به گزارش 598 به نقل از برنا، حجت الاسلام انصاریان درباره دلیل رفتن به جبهه میگوید: جنگ که شروع شد من دیدم این بچههایی که دارند اعزام میشوند برای مناطق نیاز به تبلیغ مسائل الهی و پشتوانه روحی دارند و ما باید آنها را دلگرم کاری که انجام میدهند بکنیم. خیلی از اینها علی رغم شناخت کلی، نسبت به ریز مسأله جهاد و ارزش مجاهده در راه خدا به آن حد آگاه نبودند.
احساس من این بود که دلگرمی بچهها به جبهه با حضور من در منطقه تشدید میشود. از طرفی هنوز انقلاب درست و حسابی پیروز نشده بود که جنگ راه افتاد. فرصتی نبود که مسائل جهاد برای مردم و یا نیروهای ارتشی و سپاهی که تازه تشکیل شده بود بازگو شود. برای همگان هم روشن بود که اگر رزمندگان را وصل به آیات جهاد و روایات مربوط به مجاهده بکنیم، به قول حضرت امام تنور جنگ گرم نگه داشته خواهد شد. از طرفی دیگر از سال 55 به بعد هجوم نسل جوان به طرف منبر شگفت آور شده بود. یک، دو سه سالی بود که نسل جوان تهران مرا خوب میشناخت. به این خاطر فکر می کردم حضورم در جبهه با توجه به اینکه درصد بالایی از کسانی که پای منبر من بوده اند، در جنگ حاضرند، برای تقویت روحیه آنها مفید است.
سخنرانیهای من بیشتر در پادگان دو کوهه بود و پادگان ابوذر در غرب کشور. در سنگرها و در چادرهای رزمندگان هم هر وقت پا میداد برای بچهها حرف میزدم اما در جلو، بنای کار من اول جنگ بود. حتی در رزم های شبانه بچه ها هم شرکت میکردم. گاهی هم به صورت پنهانی و دور از چشم بچه ها و فرمانده میرفتم جلو. چون نمی گذاشتند.
حاج همت، حاج عباس کریمی، حاج آقا کوثری به من میگفتند که امام راضی نیستند اشخاصی مثل من که به جبهه میآیند، جلو بروند. با این حال ما هر وقت میتوانستیم قسر در می رفتیم و لباس را در می آوردیم و لباس رزمنده را می پوشیدیم و با بچه ها می زدیم به خط. مثلاً یادم هست دو سه شبانه روز من در فاو...