به گزارش 598 حسين قدياني در کیهان نوشت:
ما مانده ايم اين سوي هستي، اما تو بگو كه قصه چيست آن سوي هستي؟! دل چادر نماز برايت تنگ شده است كه گل هايش همه لاله بود. دل مسجد جامع، دل خونين شهر، دل «خرمشهر را خدا آزاد كرد»، دل «اين شهر به خون شهدا آغشته است؛ لطفا با وضو وارد شويد»، دل شاعر، دل «ممد نبودي ببيني»... دل همه ما، حتي دل «دا». حالا كه رفته اي آن سوي هستي، بگو ببينم مادرم، ديدي محمد را يا نه؟! چه سوالي مي كنم! حتما ديده اي جهان آرا را. جهان آراها را. خوش به حالت مادرم. مادر مقاومت. مادر شهادت. مادر 3 شهيد. مادر سوم خرداد. حالا كه رفته اي از قاب چشمان ما، بايد مزارت را با اشك ديده بشوييم. باز هم جدايي شد سهم ما، اما عادت نكن به زندگي در كنار از ما بهتران. درياب ما را، شده با يك گوشه چشمي. به محمد بگو، باز هم با همان لباس خاكي براي ما دعا كند. بگو بدهد سهم ما را. ما توقع داريم از شما. از شهداي شما. مبادا ما را فراموش كني. مايي كه حالا دست مان فقط به خاطرات بند است و به تورق يك دل زخم خورد. يادت هست سوم خرداد يكي از همين سال ها، گفتي؛ در فراق بچه هايم زياد اشك ريخته ام، اما فقط سر سجاده؟! آه كشيدي و گفتي؛ خيلي دلم هواي بچه ها را كرده، ولي نمي گذارم يكي از اين قطرات را، فقط يك قطره را دشمن ببيند؟! آه كشيدي و گفتي؛ ما كه كاري نكرده ايم براي اين انقلاب. حتي گفتي؛ اين بچه ها حالا كه به شهادت رسيده اند، مال من نيستند؛ صاحب اين خون، ولي فقيه است. يادم هست كه گفتي؛ مگر اينها به امر من رفتند جبهه؟! يه عشق ولي فقيه بود كه رفتند... و باز هم تاكيد كردي كه ما اصلا حقي نداريم؛ شهداي ما در اصل، شهداي راه ولي فقيه اند. مدام مي گفتي؛ ما فقط شرمنده ايم كه بيش از اين نتوانستيم چيزي تقديم انقلاب اسلامي كنيم. حرف هايت خيلي شعاري بود، اما به هر شعاري كه دادي، عمل كردي. زنده باد تو، كه دشمن نديد اشك چشمت را. همه اش مي گفتي؛ ما نبايد دشمن شاد شويم. عجب جمله اي گفتي؛ خنده دشمن، خط قرمز ملت ماست. بعد هم گفتي؛ حالا مگر چند صباحي نبينم محمد را چه مي شود؟! آن چند صباح تمام شد و تو از امتحان صبر، از آزمون جدايي، سربلند بيرون آمدي. باري از تو پرسيدم؛ وقت پخش سرود «ممد نبودي...» دلت كجا پر مي كشد؟! تو اما اشاره كردي به ساعت روي ديوار، و گفتي؛ الان وقت صلاه ظهر است. نمازم را كه بخوانم، به سوالت جواب مي دهم. درس بود همه رفتارت براي ما. عبرت بود لحظه لحظه زندگي ات. نمازت را خواندي و برگشتي و گفتي؛ محمد فتح خرمشهر را ديد. زنده است شهيد. محمد الان دارد من و شما را نگاه مي كند. حس مي كنم حضورش را. مادر نيستيد شما كه بفهميد دارم چه مي گويم. بعد هم زدي زير گريه، و من مانده بودم كه چگونه گريه هاي قشنگت را بنويسم. يادت هست كه با گوشه چادر، خيلي زود پاك كردي، قطرات اشكت را؟! گفتي؛ اين گريه ها همان به كه سر سجاده.
¤¤¤
مادرم! اگر مي بيني ما را، اگر خبر داري از دل ما، مي شود لطف كني و سلام ما را به شهدا برساني؟! قول مي دهيم و از خدا مي خواهيم خنده دشمن، خط قرمزمان باشد. قول مي دهيم نبيند دشمن اشك هاي مان را. قول مي دهيم مرزبندي كنيم با كساني كه دشمن را شاد مي كنند، اما تو هم يادت هست كه در همان گفت وگو، قول دادي اگر رفتي آن سوي هستي، برساني سلام ما را به شهدا. الوعده وفا!آرزو داريم لااقل سلام ما را جوابي دهند مردان بي ادعا. خوش به حالت مادرم! خوشا به حال تان شهدا! لابد بايد قشنگ باشد ديدار يك مادر، با شهدايش. براي ما كه تصورش هم قشنگ است. ما جاماندگان. ما دورافتادگان از كاروان عشق. ما زخم خوردگان. دوست دارم درد دل كنم با تو مادرم! مادر تابوت هاي باراني. مادر مردان آسماني. مادري كه حالا كنار بچه هاي شهيدش، ماوي گرفته. دنيا سجن ماست مادرم! هر كنج دنجي كه نشسته اي، كه نشسته ايد، ما را هم به ياد داشته باشيد. ما سهم داريم از شما... ولو در حد يك «عليكم السلام» از آن سوي هستي! هر چه از دوست رسد، نيكوست. مادرم! راستش را بخواهي دل ما براي شهدا خيلي تنگ شده. اگر بگوييم به تو حسادت مي كنيم، راست گفته ايم. كار ما از غبطه خوردن گذشته است. اي شهدا! اي مادران به وصال رسيده! اي مادر روزهاي مقاومت! ام البنين بسيجيان! حال كه در قطعه اي از بهشت، سفره پهن كرده ايد، حالا كه سفر كرده ايد از ديار ما، گاه گاهي، نيم نگاهي به پايين دست، راه دوري نمي رود. اگر ما بديم، دو كوهه كه جاي خوبي بود. به دو كوهه و فكه و شلمچه و طلائيه بنگريد، شايد كه دل تان براي ما هم سوخت. ما هنوز ساكن معراج شماييم. مهربان تر باشيد با ما. باور كنيد داريم گدايي مي كنيم... باور كن مادر جنوب!
¤¤ من كه باور كردم، وقتي آن روز بعد از نماز، به ما گفتي؛ «با شهيدان، كارها دشوار نيست».