شرق، او این اتهام را انکار میکند اما پلیس معتقد است او قتل را انجام
داده. بشیراحمد در گفتوگو با ما ماجرای قتل را توضیح داده است.
چرا در بازداشت هستی؟
اتهامم قتل برادرزنم است. البته من او را نکشتم. خواست خدا بود که او از بین برود.
همسرت هم افغان است؟
نه همسرم ایرانی است.
ماجرای قتل را تعریف کن.
من
با همسرم حرفم شده و او را به خانه مادرش که چند کوچه با ما فاصله داشت،
برده بودم. شب بعد دنبالش رفتم تا او را به خانه بازگردانم اما موتورم سر
کوچه آنها بنزین تمام کرد. وقتی به خانه مادرزنم رسیدم موتور را دم در خانه
آنها قفل کردم و وقتی در زدم برادرزنم را جلو در دیدم و با هم بگومگو
کردیم. بعد هم به خانه خودم رفتم حدود ساعت ۱۰ تا ۱۲شب به پمپبنزین رفتم و
یک چهارلیتری پر کردم و به خانه مادرزنم رفتم. در زدم تا قیف بگیرم چون در
گالن بزرگ و سخت بود بخواهم بنزین را با گالن در باک بریزم. وقتی در زدم
چون دیروقت بود، برادرزنم جلو در آمد و دوباره با هم بگومگو کردیم و او
لگدی زیر گالن بنزین زد که ظرف خالی شد و مقدار زیادی از بنزین روی
لباسهای برادرخانمم ریخت و مقدار کمی هم روی من ریخت. بعد هم کمی آرام
شدیم. من با برادرزنم حدود ۱۰متر فاصله داشتم، میخواستم سیگارم را روشن
کنم که ناگهان برادرزنم به سمت من آمد و دست چپش را روی شانهام گذاشت و
گفت دیگر دنبال خواهرم نیا در همین هنگام لباسش آتش گرفت.
آتش را خاموش نکردی؟
این اتفاق که افتاد کاپشنم را درآوردم تا آتش را خاموش کنم اما نتوانستم و برادر و خواهرانش آتش را با پتو خاموش کردند.
تو او را به عمد آتش زدی؟
نه، من این کار را نکردم. حتی حواسم به فاصله ما بود اما او از پشت به من نزدیک شد و چون لباسش بنزینی بود، آتش گرفت.
چطور شد که برادرزنت فوت شد؟
بعد
از چهار روز بهخاطر شدت سوختگیها در بیمارستان فوت شد اما قبل از آن حرف
زده و گفته بود این اتفاق تقصیر من نیست و اشتباه شده است و خواسته بود من
را ببخشند.
بعد از این حادثه تو چه کردی؟
بعد از اینکه برادرزنم آتش گرفت من به زاهدان فرار کردم.
چرا فرار کردی؟
وقتی این اتفاق افتاد همسرم گفت خانوادهام از دست تو ناراحت هستند برو تا درگیر نشوید.
چطور دستگیر شدی؟
خودم را معرفی کردم.
چرا تصمیم گرفتی خودت را معرفی کنی؟
خود
برادرزنم زیر دست من زد و بنزین روی لباسش ریخت. تقصیر من نبود و قصدی هم
برای آتشزدن برادرزنم نداشتم و خود خانواده آنها هم این را میدانستند
برای همین خودم را معرفی کردم.
چه مدت است در ایران هستی؟
از ۲۰سالگی به ایران آمدم و حدود ۱۸ سال است که در ایران هستم.
در این مدت چه میکردی؟
مغازه کفش و پوشاک داشتم.
چطور با همسرت آشنا شدی و چه مدت بود که با هم ازدواج کرده بودید؟
همسایه بودیم و هشتسال بود که ازدواج کرده بودیم.
بچه هم داری؟
دو بچه داریم.
روز آخری که با همسرت حرفت شد، موضوع سر چه بود؟
من
و شاگرد مغازهام در خانه نشسته بودیم و داشتیم میوه میخوردیم و با هم
حساب و کتاب میکردیم. همسرم از بیرون آمد و اخم کرد و دعوایمان شد.
دلیل بداخلاقی همسرت چه بود؟
همسرم فکر کرد من و شاگردم منتظر میهمان خانم هستیم.
میدانی چه سرنوشتی در انتظارت است؟
فکر میکنم به من رضایت بدهند. چون میدانند من مقصر نبودم.
از کجا میدانی؟
وقتی
که خودم را به پلیس زاهدان معرفی کردم و در سیستانوبلوچستان در بازداشت
بودم همسرم به ملاقاتم آمد و گفت ما میدانیم: «تقصیر تو نیست. نگران نباش
رضایت میدهیم. من با خانوادهام صحبت میکنم بهخاطر بچهها هم که شده
رضایت بدهند.»