به گزارش پایگاه 598، فساد جنسي يك بيماري عمومي است كه دامن
بيشتر پادشاهان مستبد را آلوده كرده است. داستانهاي هزار و يك شب،
حرمسراهاي قاجار و عشقهاي بيمارگونه پادشاهان ايران همه نشان از فساد دربار
و حساسيت بيرون از دربار دارد. اما دربار محمدرضا پهلوي از دو جهت با سلف
خود متفاوت بود. محمدرضا براي كاستن از قبح زنبارگي رعايت احكام شرعي را
نميكرد و فساد مختص به مردان دربار نبود. خواهران، دختران و زن او نيز از
اين قاعده مستثني نبودند.
شاه در فساد جنسي بيمبالاتي را به اوج
رسانده بود. دربار او دائم محل رفت و آمد فواحش خارجي و معشوقههاي داخلي
بود. او از دوران جواني تا اندكي پيش از مرگ دست از زنبارگي برنداشت. حتي
لحظاتي كه ملت ايران براي سرنگوني او در سرتاسر كشور بسيج شده بودند و در
خيابانها صداي رگبار و مرگ بر شاه در هم پيچيده بود او در بارگاه خويش
بياعتنا به واقعيتهاي بيروني به عشقبازي مشغول بود. شايد رفتار جنونآميز
جنسي محمدرضا بيتأثير از آموزههاي مادرش نبود، زيرا مادرش به او سفارش
ميكرد: «از قديم و نديم گفتهاند به هر چمن كه رسيدي گلي بچين و برو!»
شاه و دلال محبت او، علم در رابطه با
اخلاق جنسي به اين اعتقاد رسيده بودند كه مردان بزرگ احتياج به يك سرگرمي
دارند و مسئله جنسي بهترين سرگرمي است. به گزارش علم يك روز شاه و علم
«دربارة دوستان مؤنث، گپ» ميزدند. شاه از پير شدن معشوقهها صحبت ميكرد و
افزود «با وجود همة اينها اگر اين سرگرميها را هم نداشتيم به كلي داغان
ميشديم.» علم نيز كه در فساد جنسي دست كمي از شاه نداشت در تأييد شاه گفت:
«همة مرداني كه مسئوليتهاي خطير به عهده دارند نياز به نوعي سرگرمي دارند و
به عقيده من مصاحبت جنس لطيف تنها چارة كارساز است.»
مسئله مهمي كه بر فساد جنسي شاه دامن
ميزد، فساد اخلاقي خواهرانش اشرف و شمس بود. اشرف و شمس كه از نقطه ضعف
شاه آگاه بودند، «دختران زيبا را به او معرفي ميكردند.» و «دختران جوان را
به دام» ميانداختند و براي محمدرضا به كاخ ميآوردند. گرچه شخصيتهاي
پيراموني محمدرضا شاه، پدر، مادر، خواهران، وزير دربار و دوستان او نقش
بسزايي در زمينهسازي فساد جنسي شاه داشتهاند؛ اما عامل اصلي، شخصيت خود
شاه بود. براي روشن شدن عوامل و ابعاد موضوع مروري بر فساد جنسي محمدرضا
شاه بيمناسبت نيست.
محمدرضا در اوايل جواني كه براي تحصيل
به مدرسه لهروزه سوئيس رفته بود، عاشق يكي از مستخدمههاي مدرسه شد و پس
از برقراري ارتباط، دخترك را حامله كرد. محمدرضا با كمك فردوست با پرداخت
پول از آن دخترك خواستند تا سقط جنين كند و مدرسه را ترك نمايد. رضاشاه پس
از بازگشت محمدرضا از سوئيس به ملكه مادر سفارش كرد كه براي جلوگيري از
رابطه محمدرضا با زنان ناباب، يك خانمي براي او به دربار بياورند. درباريان
برادرزاده ساعد مراغهاي را كه زن مطلقهاي به نام فيروزه بود با پرداخت
ماهيانه سيصد تومان به دربار آوردند و تا ازدواج محمدرضا و فوزيه با او
بود.
شاه پس از ازدواج با فوزيه همچنان به
روابط نامشروع خود ادامه ميداد و همين امر موجب شد تا «ملكه فوزيه از
ماجراهاي عاشقانه او خشمگين» شود. شاه با حضور فوزيه، عاشق دختري به نام
«ديوسالار» شد، او كه هنوز به تشريفات اسكورت مبتلا نشده بود، با يك دستگاه
اتومبيل به منزل دخترك ميرفت. با شيطنت ارنست پرون موضوع به اطلاع فوزيه
رسيد. پرون فوزيه را سر قرار برد و وقتي محمدرضا از خانه ديوسالار بيرون
آمد، او را مشاهده كرد. فوزيه نيز به تلافي خيانت شاه با تقي امامي دوست شد
و اختلافات شاه و فوزيه از آن پس شدت گرفت و سرانجام منجر به طلاق گرديد.
پس از طلاق فوزيه، شاه مجدداً به «زندگي پرعيش و نوش شبها در كلوپهاي دانس
... ادامه داد. شايعات زيادي دربارة اسم خانمهايي بود كه در اين رفت و
آمدها با اعليحضرت ديده ميشدند.»
شاه در اين دوره از زندگياش «حتي آپارتمانهايي در تهران دست و پا كرد تا بتواند با زنان جوان خلوت كند.»
معروفترين معشوقة شاه در اين دوره،
پروين غفاري بود. پروين غفاري، «16ـ17 ساله، مو بور، زيبا و بلندقد»، دختر
ميرزا حسين غفاري همداني يكي از كارمندان مجلس شوراي ملي بود. فردوست يك
روز در باشگاه افسران با وي و مادرش آشنا شد و چون سليقه شاه را ميدانست
او را به شاه معرفي كرد. سرانجام با دلالي فردوست، ترتيب ملاقات وي با شاه
در سرخ حصار داده شد. پروين غفاري كم كم به دربار راه يافت و در حال و هواي
ملكه شدن، از شاه حامله شد. اما شاه وي را مجبور كرد تا توسط پروفسور عدل
دوست شاه سقط جنين كند. شاه پس از بهبودي پروين، خانهاي در خيابان كاخ
نزديك كاخ مرمر براي وي خريداري كرد تا به وي نزديكتر باشد. سرانجام پس از
مدتي پروين از چشم شاه افتاد و از دربار رانده شد. پروين غفاري پس از
پيروزي انقلاب اسلامي خاطرات خود را در كتابي به نام «تا سياهي...» منتشر
كرد. پروين غفاري در اين كتاب نشان ميدهد كه شاه چقدر موجود جلفي بوده، تا
آنجا كه خود به تنهايي در خيابانها به دنبال شكار دختران ميافتاده است.
شاه جلافت را به حدي رسانده كه چند بار
از ديوار خانه پروين بالا رفته است. او دورة بعد از طلاق فوزيه را چنين
ترسيم ميكند: «در تهران آن روزگار شايع بود كه براي شبهاي تنهايي او
دختراني زيبا را شكار كرده و به دربار ميبرند. حتي نام دختري ايتاليايي به
نام ”فرانچيسكا" در ليست معشوقههاي شاه بود.»
غفاري در اين كتاب يكي «از خصوصيات بارز
شاه را زنبارگي» او ميداند كه «دست از هرزگي برنميداشت و در تمام
بزمهاي شبانه با دريدگي به زنان و دختران چشم ميدوخت و به بهانههاي مختلف
سعي ميكرد با آنها تنها باشد و يا آنان را به رقص دعوت كند.»
شاه با تداوم حكومت پهلويها و لزوم
داشتن وليعهد ناچار شد در سال 1329 با ثريا ازدواج كند. اما اين ازدواج پس
از هفت سال ثمري براي دودمان پهلوي نداشت و ثريا نيز از دربار رانده و
مطلقه شد. پس از جدايي شاه از ثريا، زندگي عشقي شاه رونق گرفت و به قول
ويليام شوكراس، شاه «يك بار ديگر الواطيهايش را از سر گرفت. بعدها سيا در
يكي از گزارشهايش درباره شاه متذكر شد كه سليقه او جنبه جهاني دارد و همه
نژادها را دوست دارد.» شايد گزارش سازمان سيا زيادهروي باشد. هيچ گزارشي
از اين كه شاه به دختران چيني يا آفريقايي علاقه داشته باشد نرسيده است و
به گفته ملكه مادر «محمدرضا در برابر دختران موطلايي تسليم محض بود. يك بار
كه در جواني با هواپيماي آلماني مسافرت ميكرد عاشق ميهمانداران موطلايي
هواپيمايي لوفتهانزا شده بود... همين مسئله مدتها موجب بدبختي محمدرضا شده
بود و پولهاي زيادي را صرف ميهمانداران لوفتهانزا ميكرد و يك قسمت از
دربار مسئول دعوت و پذيرايي از ميهمانداران بود.» برادر و خواهر شاه هم كه
اين موضوع را فهميده بودند، در ترتيب ضيافت ميهمانان هواپيمايي براي شاه
فعاليت ميكردند. «رفيقههاي يك شبه و چند شبه فراواني داشت كه معرف آنها
اشرف خواهرش و عبدالرضا برادرش بودند. اينها بيشتر از رده ميهمانان خارجي
هواپيماييها بودند.» شاه در اين دوره علاوه بر مراوده با ميهمانداران
موطلايي اروپايي به عشق دختران آمريكايي نيز مبتلا شده بود. «در مسافرتهايش
به آمريكا هم زنهاي متعددي را ميديد كه دولو به او معرفي ميكرد.» شاه كم
كم عاشق ستارههاي سينمايي و ملكههاي زيبايي ميشد و با هزينههاي
سرسامآور به مراد ميرسيد. ارتشبد فردوست كه خود يكي از دلالان فساد
محمدرضا بود، ميگويد: در مسافرت شاه به نيويورك «من دو نفر را به محمدرضا
معرفي كردم، يكي گريس كلي بود كه در آن زمان آرتيست تئاتر بود و دو بار با
او ملاقات [كرد] و محمدرضا به وي يك سري جواهر به ارزش حدود يك ميليون دلار
داد. اين زن بعداً همسر پرنس موناكو شد... نفر دوم يك دختر آمريكايي 19
ساله بود كه ملكه زيبايي جهان بود... چند بار با محمدرضا ملاقات كرد و به
او نيز يك سري جواهر داد كه حدود يك ميليون دلار ارزش داشت.»
معروفترين معشوقههاي شاه در اين دوره
گيتي خطير بود كه در آستانه ازدواج با فرح «حدود يك ميليون تومان پول نقد و
همين حدود جواهر به او داده شد و راهي رم شد.»
باز شاه در سال 1338 براي به دنيا آوردن
وليعهد با فرح ازدواج كرد. با اين كه سن شاه در اين دوره رو به كهولت
ميرفت، اما در فساد هر روز بدتر از گذشته ميشد. در همين دوره بود كه
افراط محمدرضا در زنبارگي موجب تيرگي روابط شاه و فرح شد. شاه و دربار
بدون توجه به موقعيت ملت و مملكت جلافت را به حدي رسانده بودند كه با
مؤسسات فساد جنسي اروپا رابطه برقرار كردند. يكي از اين مؤسسات، مؤسسه
مادام كلود، «يكي از موفقترين و معتبرترين شبكههاي دختران تلفني پاريس»
بود. اين مؤسسه بود كه دختري به نام «آنژ» را به شاه معرفي كرد. او با
هواپيما به ايران آمد و مورد استقبال يكي از كارمندان وزارت خارجه قرار
گرفت و در هتل هيلتون در يك سوئيت ساكن شد. سه روز آداب حضور نزد شاه را به
وي آموختند، «وقتي شاه آنژ را ديد، به قدري از او خوشش آمد كه او را در
تهران نگه داشتند». اما او از زندگي در تهران خوشش نيامد، بعد از شش ماه
هنگامي كه قصد بازگشت را نمود به او اخطار كردند كه «تو نميتواني از اينجا
بروي، اعليحضرت از تو خوشش ميآيد». ولي سرانجام او موفق شد ايران را ترك
گويد.
مراوده شاه و دربار با اين مؤسسه ادامه
داشت، اين مؤسسه «براي شاه و مقامات دربار صدها دختر به تهران ميآورد، همة
اينها عادي مينمود و بخشي از سبك زندگي پهلويها به شمار ميرفت». ولي
ناگهان در ايران يك خبر عشقي از شاه منتشر شد و سپس كاخ شاه را نيز متشنج
كرد. «در اوائل سالهاي 1970 (1350) در دربار و بازار زمزمههايي رواج يافت
حاكي از اينكه شاه عاشق شده است. آن هم نه عاشق يك دختر اروپايي، بلكه يك
دختر نوزده ساله ايراني با موهايي كه به رنگ طلا بود. ميگفتند نامش گيلدا
است.»
داستان گيلدا پرحادثهترين داستانهاي
هزار و يك شب دربار پهلوي بود. شاه بيمهابا او را به كاخ آورد و رسماً جزء
دربار شد. فرح از گستاخي شاه سخت به تنگ آمد و دعوا و درگيري را آغاز كرد.
گيلدا دختر سرلشكر آزاد يكي از افسران نيروي هوايي اصفهان بود، در سفري كه
شاه به اصفهان رفت سخت شيفته او شد و او را با خود به تهران آورد. مادر
محمدرضا، داستان گيلدا را چنين تشريح ميكند: در سال 1351 سرلشكر آزاد براي
اينكه «خودش را به محمدرضا نزديك كند»، از دخترش استفاده كرد، او را هنگام
سفر محمدرضا به اصفهان با خود آورد و در هواپيما كنار محمدرضا نشاند و
محمدرضا را خام خودش كرد. محمدرضا چنان شيفته او شد كه «نميتوانست در
برابر خواهشهاي او نه بگويد»، شاه نام او را به خاطر موهاي طلائيش، طلا
گذاشت. كم كم حس رقابت فرح برانگيخته شد و بحث طلاق پيش كشيده شد. ملكه
مادر از اين كه فرح نسبت به اين دختر حساسيت نشان ميداد، تعجب ميكند و
ميگويد: «فرح خودش را روشنفكر ميدانست. محمدرضا در مجالس با زنهاي اين و
آن و دخترهاي اين و آن ميرقصيد و آنها را در آغوش ميگرفت و ميبوسيد و
فرح ميدانست كه محمدرضا... علاوه بر او با زنان ديگري هم رفت و آمد دارد،
اما او نسبت به اين دختر فوقالعاده حساس شده بود.»
ملكه مادر علت حساسيت بيش از حد فرح را
اين ميداند كه «اين دختر فوقالعاده قشنگ بود». خصوصاً اين كه محمدرضا به
زيبايي ذاتي اين دختر اكتفا نكرده بود و او را نزد پروفسور تسه فرانسوي،
دكتر خانوادگي دربار در امور زيبايي فرستاده بود و با چند عمل جراحي «خيلي
ديدني شده بود.» سرانجام فرح بيتاب شد و وقتي «در سعدآباد چشمش به طلا
افتاد. جلو رفت و كشيده محكمي به گوش طلا زد.»
مادر فرح، فريده ديبا در بزرگواري و گذشت دخترش فرح مينويسد:
بيتفاوتي فرح نسبت به كامجوييهاي
محمدرضا باعث شد كه شاه جسارت را از حد بگذراند و دست دختر يكي از افسران
نيروهاي هوايي را بگيرد و به عنوان معشوقه خود به كاخ بياورد... محمدرضا در
داخل كاخ جايگاهي را به او اختصاص داده بود. فرح با آنكه ميكوشيد نسبت به
اين مسائل بيتفاوت باشد، اما يك بار كشيدهاي محكم به گوش اين دختر زد.
بلندپروازيهاي خانواده گيلدا حتي حساسيت
شاه را هم برانگيخت. به گزارش علم، يك روز صبح «شاه خيلي بدخلق بود.» شاه
علت بدخلقي خود را مصاحبه خانواده گيلدا با يك روزنامه ترك دانست كه
گفتهاند: «با اين كه شايعات ازدواج [دخترشان با شاه] بياساس است، اما
بدون شك دخترشان معشوقه شاه است.»
اختلافات شاه و شهبانو، شاه را به اين
نتيجه رساند كه فرح را طلاق بدهد. ملكه مادر با او وارد بحث شد، ولي شاه
اعلام كرد: «چه عيب دارد؟ او را طلاق ميگويم. طلاق در ميان مردم ايران يك
امر مقبول است و خيلي مردها زنشان را طلاق ميگويند»؛ اما ملكه مادر طلاق
را به صلاح ندانست و با پادرمياني وي شاه و ملكه «توافق كردند كه به خاطر
مصالح مملكت از هم طلاق نگيرند؛ ولي منبعد با هم كاري نداشته باشند و فقط
دوست باشند و سپس، محمدرضا با اين تصميم آزادي خودش را به دست آورد و فرح
هم كار خودش را ميكرد.»
سرانجام گيلدا نيز دل شاه را زد و تصميم
گرفت او را به تيمسار خاتم فرمانده نيروهاي هوايي واگذار نمايد. شاه عاشق
پيشهاي بود كه هر لحظه دل به دامن كسي ميبست و بيتالمال را بيهيچ
دغدغهاي هزينة وصلش ميكرد. شاه مدتي عاشق «سوفيا لورن»، ستاره معروف
سينماي ايتاليايي شده بود و دستور داده بود تا فرح گونههاي خود را به شكل
او جراحي كند. شاه براي رسيدن به وصال سوفيا لورن او و همسرش را به ايران
فراخواند، ولي تنها همسرش، كارلو پونتي به ايران آمد و در ضيافت كاخ شاه
شركت كرد.
علي شهبازي يكي از نيروهاي گارد
شاهنشاهي و سرتيم محافظ شاه، كسي كه تا پايان عمر، درخارج از كشور، مغرب،
پاناما، آمريكا و مصر او را ترك نكرد، در خاطرات خود، پرده از شبكهاي
برميدارد كه براي فساد و زنبارگي شاه فعاليت ميكردند. او معتقد است از
وقتي كه علم وزير شد، در وزارت دربار «تشكيلاتي ويژه براي سرگرمي شاه درست
كرده بود كه اعضاي آن سازمان عبارت بودند از خود علم، افسانه رام، سيروس
پرتوي، اميرمتقي، ابوالفتح آتاباي، كامبيز آتاباي، هرمز قريب، سليماني،
سرهنگ جهانبيني، عباس حاج فرجي، حسين حاج فرجي، ابوالفتح محوي، خانم
آراسته و سرهنگ اويسي، تعدادي خارجي هم با آنها همكاري داشتند. اين تشكيلات
يك بودجه سرسامآور داشت.» او درمورد وظيفه اين تشكيلات ميگويد: «كارشان
اين بود كه خانمهاي شوهردار و دختران بخت برگشته و يا همسران و دختران
كساني را كه ميخواستند مقامي بگيرند، براي شاه بياورند.»
وي كه هميشه همراه شاه بوده است در مورد محلهاي فساد شاه مينويسد:
اين برنامه گاهي در كاخ شهوند انجام
ميشد كه مسئول آن ابوالفتح آتاباي بود... هر وقت حسين دانشور براي شاه
خانم ميآورد در منزل اردشير زاهدي برنامه انجام ميشد، موقعي كه اميرمتقي
از دانشگاه شيراز خانم ميفرستاد در منزل علم ملاقات صورت ميگرفت...
تابستان كه شاه به نوشهر ميرفت برنامه دست اميرقاسمي بود كه از دختران
ساواك به كاخ رامسر ميآورد...ابتدا كامبيز آتاباي يك نفر را به كاخ شهوند
ميآورد و كار كه تمام ميشد. جهانبيني به عرض ميرساند: قربان آقاي
سليماني با مهمان در منزل آقاي ابوالفتح محوي منتظر است... دو ساعت بعد
جهانبيني جلوي در ورودي به عرض ميرساند: قربان حسين دانشور با مهمان در
حصارك منتظر تشريففرمايي شما هستند...
آقاي شهبازي مينويسد فساد شاه در اين
اواخر به حدي رسيده بود كه «شاه حتي وقتي كه به زيارت امام رضا(ع) ميرفت
قبلاً علم منشياش كه افسانه رام بود را با يكي دو خانم از تهران به آنجا
ميفرستاد.»
با اينهمه، شهبازي در دفاع از شاه
ميگويد: «خلاصه علم براي شاه برنامهاي درست كرده بود كه شاه تا شانههايش
در لجن فرو رفته بود و راه برگشت هم نداشت.» او در مورد افراط علم
مينويسد كه «گاهي اتفاق ميافتاد كه علم شاه را در يك روز با سه تا چهار
زن رو به رو ميكرد.» محافظ شاه داستاني را از عياشي شاه و علم در جزيره
كيش نقل ميكند، كه نشانگر اوج بيمبالاتي آنهاست. او مينويسد:
با يك فروند هواپيما در معيت شاه و علم
به جزيره كيش رفتيم. علم در فرودگاه گفت حفاظت لازم نيست، شاه را برداشت و
برد. افسر نيروي هوايي مسئول حفاظت در كيش به شدت از جان شاه ميترسيد و
خودخوري ميكرد، چند لحظه بعد با عصبانيت آمد و گفت شاه با سه خانم لخت
كنار ساحل قدم ميزنند. «هر چهار نفر لخت هستند و كارهايي انجام ميدهند كه
واقعاً من ناراحت شدم»
شهبازي در توجيه آن افسر گفت: «شاه هم آدم است، تفريح ميخواهد!» افسر با ناراحتي جواب داد: «اين تفريح نيست.»
علم در جاي جاي خاطرات خود به عياشيهاي
شاه و خود اشاره ميكند. او نشان ميدهد كه حتي از آوردن دختران ساده به
كاخ نيز خودداري نميكردند. علم دختري را براي شاه به كاخ آورد كه خودش
ميگويد: «دخترك يا خل وضع است يا درست حسابي مايه دردسر است.» او در مورد
سادگي اين دختر به شاه ميگويد: «آن قدر ساده است كه علناً مرا به جاي شاه
گرفت، تعظيم غرايي كرد و بعد هم خودش را انداخت توي بغل من... نميدانستم
با چه زباني به او بگويم من شاه نيستم.»
علم در جاي ديگر از خاطراتش داستاني را
نقل ميكند كه اوايل سال 55 دوست دختر سوئدي شاه در اثر خوردن چغاله بادام
دل درد گرفته بود و اشتباهاً دكتر را براي دوست دختر فرانسوي علم بردهاند !
شاه نه تنها در ايران بيمهابا و
بياعتنا به ارزشهاي ملت ايران دست به فساد ميزد، بلكه بي هيچ توجهي به
شأن يك پادشاه درخارج از كشور نيز از هيچ تظاهري به فساد كوتاهي نميكرد.
شاه در يكي از سفرهاي خود به ونيز از
فرماندار شهر تقاضاي زن ميكند. فرماندار پاسخ ميدهد: «اين كار مربوط به
رئيس پليس است.» وقتي اين داستان به آندره ئوتي نخستوزير ايتاليا رسيد از
بيشخصيتي شاه تعجب كرد و گفت: «اين تقاضا را عاري از نشانة نجيبزادگي»
ميدانم.
مسئله زنبارگي شاه را در خارج از كشور
همة طرفداران شاه روايت كردهاند. علي شهبازي محافظ شاه مينويسد علم براي
عياشي شاه در خارج از كشور نيز تشكيلاتي درست كرده بود و «عدهاي مأموريت
داشتند كه در خارج از كشور هنگام مسافرت براي او قبلاً همه چيز را آماده
كنند؛ البته اكثراً در مسافرتها اردشير زاهدي و حسين دانشور و سرهنگ
جهانبيني و مصطفي نامدار سفير شاه در اطريش عهدهدار آوردن خانمهاي متعدد
بودند. از همه فعالتر محمود خوانساري بود كه دختران دانشجوي ايراني را
ميآورد.»
پرويز راجي سفير شاهنشاه در انگليس
داستان خلوت كردن شاه و خانم «مورين» در تالار پذيرايي سفارت ايران در
انگليس را آورده است. شاه ديوانه عياشي بود، او نه مانند يك پادشاه با
وقار، بلكه مانند يك لات هرزه به دورهگردي در خارج از كشور ميپرداخت.
فريدون هويدا سفير شاه در سازمان ملل كه در يكي از مسافرتهايش به همراه شاه
در پاريس بوده، مينويسد:
«شاه يكي دو روز عصرها كه وقت آزاد داشت
به چند كاباره شبانه سر زد و مدتي را در مصاحبت دختران معرفي شده از سوي
دوستان خود گذراند كه به آنها هدايايي گرانقيمت نيز داد. چند ماه بعد در يك
مجلس ميهماني به يكي از همان دخترهايي كه مدتي را با شاه سركرده بود
برخوردم و او با افتخار فراوان انگشتر الماسي را كه از شاه هديه گرفته بود
به من نشان داد.»
عياشيهاي شاه در سن موريس سوئيس، پايتخت
زمستاني شاه داستان ديگري است كه خود نياز به كتابي جداگانه دارد. خانم
مينو صميمي كارمند سفارت ايران در سوئيس در خاطرات خود پرده از فساد شاه
برميدارد و مينويسد: «شاه در مسافرتش به سوئيس از همان فرودگاه از فرح
جدا ميشد و به دنبال عياشي خود ميرفت. در يكي از اين مسافرتها شاه «از
فرودگاه مستقيماً عازم محل اقامت يكي از ستارگان معروف شد و تمام ساعات
بعداز ظهر را در جوار او گذراند.» وي اين ستارة سينما را «بريژيت باردو»
ميداند. وي معتقد است، فرح نيز از مقصد شاه آگاه بود. سفير ايران در سوئيس
چون تازه كار بوده است، اطاق دو نفرهاي را براي شاه و ملكه تدارك ديده
بود، اما شاه به وي متذكر ميشود كه شاه و ملكه در يك اطاق نميخوابند. اين
موضوع براي خانم صميمي معما شده بود تا سرانجام «عياشيهاي شاه» و
«زنبارگي» وي به او فهماند كه «چرا شاه پيوسته اصرار داشت در اتاق خوابي
جدا از همسرش به سر برد.»
عياشيهاي شاه در يك محيط سربسته انجام
نميشد؛ به همين جهت در بين مردم ايران زبان به زبان ميچرخيد و نفرت در
دلها ايجاد ميكرد. روزنامههاي اروپايي با همه حمايتي كه از شاه به عمل
ميآوردند، عياشيهاي شاه را ناديده نميگرفتند و «مطالب متعددي اغلب در
مطبوعات اروپايي راجع به عياشيهاي شاه منتشر ميشد كه خود مؤيدي بود بر
زنبارگي شاه.» يكي از نويسندگان فرانسوي به نام «ژرا دو ويليه» در كتاب
خود فصل بلندي را به شرح ماجراهاي عشقي شاه اختصاص داده است. وي از
معشوقههايي به نام «دخي» و دختر زيبايي از خانوادهاي اشرافي به نام
«منيژه» و دختري 19 ساله و تحصيل كرده در انگليس به نام صفيه، دختر 18
سالهاي به نام ليلي فلاح و هنرپيشه آلماني به نام «الگار آندرسون» و
«ماريا گابريلا» دختر پادشاه بركنار شده ايتاليا نام ميبرد. شاه تا مرز
ازدواج با گابريلا هم رسيد، ولي به دليل مسيحي بودن وي با مخالفت آيتالله
بروجردي رو به رو شد.
شاه چنان بيدغدغه از مشكلات مردم و
سقوط خود به عياشي مشغول بود كه حتي در آخرين ماههاي حكومتش دست از فساد
جنسي بر نميداشت. در سال 1356، سپيده زن دوّلو قاجار كه عضوي از شبكه فساد
شاه بود، دختري زيباروي شانزده ساله فرانسوي به نام ماري لبي را شكار و
به دربار نزد شاه ميفرستد. او در نزديكيهاي پيروزي انقلاب اسلامي ايران را
ترك و به فرانسه باز ميگردد. وي خاطرات خود را به شكل رمانتيك به نام
«عشق من شاه ايران» منتشر كرده است.
شاه در اين اواخر چنان در هرزگي فرو
رفته بود كه حتي اگر چشمش به عكس زيبارويي ميافتاد، عنان از دست ميداد.
كارت تبريكي را شاهزاده موناكو همراه با عكس دخترش براي شاه فرستاد، شاه تا
چشمش به عكس افتاد گفت: «عجب دختر خوشگلي دارند، اي كاش ميتوانستيم دعوتش
كنيم بيايد تهران.»
شاه حتي تا آخرين لحظات عمرش دست از
هرزگي برنداشت. به گزارش احمدعلي انصاري دوست وفادار و همراه شاه «تا زماني
كه حالش به وخامت گراييد هنوز همان روحيه زنبازي را حفظ كرده بود.»
منبع:سقوط ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، ج 1 ص 306 تا 319