کد خبر: ۱۵۱۱۹
زمان انتشار: ۱۵:۱۷     ۱۱ تير ۱۳۹۰

بولتن نیوز : این فرد نیاز به معرفی ندارد. این جمله را اگر بتوان برای افراد محدودی در عرصه فرهنگ و هنر به کار برد به یقین یکی از آنها پرویز پرستویی استاد خوش اخلاق و بزرگ منش سینمای ایران است که در سال ها کار هنری لحظات نابی را برای مردم رقم زده است . پرستویی برای خیلی ها حاج کاظم و برای خیلی ها رضا مارمولک و برای خیلی ها پدر نگران به نام پدر است اما نکته ای که در این بین بسیار مهم به نظر می رسد این است که پرستویی ماندگار است در هر نقشی و هر جایی که باشد . مدت هاست که استاد مسلم سینمای ایران گزیده کار تر شده است اما از چهار شنبه گذشته فیلم جدید او به نام سیزده59 با بازی فوق العاده او به روی پرده رفته است . به همین بهانه گفت و گویی خواندنی با وی را تقدیم می کنیم .

 
--------------------------------------------------------------------------------

متولد 1334 از همدان است و با مدرک درجه يك هنري (معادل ليسانس) از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي پا به عرصه سینما گذاشت. فعاليت هنري خود را از سال 1348 با اجراي نمايش در مراكز رفاه، كاخ جوانان و كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان آغاز كرد. در سال 1353 براي بازي در نمايش « دكه » و يك سال بعد براي بازي در نمايش « تسليم شدگان » جايزه كاخ جوانان را گرفت. براي نخستين فيلمش « ديار عاشقان » ديپلم افتخار بازيگر نقش دوم را در دومين جشنواره فیلم فجر گرفت. او همچنين برنده ديپلم افتخار بهترين بازيگر نقش اول مرد در چهاردهمين جشنواره فيلم فجر براي فيلم
« ليلي با من است » و برنده سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول مرد در شانزدهمين جشنواره فيلم فجر براي فيلم « آژانس شيشه اي» شد. بازي زيباي او در فيلم « موميايي 3 » تحسين همگان را در هجدهمين جشنواره فيلم فجر برانگيخت. سال 1380 سال خوبي براي او نبود. فيلم « آب و آتش » با بازي نه چندان دلچسب و انتخاب نامناسب او و فيلم تكه پاره شده « موج مرده » با تكرار نقش حاج كاظم « آژانس شيشه اي » چهره موفقي از وی به جا نگذاشت.
پرويز پرستويي که لقب پرستوی سینمای ایران را یدک می کشد، در سال 1381 فيلم نچندان موفق «عزيزم من كوك نيستم » را با بازي خوبش بر پرده سينماها داشت كه در همان سال يكي از دو جايزه بهترين بازيگر مرد را از « جشن ماهنامه دنياي تصوير » دريافت كرد. در سال 1382 بار ديگر چشمها را به سوي خود خيره كرد. بازي معركه و ماندگار او در نقش « رضا مارمولك » در فيلم «مارمولك » (كمال تبريزي) سيمرغ بلورين ويژه هيئت داوران جشنواره بيست و دوم فيلم فجر (بهمن 1382) و تنديس بهترين بازيگر نقش اول مرد هشتمين جشن خانه سينما (شهريور 1383) را براي او به ارمغان آورد.
وی همچنین براي بازي در فيلم « بيد مجنون » (مجيد مجيدي) و « به نام پدر » (ابراهيم حاتمي كيا، 1384) براي دو بار پياپي برنده سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول مرد از بيست و سومين و بيست و چهارمين جشنواره فيلم فجر شده است.
از پروژه های سینمایی او می توان به فیلمهاي سينمايي:
ديار عاشقان (حسن كاربخش، 1362)، پيشتازان فتح (1362)، سازمان 4 (1366)، شكار (مجيد جوانمرد، 1366)، حكايت آن مرد خوشبخت (رضا حيدرنژاد، 1369)، مار (مجيد جوانمرد، 1370)، آدم برفي (داود ميرباقري، 1373)، ليلي با من است (كمال تبريزي، 1374)، مهرمادري (كمال تبريزي، 1376)، رواني (داريوش فرهنگ، 1376)، آژانس شيشه اي (ابراهيم حاتمي كيا، 1376)، مرد عوضي (محمدرضا هنرمند، 1377)  روبان قرمز (ابراهيم حاتمي كيا، 1377)  شوخي (همايون اسعديان، 1378)  عشق شيشه اي (رضا حيدرنژاد، 1378) موميايي 3 (محمدرضا هنرمند، 1378)موج مرده (ابراهيم حاتمي كيا، 79-1378)  آب و آتش (فريدون جيراني، 79-1378) عزيزم من كوك نيستم (محمدرضا هنرمند، 1380)  ديوانه اي از قفس پريد (احمدرضا  معتمدي، 1381) دوئل (احمدرضا درويش، 1381) بانوي من (يدالله صمدي، 1381) دوئل (احمدرضا درويش، 1381) مارمولك (كمال تبريزي، 1382) بيد مجنون (مجيد مجيدي، 1383) به نام پدر (ابراهيم حاتمي كيا، 1384) اشاره کرد و مجموعه های تلویزیونی امام علي (ع) (مجموعه - داود ميرباقري - 1370) آواي فاخته (مجموعه - بهمن زرين پور - 1375) زير چتر خورشيد (مجموعه - بهمن زرين پور -  1376) خاك سرخ (مجموعه - ابراهيم حاتمي كيا - 80/1379) زير تيغ (مجموعه - محمدرضا هنرمند -  1385) از جمله آثار بیادمندنی او در تلویزیون ایران بوده است.
 


--------------------------------------------------------------------------------

پرستویی به علاقه خود به پرواز اشاره می کند و می گوید: « اصولا پرواز را خیلی دوست دارم. پرواز کردن پرنده را بارها و بارها تماشا کرده‌ام. حسی که در پرواز وجود دارد، حس خیلی غریبی است.»

پرستوی سینمای ایران، از انتخاب نقش هایش و وسواس در انتخاب هایش اینگونه برایمان می گوید: «اصولاً من در شروع هر کار فکر می‌کنم که این فیلم چه چیزی به من اضافه می‌کند. خیلی هنرپیشه‌ها هستند که فقط قرار است بازیگر باشند و با هیچ جهان دیگری ارتباط ندارند. اما همین جهان دیگر است که مرا به بازیگری کشانده است. انگیزه خیلی‌ها از بازیگری این است که دیده شوند و به آن‌ها توجه شود. اما وقتی از من می‌پرسند انگیزه شما از بازیگری چیست، می‌گویم  درد!»

او از دردهایی می گوید که در محیط زندگی اش با آنها دست و پنجه نرم کرده است: « من در محیط و منطقه‌ای زندگی کرده‌ام که پر از درد و زیر خط فقر بوده. همیشه احساسم این بود که این بغض فروخورده‌ای را که دارم، چه جوری می‌توانم بیرون دهم.  من در آن محیط، حتی حق تماشاکردن تلویزیون را نداشتم و از پشت شیشه‌های قهوه‌‌خانه‌ها تلویزیون می‌دیدم. البته قهوه‌خانه جای امنی برای کودک دوازده سیزده ساله‌ای مثل من نبود.در من جوششی وجود داشت و با توجه به شرایط زیستی خودم احساس می‌کردم باید این جوشش را بیرون بریزم.  شاید من فریاد زدن را از نمایش‌های خیابانی، معرکه‌ها و تعزیه‌ها یاد گرفته باشم. در چهارده‌سالگی وقتی معلمم از من پرسید برای چه می‌خواهی بازیگر شوی، می‌خواهی جای کدام هنرپیشه باشی، گفتم من اصلاً نمی‌خواهم جای کسی باشم. بازی کردن را دوست دارم. این که از خود خارج شوی و تبدیل شوی به کسی دیگر را دوست دارم.»

بازیگری برایم سیر و سلوک است
 
او از تعهد خود و فرار از مثلث کار و پول و زندگی می گوید و این مثلث را برای خود بیهوده می داند و اضافه می کند: « من از همان اوایل نوجوانی فشارهایی را احساس می‌کردم. نوع زندگی خانواده‌ام و محیطی که در آن بودم، همه در من تلمبار می‌شد. عالم بازیگری به نظر من یک‌جور سیر و سلوک است و بعد در جامعه هم خود‌بخود نگاه آدم دقیق‌تر و عمیق‌تر می‌شود. بعد ناهنجاری‌ها را می‌بینی، نابسامانی‌ها را می‌بینی. حتی شادی‌ها را می‌بینی. اصلاً قرار نیست همه‌اش به اصطلاح  سیاهی باشد. نه، اصلاً شیرینی‌های زندگی را آدم می‌بیند. من کار طنز هم کرده‌ام که تماشاچی برای آن ریسه رفته است.وقتی می‌بینی به آن چیزی که داری می‌گویی توجه می‌شود و این ارتباط وجود دارد، خود به‌ خود مسئولیت‌هایی را احساس می‌کنی. دیگر یک آدم معمولی نیستی که فقط همان مثلث کار و پول و زندگی را داشته باشی. من از یک‌جایی دریافتم که این مثلت برای من بیهودگی است.یک زمانی آن قدر اسم خودم را تکرار کردم که به پوچی مطلق رسیدم. چرا اسمم شده پرویز؟ یعنی چی، به چه معنا؟ احساس کردم باید هویت داشته باشم. احساس کردم که باید کاری انجام دهم، خدمتی بکنم. یک شرح وظایفی برای خودم داشته باشم، پیش از آن‌که بخواهم شعار بیرونی برای خلق بدهم.
احساس می‌کردم یک چیزهایی کم دارم و باید بروم کنکاش کنم و خیلی قضایا را فراگیرم. شاید من اولین کسی بود که در ایران در اولین سالی که جشنواره رقابتی بود، جایزه گرفتم. در اولین مصاحبه‌ای که با من کردند، پرسیدند که شما چه احساسی دارید؟ گفتم، امیدوارم بیکار نشوم و علتش را هم گفتم. گفتم که من الان دیگر احساس می‌کنم مسئولیت دیگری دارم و این سیمرغی که به من داده‌اند، حکایت آن است که باید یک جاده بی‌انتها را بروم.من به این دریافت‌ها رسیده‌ام و این‌ها همه توشه راه من هستند.  با خودم درگیرم و می‌گویم اگر یک کاری بتواند به من اضافه کند، اول برای خودم باشد.  من با مخاطبم خیلی ارتباط دارم. این‌طور نیست که خودم را در کوچه و خیابان پنهان کنم تا من را نبینند که مبادا مزاحم من شوند. اتفاقا من می‌روم مزاحم آن‌ها می‌شوم.»

خود عباس آژانس شیشه ای را دیدم
 
پرستویی از خاطره اش از اکران «آژانس شیشه ای» در همدان می گوید و از مسکّن شدن این فیلم برای «عباس» خبر می دهد و می گوید: «من فیلم «آژانس شیشه‌ای» را کار کردم. خودم همدانی هستم و رفتم آنجا که جشنواره‌ی دفاع مقدس در همدان قرار بود به من جایزه دهد. وقتی من رفتم و پا گذاشتم به سینمای همدان، ۱۰ روز بود که «آژانس شیشه‌ای» آنجا در کنار جشنواره اکران بود. مردم ازدحام کرده بودند و اول وقتی مرا دیدند، خیلی ابراز احساسات کردند.
بعدش دیدم از ته سالن یک نفر با دو عصا و با بدبختی دارد به طرف من می‌آید. من هم رفتم طرفش. نیم‌متر مانده بود به او برسم که عصا را انداخت و افتاد توی بغل من. او گریه کرد، من گریه کردم. دم گوشش گفتم، چکار می‌کنی؟ چرا ما را خراب‌مان کردی؟ گفت، من خود عباس‌ام! عباسی که در آژانس شیشه‌ای ترکش توی گلویش هست و می‌خواهد بمیرد. گفتم، یعنی چی خود عباس‌ام؟ گفت، فقط اسمم فرق می‌کند. من ترکش توی بدنم هست، کمیسیون پزشکی تشکیل شده، باید بروم لندن. ولی من را نمی‌فرستند. ولی یک اتفاقی در من افتاده. گفتم چی؟ گفت، من در واقع به ضرب و زور قرص و دارو زنده‌ام. وقتی پایم را از خانه می‌گذارم بیرون، نمی‌دانم پنج دقیقه‌ی دیگر می‌خورم زمین یا ۱۰ دقیقه‌ی دیگر. اصلاً امید به برگشت من ندارند. اما این فیلم باعث شد اتفاقی در من بیفتد. مدیر سینما لطف کرده و من را بیرون نمی‌کند. ۱۰ روز است که از صبح میآیم سینما و تا شب آژانس شیشه‌ای می‌بینم و این موجب شده من ۱۰ روز داروهایم را قطع کنم.اینجاست که من می‌بینم چه وظایف سنگینی دارم، چه مسئولیت سنگینی‌ست. پس هنر آن قدر وسیع و ژرف است که می‌تواند زندگی یک انسان را نجات دهد.

سوژه های فیلم ها دم دستی شده
 
استاد سینمای ایران از سوژه فیلم های این روزها می نالد و از وظیفه هنرمندی اش در قبال مردم می گوید:« متاسفانه اکثر فیلم‌های‌ما الان درگیر سوژه‌های دم دستی شده‌اند که حتی وقت پرکن هم نیستند. من فکر می‌کنم که امروزه مردم ایران با پروسه‌ای که طی کرده‌اند، انقلاب، جنگ و پس لرزه‌های جنگ و بعد بقیه مسائلی که همین طوری می‌آید جلو، هنوز حال خوب خودشان را شاید پیدا نکرده‌اند.  فراغتی پیدا نکرده‌اند که به یک آرامش کامل برسند.آن وقت من هنرمند وظیفه‌ام در قبال این مردم چیست؟ هر جای دنیا من فکر می‌کنم، این اصلاً خاص ایران نیست که هنرمند یک شرح وظایف خیلی سنگینی دارد. ما می‌توانیم یک بیمار را نجات دهیم، لبخندی گوشه‌ی لب کسی بنشانیم. خیلی سخت است خنداندن آدمها در خیلی از مواقع. خیلی سخت است اشک آدم را درآوری. ما اگر بتوانیم این ارتباط را داشته باشیم، خیلی وضع خوبی خواهیم داشت. در هر جای دنیا.»
پیشکسوت سینمای ایران بازیگری را هدیه ای از جانب خدا برای خود می داند و علی رغم تمام گرفتاری ها و عدم آرامش اش، از اینکه بازیگر است و میهمان خانه های مردم، خدا را شکرگزار است: «باید بگویم که واقعا زندگی آرامی ندارم. من در طول شبانه ‌روز شاید سه ساعت بیش‌تر نمی‌توانم بخوابم. آن سه ساعت هم انگار مثل تکنولوژی امروز فقط موبایلم را شارژ می‌کنم. والا خواب اصلاً توی زندگی من وجود ندارد. این شاید بد باشد، ولی گفتم ممنونم از خدا، چون من را به این ابزار مسلح کرده و این اتفاق افتاده است. من بارها گفته‌ام که ما خیلی راحت می‌توانیم بدون دعوت برویم توی خانه‌های مردم. هیچ کس نمی‌تواند این کار را بکند. ما راحت می‌توانیم برویم توی خانه‌های مردم و این خیلی نعمت بزرگی‌ست.»

پرستویی لذت بازیگری را در دیده شدند نمی داند و از اینکه در دل مردم جای می گرد لذت می برد و می گوید:«حالا دیگر کلیشه‌ای شده که بگوییم من عاشق بازیگری‌ام. من خودم  با خیلی از جوان‌ها برخورد می‌کنم که می‌بینم تمام دغدغه‌شان این شده که  علی دایی شوند یا مثل فلان هنرپیشه، چون عشق دیده شدن اصلاً در همه انسان‌ها وجود دارد.  البته ما آدم داریم که مثلاً ۱۰تا برج توی مملکت‌دارد، ولی اصلاً دیده نمی‌شود. چه جوری بگوید من ۱۰تا برج دارم تا لذتش را ببرد. ولی من فکر می‌کنم که ۱۰تا چیه، صدهزارتا برج دارم. یک فیلم کار می‌کنم، می‌بینم توی خیلی خانه‌ها، بعد از قرآن و حافظ و خیام فرض کنید یک فیلم مارمولک هم هست. یا مثلاً یک فیلم آژانس شیشه‌ای هم هست. من همیشه به هنرجویانی که در کنارم بودند، ‌گفته‌ام که اصلاً فکر نکنید که بازیگری در آن شش ماه پروسه‌ای که آموزش می‌بینید یا آن آکادمی‌ست که در دانشگاه می‌گذرانید. من از در خانه‌ام که بیرون میآیم، فکر می‌کنم که کار من شروع شده است.»

استقبال مخاطب خستگی ام را در می برد
 
او استقبال مخاطب را بیش از دریافت جایزه برای خود جذاب و ارضا کننده می  داند و در این باره تصریح می کند:«بی‌اغراق بگویم، هر سالی که فیلم داشتم، غیر از یکی دو مورد، همیشه نامزد بودم برای جایزه. ولی اصلاً جایزه برای من اهمیتی نداشته. البته به آن احترام می‌گذارم و ازش استقبال می‌کنم. چون به‌هر حال چند داور نشسته و ارزیابی کرده و لطف کرده‌اند. اینجا من فکر می‌کنم که دارم نمره قبولی‌ام را می‌گیرم. اما اتفاقی که خستگی من را بعد از یک پروژه سنگین از بین می برد استقبال مخاطب است نه دریافتن جایزه»
وی از اعتقاد عمیقش به مردم می گوید و داور اصلی را در قبال کارهایش مردم می داند:«من همیشه اعتقادم به مردم بوده. ممکن است بگویند دارد شعار می‌دهد و ژست می‌گیرد که من برای مردم... من برای... همین است دیگر، چرا مردم نه؟ من جایزه اصلی‌ام را در واقع از مخاطبم می‌گیرم. شاید یکی از زیباترین اکرانی که در عمرم دیدم، در کلن بود که فیلم "سیزده ۵۹ " را اکران کردیم. هیچکس در طول فیلمی با مضمون جنگ سالن را ترک نکرد و سکوت مطلق شد و من در چشمان تماشاچیان اشک را دیدم.من به دوستانم می‌گویم کهبحث مظلومیت آدمی ‌و بحث انسان است. آدم‌هایی که قربانی شده‌اند، آدم‌هایی که جان‌شان را کف دستشان گذاشتند، بدون این که کسی به آن‌ها توصیه کند، رفتند و این کار را کردند. و الان دارد به آن‌ها بی‌مهری و بی توجهی می‌شود. دیده نمی‌شوند و طلبی هم ندارند و اصلاً هم نمی‌گویند. ما خیلی از این آدم‌ها را داریم که اصلاً اسم‌شان هیچ جا نیست. من در طول این فیلم «سیزده ۵۹» که کار می‌کردم، از کسی انرژی می‌گرفتم که توی اتاق ایزوله بود و نمی‌توانست حرف بزند. من حرف می‌زدم، او با "اس‌ام‌اس" جواب من را می‌داد.»
او از انتقاد های سازنده مخاطبانش می گوید و از این انتقادها استقبال می کند:« واقعیت‌اش این است که اگر جایی هم مخاطبانم انتقاد کرده‌اند، درست بوده. الان وقتی یک سناریو به دست ما می‌رسد، ناخود‌اگاه هزارتا سفارش در آن سناریوآمده. یعنی سناریونویس درنظر می‌گیرد که آیا این تصویب می‌شود، این را بنویسد، این کار را بکند یا نکند. این می‌شود که اصل قضیه، آن موضوعی که قرار بوده روی آن در سناریو و فیلم کار شود، می‌رود در حاشیه قرار می‌گیرد.خیلی از فیلم‌ها بوده که قرار بوده کار خوبی شود و اصلاً با این نیت ساخته شده. اما من هنوز به یاد ندارم که طی قریب به ۴۰ فیلم، ۵۰ تئاتر و هفت هشت ده سریال، هیچکدام را  بدون فکر انجام داده باشم. »
مردم باید به من امضا بدهند نه من به مردم
 
تنها زجر پرستویی از زبان خودش، امضا دادن به حامیانش است. او در این باره اینگونه توضیح می دهد:«پشیمانم از اینکه اینهمه فیلم بازی کرده ام! ببینید من وقتی از خانه بیرون می‌روم، نه عینک می‌زنم که کسی مرا نشناسد و نه عینک نمی‌زنم که بیایید مرا ببینید!  بزرگترین زجر من وقتی است که کسی می‌خواهد برایش امضا کنم. در واقع اذیت نمی‌شوم، جوری شرم حضور دارم. با خودم می‌گویم آخر چرا باید این آدم از من امضا بگیرد؟ من باید از او امضا بگیرم که کار مرا تایید کرده است.»بازیگر مطرح سینمای ایران از مهم قلمداد کردن همکاران بازیگرش در فیلم ها یاد می کند و با اعلام اینکه گاهی با پیچ دوربین راحت تر می خندم یا گریه می کنم تا این که بعضی موقع ها بازیگری جلوی من باشد، می گوید:«ممنونم که این سئوال را کردید. من دیگر تصمیم گرفتم با هیچ تهیه‌کننده‌ای کار نکنم. من الان دو سال است که با آقای نوروز بیگی دارم کار می‌کنم. چرا؟ به این خاطر که می‌گویم وقتی خودم حضور آنچنانی ندارم، فقط می‌شوم یک ابزار به‌عنوان یک بازیگر.بازیگر مقابلم برای من خیلی مهم است. وقتی می‌گویم من، از منیت نیست. اصولاً قاعده براین است. این کاری است که باید کارگردان بکند، ولی خیلی جاها اشتباه می‌کنند. خیلی جاها من نگاه می‌کنم به صورت بازیگر و  می‌بینیم هیچی پشت چشمش وجود ندارد. با پیچ دوربین راحت‌تر گریه می‌کنم یا می‌خندم تا این که بعضی موقع‌ها بازیگری جلوی من باشد که ببینم اصلاً در عوالم دیگری است. چون او به عنوان شغل نگاه کرده به نقش‌اش. حالا یا غم نان دارد یا مشکل دیگری دارد. آمده فقط چهارتا دیالوگ را حفظ کند و برود.»
دو ماه خودم را به نابینایی می زدم
 
پرستویی در توضیح پروژه بید مجنون اینگونه می گوید: کار آقای مجید مجیدی است. من نقش یک نابینا را بازی می‌کردم. من برای این که به نابینایی برسم، آقای نوروزبیگی به‌عنوان تهیه کننده شاهد هستند، دو ماه ۷/۵ صبح می‌رفتم مجتمع نابینایان. ماشین‌ام را پارک می‌کردم، چشم‌بند می‌زدم تا ۵ بعدازظهر. یعنی اگر همین الان برای من بریل بیاورید، با چشم بسته برایتان بریل می‌زنم. بازی اتفاقاً رنج‌اش لذتبخش است. من همیشه به طنز می‌گویم که از بازیگری فقط بازی کردنش سخت است، بقیه چیزهایش آن قدر خوش می‌گذرد به آدم. ولی مهم این است که من باید برسم به آن آدم. اگر برسم، مخاطب من هم به من می‌رسد.
پرستویی از پابند نبودن اش به دسته بندی های سینما خبر می دهد و اضافه می کند:«من خوشبختانه هیچ دسته‌بندی برای خودم ندارم. نه این که بگویم من فقط قرار است کار جنگی بکنم، اصلاً. یادم هست اولین فیلمی که بازی کردم، «دیار عاشقان» که جایزه هم گرفتم، بلافاصله یک فیلم جنگی به من معرفی کردند ولی بعدش دیگر کار نکردم. گفتم نمی‌خواهم در واقع پاستوریزه شوم. جامعه‌ی من فقط به این آدم‌ها خلاصه نمی‌شود. این‌ها یک بخش هستند و ما بخش‌های دیگری هم داریم. من کار طنز کردم، کار کمدی کردم، کار جدی کردم، سریال کار کردم. مثلاً شما تصور کنید سریال «زیر تیغ» را وقتی ما کار کردیم، خب این خیلی برای من جذاب بود که چقدر من می‌توانم روی آدمها تأثیر بگذارم. با این سریال" زیر تیغ" خیلی از آدم‌ها رفتند و آشتی کردند. خیلی از آدم‌ها از چوبه‌ی دار نجات پیدا کردند. یا خود من به تبع پخش آن سریال یک شب رفتم در بندرعباس. ماه رمضان بود و آنجا گلریزان گذاشته بودند. در همان شب مثلاً ۱۵۰ میلیون تومان پول جمع شد. ضمن این که ۹۰ زندانی آزاد شدند.یک‌جا اصلاً این جوری تقسیم کردم و اصلاً برای خودم تزی دارم. می‌گویم الان باید بروم تئاتر کار کنم. می‌گویند آقا تئاتر که بعدازظهر است. صبح بیا. می‌گویم من اصلاً بلد نیستم. تا حالا هیچ کس سابقه‌ای از من ندارد که همزمان در دو کار حضور داشته باشم.»
تئاتر یک جور بدن سازی برای من است
 
پرستوی سینمای ایران از تاثر تئاتر بر شخصیتش می گوید؛ تاثیری که سینما از القای آن عاجز است:«تئاتر مرا بارور می‌کند. تئاتر یکجورهایی من را آماده می‌کند . انگار بدن سازی است برای من. من آخرین تئاتری که کار کردم سه سال پیش بود.  آن موقع شاید هفت سال بود که تئاتر کار نکرده بودم. احساس کردم که نیاز دارم بروم تئاتر کار کنم. حالا کارهای من هم در سینما همه‌اش بیگاری بوده. یعنی هیچ وقت کار مبلمانی به من پیشنهاد نشده که بروم آنجا لباس‌های رنگ وارنگ بپوشم یا ماشین‌های رنگ وارنگ سوار شوم. همه‌اش کارهایی بوده که من دوست داشتم. یکجوری کارگری کردن است. ولی یک‌جا احساس کردم که نه الان باید با خودم خانه تکانی کنم. احساس کردم که باید خونم را تصفیه کنم. آنجاست که نیاز پیدا می‌کنم بروم تئاتر.تئاتر یک حس و حال دیگری دارد. حتماً خودتان می‌دانید و من دارم اضافه می‌گویم. این که رودررو و چشم در چشم، وقتی پرده می‌رود کنار، اصلاً آن فضای خامی که در سالن هست در واقع خیلی حال غریبی است. و آن یکجور تزکیه است، یکجور خانه تکانی کردن با خود است.»پرستویی از خط قرمزها و از تعامل خود با مخاطبانش اینگونه می گوید :«اصولاً ما برای این که بتوانیم زندگی کنیم و برای انجام کارهای نکرده‌مان، نیاز به حمایت داریم. ولی متأسفانه خب خیلی جاها نمی‌شود و ناچاراً یک خط قرمزهایی برای خودمان داریم. من هنوز فکر می‌کنم خیلی کارها هست که نکرده‌ام که در واقع نشده‌است که بکنم.  ولی هیچ وقت نخواستم از طرف کسانی از من قدردانی شود که با آن‌ها سنخیتی ندارم. فقط آن‌ها بستر و شرایط را برای ما فراهم می‌کنند.من با مخاطبم معنا پیدا می‌کنم. همیشه هم می‌گویم که دو پرویز پرستویی وجود دارد. یکی خود پرویز پرستویی که همین الان اگر در همین آلمان دوستی داشته باشم، مثلاً ۴۰ سال است که من را ندیده، اگر الان بیآید باهم بنشینیم، می‌گوید اِ این پرویز پرستویی که همان پرویز پرستویی‌ست، همان جوری حرف می‌زند، نه ادا دارد و نه اطوار دارد. ولی یک پرویز پرستویی هم هست که ساخته پرداخته‌ی جامعه است. یعنی آن‌ها ساختند این پرویز پرستویی را. درست است که من تلاش کردم، ولی ساختار اصلی را آن‌ها تشکیل داده‌اند. آن‌ها باعث شده‌اند که من خودم را پیدا کنم.من به این وضع خیلی وصلم، به آن خیلی نیازمندترم تا حتی به دولت خودم. دوست دارم این ارتباط  با مردم همچنان برقرار باشد وگرنه شاید نیاز به دیده شدن کسی ندارم، یعنی به حمایت کسی نیاز ندارم.»
سال ها در دادگستری کار کرده ام
 
بازیگر محبوب سینمای ایران از تجربه اش در دادگستری و شعب جنایی و خانواده می گوید  و توضیحاتی را درباره تلاش هایی در راستی جلوگیری اش از اعدام چند نوجوان اینگونه می گوید:«من برای این‌که هنر را برای خودم شغل ندانم، همیشه کار کرده‌ام. از دوران مدرسه وقتی به خانه می‌آمدم، مادرم برای من کار تراشیده بود و باید می‌رفتم برای درآمد خانواده در حد خودم کار می‌کردم. من حدود ۱۰ سالی هم دادگستری کار می‌کردم. ۱۰ سال در دادگاه کار کرده‌ام که دو سالش در دادگاه‌های خانواده و هشت سالش در دادگاه‌های جنایی بود. اتفاقاً ما آن موقع هم در شعبه‌ای که کار می‌کردیم، آماری داشتیم که چیزی قریب به ۲۰ تا ۲۴ قتل عمدی را رضایت می‌گرفتیم.
هدف من این نبود که از قاتل حمایت کنیم که بارک الله شما رفتی همه را کشتی، حالا ما میآییم رضایت می‌گیریم و جایزه هم به شما می‌دهیم. اصلاً این جوری نیست. اما این مورد به‌خصوص را، دوستان یکجوری بد توجیه شدند و آن جوان هم بالاخره اعدام شد.

آن جوان بهنود شجاعی بود. خیلی تلاش کردیم. من خودم دو بار رفتم نزد خانواده‌اش، حتی قبل از این که با آقای انتظامی برویم، رفتم و صحبت کردم. یکجورایی هم مجاب شده بودند. منتهی کمی این شیطنت‌های مطبوعاتی باعث شد جریحه‌دار شوند. به‌هرحال آن‌ها یک خانواده متعصب شهرستانی بودند. ما بدون این که آن‌ها بفهمند، به توصیه آقای انتظامی و پوراحمد گفتیم حسابی باز کنیم که مردم پول بریزند و خانواده مقتول را با پول یکجوری راضی کنیم که رضایت بدهند. اما موضوع درز پیدا کرد و مطبوعاتی شد.آن خانواده هم بالاخره تعصب داشتند و من حق می‌دادم به آن‌ها که مثلا قوم و خویش‌هایشان در لرستان بگویند که شما بابت خون ریخته شده بچه‌ات پول گرفتی. این شد که آن‌ها رفتند از ما شکایت کردند و بازپرسی هم که آنجا بود خواست خودی نشان دهد و بدون زمینه قانونی، یک حکم جلب برای ما نوشت.»
در پایان پرستویی در پاسخ پرسش خبرنگار ما مبنی بر اینکه اقای پرستویی بالاخره به مارمولک نزدیک تر  هستید یا به پرستو اینگونه جواب داد؟«من به پرستو نزدیک هستم. خب پرواز را دوست دارم. اوج گرفتن را دوست دارم.»
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها