وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا * * * شما را چه شده که در راه خدا و [رهایی] مردان و زنان و کودکان مستضعف [ی که ستمکاران هر گونه راه چاره را بر آنان بسته اند] نمی جنگید؟ آن مستضعفانی که همواره می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند، بیرون ببر و از سوی خود، سرپرستی برای ما بگمار و از جانب خود برای ما یاوری قرار ده. * * * بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است / شهید اگر نتوان شد بهشت بیهوده است

  •  
      
کد خبر: ۳۶۳۵۶
زمان انتشار: ۱۸:۵۲     ۰۳ بهمن ۱۳۹۰
برنا، امروز بیست و نهم ماه صفر است که وقایع مهمی در طول تاریخ در این روز رخ داده که گزیده‌ای از آنها را در ادامه می‌خوانید:

نزول عذاب بر قوم حضرت صالح(ع)
حضرت صالح در میان قوم ثمود زندگى مى‌کرد در حالى که این قوم در ناز و نعمت به سر مى‌بردند تا تدریجاً بت پرستى و فساد در میان ایشان شیوع پیدا کرد و خداوند صالح(علیه السلام) را براى هدایت ایشان که از خانواده اصیل و محترمى بود فرستاد.

صالح(علیه السلام) در سنّ 16 سالگى به سوى قوم مبعوث شد و تا 120 سالگى در میان آنها بود، ولى آن مردم دعوتش را اجابت نکردند و هفتاد بتى را که داشتند مى‌پرستیدند.

صالح(علیه السلام) فرمود: یا شما از من چیزى بخواهید تا از خداى خود بخواهم و شما مرا تصدیق کنید یا من از معبودان شما چیزى بخواهم، اگر اجابت کردند از میان شما مى‌روم.

قرارى گذاشته شد و در روز موعود بتها را بر دوش گرفته، آوردند و گفتند: صالح از بت درخواست کن. صالح(علیه السلام) یک یک بتهاى آنها را چند مرتبه خواند، جواب ندادند. بالاخره صالح(علیه السلام) فرمود: شما از من درخواست کنید. گفتند: ما را به کنار این کوه ببر تا آنجا بگوئیم: صالح آورد. پس از این که آنها را به کنار آن کوه برد، گفتند: از پروردگارت بخواه هم اکنون براى ما از این کوه شتر ماده‌اى که قرمز رنگ و پُر کرک باشد و از عمرش نیز 10 ماه بیشتر نگذشته باشد بیرون آورد.

صالح(علیه السلام) خواست و کوه صداى مهیبى کرده و حرکت در آن پدیدار شد تا این که شتر ماده‌اى با همان اوصاف از کوه خارج شد. گفتند: از خدایت بخواه بچه این شتر را نیز بیرون بیاورد. صالح(علیه السلام) خواست و بچه نیز بیرون آمد. پنج نفر ایمان آوردند ولى بقیّه گفتند: سحر و جادو بود تا اینکه به فکر کشتن شتر افتادند.

آنها در سر راه شتر کمین کردند، وقتى که شتر مى رفت که آب بخورد، حمله نمودند و هر کدام حربه اى زدند و شتر را از پاى درآوردند و همگى جمع شدند و از گوشتش خوردند، حتى بچه را نیز کشتند و گوشتش را تقسیم نمودند و سپس نقشه کشتن صالح(علیه السلام)را کشیدند، ولى خداوند متعال پیغمبرش را محافظت کرد.

خداوند به صالح فرمود: تا سه روز دیگر عذاب خود را نازل خواهد کرد و صالح(علیه السلام) به آنها اطلاع داد.

پس از سه روز جبرئیل نیمه شب آمد و بر سر آنها فریادى کشید که گوشها را پاره و دلها را درید و جگرها را شکافت و از آسمان آتشى آمد که همگى یک سره سوختند و صالح(علیه السلام)پیروان خود را به حضرموت یا فلسطین برد.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها
پر طرفدار ترین ها
نیازمندیها
09107726603 تماس یا پیام در پیام رسان های ایتا و تلگرام