کد خبر: ۲۳۷۱۷۵
زمان انتشار: ۱۰:۰۴     ۳۰ تير ۱۳۹۳
با اهدای اعضای یک دختر ۱۷ ساله‌ صورت گرفت،
مادر حتی برای لحظه‌ای هم نگاهش را از روی صورت دختر 17 ساله‌اش برنمی داشت. می‌خواست یک دل سیر چهره معصومی را که روی تخت آرام خوابیده بود و نفس می‌کشید، نگاه کند.
به گزارش پایگاه 598 به نقل از باشگاه خبرنگاران، سرش را روی دستان بی‌جان دختر گذاشته بود آرام با خود زمزمه می‌کرد،  اشک می‌ریخت و آخرین بوسه‌های مادرانه را بدرقه راهش می‌کرد. راهی که با بخشش و ایثار به پایان رسید.

مادر حتی برای لحظه‌ای هم نگاهش را از روی صورت دختر 17 ساله‌اش برنمی داشت. می‌خواست یک دل سیر چهره معصومی را که روی تخت آرام خوابیده بود و نفس می‌کشید، نگاه کند. اشک در چشمانش حلقه بسته بود برایش سخت بود اما محکم و استوار رضایت خود را برای بخشش عضو اعلام کرد تا لبخندی ماندگار را به مادران دل شکسته هدیه کند.

 لالایی مادرانه

بتول خلفی مادر 37 ساله عارفه باقری که خانواده‌اش به اهدای عضو رضایت دادند از روز حادثه می‌گوید: روز چهارشنبه 19 تیر ماه بود که ناگهان متوجه شدم حال دخترم بد است وقتی در اتاق عارفه را باز کردم بیهوش روی زمین افتاده بود سعی داشتم او را به هوش بیاورم اما برای مدت کوتاهی به هوش می‌آمد و با گفتن جملات بریده بریده دوباره بیهوش می‌شد.

به سرعت او را با ماشین به درمانگاه پیکان شهر بردیم اما به علت امکانات کم او را با آمبولانس به بیمارستان دیگری منتقل کردند. پزشکان هر چه تلاش کردند بی‌فایده بود. وقتی اطلاع دادند دخترم مرگ مغزی شده است او را به بیمارستان مسیح دانشوری بردند.

نمی‌توانستم باور کنم خانه از این به بعد از صدای خنده‌هایش خالی است و در سکوتی سرد باید به زندگی مان ادامه دهیم. دیپلم‌اش را تازه گرفته و در آزمون کنکور شرکت کرده بود. هیچ وقت روزی را که با شادی به خانه آمد و قبول شدن در المپیاد شیمی را به ما خبر داد فراموش نمی‌کنم آن روز عارفه از صمیم قلب شاد بود و می‌خندید. آرزوهایش رنگ تازه‌ای گرفته بودند و هر روز که می‌گذشت یک قدم به موفقیت بیشتر نزدیک می‌شد اما زندگی برای دخترم کوتاه بود و آرزوهایش خیلی زود رنگ باختند.

این مادر در حالی که بغض راه گلویش رابسته بود و بی‌تابی می‌کرد با صدایی آرام خاطرات روزهای گذشته را مرور کرد و ادامه داد: دخترم از همه لحاظ نمونه بود همیشه آرزو داشت در خارج از کشور ادامه تحصیل بدهد و مهندس شود. وقتی از زبان پزشکان شنیدم دیگر هیچ امیدی به بازگشت دخترم نیست تصمیم گرفتم اعضای بدنش را اهدا کنم تا یاد و خاطره عارفه برای همیشه ماندگار بماند. دختری با نشاط و پر انرژی بود، معلمانش همیشه از او راضی بودند و همه جا تعریف خوبی‌های او بود.



امروز با این‌که عارفه از میان مان پر کشیده است اما وقتی صدای قلب او را در سینه فرد دیگری می‌شنوم و می‌دانم که می‌تپد خوشحال هستم و با تمام وجود به اهدای عضو رضایت می‌دهم. با این‌که دل شکسته‌ام اما می‌توانم مرهمی باشم برای زخم‌های دل مادرانی که از رنج بیماری فرزند غصه دار هستند. اگر شیرینی زندگی دوباره را در وجود بیماران با اهدای عضو دخترم زنده کنم می‌توانم تاب بیاورم و زنده بمانم تا شاهد شکفتن چند عارفه باشم که به زندگی و طلوع صبح سلام می‌کنند.

 آغوش خالی مادر

به دخترش افتخار می‌کند که حتی در لحظه مرگ هم جان‌فشانی کرده است. مادر با استواری تمام سرش را بالا می‌گیرد و می‌گوید: همان طور که همه به داشتن چنین دختری افتخار می‌کردند، ‌امروز هم برای بخشش بزرگی که در حق بیماران دارد به او افتخار می‌کنم . دوست دارم قلب دخترم را به یک دختر بیمار همسن و سال خودش هدیه کنند تا او را در آغوش بگیرم و صدای قلب دخترم را بشنوم. صدای قلب عارفه زندگی زخم خورده‌ام را تسکین می‌دهد.

کتابخانه اتاقش پر از کتاب است. به کتاب خواندن علاقه زیادی داشت نمی‌دانم از این به بعد چطور وارد اتاقش شوم و قفسه‌های کتاب‌هایش را تمیز کنم. دلم می‌خواست عارفه را در لباس سفید عروس ببینم. 23 تیر سالروز تولدش است که با روز مرگش مصادف شد می‌خواهم برایش جشن تولدی بزرگ بر پا کنم و کیک بزرگی هم سفارش می‌دهم.

عارفه با رفتنش هم جشن بزرگی بر پا کرد و مهمانان زیادی را دعوت کرد قلب را به یکی از مهمانان، ‌ریه را به یکی دیگر و کلیه هایش را هم هدیه داد. دلم می‌خواهد اگر یکی ازاین بیماران گیرنده عضو دختر جوانی باشد مرا برای عروسی‌اش دعوت کند چون همه شان برای من عارفه هستند.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها