جلیلی من نگویم تخت و جا گیر
جلیلی من نگویم کن شکم سیر
زپس داد عدالت داده ایم سر
عدالت را ندیدیم و شدیم پیر
جلیلی می رود محمود وکس نیست
نگردد در خشوعت لحضه ها دیر
گرفتار نقاب چهره ها ییم
که گوییم مرد میدان کو و تدبیر
گهی کج می رویم گه تند وتفریط
نیافته مرد ره را نیست تقصیر
دلم از غربت سید علی سوخت
که را یاری مولا گشت تقدیر ؟
جلیلی تو علم بردار قدم نه
ز مولا رو مگردانی به تعبیر
در این ره صد هزاران تیر وسنگ است
نه هر کس مرد ره بود و کمانگیر