به گزارش گروه فضای
مجازی فارس، دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت لله العظمی خامنه ای، درباره
حماسه پایداری مردم در برابر فتنه و علت عدم انحراف آنان گفتو گویی با آیت
الله محمدعلی جاودان به شرح زیر انجام داده است:
قرار گفتوگوی ما یکشنبه شب، پس از اتمام مجلس هفتگی ختم صلوات حاجآقا
جاودان بود؛ مجلسی که قدمتی 80 ساله دارد و بنیانگذار آن، آیتالله شیخ
مرتضی زاهد، پدربزرگ حاجآقا بودهاند که در آن 14000 صلوات به پیشگاه
ائمهی اطهار علیهمالسلام هدیه میشود. این مجلس هفتگی هر روز در ایام
فتنه، با نظر حاجآقا و با نیت دفع فتنه برگزار میشد. خدمت آیتالله
محمدعلی جاودان، استاد اخلاق مدرسهی علمیهی مرحوم مجتهدی رسیدیم تا
دربارهی عوامل بروز لحظهنشناسی بپرسیم. ایشان در گفتار زیر به این موضوع
پرداخته و نمونههایی از تاریخ را بررسی میکند.
عامل اول؛ عدم شناخت خطوط اصلی دین
اگر مردم خطوط اصلی دین خود را درست بشناسند، در لحظات حساس گمراه
نمیشوند. تلاش پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و ائمهی اطهار
علیهمالسلام این بود که با رفتار و گفتارشان این خطوط اصلی را به مردم یاد
بدهند. آنها میکوشیدند که با سخنان خود و با کارهایی که تکرار میکردند،
خطوط اصلی را به مردم نشان بدهند تا مردم هرگز اسیر سیاستبازیها نشوند.
ایشان در راه آموختن این خطوط اصلی هیچ کوتاهی نکردند و به أحسن وجه این
کار را انجام دادند. خود ایشان نیز بسیار جدی و پیش از همه به این اصول عمل
میکردند.
حال سؤال این است که پس چرا با این همه تلاش پیامبر و خاندانش
علیهمالسلام، باز هم عدهای گمراه میشدند؟ زیرا اگر آن مردمی را که سطح
فهمشان به اندازهای نیست که بتوانند مسائل را تشخیص دهند، کنار بگذاریم،
عدهای هم بودند که اصلاً نمیخواستند حقیقت مسائل را بفهمند وگرنه خطوط
اصلی کاملاً روشن و شفاف و تبیینشده بوده و هست. بنابراین شناخت خطوط اصلی
دین، عامل اول تصمیمگیری درست در لحظات حساس است.
عامل دوم؛ گناه
عامل دوم که در تصمیمگیری افراد در برهههای حساس زندگی مؤثر است، گذشته و
پیشینهی فکری و رفتاری آنها است. خداوند متعال در قرآن کریم برخی از
لغزشها را به گناهان گذشتهی افراد نسبت میدهد: «إِنَّ الَّذِینَ
تَوَلَّوْاْ مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ
الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُواْ»1 یعنی اگر انسان تا جایی که
میتواند، در رفتارهای معمولی زندگی خود درست عمل کند و سعی کند کوتاهی یا
اشتباهی نداشته باشد، خداوند متعال هم در روزهای بزرگ بحران که ممکن است
خیلیها بلغزند، او را کمک میکند و از لغزشها حفظ میکند و درهای بسته را
به روی او میگشاید. این قانون الهی است که کسانی که گذشتهی بدی ندارند و
در زندگی معمولی خود تقصیر و کوتاهی ندارند، مورد نصرت خداوند قرار
میگیرند. پیام این آیهی شریفه این است که شما یک کارهای واجبی را در
روزهای معمولی زندگیتان نمیکردید و وظیفهتان را درست عمل نمیکردید،
ناگزیر امروز که روز بحران و سختی است، میلغزید و آن مدد الهی به سمت شما
نمیآید.
بنابراین وقتی مردمی خطوط اصلی دین را خوب شناخته باشند و در زندگی
روزمرهشان درست عمل کنند و کوتاهی نکنند، در مواقع حساس هم درست عمل
میکنند. قانون الهی این است که یاری خداوند شامل حال اینها بشود. اما اگر
مردمی در شناخت خطوط اصلی دین دچار مشکل شدند، میلغزند.
عامل سوم؛ خودبینی بهجای خدابینی
مسئلهی دیگری که باعث میشود برخی افراد بلغزند و از مسیر صحیح منحرف
شوند، مشکلات شخصیتی و شخصی این افراد است. مثلاً فردی به خودش خیلی اعتقاد
دارد و فکر کند بهترین فرد برای فلان کار است؛ به گذشتهی خود غره شود و
فکر و طرح خود را بهترین بداند. این فرد دیگر تحت هیچ شرایطی نمیتواند
طرحهای دیگران را بپذیرد یا زیر بار حرف دیگری برود. بنابراین همه چیز را
با پیششرطهای خودش بررسی میکند. شما میبینید که در فرهنگ غربی به
افراد یاد میدهند که اتکا و اعتماد افراد فقط به خودشان باشد. در فرهنگ
اسلامی اما چنین چیزی وجود ندارد. کسی که این باور غربی را پذیرفت، قطعاً
در معرض لغزش است؛ حتی اگر مسلمان باشد و ظاهراً هم متشرع باشد.
اما کسانی که فقط اسلامی میاندیشند و در گذشته هم از گناهان پرهیز
میکردند و به اوامر الهی عمل مینمودند، در بحران حوادث هم نمیلغزند.
عموم مردمی که نه مشکل فکری دارند و نه مشکل عملی و رفتاری، یعنی اصول را
خوب فهمیدهاند و مشکلات شخصیتی هم ندارند، اینها خودبهخود از نخبگانی که
میلغزند جدا میشوند و نخبگان نجاتیافته هم در کنار این گروه قرار
میگیرند. بنابراین هم مردم و هم نخبگان در این گونه حوادث دو دسته
میشوند. شما میتوانید نمونههایی از این حوادث را در تاریخ صدر اسلام،
تاریخ مشروطه و تاریخ انقلاب اسلامی هم مشاهده کنید.
حکومت قبیله به جای حکومت اسلام
در صدر اسلام میبینید که هم مردم و هم نخبگان در مسئلهی جانشینی پیامبر
صلیاللهعلیهوآلهوسلم کوتاهی بسیار بزرگی کردند. چطور شد که حوادث به
این روشنی را ندیدند و نفهمیدند؟ چطور شد که خط اصلی را گم کردند؟ با آن که
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم چندین بار و در مواقع مختلفی جانشین خود
را مشخص کرده بودند و بسیاری از آنان در ماجرای غدیر خم هم حضور داشتند،
اما پس از رحلت ایشان باز عدهای به انتخاب شخصی خودشان روی آوردند. نخبگان
خط اصلی را نشناختند و مردم هم سکوت کردند. اصلاً پس از رحلت پیامبر
صلیاللهعلیهوآلهوسلم مردم دوباره به زندگی و آیین قبیلهای عرب جاهلی
پیش از اسلام برگشتند.
تا پیش از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم، اسلام حاکم بود، اما به
محض آنکه چشمان مبارک ایشان بسته شد، قبیله به جای اسلام حاکم شد. به جای
اینکه شعار اسلام سر بدهند، شعار قبیله سر دادند و مسلمان بودن در عرب
بودن منحصر شد. حال آنکه در اسلام، عرب و عجم معنی ندارد. از این پس
همچنان نماز میخواندند، جماعت داشتند، روزه میگرفتند، نوافل را هم به جا
میآوردند، اما شعارشان دیگر شعار اسلام نبود و تغییر کرده بودند. در چنین
پرتگاهی، معاویه بر مسند قدرت نشست و بعد از پیامبر
صلیاللهعلیهوآلهوسلم قریش به قدرت رسید و سلطنت را در دست گرفت؛ البته
جز در آن چهار سالی که امیرالمؤمنین علیهالسلام شعار اسلام را زنده کرد و
حکومت را به اسلام برگرداند.
تاریخ این گونه است. آنها که در صدر تاریخ قرار میگیرند، اگر بلغزند،
همهی تاریخ میلغزد و اگر نلغزند، همهی تاریخ درست عمل میکند. یعنی بار
همهی تاریخ روی دوش اینها است. رسول گرامی اسلام میفرمایند: «مَنْ سَنَّ
فِی الإسلام سُنَّةً حَسَنَةً فَعُمِلَ بِها بعْدَهُ کُتِب لَه مثْلُ
أَجْر مَن عَمِلَ بِهَا وَ لا یَنْقُصُ مِنْ أُجُورِهِمْ شَیْءٌ، و مَنْ
سَنَّ فِی الإسلام سُنَّةً سَیِّئَةً فَعُمِلَ بِهَا بَعْدَهُ کُتِبَ
عَلَیْهِ مِثْلُ وزر مَن عَمِلَ بِهَا و لا یَنْقُصُ مِن أَوْزَارهِمْ
شَیْءٌ»2 بار این افراد خیلی سنگین میشود.
برای غنیمت نمیجنگیم!
در آن چهار سالی هم که حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام عهدهدار امر حکومت
شده بودند، افکار مردم در طول 25 سال پیش از آن تغییر کرده بود و با ایشان
همراه نبود. مردمی که 25 سال در حکومت دینی زندگی کرده بودند، از تربیت
پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم فاصله گرفته بودند. تا قبل از
اسلام، مردان جنگی وقتی به میدان میرفتند و در جنگ پیروز میشدند، به تمام
مایملک و متعلقات بازنده حمله میکردند و این حق را برای خود قائل بودند
که تمام داراییهای او را تصاحب کنند. در گذشته این طور بود که هر وقت به
جنگ میرفتند، غارت هم میکردند و این خُلق عرب بود. پیامبر
صلیاللهعلیهوآلهوسلم این خُلق عرب را کنترل کرد.
در جنگ بدر، وقتی جنگ تمام شد، عدهای رفتند سراغ غارت، عدهای رفتند سراغ
اسیر گرفتن، عدهای هم مشغول حفاظت از خیمهی پیامبر
صلیاللهعلیهوآلهوسلم بودند. جنگ که تمام شد و همه به اردوگاه برگشتند،
بین اصحاب بر سر تقسیم غنائم بحث بالا گرفت. عدهای گفتند ما غنیمت گرفتیم و
غنائم برای ما است، آنها که دشمن را تعقیب کرده بودند و اسیر گرفته بودند،
گفتند مگر دست ما کوتاه بود که غنیمت بگیریم، عدهای هم گفتند ما از
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم حفاظت میکردیم وگرنه ما هم میتوانستیم
غنیمت بگیریم. در تاریخ هست که یکی از اصحاب گفت «و سائت اخلاقنا» یعنی
اوقاتمان در این درگیری تلخ شد. پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم که اوضاع
را اینگونه دیدند، دستور دادند که همهی غنائم را بگذارید و بروید؛ هرکس
حتی اگر سوزنی برداشته، باید برگرداند وگرنه با همان متاع در جنهم خواهد
رفت.
همهی اصحاب اجناس را برگرداندند. حضرت برخورد جدی و سختی کردند و فرمودند
که ما برای غنیمت نمیجنگیم؛ ما برای اعتلای کلمهی «الله» میجنگیم. «کلمة
الله هی العلیا»3 حالا اگر در میان جنگ غنیمتی نصیبتان شد، آن را تقسیم
کنید، اما فکر نکنید که برای شما است؛ همهی آن برای پیامبر
صلیاللهعلیهوآلهوسلم است. لذا یکپنجم غنائم بدر را خودشان برداشتند و
مابقی را میان مردان جنگی تقسیم کردند؛ چه آنها که در جنگ شرکت کرده بودند و
چه آنها که در جنگ نبودند. بعضیها میخواستند اعتراض کنند که چرا کسانی
که در جنگ نبودند باید سهم ببرند، اما غنائم طبق ضوابط پیامبر
صلیاللهعلیهوآلهوسلم تقسیم شد و اختیار با ایشان بود.
علی برای آنها خستهکننده بود!
به محض رحلت پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم، تربیت قبیلگی
بازگشت. وقتی حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام به خلافت رسیدند، کوشیدند که
این رویهها را به حالت قبلی یعنی به منش پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم
بازگرداندند. وقتی ایشان به همراه این مردم به جنگ جمل میرفتند، حضرت
فرمودند: شما میتوانید آنچه را که در لشکرگاه دشمن است، به عنوان غنیمت
بردارید. گفتند آقا به ما اجازه بدهید که بعد از جنگ به بصره برویم و اموال
و زنان و فرزندان اینها را هم به عنوان غنیمت برداریم. حضرت مخالفت کردند
و فرمودند: این مرد که شما او را کشتید، مسلمان بود و طبق ضوابط شرع با
همسرش ازدواج کرده بود و شما نمیتوانید به اموال و زنان و فرزندان آنها
دستدرازی کنید. مگر اینکه کسی بخواهد طبق ضوابط اسلام با همسر او ازدواج
کند که مراحل خودش را باید طی کند.
حضرت میخواستند قانون اسلام را اجرا کنند، اما اینها به آن تمایل
نداشتند. حضرت در جنگ جمل فرموده بودند که اگر دیدید کسی فرار میکند، او
را رها کنید و اگر دیدید کسی مجروح شده است، حق کشتن او را ندارید، بلکه
باید اسیر و مداوا شود. قانون اسلام این است که برخورد با مسلمانان در جنگ
با برخورد با کفار متفاوت است، در حالی که تا پیش از آن در جنگها با
مسلمانان هم مانند کفار برخورد میشد.
همهی اینگونه برخوردهای امیرالمؤمنین علیهالسلام مردم کوفه و
شرکتکنندگان در جنگها را خسته کرد. اینها به جنگ میآمدند تا غنیمتی
نصیبشان بشود. میگفتند زخمی میشویم، ولی چیزی گیرمان میآید، اما چیزی
نصیبشان نمیشد. حضرت فرمودند: اگر در مسیر حق پافشاری کنید، به عدالت
میرسید و همهچیز خواهید یافت؛ اما یک جنگ، دو جنگ، سه جنگ و دیگر خسته
شدند. دیگر امیرالمؤمنین علیهالسلام برایشان خستهکننده شد. آماده بودند
که با هر در باغ سبزی که میبینند، از حضرت جدا شوند. لذا اینچنین بود که
سلطنت 700 سالهی قریش با شعار قبیله محقق شد.
پیشوایانی که دلباختهی اسلام نبودند
یک نمونهی دیگر از عدم توجه به خطوط اصلی دین را در مشروطه میبینیم. قبل
از آن که بحث مشروطهخواهی دربگیرد، پشتوانههای فکری آن مهیا شد. مدتهای
مدیدی روشنفکران کار کردند، کتابها نوشتند، کتابها به ایران آمد،
خوانده شد و مقبول افتاد. مثلاً کتاب «مسالکالمحسنین» که به ایران آمد،
هر باسوادی که آن را خواند، محتوایش را پسندید. چرا پسندیدند؟ چون حرف
جدیدی بود و با حرفهای زیبا همه را دلباختهی خود کرده بود. به این ترتیب
مجموعهی اهل فکر از دست رفته بود. آن وقت پیشوایان ما چه کسانی بودند؟
همین اهل فکر. چرا اینها که اینطور دلباختهی یک حرف زیبا شده بودند،
پیشوای ما شدند؟ پاسخ این سؤال به خاطر یک مشکل است که در عموم مردم و در
جامعه وجود دارد؛ اینکه هر کسی بیشتر داد بزند و با حرارت بیشتری سخن
بگوید و حرفهای زیباتری بزند، سخن او را میپذیرند. این یک مشکل
جامعهشناختی و روانشناختی جمعی است. هر کسی که بهتر بتواند وعدهی رسیدگی
به مشکلات مردم را بدهد، حرف او در جامعه مقبول میافتد. همین جامعه هم اگر
این مسئله را تجربه کرده بود، به این اشتباه نمیافتاد.
وقتی که عدهای شعار میدهند «زندهباد اسلام و آزادی!» چرا این دو را جدا
از هم میگویند؟ در نظر اینها آن آزادی در اسلام وجود نداشت، پس باید از
بیرون وارد میشد. این نکته نشان میدهد که چهارچوب فکری اینها دستکاری
شده بود و آزادی از خارج تفکر اسلامی وارد فکر این افراد شده بود. در حالی
که پیش از آن فقط اسلام را میخواستند، زیرا میدانستند که همه چیز در
اسلام هست و اسلام عین عدل است. شعار اوایل مشروطه این بود که ما عدالتخانه
میخواهیم؛ عدالتخانه در چهارچوب اسلام بود، اما آن آزادی که آنها
میخواستند، از اسلام برنخاسته بود. کسی که فکر و مبنای شناختش به چنین
مسائلی آلوده شود، بالاخره در یک جایی میلغزد.
سه ماه مانده به انتخابات
نمونهی سوم ما به ایران معاصر و پس از انقلاب برمیگردد. ملت ایران در این
دوره به یک تجربهی ارزشمند دست یافتند. ماجرای ریاستجمهوری بنیصدر
تجربهای بسیار ارزشمند برای مردم ایران بود. بنیصدر کسی بود که خیلی خوب
حرف میزد، حرفهای خوبی هم میزد، حرفهایی که مشکلات مردم را حل میکرد.
به همین خاطر جمعیت زیادی از مردم با او همراه شدند. آنها البته صورت ظاهر
او را دیدند و اطراف او جمع شدند و اگر واقعیت او را میدانستند، با او
همراه نمیشدند. یعنی مردم هم به آن پختگی اجتماعی لازم نرسیده بودند.
مردم ما امام رحمهالله را پذیرفته بودند، اما او را تجربه نکرده بودند و
ایشان را تنها از دور دیده بودند. مردم میدانستند که امام تازه به ایران
آمده و حرفهای خوبی هم میزند و در حرفهایش عشق و علاقه به خدا و مردم هم
هست، لذا به ایشان اعتماد کرده بودند. خب در کنار ایشان نیز کسی را دیدند
که او هم حرفهای قشنگی میزد و به نظرشان رسید که یک کمی هم شبیه امام
رحمهالله است و اتفاقاً در کنار امام رحمهالله عکس هم داشت. لذا به او هم
اعتماد کردند.
اما تنها خواص انقلاب بودند که امام رحمهالله را تجربه کرده بودند و
تجربهی زندگی شبانهروزی با امام رحمهالله را داشتند و شیفتهی او بودند.
نمونهی آنها استاد مطهری بود که در خانهی امام رحمهالله رفتوآمد داشت و
بیست سال با ایشان زندگی کرده بود و یکصد بزرگ دیگر را هم دیده بود و آنها
را هم تجربه کرده بود و بین آنها و امام رحمهالله مقایسه کرده بود و
میدانست که امام رحمهالله چه منزلتی دارد. مرحوم استاد مطهری امام
رحمهالله را خوب میشناخت و خواص انقلاب اینگونه بودند، اما مردم این
تجربه و شناخت را نسبت به امام رحمهالله نداشتند، بنابراین ممکن بود
اشتباه کنند. آن روزها بر ما خیلی سخت میگذشت. در سه چهار ماه پیش از
انتخابات ریاستجمهوری اول، انگار که ما داشتیم پرپر میزدیم. من حتی با
دوستان نزدیک خودم که با ایشان رفتوآمد داشتم و با هم به مسجد میرفتیم و
آنها هم به من علاقهمند بودند، نمیتوانستم حرف بزنم. لذا حرفها را در
گلویمان ریخته بودیم و پرپر میزدیم.
چرا عموم مردم در فتنهی 88 نلغزیدند؟
اما تمام این ماجرا و ریاستجمهوری بنیصدر برای مردم تجربه آورد و مردم را
پخته کرد. حضور مردمی امروز در راهپیماییها صدهزار برابر حضور مردمی آن
روز قیمت دارد، چون مردمی که امروز به صحنه میآیند، خیلی خوب میفهمند که
این حضورشان چه برکات و چه اهمیتی دارد و تا آخر هم پای انقلاب
ایستادهاند. حتی بسیاری از این افراد با یک مشکلات اجرایی هم روبهرو
هستند، اما این نارضایتیها مانع از حضور آنان در حمایت از انقلاب نمیشود و
این به خاطر بصیرتی است که در طول زمان برای اینها حاصل شده است.
از طرف دیگر، در طول مدت پس از پیروزی انقلاب، مردم خطوط اصلی را بهخوبی
فهم کردهاند. امام رحمهالله حدود ده سال برای مردم حرف زدند و اصولی را
مدام برای مردم تکرار کردند. مثلاً یک خط کلی به مردم دادند که «اگر دیدید
دشمن از یک کسی خیلی تعریف کرد، به او شک کنید و اگر یک نفر را تکذیب کرد،
به او معتقد شوید.» این برای مردم یک اصل شد. اگر ما همین اصل را در
اتفاقات اخیر کشورمان معیار قرار دهیم، خیلی مسائل برای ما روشن میشود.
تجارب درازمدت مردم در گذشتهی انقلاب، مجموع این اصول را در اذهان مردم
شکل داد. مردم به دنبال چه بودند؟ میخواستند کشورشان اسلامی باشد. چطور شد
که پایشان در این حوادث اخیر نلغزید؟ چون مشکل اعتقادی و فکری نداشتند،
گذشتهی بدی هم نداشتند، اصول را هم خوب فهمیده بودند و در طول زمان با
تجارب درستی بسیاری از آنها را آزموده بودند؛ مانند کسی که یک بار دستش
سوخته است و جلوگیری میکند از اینکه این اتفاق دوباره بیفتد. بنابراین
مردم بصیرت پیدا کرده بودند و دوباره اشتباه نکردند.
سقوط نخبگان
اما برخی نخبگان ما در شناخت اصول مشکل داشتند و برخی هم مشکلات جدی شخصیتی
داشتند. به هر دو دلیل زمینه برای لغزیدن آنها فراهم شد. شرایط مانند یک
سرازیری پیش رویشان قرار گرفت که به دره میرسد. قدم اول را که برداشتند،
قدم دوم پیش آمد، قدم سوم را که برداشتند، دیگر به جایی رسیدند که راه
بازگشتی برایشان نبود. لغزش نخبگان خیلی خطرناک است، لغزش آنها میتواند
مجموعهی عظیمی از مردم دچار شبهه را بلغزاند و به دنبال خود بکشاند. البته
اتفاقی که در این حوادث اخیر افتاد، این بود که برخی افراد که ابتدا
لغزیده بودند، سقوط نکردند و برگشتند. این اتفاق چگونه افتاد؟ جایی از اصول
فکری اینها دست خورد و به دلایلی تغییر کرد. تجربهی جدیدی داشتند که
باعث شد در اصول فکری قبلی آنها تغییر رخ دهد. بنابراین ناگزیر آنها نجات
پیدا کردند.
پینوشتها:
1. سورهی آلعمران، آیهی 155: همانا کسانى از شما که روز برخورد دو گروه
به جنگ پشت کردند، شیطان آنها را بر اثر پارهاى گناهان که مرتکب شده
بودند، منحرف ساخت ... (این آیه دربارهی گروهی از مسلمانان نازل شد که در
جنگ احد بر خلاف دستور فرماندهی تنگهی حساس را رها کردند.)
2. الکافی، الکلینی، ج5، ص10؛ همچنین: صحیح مسلم، ج8، ص62: اگر کسی در بین
مسلمانان سنت نیکویی به جا گذارد و پس از مرگ او به آن عمل کنند، اجری
برابر با اجر عامل آن برایش ثبت میشود و از اجر هیچکدام کم نخواهد شد و
اگر کسی سنت بدی در بین مسلمانان به جا گذارد و پس از او بدان عمل کنند،
گناهی برابر گناه عامل آن برای او ثبت میشود و از گناه هیچیک کاسته
نخواهد شد.
مسلم از جریر بن عبداللّه نقل میکند که: روزی گروهی از مردم فقیر و
پشمینهپوش به نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمدند. آن حضرت با
مشاهدهی وضع رقّتبار آنها به مردم توصیه فرمود به کمک آنها بشتابند. مردم
اما در این باره تعلّل و سستی کردند، به طوری که چهرهی رسول خدا
صلیاللهعلیهوآلهوسلم از ناراحتی تغییر کرد. در این حال یکی از انصار که
متوجه ناراحتی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم شد، همیانی از سکه را آورد.
به دنبال او دیگر اصحاب یکی پس از دیگری چیزهایی تقدیم کردند تا آن که
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم مسرور شدند و این حدیث را بر زبان جاری
فرمودند.
3. سورهی مبرکهی توبه، آیهی 40: «إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ
اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا
فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا
فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ
تَرَوْهَا وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُواْ السُّفْلَى وَ کَلِمَةُ
اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَ اللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»: اگر او را (پیامبر را)
یارى نکنید، بىتردید خدا (یاریش مىکند؛ چنان که) او را یارى نمود هنگامى
که کافران او را (از مکه) بیرون کردند، در حالى که یکى از دو تن بود
(پیامبر و ابوبکر)؛ آنگاه که هر دو در آن غار (غار ثور نزدیک مکه) بودند،
وقتى که به همراه خود مىگفت: اندوه مخور که حتماً خدا با ما است. پس خدا
سکینه و آرامش خود را بر او (پیامبر) فرود آورد و او را با سپاهیانى که شما
آنها را نمىدیدید (در جنگهاى اسلامى)، تقویت نمود و سخن کسانى را که کفر
ورزیدند پست کرد و کلمهی خداوند است که والا و برتر است، و خداوند مقتدر
غالب و صاحب حکمت است.