وی به توصیف شرایط دشواری که برایش پس از درگیریهای شدید با گروههای تروریستی تکفیری در منطقه غمام در حومه شمالی لاذقیه پیش آمد، پرداخت و از تشنگی زیاد خود همراه با درد شدید ناشی از جراحتی که با خونریزی همراه بود، سخن گفت و البته از لحظه رویارویی با خانوادهاش هم حرف زد، در حالی که آنها فکر میکردند، او شهید شده و برایش مراسم یادبود هم گرفته بودند.
نبیل اسبر میگوید: من و همکارانم به یک ماموریت جنگی در روستای غمام در حومه شمالی لاذقیه عازم شدیم، ماموریت ما، سیطره بر یک نقطه مشخص در این منطقه بود، هنگام ورود ما به نقطه هدف، درگیریهای شدیدی میان ما و تروریستها رخ داد که به مدت نیم ساعت طول کشید و در پی آن از ناحیه دست چپ مجروح شدم.
تلاش کردم به صورت سینهخیز عقب نشینی کنم در حالی که سلاحم را برداشته بودم، از ساعت 10 صبح تا 6 بعدالظهر در همان مکان بودم در حالی که میدیدم تروریستها از نزدیکی من عبور میکنند، تا اینکه شب فرا رسید و من به داخل روستایی که تروریستها در آن حضور داشتند، رفتم وتا ظهر روز بعد در آنجا ماندم و سپس به دشت اطراف رفتم.
در ادامه از کوهها بالا رفتم و در حالی که نه غذایی داشتم و نه آب، و دست چپم هم مجروح شده و از آن خون میریخت، بین کوهها و درهها در حرکت بودم، اما آنچه خیلی خسته و بیرمقم کرد، تشنگی شدید بود نه گرسنگی، عطش من به حدی رسید که دیگر نمیتوانستم تحمل کنم، در آن هنگام به خداوند پناه بردم و او را صدا زدم، آنگاه به امام حسین(ع) متوسل شدم و گفتم: آقای من، شما با لب تشنه شهید شدید، از خداوند بخواهید که من تشنه نمیرم، من نیاز به یک جرعه آب دارم و بعد از آن دیگر برایم مهم نیست که(تروریستها) چه بلایی بر سرم میآورند.
سرهنگ ارتش سوریه در ادامه روزهای سختی که در محاصره تروریستهای تکفیری بود، به خبرنگار تسنیم در دمشق میگوید: پس ازاین دعا و مناجات و توسل، پس از 45 دقیقه پیادهروی، در مقابل خود جادهای را دیدم و آنگاه زیباترین صدا را در زندگیام شنیدم، بله، صدای آب بود، شروع به نوشیدن آب از رودخانهای کردم که نامش الکبیرالشمالی بود، رودخانهای که بین شهرک زغارو و غمام قرار داشت، پس از کمی استراحت، به راه خود ادامه دادم و پس از طی مسافت 400 متری، به محل استقرار ارتش سوریه رسیدم.
خانوادهام گمان میکردند شهید شدم
من دوستی داشتم به نام محمد قاسم که خیلی شبیه من بود، هنگامی که دوستانم دیدند او پس از اصابت گلوله به بدنش به شهادت رسید، گمان کردند که من شهید شدم، چرا که او پوشش نظامی شبیه لباس من به تن داشت، در حالی که جزء یگان آنها نبود، به همین سبب آنها با خانوادهام تماس گرفتند و به آنها خبر دادند که من به شهادت رسیدهام.
وقتی خبر زندهماندنم به خانوادهام رسید
نبیل اسبر درباره لحظات نخست رسیدن خبر زنده ماندن به خانوادهاش گفت؛ دوستانم با خانوادهام که در مجلس عزایی که برایم گرفته بودند، حضور داشتند، تماس گرفتند. در حالی که تنها پسرم در ورودی مجلس ترحیم به میهمانان خوشامد میگفت، دوستم مستقیما به پسرم زنگ زد و به او گفت که پدرت نمرده و همچنان زنده است. پسرم از دوستم پرسید دوباره بگو چی گفتی. دوستم این جمله را بار دیگر تکرار کرد و گفت سرهنگ نبیل(پدرت) همچنان زنده است و نمرده است. وقتی پسرم این خبر را به کسانی که در مجلس ترحیم حضور داشتند،داد فضای عزا و سوگواری به حالتی از شادمانی و سرور تبدیل شد.
بلافاصله پس از بهبودیام به میدان جنگ با دشمن بازخواهم گشت
خبرنگار تسنیم در دمشق از این سرهنگ سوری سئوال کرد که آیا بار دیگر به میدان نبرد برمیگردد؟ که وی با وجود جراحتهایش با اشتیاق شدید گفت به یاری خداوند، به محض آنکه بهبود پیدا کنم، بلافاصله به میدان نبرد بازخواهم گشت، زیرا اگر ما در میدان نبرد نباشیم، چه کسی از ما دفاع خواهد کرد و با تکفیریها خواهد جنگید، ما در صحنه نبرد حاضر هستیم و بارها به آن بازخواهیم گشت.
نظامی ارشد سوری در پایان تاکید کرد جوانانی که بیست سال بیشتر ندارند، در راه دفاع از میهنشان شهید شدهاند، چگونه ممکن است من بنشینم و از کشورمان دفاع نکنم .