به گزارش پایگاه 598 به نقل از مجله مهر: شهیدان غلامرضا و غلامحسین رضایی دو برادری بودند که در سال ۶۵ تنها به فاصله چند ساعت به شهادت رسیدند. خانواده شهیدان رضایی دو شهید خود را در یک روز به خاک سپردند.
صبح امروز حاج اسماعیل رضایی پدر دو شهید دفاع مقدس غلامرضا و غلامحسین رضایی پس از تحمل یک دوره بیماری به دیار باقی شتافت.
مراسم تشییع پیکر پدر این دو شهید صبح فردا دوشنبه ۳۱ فروردین از مقابل مسجد جامع فاطمیه واقع در خیابان نظام آباد شمالی، میدان تسلیحات برگزار می شود. همچنین مراسم بزرگداشت وی نیز روز پنجشنبه ۳ اردیبهشت ماه از ساعت ۱۷ تا ۱۸:۳۰ در محل همین مسجد برگزار می شود.
خبرگزاری مهر درگذشت این پدر دو شهید دفاع مقدس را به خانواده وی به ویژه حیدر رضایی دیگر فرزند او و دبیر عکس خبرگزاری مهر تسلیت می گوید.
من مادر یک جنگجو هستم
گفتنی است شهید غلامحسین رضایی با وجود تنها ۱۹ سال سن، سابقه جانبازی در جبهه های جنگ را نیز داشته است. نوشته زیر یکی از نامههایی است که خانم «زبیده محبی» مادر شهیدان غلامرضا و غلامحسین رضایی برای فرزندش نوشته شده است. مخاطب این نامه شهید غلامحسین رضایی است که بر اثر جراحتهای جنگی جانباز شد و مدتی بعد در عملیات کربلای ۱ در مهران به درجه رفیع شهادت نائل شد.
این مادر به دلیل نداشتن سواد، نمیتوانست خودش برای فرزندانش نامه بنویسد، به همین دلیل دختر خانواده نامهها را می نوشته است. و به اصرار مادر باید همان جملات و همان ادبیاتی که مادر به کار میبرده نامه نگاشته میشده است.
یکی از همرزمان غلامحسین بعد از شهادت او برای برادران رضایی تعریف میکرد که: یک روز که شرایط خط دفاعی نیرویهای خودی خوب نبود و خیلی خسته شده بودیم از خستگی هیچ کس حال و هوای خوبی نداشت و همه کسل شده بودند. موتور نامه رسان و پیک به خط رسید. نامه رسان با صدای بلند غلامحسین را صدا کرد و بعد از چندتا فریاد او را پیدا کرد. وقتی غلامحسین نامه را خواند، شروع کرد با صدای بلند خندیدن. ازش پرسیدم نامه از طرف کیه؟ گفت: مادرم. گفتم: حالا چرا اینقدر میخندی؟ گفت: بیا خودت نامه رو بخون. نامه را گرفتم و خواندم . شروع کردم به بلند بلند خندیدن. متن نامه خیلی جذاب و شیرین نوشته شده بود. با خواندن نامه خستگی از تن من در رفته بود چه برسد به غلامحسین.
نامهای از مادر
سلام علیکم پسر عزیزم خسته نباشید. شجاعم. پسرم قربان آن دل شجاعت بروم. قربان آن قلب نترسد. سرباز امام زمان، سرباز خمینی. قربان آن رزمت. قربان آن لباست بروم. مادر میگوید سرفرازم کردی. مادر میگوید من که مادر معمولی نیستم مادر یک جنگجو هستم. مادر یک رزمندهام. مادر یک پاسدارم. مهدی هم اینجا بیکار نیست. در مسجد فعالیت میکند. جای شما را خالی نگذاشته است. مهدی الان دو شب است که از طرف مسجد رفته است اردو در تاریخ ۶۲/۵/۱۳ مادر میگوید ما هیچ وقت تو را فراموش نمیکنیم. به امید پیروزی همه رزمندگان اسلام بر کفر جهانی.