598 به نقل از کیهان: مريم سنجابي در نامه اي خطاب
به مريم قجرعضدانلو ابريشمچي رجوي نوشت: مي دانم كه اين نوشته به دستت
خواهد رسيد، اگر ذره اي شرافت برايت باقي مانده باشد... آيا يادت هست
فائزه اكبريان 29 ساله مدت ها اشك مي ريخت و زار مي زد و آنقدر او را در
تنگنا گذاشتيد كه دخترك معصوم از دست تو و تشكيلات تو و انقلاب تو خودكشي و
خودش را راحت كرد؟ آيا به ياد داريد آنقدر بر سر «نسرين احمدي» بيچاره
فرياد زديد و او را داغان كرديد كه او نيز خودش را كشت؟ آيا بياد داري كه
«خدام گل محمدي» بيچاره بيمار و مجروح شديد بود و آنقدر روزها و شب ها
التماس مي كرد كه، «من نمي خواهم ديگر در اين سازمان بمانم بيمار هستم و
بگذاريد بروم»... و مستمر به دستور تو شب تا صبح بر سرش داد مي زدند كه
«تو مزدوري!!و...»، تا اينكه خودش را در هنگام تنظيف سلاح با بنزين به آتش
كشيد و به زندگي غمناكش پايان داد.
عضو جدا شده منافقين ادامه مي دهد:
آيا به ياد داري در حاليكه ما در اشرف دو دست لباس درست و حسابي هم نداشتيم
و ماهانه فقط 7000دينار عراقي (معادل 35 دلار) براي كل وسايل و پوشاك و
مواد بهداشتي و كفش و... به ما پرداخت مي كردي، خودت در چه رفاهي غرق بودي
و شايد شمارش لباس ها و كفشهايت از هزار بالا مي زد؟ آيا به ياد داري سه
سال تمام در «مقر پارسيان» براي تو و مسعود قصري رويايي ساختيم با استخرهاي
بزرگ و سرپوشيده و باغهايي پر درخت و پاسيوهايي زيبا و شيك و وسايلي كه
همه مارك سلطنتي داشت و ساختمان هايي رويايي...؟ آيا همان زمان به يادت
هست كه نزديك همان قصر رويايي تو ( در قرارگاه باقرزاده) هزاران تن از
نيروهاي بدبخت تو براي ماه ها در خاك و خل و در سوله هايي كه كف آن با خاك
بيابان مفروش بود زندگي مي كردند و شب ها بر روي موكت هاي زبر و در كيسه
خواب هاي نظامي استراحت مي نمودند و براي هر صدها نفر آنها تنها چهار الي
پنج توالت و حمام صحرايي وجود داشت؟
سنجابي در ادامه اين نامه سرگشاده
ضمن برشمردن اسامي دختران بخت برگشته اي كه زير مشت و لگد مسعود رجوي
افتادند، نوشت: مهري موسوي و مينو فتحعلي مظلوم را يادت هست كه چگونه به
محاكمه و لگدمال كردن كشيديد؟ آيا يادت هست در نشست هاي دروني به ما مي
گفتيد اين برادران بايستي اينقدر از صبح تا شب كار كنند كه شب مثل جنازه
بيهوش شوند تا به «دوران» (مسائل عاطفي و خانوادگي و عاشقانه و جنسي) فكر
نكنند؟ به يادت هست براي همان برادران برنامه ريزي مي كرديد كه از چهار و
نيم صبح تا 11 شب يك نفس كار كنند، ولي تو و مسعود و فرماندهان عاليرتبه
فقط به آنان فحش مي داديد و با هزار بيماري حتي اجازه استراحت به آنها نمي
داديد و به دستور شما آنها را در حاليكه حتي در تب مي سوختند با سيلي از
بستر بلند مي كردند و به صراحت مي گفتيد اگر به خاطر مريضي توي نشست عمليات
جاري بميريد هيچ باكي نيست و باز هم بايد به نشست بياييد در نشست بميريد؟
تو هرگز به ياد نداري كه «پرويز احمدي» و «قربانعلي ترابي» در حاليكه شديدا
توسط «نريمان و مختار و نادر و...» كتك خورده و زير مشت و لگد رفته
بودند...، در دستان عباس صادقي و علي قشقاوي جان باختند!؟ تو حتما فراموش
كرده اي كه چه بلايي بر سر محمدحسين سبحاني آوردي و 9 سال او را در اشرف و
ابوغريب زنداني كردي و سخت ترين فشارها را بر وي وارد آوردي و نمي گذاشتي
از سازمان بيرون برود!؟ تو حتما فراموش كرده اي كه علي قشقاوي را بدون هيچ
گناهي 4 سال به زندان هاي ابوغريب فرستادي؟! شرم و شرم و باز هم شرم بر تو
باد اگر ذره اي وجدان و احساس در تو مانده باشد!