هر مكتب، ايدئولوژي و آئيني بر اساس پيش انگاره ها و مباني
نظري خاصي بنياد شده است و مطالعه آن آيين بدون توجه به اين مباني ناقص و
ابتر است.
آسيب پذيري زيرساختهاي تئوريك يك مرام و مكتب، آن را سخت آسيب مند و خلل
پذير ميكند، در مقابل اتقان و استواري آنها در پايايي و خلل ناپذيراش نقش
به سزايي دارد.
بدون شك سكولاريسم نيز از اين قاعده مستثني نيست و يكي از ژرفكاوانهترين
روشها در بازشناسي اين مكتب كاويدن بنيادهاي نظري و زيرساختهاي تئوريك آن
است.
كاوشگران و انديشمندان مباني متعددي براي سكولاريسم ذكر كرده اند، آنچه در
اينجا مورد بررسي قرار ميگيرد چهار مبنا است: اومانيسم، راسيوناليسم،
سيانتيسم و ليبراليسم.
اومانيسم
اومانيسم از اساسيترين زيرساختهاي نظري سكولاريسم است. اين واژه به
«انسانمداري»، «انسانگرايي»، «اصالت انسان»، و... ترجمه شده است. در منابع
غربي نيز تعاريف چندي از «اومانيسم» وجود دارد.
در شرح لغوي آن آمده است: «اومانيسم يعني هر نظام و روش فكري و يا عملي كه
در آن اصل غالب و حاكم منافع، ارزشها و حرمت و حيثيت انسان باشد.»
نيز در معناي فلسفي آن آمده است:
«چندي از رويكردهاي نظري و عملي اخلاقي كه بركاوشهاي علمي، خرد و
دستاوردهاي بشري در جهان طبيعت پافشاري كرده و غالباً اهميت خداباوري را
انكار مينمايد.»
اومانيسم در جهان غرب نحلهها و قرائتهاي گوناگوني يافته است. يكي از آنها
كه زيرساخت سكولاريسم است اومانيسم روشنگري است. به گفته «جان لويك»
اومانيسم روشنگري بر آن است كه:
«كانون اصلي توجه در وجود انسان كشف خواست و اراده خدا نيست، بلكه ساماندهي
زندگي و جامعه بر پايه عقل است. در نگاه اين متفكران ارزش و مقام انسان
رهين منشأ خدايي ادعا شده نيست، بلكه در گرو نظام و توانشهاي عقلاني وجود
زميني اوست.غايت انسان نه تقرب مستقيم به خداست و نه بهشت رستگاران، بلكه
غايت آدمي به انجام رسيدن پروژههاي اين جهاني است كه قوه خيال و خرد آدمي
پيشنهاد داده است.
در مجموع ميتوان اومانيسم را مشتمل بر آموزه هاي زير دانست:
1. انسان برترين ارزش است و مدار همه ارزشها منافع، خواستها و حيثيت انساني است.
2. ارزش انسان نه در بعد الاهي و روحاني و ملكوتي او، كه در خرد زميني و معاش انديش و دنيايي اوست.
3. انسان در تأمين منافع و خواسته هاي خود خويش بسنده و خودكفاست.
4. غايت فرجامين بشر نه كمال معنوي و قرب الاهي، كه عمارت دنيا و بهسازي زيست دنيايي است.
نقد و بررسي
چنانكه ملاحظه شد اومانيسم همه توجه خود را به بعد زيستي و حيواني آدمي
معطوف داشته و شخصيت عالي و «من» حقيقي انسان را به نابودي كشيده است.
انسان اومانيسم خليفه خدا و مسجود و آموزگار فرشتگان نيست، بلكه آخرين
حيوان در روند تكامل زيستي و محصول نهايي فرايند تنازع بقاست.
اومانيسم خير و غايت فرجامين انسان را چيزي جز تلاش براي عمارت دنيا و
ادامه مبارزه براي تداوم و بقاي زيست حيواني و دنيايي نميبيند. چنين نگاهي
به انسان پيامدهاي ناگوار و جبرانناپذيري در بر دارد، از جمله:
أ . نفي ارزشها: انسانگرايي در ارزشگزاري نسبت به انسان گرفتار دو اشكال اساسي شد:
يكي آنكه بخش اعلاي وجود آدمي و ارزشهاي حقيقي وابسته به آن را ناديده انگاشته است.
دو ديگر اينكه آدمي را مبدء و خاستگاه همه ارزشها قرار داده و ناخودآگاه
راهي را پيموده كه به نفي ارزشها انجاميده است، زيرا چنانكه گذشت اصل حاكم
در اين مكتب منافع و خواسته هاي دنيايي انسان است، لاجرم سود و منفعت آدمي
بر هر قاعده و ارزشي تقدم مييابد، واقعيت جانشين حقيقت ميشود و لاجرم هر
ارزشي را ميتوان به پاي منافع و هوي و هوسهاي آدمي قرباني كرد.
ب. پوچگرايي و نااميدي: اومانيسم با كنار نهادن خدا و قرار دادن انسان در
جايگاه مبدء و منشأ همه ارزشها و خاستگاه نخستين شناخت و معرفت، و نيز
محدودسازي غايت حيات آدمي به عمارت چند روزه دنيا، آن هم در جهاني كه همه
تنازع است و تزاحم، يكباره سر از پوچگرايي و نهيليسم درآورده است، زيرا
جهان اومانيستي جهاني رهاست و آدمي در آن با همة توان براي بقاي خود
ميكوشد، ولي عاقبت به ديار مرگ و نيستي رهسپار ميشود.
برآيند تفكر اومانيستي از جهان و زندگي اين خواهد شد كه:
زندگي چيست خون دل خوردن اولش رنج و آخرش مردن
ج . اسارت نوين انسان: انديشه انسان مداري در عمل مجالگشاي بيشترين سوء
استفاده ها و قرباني كردن انسانها بهپاي منافع مدعيان آن بوده است.
«ديويس توني» بر آن است كه انسان مداري شعاري براي سركوب بسياري از انسانها
بوده است. از ديدگاه او نازيسم، فاشيسم، استالينيسم، و امپرياليسم همه
همزاد و هم تبار با اومانيسم است.
از همين رو پارهاي از انديشمندان اومانيسم را مساوي با «جنبش ضد انساني»،
«توجيهگر مراكز قدرت»، «مفهومي فريبنده» و «نداي برتري نژادي» خوانده و
گفته اند: «تقريباً امكان ندارد به جنايتي فكر كنيم كه به نام انسانيت صورت
نگرفته باشد.»
منبع: پرسان