کد خبر: ۳۹۷۴۸۸
زمان انتشار: ۱۳:۵۶     ۲۵ مهر ۱۳۹۵
مرحوم ميرزا اسماعيل دولابي مي فرمود: دوستي داشتم در بازار پيرمردي بود. مرا نصيحت مي‌كرد. مي‌گفت انسان اگر درد دارد به كسي نگويد بهتر است، زودتر برطرف مي‌شود.
به گزارش پایگاه 598، مرحوم ميرزا اسماعيل دولابي مي فرمود:  نوزاد وقتي مي‌بيند مادرش ديگر دست و پا نمي‌زند و خودش را نمي‌گيرد راه را باز مي‌بيند و بيرون مي‌آيد. ماما آمده كنار مادر نشسته، يك خانمي كه قوي است، مثل ننه و بابا نيست كه بلرزد. ماما قرص است. همين كه پيش زائو مي‌نشيند زائو مي‌زايد. ايمان هم همين‌طور است. اگر يك شخص قوي بيايد پيش ما بنشيند ما مي‌زاييم.

قبل از آن مي‌ترسيم، مي گوييم چكار كنيم! امّا تا نزديك‌مان مي‌نشينند نطق‌مان باز مي‌شود. مثل ماما مي‌مانند.

دوستي داشتم در بازار پيرمردي بود. مرا نصيحت مي‌كرد. مي‌گفت انسان اگر درد دارد به كسي نگويد بهتر است، زودتر برطرف مي‌شود. مي‌گفت ما يك عروس داريم يك مرتبه گفتند دردش گرفته. تا من رفتم ماما بياورم. هنوز توي حياط بودم كه عروسم زاييد. نوزاد را تر و تميز كردند بعد همه خبر شدند. مادرش آمد خاله‌اش آمد عمّه‌اش آمد، همه گلايه كردند گفتند آدم وقتي دردش مي‌گيرد ننه‌اش را خبر مي‌كند، فاميل را خبر مي‌كند. تو در رختخواب زاييدي ما را خبر نكردي؟ خلاصه عروس ما را دعوا كردند. يك دعواي مُفصّل. ننه و خاله و عمّه‌ عروس. حتّي مادر شوهر هم مي‌گفت كه اي زن، اين را زودتر مي‌گفتي! خلاصه بيچاره عروس را حسابي دعوا كردند. فقط من بودم كه چيزي نگفتم و تماشا كردم. شكم دوم دردش كه گرفت، از ترسش ننه را خبر كرد، خاله را خبر كرد همه عالم را خبر كرد. مثل خودمان كه اين آخري‌ها وقتي داريم مي‌زاييم، دائم مي‌گوييم اينجايم درد مي‌كند آنجايم درد مي‌كند. نگو مي‌خواهيم بزاييم، منتهي نمي‌دانيم. بهرحال اين خانم هم همه را خبر كرد. اينها همه آمدند جمع شدند دور و بر عروس. دائم شام و ناهار مي‌خواستند. البته آن چيزي نبود، ثواب هم داشت. اما ديدم عروسم نمي‌زايد. اين طرف غلت مي‌خورد آن طرف غلت مي‌خورد. فهميدم مال حضور اينهاست، چون نشسته‌اند دائم مي‌گويند بزا، بزا! او هم نمي‌تواند بزايد. مثل كسي كه ناشي است به او مي‌گويند بيا، مي‌گويد نمي‌آيم. بچه هم همينطور است. به بچه‌ كوچك اگر بگويي بيا، فرار مي‌كند. مي‌گفت چندين روز گذشت، اما عروس ما نزاييد كه نزاييد. آخرش ناچار شدم پيغام دادم تا شما دور عروس هستيد، عروس من بزا نيست. شما برويد يك اتاق ديگر. نمي‌گويم از خانه من برويد، باشيد. غذا هم بخوريد ميوه بخوريد آب بخوريد، منتها اتاقتان را عوض كنيد زائو را تنها بگذاريد. حتي ماما را هم گفتم رفت. گفت تا آن جمعيت به اتاق ديگر رفتند، عروس زاييد.
موعظه مي‌كرد مي‌گفت هر دردي را كه انسان اظهار نكند زودتر از بين مي‌رود.

كتاب طوباي محبّت جلد دوم– ص 216
مجالس حاج محمّد اسماعيل دولابي


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها