وقتی از علوم انسانی سخن میگوییم، از شاخهای از علم مدرن حرف میزنیم. در گذشته و در علوم ماقبل مدرن، تقسیمبندی علوم به این نحو نبوده است. بحث از «علوم ریاضی و فنی»، «علوم طبیعی» و «علوم انسانی»، یک تقسیمبندی مربوط به علم مدرن است. از قرن شانزدهم به بعد شاهد هستیم علم مدرن در بنیادهای اصلیاش پیریزی میشود و شکل میگیرد.
در پیدایش علم مدرن، ابتدا دو شاخه علوم ریاضی و فنی و شاخه علوم طبیعی شکل میگیرد. در اواسط قرن هجدهم، که فیزیک و شیمی مدرن کاملاً شکل گرفته است، انقلاب صنعتی ظهور پیدا میکند که با علوم فنی- مهندسی و علوم طبیعی ارتباطی تنگاتنگ دارد اما شاخه سوم، یعنی علوم انسانی، هنوز در قرن هجدهم حالت نطفهای دارد. این صورت ابتدایی علوم انسانی در مجموعهی آثار چهرههایی قابل مشاهده است که میتوان آنها را پدران بنیانگذار علوم انسانی دانست.
علوم انسانی شاخهای از علم مدرن است و به تبع علم مدرن، ماهیت اومانیستی و سکولاریستی دارد. نکته دیگر این است که باید توجه داشت علوم انسانی به منظور قوام بخشیدن به قلمرو مدرنیته و کمک به تحکیم و بسط آن، ظهور کرده است.
علوم انسانی در غرب مدرن که روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، فلسفه و علوم سیاسی ارکان اصلی آن هستند، قرار است جهان بینی اشخاصی را که وارد دانشگاه میشوند، به جهان بینی یک طرفدار و یک معتقد به لیبرالدموکراسی تبدیل کند؛ بدون اینکه خودش بخواهد یا حتی بفهمد اما باید توجه داشت که علوم انسانی باید هویت انسان در جوامع مختلف را مدنظر داشته باشد. اما علوم انسانی سکولار غربی هویتی خاص از انسان مدرن را مدنظر دارد. در گفتگویی کوتاه با پروفسور «توماس اسکانلون» به بررسی معایب علوم انسانی غربی پرداخته ایم که در ادامه از نظر می گذرد.
توماس مایکل اسکانلون فیلسوف معاصر، استاد سابق دانشگاه پرینستون و استاد فعلی دانشگاه هاروارد است. حوزه مطالعاتی او منطق ریاضی، اخلاق و فلسفه سیاسی است. «چه چیزی را ما به یکدیگر مدیون هستیم»، «دشواری تساهل»، «نظریه اخلاق» و «ابعاد اخلاقی» از جمله آثار او به شمار میروند.
وی از مطرحترین فیلسوفان اخلاق معاصر به شمار میرود که نظریه قراردادگرایی اخلاقی توسط وی بسط و توسعه داده شده است، وی بر اساس این نظریه سعی در یکپارچه کردن دیدگاههای مختلف نسبت به موضوع محوری اخلاق دارد.
*معنای رایج از علوم انسانی در محافل دانشگاهی چیست؟
توجه داشته باشید که علوم انسانی با قوه درک و فهم انسان سر و کار دارد. آنچه از علوم انسانی به طور خاص صحبت می کنیم رشته های مطالعاتی هستند که برخی از آنها قدمت زیادی هم ندارند. وگرنه علوم انسانی در معنای عام آن تاریخی به قدمت خود انسان دارد. این علوم در طول تاریخ تکامل یافته است و شاخه های گوناگون و تخصصی نیز پیدا کرده است.
علوم انسانی به طور خاص به علومی چون فلسفه، ادیان و ادبیات و هنر گفته می شود. علوم انسانی هدف زندگی انسان را تبیین می کنند و در خصوص چیستی و کیستی انسان و جهان خلقت صحبت می کنند.
علوم انسانی به انسان می گوید در زندگی چه هدفی مهم است و چه چیزهایی را دنبال کند و یا نکند. به هر میزانی که علوم انسانی در یک جامعه پویاتر و شکوفاتر باشد به معنای آن است که آن جامعه توسعه یافته تر و سالمتر است.
*ویژگی های اصلی علوم انسانی مدرن غربی چیستند؟
باید توجه داشت که علوم انسانی در جوامع غربی و آثار و نوشته های آن مبتنی بر یک تجربه ناقص است. این علوم انسانی در طول تاریخ و براساس استانداردها و هنجارهای تاریخی شکل گرفته است. تا حدی این علوم انسانی و در برخی زمینه های تجربه موفقی هم داشته است و توانسته به جوامع باثبات و تکثرگرا نیز منجر شود.
*آیا می توان گفت که ماهیت علوم انسانی غربی «سکولار» است، اگر چنین است دلایل آن چیست؟
بله! همین طور است. علوم انسانی مدرن غرب مشتمل بر عناصر سکولار مهمی است اما اگر از منظر جوامع بخواهیم به آن نظر کنیم در جوامع تکثرگرا «سکولاریسم» تنها رویکرد حاضر در جامعه نیست. ممکن است این رویکرد غالب باشد ولی تنها رویکرد حاضر در جامعه نیست و عناصر دینی و رویکرد دینی نیز در جامعه حضور دارد.
*آیا تصور می کنید هر جامعه ای باید مبتنی بر فرهنگ و اقتضائات فرهنگی و هویتی خود نوعی خاص از علوم انسانی را داشته باشد؟
هر جامعه و فرهنگی باید اجازه بدهد که ارزشهایی در آن رشد و نمو پیدا کند که به زندگی انسان شکل و معنا می دهد. این ارزشهای شکل دهنده به معنای زندگی باید از سوی جوامع مورد حمایت قرار گیرد و در راستای رشد و شکوفایی آن تلاش شود.
از آنجایی که شرایط فرهنگی و تاریخی هر جامعه متفاوت از جامعه دیگر است برخی از این این ارزشهای شکل دهنده به زندگی مختص خود آن جوامع هستند. البته این به معنای این نیست که تمام ارزشهای شکل دهنده به زندگی انسان متأثر از بافت فرهنگی و تاریخی جوامع است. خیر چنین نیست و ارزشهای جهانشمول در این زمینه وجود دارد.
منظور این است که تفاوتهای فرهنگی و تاریخی جوامع علوم انسانی خاص آن فرهنگ را نیز تجویز می کند. علوم انسانی در هر جامعه باید جوابگوی نیازهای انسان در آن جامعه باشد. علوم انسانی در هر جامعه نباید با نیازهای آن جامعه بیگانه باشد و نیازهای فرهنگی و هویتی مردم آن جامعه را نشناسد البته باید توجه داشت که علوم انسانی متمایز در یک جامعه بر علوم انسانی در یک جامعه دیگر برتری و رجحان ندارد.
*بر این اساس علوم انسانی غربی نمی تواند رجحان و برتری بر سایر علوم انسانی های غیر غربی داشته باشد؟
بله! همین طور است. همان گونه که اشاره کردم علوم انسانی در هر جامعه باید جوابگوی نیازهای مردم آن جامعه باشد. بر این اساس علوم انسانی غربی هم جوابگوی انسان غربی ممکن است باشد لذا این به معنای این نیست که علوم انسانی غربی می تواند جوابگوی کل بشریت باشد و برای همه جوامع و مردم جوامع مختلف پاسخگو و مناسب باشد.