شاید هیچ وقت در قرن 21 نتوانید تصور کنید که جایی در همان ایران خودمان باشد که رودخانهای پلی نداشته باشد که بتوان آن طرف رفت و برای رفتن به آن طرف رودخانه باید از سیم بکسل یا وسیلهای به نام «گرگر» استفاده شود تا بتوان به آن طرف رودخانه رفت.
بله چنین جایی درعصر تکنولوژی در همین کشور پهناور خودمان وجود دارد و شاید در خاطرتان باشد که چندی پیش با پیدا کردن این روستا در نزدیکی کهگیلویه و بویراحمد از شبکههای مختلف خبری گزارش آن پخش شد که بسیاری از افراد آن روستا انگشتان خود را برای رفتن به آن طرف رودخانه از دست دادهاند.
این موضوع دستمایه فیلم «آمین خواهیم گفت» ساخته سامان سالور در سیامین جشنواره فیلم فجر است. موضوعی که شاید هر کارگردان و تهیهکنندهای جرات پرداختن به آن را ندارد، هم از باب برگشت سرمایه و اکران و هم از باب سخت بودن کار به علت صعبالعبور بودن مسیر و سختی راه، ولی این کارگردان این جسارت را به خرج داد و و سراغ این سوژه با تمام مشکلاتش رفت که باید دست مریزاد گفت.
اما فیلم با اینکه سوژه مستند دارد پرداخت روایی و سینمایی خوبی ندارد و از نظر فیلمنامه بسیار ضعیف است، به طوری که حضور دختر پسرنما از اول فیلم برای مخاطب آشکار است اما در طول فیلم تماما به این موضوع میپردازد که که هیچ کس در این روستا از دختر بودن قهرمان فیلم مطلع نیست و یک باره در انتهای فیلم با متحول شدن قهرمان پسرنما، نشان میدهد که دختر است آن هم فقط با روسری سر کردن قهرمان، چون قهرمان فیلم از ابتدا با سری تراشیده شده در فیلم حضور دارد و بسیار راحت با تمام مردمان ارتباط فیزیکی دارد و یکباره در انتها با پرداختن به این موضوع که پدرش به پسر داشتن علاقهمند بوده و بعد از به دنیا آمدن او نام «اصغر» را برای او انتخاب کرده است و او هم تصور پسر بودن را دارد، یک شبه متحول شد و احساس کرد که مونث است. در حالی که در تمام مدت که در کنار مردها بود چنین حسی نداشت.
فیلم پر از نابازیگران بود و چهره آشنا در فیلم فقط «فرزاد حسنی» بود و «علیرضا مهران» و تا حدی «محمود نظرعلیان» که «فرزاد حسنی» حدود 15 دقیقهای در فیلم بود آن هم با گریم بسیار سنگین و در ظاهر فردی دائم الخمر که بسیار روشنفکر است. که لحظههای کمدی اندکی به وجود می آورد که حالا چرا باید چنین چهرهای از وی نمایش داده می شد، آشکار نیست.
سکانسهای ضعیف در کل فیلم، مشکل دیگر فیلم است. سکانسی که سربازی بیجهت به قهرمان مرد فیلم روسری میدهند کاملا مشخص است که قرار است در انتها روسری به دختر پسرنما داده شود. یا پلانهای استفاده از وسیله «گرگر» برای حمل افراد به مناسبتهای مختلف بسیار بیمنطق پیش میرود و یا حضور روحانی در اکثر سکانسها در فیلم به چه معناست؟ که فقط توجیه حضور دین و مذهب است چون مونث و مذکری در تمام فیلم، شب و روز در کنار هم هستند. یا پلانهایی که قهرمانان فیلم در لاشه قطار در ریل افتاده زندگی میکنند و آب ندارند تا احتیاجات اولیه خود را رفع و رجوع کنند ولی در پلانی نشان داده میشود که پیراهنهای مدروز اتو کرده و کراواتهای شیک در واگن قطار که خانهشان است آویزان است و یا اصصلاحات روز دنیا و البته اسامی فیلمهای سینمایی از «پل رودخانه کوای» تا «صخرهنورد» در صحبتهایشان استفاده میشود.
همه اینها باعث شده فیلم چفت و بست محکمی نداشته باشد. به نظر میرسد فیلم یک مستند داستانی نیمه بلند است و نباید در مدیوم سینما وارد میشد تا برای ما، کاری ضعیف در کارنامه «سامان سالور» را رقم زند.