
وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا * * * شما را چه شده که در راه خدا و [رهایی] مردان و زنان و کودکان مستضعف [ی که ستمکاران هر گونه راه چاره را بر آنان بسته اند] نمی جنگید؟ آن مستضعفانی که همواره می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند، بیرون ببر و از سوی خود، سرپرستی برای ما بگمار و از جانب خود برای ما یاوری قرار ده. * * * بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است / شهید اگر نتوان شد بهشت بیهوده است
598؛ فضای فوتبال ایران سال هاست متاثر از حاشیه های بیرون از گودی که دارد قرار گرفته و همین حواشی بر متن چیره شده اند. چه بسیار اتفاقاتی که دیده نمی شوند یا اگر دیده می شود بنا به مصلحت های عمدتا بی معنی، جور دیگری روایت می شوند. این ماجرا از آن دست حاشیه هایی است که مسیر دیگری را پیمود هرچند بعدها تبعاتی داشت.
ماجرا از این قرار است که فوتبالیست یک تیم پرطرفدار شهرستانی – که سابقه
بازی در شیراز را هم دارد - شب را در خانه یکی از همبازیانش بوده و دو تن
دیگر از هم تیمی ها هم تا دیروقت در آن ضیافت آنها را همراهی می کردند.
هنگام رفتن که حوالی ساعات بامدادی بود، آقای فوتبالیست در حالت خاصی قرار
داشت و میزبان در راه پله ساختمان به قصد شوخی او را هل می دهد. هل دادن
همان و افتادن و پشت کله وی به لبه پله ها برخورد کردن همان. ناگهان چشمانش
سفید می شوند و همه می ترسند.
میزبان او را به بیمارستان می رساند و با کمک پزشکان وی سلامت خود را باز
می یابد اما داستان با آب و تاب و به شکل عجیب و غریبی که کاملا متفاوت با
این ماجراست در رسانه ها نقل می شود که هیچ ربطی به اصل داستان نداشت.