گفتوگو با استاد سیدمهدی ميرباقری پیرامون ماموریت حوزه های علمیه ـ
حوزه، فقط نهاد معرفتی نیست بلکه فراتر از اینهاست؛ هم حلقه اتصال به بینش و عقلانیت مذهبی و هم حلقه اتصال به روح ایمانی است. حوزه نباید فقط حامل شریعت باشد بلکه باید حامل ولایت حقه باشد.
ــ تمدن چیست؟ بنیادهای اصلی تمدن اسلامی در دو لایه مبادی و ساختارها کدامند؟
تمدن، تعین یافتن زندگی اجتماعی در قالبی منظم و ساختارمند است که در مواردی مثل مسجد، زیارتگاهها، میادین تفریحی و... تجسد و تجسم مییابد. تمدن اسلامی نیز به نسبت مسلمان بودن مسلمان عصر مربوطه، اسلامی بوده، لذا اسلامی بودن آن امری تشکیکی است.
تمدن، طبیعتا بنیانهایی دارد؛ ارواح انسانها بر محور دغدغههای مشترک تجمع مییابند، ارواح افراد براساس یک سری همدلی و همفکریهای مشترک پیوند پیدا میکنند و این امر منجر به همکاری بین آنها میشود. سپس کمکم رفتارهای اجتماعی، یک ضربآهنگ منظمی مییابد و در جامعه، نظم اجتماعی پدید میآید. و در گام بعدی، این نظم اجتماعی تجسد عینی اجتماعی مییابد و تمدن نامیده میشود. لذا ما باید بهدنبال یک حرکت اجتماعی بر محور اسلام تبدیل یافته به نظام معقول، همراه با ساختارهای اجتماعی و محصولات اجتماعی متناسب با خود باشیم. اگر این تعریف را از تمدن بپذیریم، نرمافزار یک تمدن قوانین، عقلانیت، نظام ارزشی، نظام حقوقی، نظام دستوری و نظام دانشی و بینشی آن است. ارزشها نیز مؤلفههای بنیادی معنایی تمدن هستند. ارزشها نقش بنیادین نسبت به نظام دانشی و بینشی دارند و جهتدهنده و موتور حرکت گرایشها و تمایلات یک جامعهاند.
درون هر گرایشی ارزشی تولید میشود و مجموعه گرایشها مولد ارزش بالفعل اجتماعی جامعه است. البته در نظام گرایشهاي اجتماعی ممکن است این گرایشها از راههای متفاوتی شکل بگیرد.
با توجه به آنچه گفته شد، میتوان گفت تمدن یک زندگی حکیمانه و معقول جمعی است که دارای غایت حکیمانه و نظمی معقول و تدبیری خردمندانه است؛ یعنی دارای لایههایی سخت افزاری و نرم افزاری.
حالا این سئوال پیش میآید که آیا اسلام، پتانسیل تمدنسازی دارد یا خیر؟! و یا درصدد تمدنسازی هست یا خیر؟!
اگر تلقی ما از دین، معطوف به موضوع جامعه نباشد و دین، مربوط به حوزه خصوصی تعریف شود - هرچند که بین حوزه خصوصی و عمومی دینی ارتباط برقرار است - تمدنی کامل و منسوب به دین شکل نمیگیرد. یعنی اگر اجتماعیات را در دین نبینیم، تمدن دینی نیز نخواهیم داشت. سئوال این است که موضوع اصلی شکلگیری جامعه و تکامل اجتماعی چیست؟ اگر دین باشد، تمدن دینی رخ میدهد؛ اگر اجتماع و همه حیات بشر، معطوف به مسائل دنیوی باشد، نه پرستش خدا و تقرب به او و نه دین در تدبیر تمدنی دخالتی نخواهد داشت.
سئوال بعدی این است که تعریف ما از دین چیست؟!
اگر دین را جریان سرپرستی، الوهیت و ولایت خداوند متعال در عرصه زندگی جمعی و فردی بدانیم که از طریق و مجرای اولیای خدا جریان مییابد، این دین میتواند منشأ زیست و تمدن اجتماعی و نظمدهنده و ساختارساز جامعه شود. دین در حرکت بین این مبانی و غایات، ساختارهایی ایجاد میکند که تمدن را شکل میدهد. لذا ادیان توحیدی خصوصا اسلام، هم در بستر تاریخی خود و هم در شکل مطلوبشان دارای توان ایجاد مدنیت جهانی هستند.
مدنیت نباید صرفا بستری برای ارضاي طبیعی انسانها باشد. اگر دین را ولایت تعریف کنیم، مدنیت باید بستری برای تقرب به خدا و پرستش او باشد؛ باید ادعای همدلی و هماهنگی رفتار و افکار عمومی برای تقرب الهی را داشته باشد. با توجه به این نگاه، دین سرپرستی این جریان را به عهده میگیرد.
اگر بین بعد مادی و معنوی انسان تفکیک قائل شویم و بعد معنوی را گستره نفوذ دین بدانیم، طبیعتا دین تمدنساز نخواهد شد. بنابراین دین حداقلی و سکولار، تمدن اسلامی نخواهد داشت.
دین الهی دو بستر و بنیان اصلی دارد:
1- ولایت و سرپرستی، که ظرفیت اجتماعی را توسعه میدهد؛
2- شریعت، که تابع ولایت است و جهت تحقق ولایت، ساختارسازی میکند.
شریعت، تحقق زمانمند و مدرج ولایت است و ولایت الهی از مجرای شریعت اعمال میشود. لذا نفی شریعت به نوعی نفی تعین یافتن ولایت است. چراکه جریان عبودیت الهی از مجرای شریعت و ولایت اعمال میشود. از سوی دیگر، اصالت دادن به شریعت، منجر به رکود در ساختارها میشود.
ــ با توجه به آنچه بیان فرمودید، نقش حوزههای علمیه در نوسازی تمدن اسلامی چیست؟
حوزهها حلقه اتصال بین جامعه و فرهنگ مذهبیاند. آنها عامل ایجاد عقلانیت مذهبی و تکامل عقلانیت مذهبی در حوزه آموزش و تبلیغ فرهنگ اسلامی هستند. لذا ، بسط ارزشها، گسترش عقلانیت و تدبیر فرهنگ مذهبی در جامعه و تبیین نظام ولایت و شریعت معطوف به تشکیل یک تمدن دینی است.
ــ مقدمات و بایستههای ورود حوزه به فرآیند جامعهپردازی و تمدنسازی کدام است؟
در بیانات حضرت آقا یک فرازی بود که مراحل پنجگانهای را برای رسیدن به تمدن اسلامی تبیین فرمودهاند. اگر حوزه دنبال ایفای نقش در فرآیند تمدنسازی است، لازم است برای تمامی این مراحل، مأموریت تعریف کرده و احساس مسئولیت کند تا بتواند نقشآفرینی کند. اگر حوزه بخواهد ارواح را معطوف به بندگی جمعی خداوند کند، باید وارد حوزه باطنی جامعه شود. یک مرحله، انقلاب دینی است که همان تحول در نظام گرایشها بهسمت خدای متعال و عطف عنایت اراده جمعی به آرمانهای دینی است؛ پس از این تحول، هدایت این انگیزهها جهت تغییر ساختارها برای رفع نیازمندیها لازم است. عدالت باید معطوف به دین و توحید اجرا شود. اگر این نیازمندیها با ساختارهای موجود تطابق نداشت، انقلاب شکل میگیرد. در گام بعدی باید ساختار جدید منطقی طراحی شود. بعد، حاکمیت و دولت بهمعنای عام، تعریف و طراحی شود. سپس در عرصههای مختلف، این دولت باید جامعه را تدبیر کند تا در تمام عرصهها ایمان دینی تقویت شود؛ یعنی تشکیل جامعه ایمانی، يا تمام لایهها و روابط اجتماعی، بر اساس ولایت و شریعت حقه باشد. این هویت جمعی، یک اصالت و استقلال دارد. خود واژه قرآنی امت اشاره به هویت جمعی دارد. در این مدل، ارواح دور ولی حق انتظام مییابند. بسیاری خطابات قرآن متوجه هویت جمعی است. تکالیف جمعی خطاب به جامعه بما هو جامعه است. لذا نظام فکری خاصی مطالبه میشود.حرکت تمدنی غرب به اینصورت بوده است: فرد، جمع و تاریخ.
در بعد فردی علم روانشناسی، در بعد اجتماعی علوم اجتماعی و در گام بعدی فلسفه تاریخ و بحث تشکیل دهکده جهانی را مطرح کرده است. نمونه بارز فلسفه تاریخ غربی ماتریالیسم تاریخی است.
ما نیز به این عناصر نیاز داریم. انتظار یکی از ارکان است، لذا در تاریخ تمام ادیان، انبیا به یک موعود نوید دادهاند. ایجاد تعلق خاطر به گذشته و آینده، یک وحدت حقیقی تاریخی ایجاد میکند. «الراضی بفعل قوم فهو کالداخل منهم»، یعنی ایجاد تمایلات مشترک، تمایلات مشترکی که بر اساس تمایل ولیالله و بر محور انبیا و اولیا شکل میگیرد. باید به مطالعه قرآن از منظر ولیالله بپردازیم، البته باید استنادات ما حائز حجیت باشند، ولیکن نخ تسبیح مفاهیم قرآن، ولایت است. سنن الهی بهصورت متکثر، فلسفه تاریخی بهدست نمیدهد. اگر بتوانیم تمدن را بهعنوان منزلتی از حیات اجتماعی که به یک تجسد اجتماعی رسیده، بپذیریم و اگر باطن جامعه ولایت و تولی بود، قوانین و شریعت مجرای تحقق ولایت؛ و تجسد اینها در ساختارها، تمدن اسلامی میشود. حوزه، فقط نهاد معرفتی نیست بلکه فراتر از اینهاست؛ هم حلقه اتصال به بینش و عقلانیت مذهبی و هم حلقه اتصال به روح ایمانی است. حوزه نباید فقط حامل شریعت باشد یا ولایت را تشریح علمی کند بلکه باید حامل ولایت حقه باشد و روح آن را منتقل کند. اگر دین، قانون و شریعت تعبیر شود، حوزه هم فقط مفتی جامعه میشود. ولی این ولایت فقیه است که بايد ظاهر و باطن را تدبیر کند. حوزه باید حامل هر دو مؤلفه ولایت و شریعت باشد. البته باید نسبت بین عقلانیت دینی و تجربی و ساحت باطنی و ظاهری تبیین شود. آیا عقلانیت تجربی تعطیل میشود یا باید سرپرستی دینی انجام گيرد؟نسبت مدیریت دینی و غیردینی چیست؟ به منظور انسجام باید همگی بر مبنای تدبیر و ولایت الهی بوده و مدیریت دینی، کانون انسجام همه مدیریتها و تدبیرهای بشری باشد. لذا نظام مدیریت و عقلانیت، باید آهنگ دینی و قرآنی بیابد و قرآنکه کتابی زنده است، در تمامی ارواح و عقول جامعه جاری شود. حوزه اول، خودش باید متخلق به قرآن و ولایت شود، بعد اینها را در جامعه، جاری و ساری کند. بايد ارتقاء ظرفیت روحی و ایمانی پیدا کرده و به ظرفیتهای معنوی حوزه اجتماعی دست پیدا كند. فردی باید از حوزه خارج شود که دارای توان مدیریت رشد معنوی و روحی افراد است، نه صرفا مدیریت اذهان.
حوزه باید ظرفیت تعلق به ولایت الهی را ایجاد کند. اخلاق و عرفان اجتماعی و سلوک جمعی باید از سوی حوزه سرپرستی شود و در مدار شریعت و ولایت، اخلاق، عرفان نظری و عرفان عملی اجتماعی تبیین شود؛ اینها همگی تازه نوعی شریعت سلوکی و اخلاقی است و کافی نیست. رشد معنویت باید بستر سرپرستی روح جمعی باشد. در گام بعد، حوزه باید روحی جمعی را سرپرستی کند و ولایت به امر، جمعی مأموریت حوزه خواهد بود.تهذیب روحی، تنها به تبیین مقامات معنوی و مراحل سلوکی عملی نیست، بلکه نیازمند سرپرستی است. امام خمینی رحمتالله علیه در فرصت حوادث بزرگ تاریخی، سرپرستی ارواح میکرد و افراد را رشد میداد.اول باید اخلاق و عرفان اجتماعی را تفقه و تبیین کرد. سپس باید از لحاظ باطنی بتوانیم حامل روح ولایت الهی باشیم. در حوزه حکمت نیز باید حکمت حکومتی و اجتماعی را تبیین کنیم. باید فقه و احکام را از حوزه فردی به عرصه جمعی ببریم. اینها گام اول است؛ باید در گام بعدی بتوانیم توانایی مدیریت و سرپرستی را هم بهدست آوریم. الان فقه فردی حاکم است. یک کار حوزه، تفقه در رفتار، حکمت، عرفان و فقه اجتماعی است؛ یعنی تبیین نظری شریعت معطوف به جامعه.
کار دوم حوزه، حامل ولایت شدن است. افزایش ظرفیت عقلانیت اجتماعی، تنها با ارائه بینش محقق نمیشود، بلکه نیازمند سرپرستی نیز هست. ظرفیت عقلانیت و ظرفیت روح جمعی حوزه باید بهمثابه یک هسته اجتماعی ارتقاي یابد تا توانایی حمل ولایت الهی را داشته باشد. لذا روح جمعی حوزه باید ارتقاي بینشی و هم ارتقا روحی بیابد و البته در روح جمعی باید ارتقاي مهارتی هم پیدا کند. در طول تاریخ نیز حوزه در مجموع، حافظ روح ایمانی و بینش مذهبی بوده است. البته از جهت بشری کاستیهایی داشته است. همین مأموریت در حوزه فردی باید در واحد جامعه نیز محقق شود. این میتواند به تحقق تمدن بینجامد. تکامل ظرفیت روحی حوزه برای تحمل ولایت، ضرورت اساسی این امر است و باید رشد یابد. اصولا فقاهت بدون ولایت حاصل نمیشود و نباید فقه را یک تخصص صرف عملی تلقی کرد. اگر حوزه، ظرفیت سرپرستی روح جمعی را نداشته باشد، مردم نیز بهسادگی ولایت اجتماعی فقیه را نمیپذیرند. اگر حوزه حائز ظرفیت شریعت در ساحت اجتماعی نباشد، دلیلی ندارد جامعه در عرصه عقلانیت برای حوزه محوریت قائل باشد. و اگر حوزه ارتقاي روحی نیابد، اقطاب و دراویش، ادعای محوریت میکنند. برای تحقق این امور باید یک نقشه راه کلی ترسیم شود.
ــ پیمودن خط سیر نظام اسلامی تا تمدن اسلامی چه تدابیر و تمهیداتی را در ساختارها و برنامههای حوزههای علمیه اقتضا میکند؟
در این مسیر حوزه با دو آسیب و خطر جدی روبهروست:
1- تحجر یا رکورد؛ یعنی توقف در سنتهای تاریخی و وضع موجود. یعنی در منزلت رهبری فردی باقی ميماند و در نتیجه، حوزه در عرصه مدیریت اجتماعی منزوی میشود.
2- انفعال؛ یعنی حوزه در عرصه تمدنی و اجتماعی، ورود پیدا میکند، ولی با انفعال و رنگپذیری از غرب! در این صورت، خود حوزه، تبدیل به کاتالیزور جریان سکولار میشود و به عرفی شدن دین کمک میکند. ورود دانش غربی به حوزهها بدون بهرهمندی از ابزار صیانت روحی و عقلی، آنها را متأثر و رنگ گرفته از تفکر غرب خواهد کرد.تکامل حوزه باید معطوف به غایات تمدنی باشد. این امر نیز باید به یک احساس مسئولیت تبدیل شود. لذا ما به یک نقشه راه، برای تکامل جمعی و فردی در حوزههای عقلانیت رفتاری و روحی در حوزه نیاز داریم. حوزه باید از طریق مساجد، بسترساز و گفتمانساز اجتماعی برای اجرایی شدن فرامین رهبری باشد. مطالبات و فرامینی مثل عدالتخواهی و... .با توجه به این امر، حوزه باید به تربیت طلاب و امام جماعتهای مساجد بپردازد؛ برای پرورش افرادی توانمند جهت گفتمانسازی باید مهارتهایی برای این کار به آنها آموزش داده شود. حوزه باید بتواند رسانهاي در دست داشته باشد.
ــ نظریهپردازی و آزاداندیشی، بهعنوان دو راهکار مورد تأکید رهبر معظم انقلاب، چه کارکردی در تمدنسازی دارند؟
حوزه باید اندیشگاه داشته باشد تا به بنیادهای فکری بپردازد. در پژوهشگاه به مسائل ناشی از بنیانها بپردازد؛ در بخش آموزش، به تعلیم آنها اهتمام کند و در آزمایشگاههایی برای بررسی صحت تحقیقات انجام شده در عرصه عمل، دست بهکار بشود و در نهایت برای تحقیقاتش، شبکهسازی داشته باشد، آنها را ساماندهی و ارتباطات علمی را مدیریت کند. در چنین بستری نظریهپردازی، تفقه و عقلانیت معنا پیدا میکند.