
وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا * * * شما را چه شده که در راه خدا و [رهایی] مردان و زنان و کودکان مستضعف [ی که ستمکاران هر گونه راه چاره را بر آنان بسته اند] نمی جنگید؟ آن مستضعفانی که همواره می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند، بیرون ببر و از سوی خود، سرپرستی برای ما بگمار و از جانب خود برای ما یاوری قرار ده. * * * بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است / شهید اگر نتوان شد بهشت بیهوده است
عروس که همزمان، از دستشویی خارج شده بود، به دنبال خودرو دوید و ضمن فریاد زدن، با دست به داماد اشاره می کرد که نگه دارد، اما این کار فایده ای نداشت. البته او خوش شانس بود، چرا که یک خانواده را در پمپ بنزین یافت که شاهدا ماجرا بودند و به سرعت عروس بیچاره را سوار خودرو کردند تا او را به داماد برسانند.
خودروی دوم نزدیک خودروی داماد رسید و راننده با اشاره از داماد خواست که توقف کند، اما داماد که ترسیده بود، به جای توقف به سرعتش افزود. او حتی با پلیس تماس گرفت و اطلاع داد که یک دستگاه خودرو تعقیبش می کند و جانشان در خطر است!
پس از آن، گشتی پلیس خودروی حامل عروس و خانواده آلمانی و همچنین خودروی داماد را متوقف کرد. ماموران پلیس از وجود یک مرد مسن و خانواده اش در خودروی دوم شگفت زده شدند، وقتی از آنان درباره تعقیب داماد پرسیدند، عروس از خودرو دوم پیاده شد و داماد حیرت زده تازه فهمید که بی توجهی او چه دردسری درست کرده است!