به گزارش پایگاه 598 به نقل از بولتن ، 27 تیر ماه، سالروز پذیرش قطع نامه است. همان که حضرت روح الله از آن تعبیر به جام زهر کرد. آن چه می خوانید متن پیاده شده سخنرانی شهید احمد کاظمی فرمانده وقت لشگر ۸ نجف اشرف در جمع نيروهاي این لشكر درپادگان انبياء شوشتر است که چند روز پس از پذیرش آتش بس ایراد شده است.
بسمالله الرحمن الرحيم
لا حول و لا قوه الا بالله العليالعظيم
ما عمليات والفجر ۸ و آن حركت بسيار بزرگ و خارج از انتظار دشمنان را انجام داديم، از اروند رود عبور كرديم و فاو را تصرف نموديم، اينها به يك نتيجه جديدي رسيدند كه بايست در ارتش و در تشكيلات نيروي زميني خودشان هم تغييراتي ايجاد نمايند.
صدام از همان روز شروع به تشكيل لشكرهاي بيشتري كرد، نيروهاي كيفي را از داخل ارتش جدا نمود، لشكر گارد را تشكيل داد، بعداً لشكر گارد را به سپاه گارد تبديل كرد و شروع به يك برنامهريزي جدي نمود كه هم جلوي ما را بگيرند و هم در يك زمان مناسبي به ما هجوم بياورند.
حال اگر بخواهيم در بحثهاي تاكتيكي آن وارد بشويم، خيلي زمان ميگيرد ولي اگر بخواهيم در يك جمعبندي خيلي كوچك به اين مساله برسيم، بايد بگويم كه دشمن در سال ۱۳۶۷ (سال جاري) در عرض چهار ماه فاو، شلمچه، جزيره و بقيه جاهايي را كه ما داخل خاكشان بوديم از ما پس گرفتند! تغييراتي اين شكلي در يك زمان كوتاه به وجود آوردند. در واقع برنامهاي بود كه از زمانهاي گذشته و چند سال قبل روي آن كار كرده بودند و اين زمان را مناسب ديدند و شروع كردند، كه اگر جمعبندي كنيم، ميبينيم كه اينها بعد از عمليات والفجر ۸ كه اواخر ۶۴ و اوايل ۶۵ بود شروع كردند.
من يادم است از اسرا هم كه سؤال ميكرديم، ميگفتند يك تيپهايي در عراق دارد تشكيل ميشود به نام تيپهاي طلايي؛ يعني در همان روزهاي اولي كه ما در فاو بوديم اسرا ميگفتند كه عراقيها دارند بين گردانها نيروهايي را كه خيلي وفادار به حكومت عراق و صدام هستند جدا ميكنند كه داوطلب بشوند و براي آموزش بفرستند و اينها را تحت تيپهاي طلايي سازماندهي كنند. همينطور كه روزها پيش ميرفت، بعد از چند وقت گفتند كه اين تيپهاي طلايي به لشكرهاي طلايي تبديل شدهاند. اين سرعت، خيلي زياد بود...
دشمنان صرفهجويي قوا را كه يك اصل تاكتيكي در نظام ارتشهاي كلاسيك است، شروع كردند. اينها تا قبل از عمليات والفجر ۸ ، به قواي خودشان اهميت زيادي نميدادند، براي ايشان تصرف سرزمين و پاتك در همان موضع و آن لحظه ضروريتر بود تا اينكه مثلاً قوايشان را حفظ كنند.
ما ميديديم كه اينها در عملياتها چند تيپ پشت سر هم ميگذارند و پشت بيسيمهايشان ميگفتند كه وقتي تيپ اول عبور كرد و همه كشته شدند، تيپ دوم حركت كند و بعد تيپ سوم! يعني تا اين حد پس گرفتن زمينها برايشان مهم بود، كه هيچ بهايي براي نيروهايشان قائل نبودند و تلفات خيلي عمدهاي هم ميدادند.
شما حساب كنيد! اگر شما را توجيه كنند، شما را يك ماه، بيست روز يا دو ماه به يك منطقهاي كه ميخواهد در آن عمليات بشود ببرند. از روي كالك، نقشه و در يك زمين مشابه مانور كنيد، مثلاً اگر عبور از رودخانه لازم باشد، برويد و آموزش غواصي ببينيد و شنا ياد بگيريد و سلاح مخصوص آن عمليات را بگيريد و به خوبي توجيه بشويد، چهقدر با سرعت ميتوانيد آن عمليات را انجام بدهيد؟ ولي اگر غير از اين باشد شما را جلوي اين خط ببرند و بگويند كه اين خط است، ميخواهيم به آن حمله كنيم، آن هم دشمن است! نه توجيه هستيد، نه ميدانيد چه كار بايد كنيد، فرمانده گروهان يا دسته شما هم آگاه نيست و تلفات بسيار زيادي ميدهيد و درصد موفقيتتان هم خيلي كم است. آنها به اين شكل وارد ميشدند، سربازهايشان را كه در جبهه شمالي، در جبهه مياني و يا در پادگانها در حال احتياط بودند سوار ميكردند، ميبردند، ميگفتند كه ايرانيها آمدهاند، فرماندههان از روي كالك و نقشه ايشان را توجيه ميكردند و ميگفتند كه اين زمين را ايرانيها تصرف كردهاند، اين تيپ بايد از آنجا حمله كند، اين زرهي از اينجا حمله كند و ما هم آتش فراواني ميريزيم، شما سريع برويد و اين سرزمين را تصرف كنيد! دشمن در تمام پاتكهايش ناموفق بود، الا عمليات بدر كه آن هم يك بحث عقبه و تاكتيكي دارد كه نقطه ضعفهايي از جانب خودمان در امر عدم پشتيباني بوده، در ضمن جبهه آبي ما وسعت زيادي داشت و نميتوانستيم با قايق پشتيباني كنيم. غير از عمليات بدر در تمام عملياتهاي ديگر پاتكهاي دشمن ناموفق ماند، هر جايي را كه تصرف كرديم، نتوانستند از ما پس بگيرند ولي در بعضي از عملياتها اصلاً نگذاشتند كه وارد خطشان بشويم، مثلاً در عمليات والفجر مقدماتي نگذاشتند كه خط را درست پاكسازي كنيم، در عمليات كربلاي 4 نگذاشتند كه به خوبي به خط مسلط بشويم، ولي در جاهايي كه توانستيم به خوبي خط را بگيريم، نيروهاي در خط دشمن را منهدم كنيم و احتياطهاي محلي ايشان را از منطقه پاكسازي كنيم، اينها هر چه پاتك كردند، پاتكهايشان ناموفق ماند و آنها اين نكته را ميدانستند، چون كلاسيك بودند، ولي براي آنها سخت بود كه قبول كنند چون غرور نظامي داشتند.
اينها در اول جنگ هم اشتباهاتي داشتند، شايد اگر اين اشتباهات را در اول جنگ نميكردند، ميتوانستند خيلي بيشتر به ما ضربه بزنند. در دوران جنگ هم وقتي ما به اينها حمله ميكرديم، سريع ميآمدند و پاتك ميكردند! اين پاتكها به جز مرگ خودشان بهرهديگري در پي نداشت. اينها اين نكته را به فرماندهانشان گفتند و به يك جمعبندي رسيدند، يعني به فرماندهي جنگ و به فرماندهي كل نيروهاي مسلح كه خود صدام باشد اين را فهماندند كه يك اشتباهي به اين شكل در كار است و بايد زمان را از دست بدهيم و در بعضي از موقعيتها زمينها را هم از دست بدهيم تا يك زمان مناسبي به دست بياوريم، چون نيرويي كه ميخواهد حمله كند، بايد توجيه بشود و آموزش مشابه ببيند. اخبار و اطلاعاتي از وضعيت ما را هم منافقين براي آنها بردند و با وضعيتي كه ما داشتيم، اينها به يك جمعبندي رسيدند و به نقطه ضعف ما پي بردند.
در يك زمان خاصي جبهه ما مملو از آدم است و حسابي نيرو داريم، در يك وقتي هم همه ميروند، اين يك نقطه ضعف بسيار عمدهاي بود كه دشمن در جبهه ما ميديد. جبهه ما در يك فصل خاصي كه هوا مناسب بود و مدرسهها تعطيل بودند، كشاورزها نيز مساله كشاورزي را حل كرده بودند پر از نيرو بود، در غير اين فصل نيروهايمان در جبهه خيلي اندك بودند، همه چيز تعطيل ميشد، يك دفعه ميديديم يك آمار پنج شش هزار نفري يك لشكر، در يك فصلي از سال به دويست سيصد نفر تبديل ميشد! دشمنان اين دو جمعبندي را كنار هم گذاشتند، يك وضعيتي هم در سازمان رزم خوشان به وجود آوردند و نيروي جدا از نيروي دفاعي خودشان در جبهه ارتش خودشان تشكيل دادند. اين دو جمعبندي به همراه تجديد قوا و ورود نيروهاي جديد به نيروي زميني عراق و استفاده وسيع از شيميايي و آتشهاي خيلي فراوان را كنار هم گذاشتند و شروع به كار كردند.
حالا نياز به يك زمان داشتند كه اين زمان مناسب را آزاد گذاشتند. تعداد نيروهاي ما هم در سال 66 خيلي كم بود، ما در عمليات حلبچه كه با آن وسعت و با آن عظمت حمله كرديم و به منطقه رفتيم بيشتر از شصت هفتاد گردان نداشتيم، يعني يك پنجم گردانهاي فعلي! مجبور هم بوديم كه به آنجا برويم و عمليات كنيم، وضعيت ما خيلي نامناسب بود، مجبور بوديم يك عمليات وسيع كنيم، در مرز گشتيم تا يك جاي مناسب را براي عمليات پيدا كنيم كه هم به نيروي خودمان بخورد يعني بتوانيم با اين نيرو عمليات را انجام بدهيم و هم موفقيت داشته باشيم كه سرانجام آن منطقه را پيدا كرديم. اين براي ما بايد روشن شود، ارتش عراق اين كار را در عرض چهار يا شش ماه نكرد، بلكه اين را در عرض چهار پنج سال برنامهريزي كرد و در عرض چهار تا پنج ماه اقدام نمود كه تا اين حد به نتيجه رسيد. ما بعد از جريان فاو، اين وضعيت را از عراق ديديم با اين حجم نيرويي كه در فاو وارد كرد. ميدانيد كه مثلاً اگر ما در جبهه فاو يك نفر در خط داشتيم، دست كم سي نفر ما دست كم چهل نفر حمله ميكردند و همينطور كه پيش ميرفتيم، چون يك تحركي هم در ارتش عراق به وجود آمده بود.
ديگر نيروهاي جيشالشعبي، تيپهاي سه رقمي، ژاندارمري و شورتهها پشت اين حركتهاي خودشان ميگذاشتند و ميخواستند اينها را هم مانوري كنند، ميگفتند كه اين گارد خط را ميشكند، شما پشت سرش عمليات را ادامه بدهيد و نيروي خيلي وسيعي در عملياتهاي خودشان پشت سر هم وارد ميكردند.
بعد از اينكه جمهوري اسلامي قطعنامه ۵۹۸ را قبول كرد، وقتي اينها ديدند كه ما قطعنامه را قبول كردهايم و در وضعيتي هستيم كه اكثر جبهههايمان سقوط كردهاند و يا خودمان آنها را تخليه كردهايم، دستور هجوم سراسري دادند. مثلاً ما جبهه حلبچه، ماووت، سليمانيه و حاج عمران را به اختيار خودمان تخليه كرده بوديم، حتي همين منطقه عمليات رمضان را به اختيار خودمان تخليه كرده بوديم، اينها كه چنين وضعيتي را ديدند، به همه ارتشها و تيپهايي كه در سرتاسر مرز داشتند دستور هجوم سراسري دادند، كه ظاهراً از پذيرش قطعنامه سه چهار روز گذشته بود كه اينها شروع به حمله كردند و در جنوب، سپاه سوم يك حمله گستردهاي را شروع كرد.
در غرب حمله بزرگي شد كه ارتش عراق تقريباً تا سر پل ذهاب آمد. در ضمن از منافقين هم استفاده كردند و اين طرح را داشتند كه به تهران بيايند! به خيال اينكه ما سلاحهايمان را از دست دادهايم و نيروهايمان هم روحيه خودشان را از دست دادهاند و توان نداريم ولي خداوند كمك كرد و قبل از اينكه در غرب، آن اتفاقات به آن شكل بيفتد، دشمن در جنوب با آن تهاجم گستردهاي كه كرده بود، شكست خورد!
من خودم به يقين رسيدم، روز اول كه عراقيها حمله كردند، با حجم نيرويي كه از عراقيها ميديدم، تصور نميكردم كه قصد اينها خرمشهر باشد، به حسينيه سر زدم يك افسري را به اسارت گرفته بودند، با او صحبت كردم و پرسيدم كه هدف شما چيست؟ گفت كه "يك گردان ما ديروز منهدم شده، امروز چند تيپ ديگر به ما اضافه شده و در نهايت قصد ما تصرف خرمشهر است" كه الحمدالله رزمندگان اسلام محكم ايستادهاند و دشمن شكست خيلي خوبي خورد و تعداد زيادي تانك و نفربرش را از دست داد و به مرز خودش عقب نشيني كرد و اين نقطه جديدي شد. چون اينها ميخواستند سه چهار روز ببينند كه چه كار بايد كنند، بايستي دنبال قطعنامه و آتشبس بروند يا اينكه در اين وضعيت مناسب، يك جاپايي، يك سر پلي، يك خرمشهري، يك آباداني، يك منطقه استراتژي مهمي از ما بگيرند و بگويند كه ما سه چهار شرط هم داريم، اگر شما ديگر حال جنگيدن نداريد و ميخواهيد صلح كنيد و به نتيجه رسيدهايد كه قطعنامه ۵۹۸ به اجرا در بيايد، ما به چند امتياز هم نياز داريم كه بايد به ما بدهيد! ولي الحمدالله خداوند كمك كرد و در آن وضعيت، رزمندگان اسلام به پيروزي رسيدند.
الان وضعيت نامعلومي در جبهه خودمان داريم، صحبت، حرف و مسائل زياد است. انقلاب اسلامي تصميمي گرفته است و چون امر ولايت است ما مطيع آن هستيم، اگر به ما امر كنند كه نجنگيد، نميجنگيم، اگر امر كنند كه در جبهه بمانيد، ميمانيم و اگر امر كنند كه سر قله بايستيد يا در آفتاب تا ظهر بمانيد، ميمانيم. هر چه امام بفرمايند، انجام ميدهيم. الان ما بايد خيلي حواسمان را جمع كنيم كه در اطاعت از اماممان يك وقت خداي نكرده سستي و كوتاهي نكنيم. خط مشي انقلاب كه روشن شده، امام در صحبتهاي صريح فرمودهاند كه پذيرش قطعنامه ۵۹۸ براي ما يك تاكتيك نيست كه دنيا و دشمنان بنشينند و بگويند كه اينها يك تاكتيك است، ميخواهند سازمان خودشان را تجهيز كنند، اسلحه بخرند و دوباره حمله كنند! ما فقط ميخواهيم قطعنامه ۵۹۸ به اجرا در بيايد و آتشبس بشود...
اين روزها من با بعضي از برادرها مواجه شدهام كه ميگويند ديگر صلح شد ما ميرويم، خداحافظ! اين خيلي اشتباه است.
برادرها! ما امروز بايد محكم در جبهههايمان بمانيم، ببينيد الان چه قدر دارند مسئله آتشبس را كش ميدهند! مگر يكي از شرايط اين نبود كه با سرعت آتشبس اجرا بشود؟ يك روز ميگويند سه روز ديگر، يك روز ميگويند دو هفته ديگر.