کد خبر: ۲۴۹۸۶۰
زمان انتشار: ۲۰:۰۶     ۲۰ شهريور ۱۳۹۳
هنوز 18 سالش کامل نشده بود اما علاقه بیش از اندازه‌ای به تفنگ و شکار داشت و سختگیری‌های پدرش تنها عامل نرسیدن او به آرزوی بزرگش بود.
به گزارش پایگاه 598،به نقل از ایران، پدرش یکی از شکارچیان حرفه‌ای شهرشان بود و مجوز حمل تفنگ شکاری و خرید مهمات را داشت، اما احتیاطش اجازه نمی‌داد که تفنگ را به دست پسرش بسپارد. او در همه کارهایش همین‌قدر با احتیاط و سختگیرانه عمل می‌کرد.


در مقابل اصرارهای پسرش نیز تنها یک جمله می‌گفت و دیگر ادامه نمی‌داد: «احتیاط شرط عقل است. هروقت بزرگ شدی و مجوز گرفتی، می‌توانی تفنگ به دست بگیری.» ولی عشق و علاقه پسر به تیراندازی با این حرف‌های منطقی فروکش نمی‌کرد و روزی نبود که با اصرار، سعی در راضی کردن پدر نداشته باشد.


تا اینکه بالاخره صبرش تمام شد و فکری به سرش زد. می‌دانست که حوالی صبح، بهترین زمان برای شکار است و پدرش همیشه همان ساعت‌ها از خانه خارج می‌شود و در جنگل‌های حوالی روستا به شکار می‌پردازد.


آهسته از جایش بلند شد. نیمه‌شب بود و کوچکترین صدا می‌توانست همه خانواده را از خواب بیدار کند. آرام آرام قدم برداشت و در کمدی که تفنگ درون آن بود را آهسته باز کرد. تفنگ را برداشت و دستش را در جعبه فشنگ‌ها فرو برد. هرچه دستش را درون جعبه گرداند، فایده‌ای نداشت. گویا پدر قبلاً فشنگ‌ها را از آنجا برداشته و جای دیگری قرار داده بود و این یعنی همه نقشه‌هایش رنگ باخته بود، اما همانجا و در همان کمد، یک برگه پیدا کرد که امیدهایی را در دلش زنده کرد.


روی برگه نوشته شده بود «سهمیه مهمات برای تفنگ‌های شکاری». می‌دانست که خرید فشنگ، تنها با آن مجوز امکان‌پذیر است و پدرش سالی 50 فشنگ شکاری سهمیه دارد. برگه را در جیبش گذاشت. فردا ظهر که از مدرسه برمی‌گشت، برگه مجوز را به یکی از مغازه‌های فروش مهمات شکاری برد و فروشنده هم بدون توجه به نام و عکس دارنده مجوز، 10 فشنگ به پسرک تحویل داد. زمان برایش به سختی می‌گذشت تا باز هم نیمه‌شب شود و بتواند از خانه بیرون برود و به آرزویش برسد.


دوباره نیمه‌شب، آرام آرام از خانه خارج شد و در را پشت سرش بست. بهترین راه شکار، کشتن یک خوک مزاحم بود؛ هم راحت بود و هم یک کار مفید. می‌دانست که آن ساعت شب، خوک‌ها به مزرعه‌های برنج روستا می‌روند و حاصل یک سال زحمت روستایی‌ها را نابود می‌کنند.


به یکی از مزارع نزدیک رفت و به کمین نشست. چند دقیقه‌ای بعد، حرکتی در میانه مزرعه توجهش را به خود جلب کرد. سرش را که بلند کرد، حیوانی را دید که در مزرعه در حال تکان خوردن است. خوشحال از اینکه به همین زودی نخستین شکارش را پیدا کرده، دست به ماشه برد و با شلیکی دقیق، آن حیوان را مورد هدف قرار داد. هنوز صدای بلند گلوله در دشت می‌پیچید که ناله‌های مردانه‌ای به آن پیوست، صدا از همان سمتی می‌آمد که او شلیک کرده بود. سریع دوید و خودش را به آنجا رساند.


آنچه را می‌دید، باور نمی‌کرد. مرد هم‌روستایی‌شان غرق در خون در تاریکی شب، میان برنج‌زار افتاده بود. پیرمرد نیمه‌شب به مزرعه‌اش آمده بود که مسیر ورود آب را چک کند و خیالش از بابت رسیدن آب به برنج‌ها راحت شود که صدای تیر بلند شد و...


**قانون فروش سلاح و مهمات به افراد دارای مجوز، تنها به یک دلیل وضع و اجرا شده است و آن مورد هم این بوده که این سلاح و مهمات دراختیار افراد غیرحرفه‌ای و ناآشنا به اصول تیراندازی قرار نگیرد، اما بی‌توجهی برخی فروشندگان به فروش این اجناس به فرد صاحب جواز و اکتفا کردن به مجوز، تاکنون باعث بروز حوادث متعددی شده است.


ضمن اینکه نگهداری مناسب از سلاح، مهمات و مجوز نگهداری و حمل سلاح و خرید مهمات از وظایفی است که برعهده دارنده این جواز است.


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها