به گزارش پایگاه 598، عبدالله عبداللهی طی یادداشتی در روزنامه وطن امروز نوشت:
18 ماه پیش با تکیه بر اظهارات باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا که بلافاصله پس از بیانیه لوزان و در مصاحبه با روزنامه نیویورکتایمز ایراد شده بود، سعی کردیم به بررسی سیاستهای کلان آمریکا در مذاکرات هستهای بپردازیم و بر مبنای آن، در حد توان ضمن پیشبینی برخی چارچوبهای قطعی توافق نهایی، از نسبت این جزئیات فنی با مقاصد کلان آمریکا رمزگشایی کنیم.
در آن متن که با عنوان «دغدغههای فراهستهای در مذاکرات هستهای با نگاه به مصاحبه اوباما» منتشر شد، آمده بود آمریکا در توافق نهایی به احتمال قریب به یقین از یک پانچاسیلای (5 اصل) مشخص پیروی خواهد کرد و آن 5 مورد عبارتند از اینکه: اولاً تخفیف و تسکینی در تحریمها به منظور بهرهگیری در افکار عمومی ایرانیان ایجاد شود، ثانیاً به منظور بهرهگیریهای آتی هیچگاه رژیم تحریمها دچار فروپاشی نخواهد شد، ثالثاً بازه زمانی توافق به اندازهای تعیین شود که مجال کافی برای تغییر نسبی ذهنیتها در ایران نسبت به آمریکا فراهم باشد، رابعاً به منظور پیشگیری از پیشرفت هرچه بیشتر ایران راه هرگونه تحقیق و توسعه بدون محدودیت ایران سد شود و خامساً: پل و کانال معین، مشخص و توافقشده برای بحرانها و فشارهای بعدی زده شود!
تقریباً 4 اصل از 5 اصل گفته شده به طور کامل محقق شد، رژیم تحریمها مشخصاً حفظ شد، بازه زمانی بالای 15 سال (به اندازه کفایت برای تغییر یک نسل) مقرر شد، محدودیتها و موانع بسیار سنگینی بر سر راه تحقیق و توسعه هستهای ایران قرار گرفت و پلهای مشخصی از جمله موضوع موشکی در قطعنامه 2231 برای فشارهای بعدی درج شد. با این همه به نظر میرسید بند اول مغفول مانده است و بهرغم آنکه تصور میشد غرب و بویژه آمریکا روزنه و دهن شیرینکنی از باب تخفیف تحریمها برای ملت ایران خواهند گشود اما این امر محقق نشد و به تعبیر رئیس کل بانک مرکزی آنچه در میدان واقعیت اتفاق افتاد «تقریباً هیچ» بود.
بدین ترتیب به نظر میرسید آن چارچوب مفهومی که ذیل آن، مذاکرات را تحلیل کرده بودیم دچار تزلزل شده است. چارچوبی که از اظهارات مقامات آمریکایی و رصد اقدامات آنها در طول مذاکرات استنتاج شده بود و درباره آن یقین وجود داشت، اینچنین بود که آمریکاییها از یک استراتژی دوپایه دوسر برد (برای خودشان)! سود میبرند. مدل و معادله رفتاری آنها به این شکل است که اولاً از طریق اعمال محدودیتهای سنگین اقتصادی و با در نظر گرفتن ناکارآمدی برخی مدیران اجرایی در داخل تلاش میشود فشار معیشتی بالایی به مردم ایران وارد شود؛ ثانیاً و مهمتر اینکه با بهرهگیری از یک سلسله عملیات روانی پیچیده و با استخدام قدرت پروپاگاندای غربگرایان در داخل کشور، این گزاره در ذهن ایرانیان شکل میگیرد که عامل اصلی وضعیت معیشتی ـ اقتصادی بغرنج، عدم مذاکره با آمریکا و رسیدن به یک توافق برد- برد با این کشور است و اگر ایران بخواهد به یک رشد اقتصادی برسد، این راه لزوماً از شکلگیری مناسبات سیاسی- اقتصادی با غرب و بالاخص آمریکا میگذرد.
با این حال به نتیجه رسیدن معادله فوقالذکر به یک زیرساخت روانی بسیار مهم نیاز داشت و دارد و آن اینکه از طریق نفوذ در افکار عمومی، از آمریکا به عنوان یک «دشمن» برای ایرانیان «حساسیتزدایی» و این دولت از موقعیت یک عدوی متخاصم به حداکثر یک «رقیب جهانی» تنزل داده شود. این مساله در مصاحبه اوباما با نیویورک تایمز، کاملاً برجسته بود. وی در این گفتوگو تاکید میکند یکی از سیاستهای کلان و اصلی آمریکا در این مذاکرات، «تغییر ذهنیت» ایرانیها نسبت به آمریکا و به عبارت روشنتر و به تعبیر نگارنده «استکبارزدایی ذهنی» از ایرانیان نسبت به چهره این رژیم است. اوباما اشاره میکند به تیم مذاکرهکننده آمریکایی در این باره تاکید ویژهای کرده است.
با این شیوه - که به نظر میرسد بسیار دقیق و سنجیده طراحی شده - هر مساله فیمابین ایران و آمریکا، جمهوری اسلامی را در یک دوراهی دوسر باخت قرار میداد؛ یا تمام آنچه آن رژیم میخواهد از فناوری هستهای گرفته تا موشک و... را تقدیم خواهد کرد و در این حالت به یک شیر بییال و دم و اشکمی تبدیل خواهد شد که هرچه فریاد هم سر آمریکا بکشد، کسی ککش نمیگزد یا در صورت مقاومت برابر آمریکا با اعتراضات افکار عمومی در داخل روبهرو خواهد شد؛ مردمی که اولاً به مذاکره و زدوبند با آمریکا شرطی شدهاند و ثانیاً بر مبنای آنچه عنوان شد، آمریکا را در قامت یک دشمن نمیبینند!
اما آنچنانکه گفته شد، تا پیش از ماجراهای اخیر، یک پای این تحلیل 5 پایه میلنگید و آن اینکه اگر آنچه آمریکا از تعلیق برخی تحریمها نصیب ایران میکند «تقریباً هیچ» باشد، این مساله بالمآل به تضعیف غربگرایان در ایران منجر خواهد شد و به استراتژی کلان آمریکا علیه ایران لطمه بسیار سنگینی میزند، چه؛ اگر غربگرایانی در داخل در قدرت نباشند که در آن چارچوب حرکت و افکار عمومی ایران را نیز در این راستا قطبی کنند، سیاست کلان آمریکا مآلاً فرو میپاشد.
با این حال، یک سوال و ابهام بسیار جدی در این میان وجود داشت؛ اینکه هرچند آمریکا برای حمایت از غربگرایان در ایران باید تا حدی سرکیسه را شل کند اما اگر جمهوری اسلامی از همین عواید نیز در جهت تسریع در سازماندهی و مقاوم کردن اقتصاد خود و تقویت موقعیت دستبالایش در منطقه استفاده کرده و آمریکا را تحت فشار قرار دهد، برای دولت ایالات متحده عملاً نقض غرض خواهد شد.
این ابهام همان مسالهای بود که بعضاً در قالب مخالفتهای روشی رژیم صهیونیستی و رژیم آلسعود با آمریکا نیز بیان میشد اما آمریکا هر بار به این رژیمها تضمین میداد که نگران نباشید، فکر همه جایش را کردهایم!
FATF دقیقاً همینجا ظهور میکند و اهمیت راهبردی و پیچیدگی مضاعف این کارگروه مالی اینجاست. این کارگروه مالی خللی را که به نظر میرسید در استراتژی آمریکا علیه ایران به وجود آمده جبران و مهمتر از آن بعضی نقاط سابقاً مبهم برجام را «معنادار» میکند.
FATF اگر به آن شیوهای که آمریکا میخواهد اجرا شود - و متاسفانه شنیده میشود در اکشنپلنی که توافق شده، برخی کدهای آن وجود دارد - یک دستاورد بزرگ برای دولت ایالات متحده و در حقیقت از نظر این دولت، گام بعدی بسیار مهم در مواجهه با ایران است. چرا؟ کارکرد اصلی FATF را میتوان در یک عبارت خلاصه کرد: «تبدیل تحریمهای فلهای به تحریمهای هوشمند»؛ در حقیقت آمریکا از طریق FATF میخواهد گام بعدی و مکمل برجام را محکمتر بردارد و به رژیم صهیونیستی و سایر متحدانش در منطقه اطمینان دهد اگر هم مواهبی از تعلیق برخی تحریمها نصیب ایران شود، این عواید به تقویت معادلات منطقهای «ایران» منتهی نمیشود و جمهوری اسلامی نمیتواند از محل این درآمدها در راستای تقویت خود در موازنه قدرت با رژیمهایی چون آلسعود و صهیونیستی بهره بگیرد. این نخستین بهره بزرگی است که آمریکا میتواند از قبل اجرای غیرمشروط FATF برای خود دست و پا کند؛ با این حال تلاش مهم دیگر آن است که طی یک دوره اقدامات عملیات روانی دیگر، این بار مردم را در مقابل سازوکارهای ساخت قدرت ملی (مقاومسازی اقتصاد و داشتن دست برتر در معادلات منطقهای) قرار دهد و فضایی بسازد که مردم تصور کنند برای بهبود معیشت این بار باید به تحریم نهادهای منطقهای تن بدهند.
همچنین ـ آنچنان که ذکر آن رفت ـ برخی موارد ذکرشده در برخی پاورقیهای برجام که سابقاً کمتر مهم تلقی میشدند، با FATF کاملاً معنادار و اهمیت زایدالوصف آنها روشن میشود. یکی از این بخشها پاورقی 16 ضمیمه 2 برجام است که در آن نسبت به بهرهمندی لیست تحریمهای SDN از محل درآمدهای احتمالی برجام هشدار داده میشود؛ تا پیش از این چنین تصور میشد که شاید این پاورقی اهمیت چندانی ندارد و پس از آنکه چیزی گیر ایران آمد، آمریکا از کجا میخواهد بفهمد این پولها در داخل ایران یا از طریق ایران در چه محلی صرف شده است؟! FATF به این سوال پاسخ میدهد و روشن میکند که این امکان از چه طریق برای آمریکا مهیا خواهد شد!
اما آیا با عضویت در FATF و پذیرش توافقی اینچنینی، مشکلات بانکی حل میشود؟
این موضع در وضعی قابل اعتناست که بپذیریم دستاورد «تقریباً هیچ» اقتصادی ایران از قبل برجام تماماً ریشه در حضور ایران در لیست سیاه FATF دارد اما حقیقت آن است که این گزاره کاملاً بیاساس است. FATF به خودی خود معضلی برای ایران محسوب نمیشود و رعایت تام و تمام توصیههای آن نه تنها گرهی از کار نمیگشاید، بلکه گرههای کور دیگری ممکن است به ارمغان بیاورد.
در این زمینه به تفصیل میتوان استدلال کرد؛ هم حلی و هم نقضی. پاسخ حلی مختصر به این ادعا آن است که ریشه مشکلات امروز، نه FATF، بل اولاً تحریم دلاری و ثانیاً حفظ ساختار تحریمهای ثانویه توسط آمریکاست. پاسخ نقضی، مساله را با سرعت بیشتری روشن میکند؛ گروه کاری اقدام مالی از 4 تیر امسال با صدور بیانیهای اعلام کرد اعمال محدودیتهای خود علیه ایران را تعلیق کرده است. بدین ترتیب اگر مانع اصلی بر سر راه بهرهمندی اقتصادی ایران از برجام، حضور ایران در لیست سیاه FATF بود، در 3 ماه گذشته باید اتفاق مهمی برای حل مشکلات ایران رخ میداد اما تجربه عملی نشان میدهد بازهم «تقریباً هیچ» کدام از مسائل فوقالذکر حل نشده و بانکهای بزرگ بینالمللی در این برهه حاضر به همکاری با ایران نشدهاند.
نکته دیگر اینکه ایران پیش از تحریمهای شدید در سالهای 2008 و 2009 بدون آنکه به توصیههای FATF ملزم باشد، مانع مهمی برای عملیاتهای بانکی و تراکنشهای مالی با کشورها پیش روی خود نمیدید؛ بنابراین ریشه مشکلات فعلی را نه در عدم رعایت توصیههای FATF بلکه در مسائل دیگری باید جستوجو کرد.
نتیجتاً اینکه در مساله برجام به واسطه شروط نُهگانه رهبر حکیم انقلاب و همچنین تدابیر راهبردی ایشان بویژه از طریق هژمونسازی گفتمان نفوذ در دوره پسابرجام تلاش شد اختلال مهمی در استراتژی آمریکاییها ایجاد شود و از یک تهدید مهم، فرصت قابل اعتنایی برای شکلگیری «تجربه برجام» در افکار عمومی ساخته شود؛ لذا در مساله FATF نیز آنچه ضروری است، هوشمندی کامل در برابر پدیدهای است که از نگاه صرفاً فنی آنچنان مهم تلقی نمیشود اما در صورت اجرای غیرمشروط توصیههای آن یا توافق بر سر یک برنامه اقدام (Action Plan) نسنجیده با این کارگروه مالی، میتواند بزرگترین هدیه به رژیم ایالات متحده در جهت پیگیری استراتژی فوقالذکر خود باشد. استراتژیای که با تدابیر رهبر انقلاب ضربه مهمی به آن وارد شده بود.