زیادی میخواهد. در اینصورت آیا بهتر نبود ما مسأله نفی سبیل را جدی میگرفتیم و اجازه نمیدادیم که در جامعه فکر غلط مطرح شود؟
مرحوم آقای مطهری) میفرماید: ما آزادی اعتقادات نداریم، نباید بگوییم اسلام اجازه داده است که هرکسی بتواند به هر چیزی معتقد باشد. البته این موضوع منافاتی با این ندارد که آزادی بیان داشته باشیم؛ اما ما به عنوان دستگاه حق نمیپذیریم که هر اعتقادی درست باشد، خیر؛ زیرا ممکن است اعتقادی غلط باشد. البته اینکه ما معتقدیم آزادی اعتقادات نداریم به این معنا نیست که ما باید جلوی بیان اعتقادات غلط را بگیریم، خیر؛ ما با اعتقادات غلط مناظره و گفتوگو میکنیم، نظام مقایسه میکنیم و غلطبودنِ آن اعتقاد را نشان میدهیم. اما در حال حاضر این مسأله به عنوان پیشفرض جا افتاده است و برخی بیان میکنند که همهی عقاید محترم هستند. این حرف که همه عقاید محترم هستند، به این معناست که هیچکدام از آن عقاید محترم نیستند، معنای عمیق این حرف همین است. زیرا عقیده الف، ضد عقیده ب است، عقیده ب هم ضد عقیده ج است و وقتی شما میگویید همه این عقاید محترم هستند، یعنی هیچکدام از آنها محترم نیستند؛ زیرا اگر همه را بهظاهر محترم شمردید، در لایهی بعد هر عقیدهای که خود را درست میداند به حذف عقیده دیگر اقدام خواهد کرد. دقت میفرمایید که این حرف چه مشکلی به وجود میآورد؟ گویا کسانی که این حرفها را تکرار میکنند انسانها را نمیشناسند! اگر انسان معتقد شد که عقیدهای درست است، حتماً بر اساس آن عقیده تصمیم میگیرید. حال اگر فرض کردید که عقیده الف غیر از عقیده ب است و عقیده ب غیر از عقیده ج است و همه این موارد باهم دیگر در تعارض هستند پس تصمیماتی که مبتنی بر این عقاید گرفته میشوند در تعارض با یکدیگر قرار خواهند گرفت. بنابراین پذیرفتن همین یککلمهای که شما بیان میکنید همه عقاید محترم هستند، به معنای پذیرفتن نزاع در جامعه است. اما دقیقاً سازمان ملل و دستگاههای تفکرات غربی این حرف را تحت این عنوان مطرح میکنند که میخواهند جلوی دعوا را در جهان بگیرند. آنها میگویند منشأ نزاع عقاید است پس همه عقاید محترم هستند تا دعوا اتفاق نیافتد. اما وقتی به این مسأله فکر میکنید که آیا واقعاً میتوان با محترمشمردن همه عقاید به صلح رسید؟! نتیجهگیریای که بنده عرض کردم در ذهن شما هم ایجاد خواهد شد. در اصل این حرف منشأ دعوا است. چرا؟ به دلیل اینکه عقیده منشأ تصمیم است. اگر عقیده به تصمیم منجر نشود که دیگر عقیده نیست. پس اگر دو عقیدهی متعارض را همزمان باهم دیگر محترم شمردید به این معناست که در لایه بعد نظامی از تصمیمات متعارض در جامعه ایجاد میشود؛ وقتی نفی سبیل شکسته میشود شما باید استدلال کنید و عقیدهی غلط ایجادشده در جامعه را با چالش روبرو کنید تا آن عقیده از بین برود. لذا اگر کسی با عقاید غلط جنگید، در واقع هدف او اتفاقاً صلح است، یعنی برای صلح میجنگد. به همین دلیل است که جهاد مقدس است، قتال مقدس است؛ اگر لازم شد و شرایط موجود بود قتالِ با کفار مقدس است، جهاد با کفار مقدس است. به دلیل اینکه جهادِ برای صلح است، جهادِ برای آرامش است؛ اما وقتی جامعه پوزیتیویستی فکر میکند، وقتی اساساً به دلیل شکستهشدنِ نفی سبیل عقل افراد به عقلِ تجربی تنزل پیداکرده است دیگر اصلاً به این مباحث فکر نمیکنند. در اینصورت خیلی برای شما مهم نیست که فرزند شما چه اعتقاداتی به دست میآورد مثلاً در مسأله خواستگاری بر روی کفویت حساسیت نشان نمیدهید. اسلام توصیه کرده است که زوجین باید همکفوّ باشند، یعنی کُوفیّت معیار بله و نه گفتن در ازدواج است. البته کفیت در روایاتِ دیگری توضیح داده شده است. [اگر شما معتقد باشید که همه عقاید محترم هستند] به این شاخص نگاه نکرده و بیان میکنید که این خواستگار درآمد خوبی دارد و من دختر خود را به عقد او درخواهم آورد. چنین افراد وقتی سالهای اول زندگی خود را میگذرانند - و در برخی از موارد در ماههای اول زندگی - این اختلاف عقیده و عدم کفویّت منشأ دهها تصمیم در زوجین خواهد شد و به این ترتیب نزاع در زندگی مشترک شروع خواهد شد. در ابتدای ازدواج به دلیل اینکه روابط، عاطفی است و به دلیل اینکه روابط زوجین از ملاحظات اول زندگی تأثیر میپذیرند زوجین خود را بروز نخواهد داد؛ اما وقتی انسان تدبر کند - پیامبر$ فرمود: «اذا هممت بامرا فتدبر عاقبه» - به این نتیجه میرسد کسی که به خواستگاری دخترش آمده است، هم کفوّ دختر او نیست، اعتقادات او چیز دیگری است و فردا صدها تصمیم مبتنی بر این اعتقاد خواهد گرفت. در اینصورت دختر او یا باید در زندگی تغییر رویه دهد و یا باید با این زندگی به هر صورت بسازد. اگر تغییر رویه دهد با اعتقاداتِ غلط همراه شده است و در نتیجه در زندگی او یک انحراف ایجاد شده است، اگر هم بخواهد بسازد این موضوع منجر به رنج در زندگی خواهد شد.
بنده وقتی میخواستم به یکی از جلسات بهعنوان سخنرانی بروم، یک آقای رانندهای آمد که ما را به آنجا برساند. ایشان ازلحاظ ظاهری بسیار چهره امروزیای داشتند. مسافت بنده هم طولانی بود و میخواستم به سخنرانی برسم. بنده در درون خود گفتم که ای کاش این برادر، رانندهی ما نبود و شخص دیگری راننده بود که با ما همفکرتر بود؛ زیرا راه طولانی است و اگر با بنده همفکر بود یکی از خانهها نقشه راه را بحث میکردیم. بنده در ماشین خیلی باوقار و سنگین نشسته بودم تا اصطکاکی ایجاد نشود؛ زیرا بر اساص فرض اولیهی خودم فکر کردم که ما به هیچ عنوان هماعتقاد نیستیم و حال باید مدارا کنیم. بعد در جاده دیدم که ایشان خیلی محترمانه وارد بحث شدند و وقتی جمله اول را که بیان کردند، بنده از کلام ایشان استشمامِ حکمت کردم؛ اما فکر کردم که شاید تصادفی باشد و ایشان جملهای از رادیو معارف را شنیده و این حرف را زده باشند. جمله دوم را نیز بیان کردند و بنده دیدم که ظاهرِ این بنده خدا با باطنش خیلی متفاوت است. وقتی جمله سوم را بکار برد بنده واقعاً - بزرگنمایی نمیکنم - احساس کردم که اگر چشمان خود را ببندم فکر خواهم کرد که یکی از مراجع محترم قم در حال بحثکردن است و منبر رفته، وعظ و نصیحت میکند. من علاقهمند شده و با ایشان وارد بحث شدم. به او گفتم چرا ظاهر شما به این شکل است؟ این حرفها را از کجا میدانید؟ بعد ایشان شروع به تعریف داستانی کردند. بنده میخواهم ضرورت همکفوبودن را بیان کنم. ایشان به بنده فرمودند پدرش یک کافرِ علی الإطلاق بود. پدرش به او وصیت کرده بود که اگر من فوت کردم، جنازهی من را مانند یک سگِ مرده در گوشهای انداخته و آن را دفن نکنید. میگفت پدرش به حضرت جبرائیل ایراد میگرفت، به حضرت رسول$ ایراد میگرفت، پیامبران( را به سخره میگرفت. بعد ایشان گفتند یک مادری داشتیم که این مادر اهل خمس، حج، زکات و غیره بود. صبحها پدر در گوش من کفریات میخواند و مادرم بعداز ظهرها در گوش من مفاهیم دستگاه انبیاء( را زمزمه میکرد. ایشان در ادامه گفتند من تحت تأثیر گفتههای مادر خود میخواستم که طلبه شوم، اما وقتی پدرم از تصمیم من مطلع شد، در یک شبِ زمستانِ سردِ برفی یخبندان مرا بدون لباسِ گرم از خانه بیرون انداخت و من در آن شب یک تکه کارتون پیداکرده و عقب یک ماشین که سر کوچه پارک شده بود خوابیدم. صبح که به خانه آمدم پدرم به من گفت آدم شدی؟ به پدرم گفتم: اگر خدا بخواهد سر کوچه وانتی میگذارد و یک کارتن نیز در درون آن قرار میدهد و آدم راحتترین خواب عمر خود را انجام میدهد. ایشان میگفت بعد از این حرف پدرم خیلی عصبانی بود. خلاصه ایشان میگفتند بنده در چنین محیطی بزرگ شده بودم. در ادامه گفت پدر و مادرِ من فقط یک توافقی باهم دیگر داشتند و آن این بود که هرگز باهم دعوا نکنند. حال اینکه این دو چطور باهم ازدواجکرده بودند و آیا تحت جبر بوده و یا به یکشکل دیگری صورت گرفته محل بحث ما نیست، منتهی مهم این است که باهمدگیر دعوا نمیکردند.
ظاهر قضیه به این شکل است که مسأله همکفو بودن یک مسأله ساده است؛ ولی با توجه به اینکه یک عمر باید باهم دیگر بسازید و همدیگر را تحملکنید [اگر کفویت نباشد] معمولاً انسانها نمیتوانند این کار را انجام دهند. لذا بعد از این کارها 42 درصد طلاق به وجود میآید. این اصل داستان است. حال چرا این داستانها به وجود آمده است و مثلاً چرا کفویت بحث نمیشود؟ بنده فکر میکنم میانگین اطلاعاتِ همه ما راجع به کفیت بهاندازه دو صفحه باشد. با اینکه تبیین مفهوم کفویت نیاز به چهل جلسه بحث دارد. چرا ما این موارد را نمیدانیم؟ به دلیل اینکه نفی سبیل شکسته شده است و در مدارس ما ریاضی و فیزیک و زیست را آموزش میدهند. اصلاً در برخی از موارد آثار شکستشدن نفی سبیل را هیچوقتِ دیگر نمیتوان جبران کرد، مانند همین مسألهای که در روابط انسانی عرض کردم. شما فکر میکنید وقتی یکنفر طلاق گرفت میتواند دوباره بر روی پای خود بایستد؟ اگر با هزار دعوا و عاطفه و زماندادن و هزار مصیبت دیگر زندگیِ دومِ خود را شروع کند، آن زندگیِ دوم از اول ترک خورده است و چالشهای جدیای ایجاد میشود. پس مسأله نفی سبیل خیلی مهم است، اما غیرِ بیانی خواهد بود.
اگر بخواهم عرض خود را جمعبندی کنم تا بحث منقحتر شود باید بگویم هدایت زیرساختهای غیر بیانی هم دارد؛ نفی سبیل یک زیرساخت غیر بیانی است، نظمِ جامعه یک زیرساخت غیر بیانی است، دوران تربیت یک زیرساخت غیر بیانی است. البته بیان حکیمانه و بیان مبتنی بر فقه نیز یک زیرساخت هدایت است. این موارد همه در یکدیگر ضرب شده و هدایت در ذهن فربه میشود. پس اگر ما بخواهیم هدایت را در جامعه فربه کنیم مثلاً به برنامه شکلگیری شخصیت نیاز داریم، باید این برنامه را در جامعه داشته باشیم. اگر میخواهیم هدایت را فربه کنیم باید جلوی استکبار را بگیریم. اگر استکبار بر جامعهای مسلط شد و نفوذ در جامعهای قانونی شد - ولو به اسم اقتصاد؛ که در حال حاضر این اتفاق در حال رخ دادن است - [مشکلات زیادی به وجود خواهد آمد؛] یعنی عدهای به اسم اندارجِ در نظام بینالملل، سطح تأثیر نظام استکبار را در داخل کشور افزایش میدهند. اگر با استکبار مقابله نکنیم، وعاء فکر ما از این وضعیت فعلی هم حداقلیتر خواهد شد. در این صورت شما با یک جامعهی غیر فکور نمیتوانید راجع به بهینه روابط انسانی صحبت کنید، راجع به تمدنسازی صحبت کنید. بسیاری از مواردی که در جوامع مدرن شکل میگیرند مانند اینکه قبول میکنند رسانه مظهر پیشرفت محسوب میشود - که در حال حاضر همه تقریباً این حرف را پذیرفتهایم – به خاطر همین موضوع است. بنده به صدا و سیما رفته بودم و در حال نقد توسعه بودم. یک آقایی به ما میگفت: که ببینید شما همینالان میخواهید بر روی آنتن رفته و بحث بگویید. این آنتن یک پدیده مدرن است و اگر نبود شما چطور میخواستید حرفهای خود را بزنید؟! بنده به ایشان گفتم اگر این پدیده مدرن نبود که دیگر زدن این حرفها لازم نبود. شما رسانه را به عنوان ابزارِ انتقال اطلاعات تعریف کردهاید و حال دو اتفاق افتاده است؛ مردم پر از اطلاعات هستند و با سرعت زیاد همهنوع اطلاعاتی را دریافت میکنند و وقتی سطح اطلاعات و دادهی جامعه زیاد شد، سطح فکرکردنِ او کاهش خواهد یافت؛ زیرا نسبت و معادلهای میان میزان اطلاعات و میزان فکر کردن است. در اصل اطلاعات - اگرچه کتاب خدا هم باشد - باید با مُکث بیان شود تا طرف مقابل فرصت فکرکردن پیدا کند. به ایشان عرض کردم - الآن هم در اینجا میخواهم بیان کنم - خود شما به وسیله یک ابزار مدرن سطح فکر جامعه را پایین آوردهاید و حالا من می خواهم راجع به الگوی پیشرفت اسلامی که به عوارضِ نحیفشدنِ حوزهی فکر میپردازد صحبت کنم.
برای همین ما در الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت تدبیری کردیم و گفتوگوها حول الگو را روی زمین انجام میدهیم؛ یعنی با آدمها چهرهبهچهره، کلاسبهکلاس، نشستبهنشست بحثهای الگو را اینطور پیش میبریم. معمولاً در مجموعه ما معادله به این شکل است که یکدهمِ بحثها را رسانهای میکنیم؛ یعنی رسانه را پیوستِ بحث قرار میدهیم. چون از طریق رسانه که نمیتوان بحثهای عمیق را پیگیری کرد! بله، میشود چهل جلسه در دانشگاه شریف با یک جمعیت مؤمن وارد بحث شد، گفتوگو کرد، مسأله را با حوصله در فضای ذکر مطرح کرد و در آخر نیز یک گزارش به رسانه داد. حال بحث سر این است که به عنوان مثال ما باید جلویِ [عدم توجه] به نفی سبیل و جلوی نفوذ استکبار را بگیریم.
خب، یک نکتهی ترمنولوژیک (terminology) - به اصطلاح رکیکی که شما استفاده میکنید - را نیز عرض کنم. این نکته را توجه کنید تا معادلهای را بحث کنم. ما به عوامل بسیار مؤثر بر مسأله هدایت در نقشه راه اطلاق زیرساختهای هدایت یا موضوعات جهتساز کردهایم. هرچیزی که مؤثر بر هدایت است، نام آن را زیرساخت هدایت یا موضوعات جهتساز قرار دادهایم. در نقشه راه ما 81 موضوع از این موضوعات را بحث کردهایم که عمدتاً غیربیانی هستند. پس، از نظرِ نقشه راهِ ما، پرداختن به زیرساختهای هدایت، معادلهی تحقق هدایت است. به اصطلاح فنیتر پردازش موضوعات جهتساز، راه تحقق هدایت است. لذا همهی این نقشهراهی که شما مشاهده میکنید با این معادله قابل توصیف است. معادلهی اصلیِ حاکم برنقشه راه، معادله پردازش موضوعات جهتساز است. اصلاً از نظر ما، الگوی پیشرفت اسلامی یعنی پردازش موضوعات جهتساز، یعنی پرداختن به زیرساختهای هدایت. اگر شما به همه زیرساختهای هدایت بپردازید خروجی آن فربه شدن مسأله هدایت است و خروجی فربهشدن مسأله هدایت نیز بهینه روابط انسانی و تحقق شاخصهای هویت اسلامی است. این همهی حرف بنده در این جلسهای است که میخواستم محضر شما عرض کنم. پس بنابراین از این به بعد ما در واقع درکی از «نظریه مادر الگوی پیشرفت اسلامی» پیدا کردهایم.
امروز جلسه بیست و چهارم است، یعنی بیست و چهار جلسه طول کشید تا مقدماتی که منجر به تولد این درک میشود را محضرتان توضیح دادم. ما در شورای راهبردی الگوی پیشرفت اسلامی، تکلیفمان با خودمان معلوم است؛ وقتی کلمه الگوی پیشرفت اسلامی را بکار میبریم، مرادمان نظریهی پردازش موضوعات جهتساز است. حال چطور باید موضوعات جهتساز را پردازش کرد؟ من از فردا وارد این بحث میشوم ولی اصل قضیه این است که نمیتوانیم بدون توجه به جهتسازها و بدون توجه به زیرساختهای هدایت، مسألهی هدایت را فربه کنیم.
اگر سیر بحث را در ذهنتان مرور کنید خواهید فهمید که ما چندین سطح بحث را مرور کردیم تا به اینجا رسیدیم. من این مباحث را مروری کنم، چون از فردا واردِ پردازش موضوعات جهتساز خواهیم شد، از فردا میخواهم چگونگی پردازش موضوعات جهتساز را توضیح دهم. ولی تا قبل از این بحث ما چند سطح بحث را با هم مرور کردیم. اولاً نشان دادیم که نظم اجتماعی بر شاخصهای هویت اسلامی مؤثر است. این حلقهی اول مباحث بود.
در سطح دومِ مباحث ماهیت شاخصهای هویت اسلامی را بحث کردیم. عرض کردیم ما سه شاخص اصلی برای ارزیابی پیشرفت اسلامی، برای ارزیابی میزان رشد هویت اسلامی داریم که عبارتند از: شاخصهای رشد، شاخصهای توازن و شاخصهای رفق. هر سه شاخص، منجر به بهینهی روابط انسانی میشوند و چون همه بخشها در واقع ماحصل مشارکت انسانهاست فرق نمیکند شما بخشِ صنعت داشته باشید، بخش آموزش داشته باشید، بخش قانون و قضاء داشته باشید، بخش نظامی داشته باشید یا ... انسانها متغییر اصلی همه این بخشها هستند. پس بهینهی روابط انسانی و مسلطشدن بر چگونگی بهینهسازی، در واقع به معنای مسلطشدن به پیشرفتِ همهی بخشهاست. این مطلب را هم در دهه دوم بحث کردیم. اگر ما میخواهیم جامعهمان را به پیشرفت برسانیم، باید روابط انسانی را به پیشرفت برسانیم. معیارِ ارزیابی پیشرفت در روابط انسانی، این سه شاخص است.
لذا بحث به صورت طبیعی وارد این قسمت شد که - این نکته را توجه کنید که این مباحث از دل هم متولد میشوند - حالا چگونه باید به سمت تحقق شاخصهای هویت اسلامی برویم؟ در پاسخ به این سؤال به مسأله هدایت رسیدیم و بحث کردیم که چگونه باید درونیسازی شود. اگر شما راهی غیر از درونیسازی را پیش ببرید ممکن است با آییننامه و نوشتنِ پروتکل بتوانید ویروسی را کنترل کنید، ولی روابط انسانی را نمیتوان با پروتکلها مدیریت کرد. برای بهینه روابط انسانی یک راه بیشتر وجود ندارد، آن هم درونیسازی شاخصها در وجودِ افراد است که ما مکانیزم درونیسازی را هدایت مینامیم.
لذا بحث به اینجا رسید که هدایت را چگونه محقق کنیم؟ بیان شد که معادله تحقق هدایت، پردازش موضوعات جهتساز است؛ یعنی به میزانی که شما زیرساختهای هدایت را میشناسید و به میزانی که برای پردازش زیرساختهای هدایت برنامهریزی میکنید؛ هدایت فربه میشود و این سیر ادامه پیدا میکند.
انشاءالله فردا بحث را ادامه داده و توضیح میدهم که اساساً پردازش موضوعات جهتساز چگونه اتفاق میافتد؟ البته خود شما در ذهنتان پروندهی آن را باز بگذارید، چون بنده نمیتوانم همه خانههای نقشه راه را اینجا توضیح دهم. این خانههای مربع شکلی که در نقشه راه وجود دارد، همه موضوعات جهتساز هستند. اصلاً این موضوعات جهتساز در نقشه راه ابعاد و اقسامی دارند: به عنوان مثال، ما مفاهیمِ جهتساز داریم، زمانهای جهتساز داریم. اینها همه تقسیمات درونی موضوعات جهتساز است. این موضوع خودش یک پرونده بحثی است که انشاءالله باید بعداً بیشتر روی آن بحث کنیم.
اما الآن آن چیزی که ما نتیجهگیری میکنیم این است که وقتی پرسیدند چرا در جامعه شاخصهای هویت اسلامی کمرنگ میشود نقشهی راه پاسخ میدهد دلیل اصلی این است که از یک طرف نگاهِ بیانی به مسألهی فربهشدن امر هدایت، رواج گستردهای پیدا کرده است و از طرف دیگر، نظم اجتماعی به دست جریان توسعهگرا افتاده است. اکتفاکردنِ ما به بیان، و نظمِ توسعه که ضد شاخصهای هویت اسلامی است موجبِ سکولاریسم و به چالشکشیدهشدن شاخصهای مسلمانی و زندگیِ دینی در جامعه ما شده است.
حالا انشاءالله بحث موضوعات جهتساز را توضیح خواهم داد. فقط یک نکتهای را عرض کنم. تا به حال بحثهای آسان نقشه راه مطرح شد؛ اما از فردا که وارد بحث شویم تقریباً بحثها تخصصیتر بوده و دو یا سه سطح بالاتر است؛ چون اولینباری است که در نظامِ اصطلاحات انسانهای متفقّه، فضای غیربیانی به صورت قاعدهمند بحث میشود. حالا انشاءالله این فضا را به پیش میبریم. از این پس وارد خود الگو خواهیم شد. کافیست شما فقط ابعاد پردازش موضوعات جهتساز را بفهمید تا بعداً بتوانید بر اساس آن برنامهریزی کنید.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد$