به گزارش پایگاه 598، حسین قدیانی طی یادداشتی در روزنامه وطن امروز
نوشت: قبل از هر چیز، جا دارد همین اول کاری، گرامی بداریم یاد زندهیاد
سلحشور را با ذکر یک صلوات. البته به سبب رفاقت دور و دراز این کارگردان
متعهد با ابوی شهید، ایشان برای من حکم «عموفرج» را دارد. تعداد زیادی از
عکسهای بابااکبر، مربوط میشود به نخستین روزهای حوزه هنری. تمرین تئاتر
با آن چهرههای عجیب، با آن لباسهای ناآشنا! در این میان، عکسی از
بابااکبر هست با غریبترین فیگور ممکن! بخشی از پالتویش را داده داخل شلوار
و پیپ به لب، کیف سامسونت بزرگی دست گرفته، همراه با فلان جور کلاه و فلان
جور دستمال! باری که در حاشیه یک همایش هشتادوهشتی، خاطره این عکس را از
عموفرج میپرسیدم، قهقهه زد و گفت: «عالمی داشت پدرت! حیف که خیلی زود رفت والا در تئاتر، بازیگر قابلی بود! جوری بود که انگار همه زندگیاش را دارد
بالای سن و روی صحنه میگذراند! یک تئاتری ذاتی بود که این را فقط من
نمیگویم! مجید مجیدی، مرحوم ملاقلیپور، بهزاد بهزادپور و خیلیهای دیگر
که آن ایام حوزه بودند، شاهد بودند چگونه تئاتر، در گوشت و پوست و استخوان
اکبر نهادینه بود».
این نوشته قرار است درباره عموفرج باشد و الا به درازا کشید خاطرهگوییهای
ایشان از بابااکبر. یادش بخیر! در آن همایش، وسط خواندن متنی انقلابی بودم
که ناگهان سر و کله عموفرج پیدا شد! جماعت، بیخیال متن من، شروع کردند به
همهمه! که فلانی آمده! چند نفری حتی بلند شدند و او را در آغوش گرفتند!
این شد که از جماعت خواستم برای سلامتی ایشان صلواتی بفرستند! متن را هم
خیلی زود جمع کردم و آمدم پایین که بنشینم کنار ایشان اما عموفرج بغلم کرد
حدود شاید 20 ثانیه! بعد هم این را گفت که میبخشید! خیلی دلم برای رفیق
شهیدم تنگ شده بود... .
و حالا یاد روزهای کودکی افتادهام! یاد روزهایی که در میان آن همه عکس
تئاتری بابااکبر، با آن همه گریمهای نامأنوس، سخت بود برایم پیدا کردن پدر
اما به هر جان کندنی بود، پیدا میکردم! بابااکبر را پیدا میکردم و بعد
میرفتم سراغ پیدا کردن عموفرج! 6 سالم بود! 7 سالم! همین حدود! بعدها که
در اولین فیلمهای دفاعمقدسی، بازی عموفرج را میدیدم، چقدر پز میدادم که
با «حاجمهدی نریمان، فرمانده گردان کمیل» عکس دارم، میشناسمش، آنقدر
نزدیک که «عموفرج» صدایش بزنم!
***
چند روز پیش، در خانه نشسته بودم که زنگ زدم سردبیر و گفتم: «سوژهای دارم
برای نوشتن. اینکه فلان کارگردان سینما را مدام میگویند ال است و بل است،
هیچ نفهمیدیم اشاره به کدام کار مثلا فاخر او دارند! فقط میگویند ال است و
بل است! آخر ما باید بفهمیم چرا ایشان را این همه مثلا مهم جلوه میدهند
یا نه، چون که میگویند مهم است، همین به تنهایی کفایت میکند؟! هیچ هم
خدایی بحث خط و خطوط مطرح نیست! واقعا برایم سوال پیش آمده! فلانی که
همموضع ما نیست را میدانم چرا، عاقبت 2 تا فیلم فاخر در کارنامهاش هست،
بهمانی را که باز هم خیلی به این معنی همموضع ما نیست، ایشان را هم
میدانم چرا، عاقبت 2 تا فیلمنامه انصافا قوی در میان آثارش هست لیکن این
یکی گمانم بیش از هر چیز، نان پروپاگاندایی را دارد میخورد که برایش درست
کردهاند!»
سردبیر بیآنکه نظرش را نسبت به درستی یا نادرستی نظرم بیان کند، فقط بسنده
کرد به این تذکر اخلاقی که ایشان الان در بستر بیماری است و فکر کنم درست
نباشد طرح این سوژه. یعنی که ننویس!
***
ساعاتی بعد در دفتر روزنامه، بچهها سرمقاله یکی از این چند روزنامه
زنجیرهای را نشانم دادند که درباره مرحوم سلحشور، بیانصافی که چه عرض
کنم، بیادبی و بیاخلاقی را به بدترین جای ممکن رسانده بود، یکی هم این را
نوشته بود که محبوبیت، زوری نمیشود! بردم و مطلب را نشان سردبیر دادم و
گفتم: «شما از زاویه اخلاق، اجازه نوشتن سوژه صبحی را ندادی اما عجالتا این
را بخوان!»
***
در این حدود 50 روزی که از درگذشت مرحوم سلحشور میگذرد، فکر میکنم همه
نوشتهها، همه مصاحبهها، ایضا همه سخنرانیها درباره ایشان را با دقت
دیده باشم. هیچ کجا هیچ عزیزی از مردم نخواسته فرجالله سلحشور را باید
زوری دوست داشته باشید! هیچ کجا هیچ عزیزی هیچ حرف آمیخته با اغراقی هم
درباره ایشان نزده حتی که خروجیاش مثلا همین «محبوبیت زوری» باشد! صدالبته
قبول دارم که محبوبیت با زور به وجود نمیآید اما چه مثل من فرجالله
سلحشور را «عموفرج» بخوانیم یا نه، فقط بسنده کنیم به این عنوان «کارگردان
متعهد» و چه آثار ایشان را فاخر بخوانیم یا نه، واقعیت حکایت از محبوبیت
فرجالله سلحشور دارد.
واقعیت آن است که مردم، یعنی همین مردم کوچه و بازار، خود ایشان را، نیز
آثار ایشان را دوست دارند. دقت شود که بحث بر سر کیفیت آثار این کارگردان
فقید نیست که این حوزه، اساسا کار من نیست اما بعد از چند سال، نمایش
دوباره سریال «یوسف پیامبر» و سیل پیامها و خیل پیامکها در این باره،
مؤید محبوبیت ممتاز و متمایز مرحوم فرجالله سلحشور و آثار او نزد مردم
است. «ممتاز و متمایز» از آن رو که ایشان را علاوه بر مردم کشور خودمان،
مردم بسیاری از کشورهای دیگر به خصوص کشورهای منطقه غرب آسیا به شدتی شاید
غیرقابل وصف دوست میدارند.
این مهم از «مردان آنجلس» کلید خورد و در «یوسف پیامبر» به اوج خود رسید.
درباره کم و کیف این محبوبیت، سخن بسیار رفته و البته سخن بسیار باقی است،
درباره دلایل این محبوبیت بینالمللی نیز. شاید راز این محبوبیت، رویکرد
صرفا قرآنی آثار ایشان باشد و دهها شاید دیگر، اما این نوشته قصد واکاوی
این مساله را ندارد. قصد دارد فقط بسنده کند به این نکته که اگر محبوبیت با
زور ممکن نیست، نفرت هم با زور حاصل نمیشود و هرگز اینگونه نیست که با 4
تا ناسزای فلان روزنامه زنجیرهای، دوستداران داخلی و خارجی مرحوم سلحشور
نسبت به ایشان نظر منفی پیدا کنند.
پر واضح است جماعت روشنفکر هرگز نتوانند محبوبیت خاص فرجالله سلحشور را
تحمل کنند. اگر بتوانند بایکوت، اگر نه، فحش و ناسزا، اما واقعیت که با بد و
بیراه قلب نمیشود. دنیا رسیده به جایی که دیگر گرفتن یا نگرفتن فلان خرس و
بهمان خرمهره را دال بر محبوبیت هیچ کارگردانی نکند و نداند. بر سینه
فرجالله سلحشور «اصحاب فستیوال» هیچ مدالی نینداختند اما مردم مصر، هنوز
هم عاشق سریالی هستند که نامش را «یوسف صدیق» ترجمه کردهاند و آن دم که
فهمیدند فرجالله سلحشور به دیار باقی پر گشوده، به هر نحو که یارایشان
بود نشان دادند چقدر او را صمیمانه و بیریا دوست میدارند.
***
چند روز پیش خبر شدیم جناب مجید مجیدی عزیز، چهره سال هنر انقلاب شدند. خب!
از قبل هم قابل حدس بود که کارگردان اثر جهانی «محمد» که سلام و صلوات خدا
بر او و خاندان پاکش باد، به این مهم نائل خواهند آمد. این خبر اما در
صفحه نخست هیچ کدام از این روزنامههای پرادعای زنجیرهای بازتاب پیدا
نکرد! اغلبشان حتی در صفحات هنری هم، از انتشار آن طفره رفتند! این مواجهه
کاملا اخلاقی(!) جماعت مدعی «هنر برای هنر» با کارگردانی است که همه
میدانند انتخابات 88 فیلم تبلیغاتی کدام نامزد را ساخت! وقتی با مجیدی
چنین میکنند، تعجب از آن روز باید کرد که بد و بیراه نثار سلحشور نکنند!
واقعیت آن است که این جماعت، هم هنر را برای سیاست میخواهند، هم هنرمند
را، و آن هم چه سیاستی؟ بیپدر و مادرترین سیاست ممکن! بیپدر و مادرترین
سیاست ممکن یعنی سیاست منهای صداقت، منهای صفا، منهای اخلاق، و صدالبته
منهای خدا!
والله نقد این جماعت به فلان قسمت «یوسف پیامبر» نیست که مثلا از نظر اهل
فن، ساختگی و شعاری از کار درآمده! والله نقد این جماعت به فلان سکانس
«محمد(ص)» نیست که مثلا از نظر اصحاب سینما، خوب از کار درنیامده!
همه نقد جماعت این است که تا وقتی «کدخدا» هست، اصلا و اساسا چرا باید با
استفاده از هنر، مردم دعوت به «خدا» شوند؟! مشکل یا به عبارت اصحّ، مرض این
جماعت منورالفکر در هیچ نیست الا در قلب مریضشان، آنجا که دعوت به خدا،
دعوت به پیامبران الهی و دعوت به هنر دینی را پس میزنند، خواه این دعوت از
سوی مجیدی صورت گرفته باشد، خواه از سوی سلحشور!
این جماعت آنقدر مریضند که برای این پس زدن، هیچ به تفاوت مشرب هنری گاه کم
و گاه زیاد آقایان سلحشور و مجیدی کار نداشته باشند، بلکه فقط به اصل این
پس زدن توجه کنند! چیست جرم مشترک این 2 عزیز؟! هیچ، الا دعوت به آسمان، در
عصری که علیالظاهر دعوت باید به زمین باشد، به زمین و به نفس و به فساد و
به دروغ و به دغل و به هیجان کاذب و به هیاهو برای هیچ!
عجب حقی داشت خدا برای بیان این 3 آیه: «فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا و
لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون. و اذا قیل لهم لاتفسدوا فیالارض قالوا
انما نحن مصلحون. الا انهم همالمفسدون و لیکن لایشعرون».
***
راستش کمی تعجب کردم وقتی در حرم رضوی، رهبر حکیم و هنرشناس انقلاب، اسم
شهید آوینی و مرحوم سلحشور را با هم آوردند اما فیالحال که نگاه میکنم،
میبینم چه تعجب بیخودی! آیا «روایت فتح» جز دعوت به خدا بود؟! و آیا
«یوسف پیامبر» جز دعوت به خدا بود؟!
باور دارم مشکل اساسی جماعت پرمدعای قصه ما، نه با خود آوینی است، نه با
خود سلحشور، نه حتی با خود مجیدی، بلکه با هر آنچه بوی این دعوت به خدا را
میدهد، عداوت دارند! مشکل اصل کاری این جماعت با رزمندگانی است که نشان
دادند فتح و فتحالفتوح، جز از مسیر اعتماد به وعده الهی به دست نمیآید! و
سر همین است که میبینیم بچههای جبهه و جنگ را بیش از خود آوینی میزنند!
و در اوج گستاخی، علیه شهدای مدافع حرم، قلم میرانند! و سر همین است که
میبینیم اگر در مواجهه با جناب مجیدی، تنها به سانسور و بایکوت اکتفا
میکنند اما به «بهانه خلقت، حضرت ختمی مرتبت» که میرسد، عداوت را به اوج
میرسانند، وقیحانه تیتر میزنند که «من هم شارلی هستم»!
آری! نفرت این جماعت، از خدای سلحشور است، نه خود سلحشور. این هنرمندان
عرصه سینما که جای خود دارند؛ اگر میبینیم دل آلوده جماعت مدعی، هرگز با
خمینی و خامنهای صاف نمیشود، جز برای آن نیست که حتی در حماسه سوم خرداد
هم، اشاره آن امام بتشکن، به خدا بود و لاغیر! و جز برای آن نیست که
خامنهای هم علیالدوام از دست قدرت الهی با ما سخن میگوید!
ندیدید روز آن توافق فزرتی، با آن عکسهای چند ستونی، چگونه توهم زدند
کدخدا حتی از خدا هم کارگشاتر است؟! و نمیبینید چگونه به بندگی شیطان بزرگ
درآمدهاند؟! و نمیشنوید چگونه حرف او را و موضع او را و همان کلام او را
تکرار میکنند؟!
***
خدایا! ای آفریننده ما! ای خالق ما! اگر که در راه تو باشد، چه زیباست
ناسزا شنیدن، لیکن هدف تویی! اینها خیال میکنند تو را خواهند کشت! اینها
خیال میکردند تو مردهای! اینها خیال میکنند کدخدا از تو بزرگتر است! و
سعی در بزک ابلیس دارند! و توهم زدهاند اعتماد به شیطان بزرگ، سران کاخ
سفید را آدم میکند! و خیال برشان داشته بود با عکسهای چند ستونی، قادرند
ستون عرش تو را به لرزه درآورند!
ما اما به تو ایمان داریم و تنها تو را به خدایی قبول داریم! و تنها تو را
میپرستیم! و هیچ لزومی نمیبینیم که دست از دین پیامبران تو بشوییم!
خدایا! ما بهانهایم! طغیان علیه تو کردهاند! نه! برگرداندنی نیست شیطان
راندهشده! آنکه باید برگردد و زمین را... همه زمین را از عدل و داد پر
کند، مردی است از تبار محمد صلیالله علیه و آله. تا او نیاید، نه فتحی
روایت شده، نه محمدی ساخته شده! غدیر دیگری لازم است! تقدیر کن برای ما... .