بولتن نیوز : آيت الله العظمي بهجت بهخلاف همگنان سنتي خود در حوزه علميه قم، از منظر ايجابي به سياست مينگريست و واجد آرايي مهم در اين باره بود. او كه در سالهاي مشروطه دوم روانه حوزه علميه نجف شد از نزديك با رهبران مشروطه و مشروعهخواه آن ديار، آشنا شد و از آنان گفتههاي مهمي نقل كرد كه امروزه ارزش تاريخي دارد. او پس از بازگشت به ايران، سالهاي انتقال قدرت در عصر جمهوري اسلامي را مشاهده و از نزديك با مسائل و رخدادهاي سياسي اين دوره نيز روبهرو شد؛ اما بدون اينكه در سياست، دخالتي ورزد، همواره به عنوان ناظري امين از كليت نظام برآمده از انقلاب اسلامي حمايت ميكرد و بهصورت مختلف در شرعيشدن حكومت، تذكراتي خيرخواهانه ميداد.
آيت الله محمدتقي بهجت
فومني در اواخر سال 1294 ه.ش در شهر فومن از توابع گيلان در خانوادهاي مذهبي،
ديده به جهان گشود، پدرش، كربلايي محمود از مردان مورد اعتماد آن ديار بود كه ضمن
اشتغال به كسب و كار، عبا بر دوش بر پيشخوان مغازه خود مينشست و به رتقوفتق
امور مردم ميپرداخت و اسناد و قبالههاي آنان را نيز به امانت نزد خويش نگه ميداشت.
علاوه بر اين، وي طبعي شاعرانه داشت و در مراثي اهل بيت، به ويژه امام حسين (عليه
السلام) شعر ميسرود.[1]
محمد تقي كه پنجمين فرزند خانواده بهحساب ميآمد، پس از
تحصيلات ابتدايي، در همان شهر به تحصيل علوم ديني پرداخت و در 1308 ه.ش در حالي كه
چهارده سال بيشتر نداشت، روانه عراق شد و در شهر كربلا سكنا گزيد. در كربلا، چهار
سال ماند و بخش عمدهاي از مباحث فقه و اصول در دوره سطح حوزه را به پايان رساند و
سپس در سال 1312 ه ش جهت ادامه تحصيل به نجف اشرف هجرت نمود. در اين شهر، بخشهاي
پاياني دروس سطح را نزد اساتيد بنامي همچون شيخ مرتضي طالقاني، محمد هادي ميلاني و
سيد ابوالقاسم خويي خواند و سپس به حلقه درس بزرگاني مثل سيد ابوالحسن اصفهاني،
آقا ضياء عراقي، ميرزاي نائيني و البته شيخ محمد حسين غروّي اصفهاني، معروف به
مرحوم كمپاني پيوست. بدون ترديد، كمپاني كه بهجت، بيش از همه، شاگردي او را نموده
بود، تأثيرات زيادي بر سلوك فردي و مباني علمي او نهاد. كمپاني كه از شاگردان بارز
و برجسته آخوند خراساني به حساب ميآمد، پس از رحلت استادش، موقعيتي ويژه در نجف يافت.
با اين همه، درس او بسيار سنگين، اما پرمحتوا بود؛ به گونهاي كه فقط براي طلاب
فاضل، قابل استفاده بود. در حالي كه محل درس ديگر اساتيد نجف، از طلاب علوم ديني
پر ميشد، درس او چنين نبود و تنها تعداد انگشت شماري از طلاب در اطراف حجرهاي
گرد او ميآمدند. گذشته از قوت علمي او در فقه و اصول، اساساً وي اهل مراقبه، سكوت
و محاسبه بود، پيوسته فكر ميكرد، به ندرت سخن ميگفت، در مجالس و محافل كه بين
علما بحثي در ميگرفت، سكوت ميكرد. در هر جاي مجلس كه خالي بود مينشست و بسيار
متواضع، خوش اخلاق و آرام بود. با آن كه ثروت فراواني از پدرش به او رسيده بود،
همه را به فقرا و طلاب بخشيد و خود چيزي نداشت.[2]
آيت الله بهجت كه همواره از كمپاني به «استاد ما» تعبير ميكند،
خصائصي بسيار نزديك به او دارد، از مباني فقهي و اصولي گرفته تا شيوه تدريس او و نيز
توجه وافرش به عبادات و اذكار يوميه، براي كساني كه احوالات و آثار مرحوم كمپاني
را ديده و يا شنيدهاند، جذابيت خاصي دارد.[3] حتي شهيد مطهري نيز به دليل اين كه
بهجت، درس كمپاني را ديده است، به طلاب سفارش ميكرد به حلقه درس او به ويژه اصولش
بپيوندند.[4] اما آن چه بر تشابهات سلوك فردي و علمي بهجت با كمپاني ميافزايد و
به او در ميان معاصرينش تمايز ميبخشد تربيت عرفاني او نزد عارف نامي آن روزگار،
يعني سيد علي قاضي است. به احتمال قوي، يكي از دلايل عزيمت بهجت به نجف اشرف وترك
كربلا، حضور قاضي در نجف بود كه او را شتابان در سن 18 سالگي روانه آن ديار كرد و
ساليان متمادي، شاگردي او نمود. در آن زمان، حوزه علميه نجف، گذشته از قوت و اتقاني
كه در مباحث اصول و فقه اسلامي داشت، محلي مناسب نيز براي سير و سلوك عاشقاني مثل
بهجت بود. وجود عارفاني در آن ديار، فضاي معنوي حوزه نجف را قوت ميبخشيد و هر
طالب عاشقي را در خود زمينگير ميكرد. به نقل از خود آيت الله بهجت در حرم مطهر
حضرت امير عليهالسلام، بيش از 70 نفر در قنوت نماز وترشان دعاي ابوحمزه ثمالي ميخواندند؛
چيزي كه او را همواره از فقدان يا قلتّش در ميان حوزويان نگران ميسازد.[5] آيت
الله قاضي، كه خود از شاگردان شيخ الشريعه اصفهاني و آخوند خراساني به حساب ميآمد،
در عرفان، به حقايق والايي دست يافته بود. بيتوتههاي او در مسجد كوفه و سهله،
معروف و نمازهاي طولاني و حزينش ميتوانست افرادي مثل بهجت و علامه طباطبايي و
شهيد دستغيب را مجذوب خود كند. جذبهاي كه او را مجبور ميساخت تا افراد ديگري را
به حلقه درس عرفان قاضي نيز دعوت كند. آيت الله بهجت كه در نخستين دوره درس خارج
اصول آيت الله خويي نيز شركت كرده بود در اين باره ميگويد:
بنده مدتي در درس آيت الله خويي شركت ميكردم. روزي صحبت
ايشان در رابطه با «استعمال لفظ در اكثر از يك معني» فرمودند كه اين گونه استعمال
كه مستلزم دو لحاظ آلي و استقلالي است و جمع بين دو لحاظ در يك استعمال محال است،
در همان سن جواني به آيت الله خويي عرض كردم. ممكن است نفس انسان به مرتبهاي از
قوه برسد كه بتواند بين اين دو لحاظ جمع كند. البته اين مطلب را به بهانه انتباه
آيت الله خويي به لزوم تحصيل معارف الهيه و اتصاف به صفات اولياء الله عنوان
كرديم، آيت الله خويي، علت عنوان اين مطالب را جويا شدند و بعد از توضيح بنده
پرسيدند به چه كسي و كجا مراجعه كنم؟ بنده، حضرت آيت الحق سيد علي قاضي را معرفي
كردم.[6]
بدين سان ميتوان گفت كه آيت الله بهجت، نقطهاي است كه
مرحوم كمپاني و سيد علي قاضي به تلاقي ميرسند و اين گونه بركات علمي و عرفاني خود
را از طريق او به ديگران منتقل ميسازند. به همين دليل، بهجت، محصول دو مكتب اصولي
و عرفاني حوزه علميه نجف در سالهاي پاياني مشروطيت است كه تعقل، عرفان و توجه به
امور سياسي از خصايص بارز آن به حساب ميآيند. اهتمام آيت الله بهجت به مباحث
امامت و مداومت او بر ادعيه و زيارات مأثوره، ساده زيستي و شهرت گريزي او در كنار
اهتمامش به زيّ طلبگي و نيز فراروي او از ظاهر حديث و تأكيد وافرش بر تعقل پيرامون
مفاد احاديث مروي،[7] يادآور مشي و سلوك كمپاني و قاضي در دوره معاصر است. اما آن
چه براي جواني مثل بهجت اهميت داشت، بازتاب تحولات نهضت مشروطه در ميان حوزه نجف
بود كه او از مسير مخالفان و موافقان مشروطيت دريافته ـ و در سالهاي اقامتش در
ايران در حاشيه دروسش به شاگردانش بازگو ميكرد. گرچه او همانند سيد كاظم يزدي، نظري
مخالف با مشروطه داشت و همواره بيعلاقگي خود به ديدگاه استادش، يعني ميرزاي
نائيني در حمايت از مشروطه را نشان ميداد، اما هيچ گاه سياست در كانون تأملات او
قرار نگرفت و او نيز همانند بسياري از نظريه پردازان سنتي كه عمدتاً متأثر از
لطمات وارده بر روحانيت در سالهاي پس از مشروطه به سياست بدبين بودند، در كرانه
به سياست مينگريست و هرگز خود را به گفتوگوهاي روحانيون سياسي متصل نكرد. با اين
همه، او نظام مشروطه را مصداق حكومت اسلامي نميدانست و برخلاف ميرزاي نائيني، آن
را دفع فاسد به افسد (مشروطه) ميانگاشت.
شايد به همين دليل بود كه در نجف، در محفل كوچك درسي خود، به تفصيل از ولايت سياسي
فقيهان سخن گفت[8] و بعدها آن را تنها حكومتي دانست كه ميتوانست متصف به وصف
اسلامي در عصر غيبت شود.[9]
بهجت و بازگشت به ايران
بدين ترتيب، آيت الله بهجت پس از شانزده سال اقامت در
عراق، در حالي كه استادش كمپاني تقليد بر او را حرام و بر اجتهادش صحه نهاده
بود،[10] در سال 1324 شمسي، به ايران مهاجرت، پس از دريافت اخبار مرگ اساتيدش در
نجف، از بازگشت به آن ديار، منصرف و در قم سكني گزيد. او در شرايطي، وارد حوزه علميه
قم شد كه روحانيت، دوران بد رضاخاني را پشتسر نهاده و هم اينك در حال بازسازي و
تقويت خود با رهبري داهيانه آيت الله بروجردي بود و اين ميتوانست مجتهد تازه
واردي مثل او را در اين شهر به شكوفايي برساند. در ابتدا، وي به حلقه درس آيت الله
حجت كوه كمرهاي ـ يكي از مراجع ثلاث پس از ارتحال آيت الله شيخ عبدالكريم حائري ـ
پيوست و سپس همراه فضلاي آن روز حوزه به درس بروجردي حضور يافت و به تدريج به
برجستگي در فهم درس و اشكال بر استاد شهرت يافت. وزانت علمي مرحوم كمپاني در ميان
اصوليين قم، زمينهاي شد تا شاگرد او يعني بهجت، به تبيين ديدگاههاي او در ميان
گروهي از طلاب بپردازد و اين ميتوانست براي فضلايي كه طالب شنيدن ديدگاههاي
كمپاني درباب اصول فقه از زبان شاگردش بودند، جذابيت بيآفريند.[11] با اين همه،
شيوه تدريس او همانند استادش، كمپاني، غير معمول بود و علاقهمندان زيادي به گرد خود
جمع نميكرد. او برخلاف دروس خارج فقه و اصول كه معمولاً، استاد، مطلب را تبيين و
سپس اقوال علماء را يكايك نقل و سپس نظريه مختار را توضيح ميدهند، در حالي كه
نشسته و زانوهايش را بغل گرفته بود، مسئلهاي را مطرح و به صورت پرسش و پاسخ
احتمالي، بحث را اداره ميكرد.[12] همين ويژگي سبب ميشد تا طلابي كه اهل مطالعه
بودند روانه درس او شده و به گرمي محفل درسي او بيفزايند.[13] اما آن چه بيش از
همه، به او در حوزه عليمه قم برجستگي ميبخشد سلوك اخلاقي و عرفاني اوست كه هر كس
تا آخر، ارادتمند او ميشود. گذشته از توسلات
منحصر بفردي كه با اهل بيت(عليه السلام) دارد، واجد كرامات زيادي است كه بندرت از
خود او شنيده شده است. بنابر شاهدان و همراهان دائمي او، تا كنون حتي يك مكروه و
ترك مستحب از او ديده نشده،[14] اگر بخواهد پشت سر
خود را ميبيند.[15] رؤيايش براي ديگران حجت شرعي است.[16] هم چنان كه آيت الله
مصباح يزدي ـ كه 15 سال در حلقه شاگردان بهجت به سر برده ـ تأكيد ميكند شايد كسي
كه از نزديك، بهجت را نشناسد خيال كند همّ و غم او عبادت، نماز و درس است و اساساً
توجهي به امور سياسي و اجتماعي ندارد، اما به نظر ميرسد كه وي به بسياري از امور
اجتماعي و سياسي، التفات دارد، ولي بيش از آن كه خود را درگير چنين اموري بنمايد، شاگردانش
را سفارش ميدهد كه به اين گونه مسائل اهميت دهند. استدلال او بر چنين سفارشي نيز
آن است كه اگر كساني كه به مسائل معنوي و علمي تقيّد دارند به امور سياسي
نپردازند، روزگاري فرا ميرسد سياست و اجتماع به دست نااهلان ميافتد و جامعه از
مسير خودش منحرف ميگردد.[17] البته مراد او از پرداختن به چنين اموري نه تصديگري
سياسي، بلكه فعاليتهاي فرهنگي است كه منافاتي با شئون طلبگي ندارد.[18] براساس
اسناد و مدارك موجود، گرچه اثري از بهجت در نهضت اسلامي مشاهده نميشود، اما او
همواره مؤيد انقلاب و بر روحانيوني كه به نهضت پيوستهاند تأثير زيادي نهاده است.
به گونهاي كه برخي او را در كنار امام خميني و علامّه طباطبايي، سه ركن انقلاب در
بعد تربيت روحانيون انقلابي ميدانند.[19]
آيت الله بهجت در اوايل دهه چهل بارها تأكيد ميكرد اينها
دارند دين را از بين ميبرند. روزي شخصي به ايشان عرض كرد احتمال نميدهيد آيت
الله خميني در مخالفت با شاه، تندي ميكند؟ وي در جواب فرمود: شما احتمال نميدهيد
كه خيلي كُند ميرود؟ شايد مقصود ايشان از اين جمله اين بود كه امام ميبايست عليه
پهلوي اعلام جهاد ميكرد.[20]
حتي آيت الله محمد هادي فقهي ميافزايد: زماني كه امام
خميني را تبعيد كردند، ايشان در درس گفتند كساني نيستند بروند اين سران را
بكشند؟[21] علاوه بر اين، روابط
دوستانهاي كه ميان او و امام خميني برقرار بود همواره او را خيرخواه انقلاب و
دعاگوي آن فقيد ميساخت.[22] به هر ترتيب، بهجت كه امروزه يكي از مراجع طراز اول
ايران به حساب ميآيد و روابط صميمي نيز با مقام معظم رهبري دارد به تدريج پس از
ارتحال امام خميني به مرجعيت رسيد. گذشته از كسان بسياري
از جمله آيت الله بهاء الديني كه بر مرجعيت وي تأكيد ميكردند.[23] خصائص علمي و
عرفاني او سبب ميشد تا همگان بر احراز چنين مقامي صحّه نهند و از مرجعيتاش حمايت
كنند. مروري بر مواضع او در دوره مرجعيت نشان ميدهد كه او گرچه همواره نگاهي به
آينده نزديك، يعني ظهور دولت امام زمان عليهالسلام دارد، اما همواره نگران احوال
جامعه بشريت و تبعاً خواهان بر پايي جامعه ايماني در سالهاي پيش از ظهور است؛
چيزي كه او از مسير دعا كردن و نحوه تعامل پارسايانهاش با مردم پي ميجويد. با
اين همه، آن چه در آرا و سلوك او مشهود است و همان نيز همواره او را در جمع نظريهپردازان
سنتي نگه ميدارد، همان منظري است كه او از درون آن به مسائل كنوني انسان معاصر ميپردازد.
در واقع، او بيش از آنكه به موضوعات كلان جامعه با آن پيچيدگيهاي نويني كه به خود
گرفتهاند، بنگرد، بر حسب مناسبات قديم با آنها به تعامل ميپردازد و اين شايد مهمترين
وجه فارق عالماني مثل او از نظريه پردازان متجدد در درون حوزه علميه قم باشد كه
آنان نه تنها مناسبات و مهندسي اجتماعي گذشته را ناكافي، بلكه موجب تعطيلي احكام
شريعت اسلامي ميدانند. براي مثال، آيت الله بهجت، بدون اين كه تبييني از مسئله بي
عدالتي و يا فقر ارائه دهد ميكوشد آن را بر حسب راه حلهاي گذشته حل نمايد.
چه خوب است در هر شهري و دهي و مجتمعي، مهمانخانههاي
مجاني براي فقرا و مساكين باز ميشد... در عربهاي باديه نشين و دهات و روستاهاي
عراق و نيز بين كربلا و نجف، قبلاً در هر يك فرسخ ـ و يا كمتر و بيشتر ـ يك مضيف
بود كه از رهگذران و زايران پذيرايي ميكردند، حتي اگر انسان در آن جا يك وعده نهار
يا شام نميخورد، ناراحت ميشدند، هر كس به اندازه وسع خود، مضيف خود را اداره ميكرد.
بنده يكي دو مرتبه به اين مضيفها رفتهام... آيا اگر در همه بلاد اسلامي، اين
گونه مهمانخانهها برقرار ميبود مرام كمونيستي ميتوانست در آنها رخنه كند!؟ آيا
اگر خمس و زكاتها داده شود وضع مسلمانان اين گونه بود؟ در روايت است كه اگر عدل و
داد اجرا ميشد [و خمس اموال به سادات داده ميشد] هيچ كس از خاندان هاشم و مطلّب
به زكات نيازمند نميشدند. از بعضي از آخوندهاي عرب شنيدم كه ميگفتند: گاهي
اتفاق ميافتاد كه شخصي يكسال در اين مضيفها ميماند».[24]
آيت الله بهجت و نظريه مشروطه
روايت آيت الله بهجت كه اندكي از روزگار مشروطه را در سالهاي
1309 ـ 1324 شمسي
در عتبات عاليات به سر ميبرده، غير جامع، اما حاوي نكات مهمي درباره تنوعات فكري
روحانيت در قبال نهضت مشروطيت است. او در گزارشهاي پراكندهاي كه از آن دوران ميدهد
روحانيت را به چند گروه تقسيم ميكند: 1) گروه
اول همان مشروطه خواهان هستند كه به رهبري آخوند خراساني «در قضاياي مشروطه،
تأسيس، تأئيد و امضاي آن وارد شدند، ولي نتوانستند از آن خارج شوند».[25] استدلال
اين گروه در حمايت از مشروطه «اين بود كه دولت قاجار، ظالم و مستبد است و دفع ظلم
با مشروطه امكانپذير ميباشد؛ بنابراين، براي دفع ظلم قاجار، مشروطه واجب
است».[26] ظاهراً آخوند خراساني نيز بنا به اعتمادي كه به مشروطه خواهان ظاهر
الصلاح داشت، مشروطه را پذيرفت، «تعدادي از تجار حامي مشروطه در نجف اشرف به هنگام
پائين آمدن آخوند از پلههاي اطاق مطالعه شخصي خود و عزيمت به محل درس، از او
درباب اساس مشروطيت امضا گرفتند؛ در حالي كه تمام فكر آخوند، صرف جمعآوري مطالب
درس بود».[27] با اين همه، همينان پس از به قدرت رسيدن، براي آخوند نوشتند اين
گونه نيست كه ما همه فرمايشات شما را بپذيريم».[28] گذشته از اين كه از نظر آيت
الله بهجت كه معتقد است «اگر جريان مشروطيت اتفاق نميافتاد مرحوم آخوند خراساني در
مرجعيت تعيّن ميرزاي شيرازي بزرگ را داشت» اساساً مشروطه قادر به دفع ظلم نبود و
هرگز نميتوانست به تقليل آن بينجامد. در واقع، آنان «غافل از اين بودند كه ظلم را
چگونه بايد رفع و برطرف كرد؟ آيا ميتوان ظلم را با چيزي تقليل داد كه «خود اشّد
ظلماً است».[29] در واقع، آيت الله بهجت، برخلاف استدلال مشروطه طلبان، نظام
مشروطه را دفع افسد به فاسد نميدانست، بلكه آن را فاسدتر از نظام سلطنت ميانگاشت.
دلايل او بر چنين ايدهاي، علاوه بر اين كه او مشروطه را نظامي غير ديني ميانگاشت
و به نقل از آقا ضياء عراقي مشروطه را به پوشاندن لباسي فرنگي و انگليسي بر تن
ايرانيان تشبيه ميكرد،[30] اساساً براي او قابل قبول نبود كه «مقدسين علماء» با مشروطه
مخالف، و در عين حال مشروطه نظامي درست باشد.[31]
علماي مشروطه خواه به اسم تقليل ظلم قاجار به ميدان آمدند
و مشروطه را تائيد و امضا كردند، اما چه تقليلي كه سرانجام حاضر نشدند بگويند ما
با مشروطه موافق شرع و دين (مشروطه مشروعه) موافقيم و سرانجام كار به جايي رسيد كه
موافقت قوانين مجلس با نظر طراز اول فقها را كه به همين وسيله مردم و علماي اسلام
و نجف را اغفال كرده بودند اسقاط كردند و آن شخصي كه موافق مشروطه بود، گفت: مگر
ميشود قانون با مذهب موافقت كند، آن هم مذهب شيعه؟! و وكلاي مجلس در تطابق قانون
با دين توقف و ترديد داشتند از اطراف تلگراف آمد كه از اين بهتر نميشود.[32]
گروه دوم نيز روحانيوني مثل «مرحوم شيخ فضل الله نوري
بودند كه اول وارد مشروطه شدند، ولي بعد از آن خارج و به مخالفت با آن
پرداختند».[33] نوري وقتي دريافت كه
«مشروطه از سوي سفارت انگليس تأئيد و پشتيباني ميشود و كسان ديگري غير از علما و
متديّنين و به تعبير ايشان پاچهور ماليدهها از مشروطه حمايت ميكنند و ديد كه
اين دو طايفه روحاني و غير روحاني در صف مشروطه خواهي با هم جمع نميشوند و در يك
صراط و يك خط و يك راه و به منظور يك هدف حركت نميكنند از مشروطه دست كشيد و
فرمود: مشروطه بايد مشروعه شود، مشروطه خواهان با شايعه پراكني وانمود كردند كه
ايشان موافق مشروطه است، ولي استبدادها با رشوه او را خريدهاند».[34] البته پيشگويي
يا تحليل نوري از دخالت دولت انگليس در واقعه مشروطه نيز بعدها براي برخي از
حاميان مشروطه روشن گرديد. «يكي از آقايان ميگفت: بعد از گذشت بيست سال از جريان مشروطه
فهميديم كه براي دولت انگليس كار ميكنيم نه به نفع دين». اين چيزي بود كه «در اول
امر مشروطه، علما پيشبيني»[35] كرده و آينده را ديده بودند. شيخ فضل الله نوري
علاوه بر اين كه ميفرمود: مشروطه، مقدمه كشف حجاب است و كشف حجاب از لوازم
مشروطيت به حساب ميآيد» تأكيد نيز ميكرد كه «مشروطه،
مقدمه جلوگيري و مبارزه با روحانيون است».[36] و اين همان چيزي بود كه روزي سيد
كاظم يزدي در نجف در محضر عدهاي از هواخواهان مشروطه كه با شعر و نثر از مشروطيت
تعريف و تمجيد ميكردند، گفته بود در مشروطه مواظب عمامههايتان باشيد».[37]
مرحوم شيخ فضل الله نوري از پيش خبر ميداد كه كشف حجاب از
لوازم مشروطه است. آن مرحوم ميديد كه مقررات مشروطه به ظاهر، اسلامي است، ولي از مصادر
لاابالي و بلكه بيدين، سرچشمه ميگيرد و تأييد ميشود. لذا به مشروطه خواهان گفته
بود: مرا ميكشند شما را هم ميكشند.[38]
«در نهايت نيز چنين شد علاوه بر نوري، سيد عبدالله بهبهاني
را تيرباران و شخصيتهاي بزرگي مانند مرحوم آل مقابين از علماي كاظمين و آقايان بحرالعلوم
و خرگامي از علماي رشت را كشتند، ولي هيچ كس حتي بستگانشان نفهميدند چه كسي آنها
را كشته است».[39] اما آن چه در اين حادثه اهميت مييافت، بازتاب اعدام نوري در
حوزه علميه نجف بود.
كشته شدن مرحوم شيخ فضل الله نوري مثل توپ در نجف صدا كرد
و عليه مرحوم آخوند خراساني تمام شد. اگر اين قضيه نبود رياست مطلقه و مرجعيت عامه
مانند ميرزاي شيرازي بزرگ به ايشان ميرسيد. لذا وقتي بعد از قتل مرحوم نوري نزد
مرحوم آخوند آمدند، فرمود: دنياي مرا از بين برديد، آيا ميخواهيد آخرتم را هم از
بين ببريد؟![40]
مرحوم شيخ محمد حسين اصفهاني معروف به كمپاني يا همو كه
همواره آيت الله بهجت از او به استاد ما ياد ميكند نيز تأكيد كرد كه از زماني كه
شيخ فضل الله نوري را به دار آويختند، ديگر اين ملت روز خوش نخواهند ديد.[41] با اين همه، بهجت با بيان اين مطلب كه
«انْ عدّتم عُدنا»[42] يعني اگر برگرديد ما نيز بر ميگرديم، به طور ضمني توصيه ميكند
كه اگر از افعال خود در مشروطه توبه كنيم و رابطه خود با خدا را اصلاح كنيم، پيشبيني
كمپاني اتفاق نخواهد افتاد.[43]
گروه سوم نيز روحانيوني بودند به رهبري آسيد كاظم يزدي كه
نه وارد جريان مشروطه خواهي شدند و نه هم آن را تائيد كردند.[44] يزدي همان كسي
است كه بهجت از او به عنوان يكي از مقدسين مخالف مشروطه ياد ميكند كه گويا «مؤيد من عندالله» بود. از نظر او يزدي،
آينده مشروطه را پيشبيني و آن را مصداق «كلمة حق يراد بها الباطل» ميدانست[45] و
با بهرهاي كه از مقام ثبوت داشت لوازم عقلي و عادي و آثار مترتبه و مترقبه مشروطه
را ملاحظه و با آگاهي با آن مخالفت ورزيد.[46] گرچه مخالفتهاي او در شرايطي كه
نجف، هوا خواه مشروطه بود او را مجبور ميساخت «براي مدتي نزد شيوخ عشاير نجف اشرف
پناهنده شود تا از گزند مشروطه خواهان آن ديار كه خواهان بيرون رفتن او از نجف
بودند در امان بماند».[47] اما او قسم ياد كرده بود كه در مقابل اباطيل مشروطه
خواهان ايستادگي كند. او نه علاقهاي به مرجعيت داشت و نه هم از به خطر افتادن
مرجعيتاش در آن شرايط ميهراسيد و هنگامي كه از او درباره فرد اعلم ميپرسيدند،
او با بيان اين كه:
اگر ميزان در اعلميت اقربيت به واقع باشد، آقاي سيد
ابوالحسن، و اگر ميزان تسلط بر استدلال بر مطلب باشد آقاي نائيني اعلم است.[48]
ديگران را از خود دور ميساخت و اين چنين با مشروطيت
مخالفت ميورزيد. البته او همانند كليه
مشروطه خواهان، با استبداد و بيعدالتي مخالف بود، اما واقعه مشروطه را رافع آن
نميدانست. به همين دليل همو، پس از مشروطه در پاسخ به اين پرسش كه مخالفين شما
چطورند؟ گفته بود: مخالفت ما با آنها در كبريات نبود؛ نزاع موضوعي و صغروي
بود».[49] او به خوبي ميدانست در شرايطي كه نجف و ايران در تپش مشروطه خواهي به
سر ميبرد، مخالفتهايش ممكن است به ضرر مخالفين مشروطه تمام شود، اما احتياط پيشه
كرد و به قول آيت الله بهجت در موارد شبهه ناكي مثل مشروطه متوقف گرديد.
روزي در جريان مشروطيت، مرحوم آخوند خراساني خواست درس
شروع كند يك نفر بلند شد و گفت در تبريز خونريزي شده است، بنا شد دسته جمعي به
منزل آسيد كاظم يزدي بروند... جمعيت وارد خانه سيد شدند و گفتند، اگر با مشروطه موافقت
نكنيد ظلم و خونريزي ميشود، سيد فرمود: ميدانم كاسه زهر است نميخورم شما كه
نميدانيد اگر بخوريد معذوريد.[50] به غير از آسيد كاظم يزدي نيز عالماني مثل
آخوند ملاقربان علي زنجاني بودند كه با مشروطه مخالفت ميكردند، زنجاني «براساس
نظر خود با مشروطه مخالف بودند براي اينكه سيد كاظم يزدي مخالف مشروطه است، خود
شان شخصيت مستقلي در اظهار مخالفت با مشروطه بودند؛ زيرا ميديدند افراد بيدين و
لامذهب، پشتيبان و مروّج مشروطه هستند.[51]
پيامدهاي مشروطه
اما آن چه در بر آيند اين مجادلات درباب مشروطه براي كسي
مثل آيت الله بهجت كه نگاهي اخلاقي و قدسي به امور دارد اولويت مي يافت، صحت ايده مخالفين
مشروطه بود. او نيز همانند بسياري از همگنان خود در حوزه علميه، اعدام شيخ فضل الله
نوري را امّارهاي بر بطلان مشروطه تحليل ميكرد. شيخي كه به نقل او از ديگران،
جنازهاش در يكي از حجرههاي حرم حضرت معصومه(س) نورانيت
داشت و تا صبح از آن قرائت قرآن بر ميخاست.[52] گذشته از اين كه مشروطه، توانست
مردم را از «ظلم و استبداد دولت قاجار» رها سازد يا نه؟ رخدادش از نظر بهجت
برخواسته از «حكم و مصالح اراده تكويّنيه خدا» بود.[53] از
نظر وي «به حسب ظاهر، جريان مشروطه، دسيسهاي بود از انگليس كه ايران را از حلقوم
روسيه بيرون آورد و مستعمره خود گرداند و در اين امر هم موفق شد. احتمال ميدهيم
اگر ايران هم در دست روسيه باقي مانده بود مثل همان شهرها، بلشويكي ميشد.
بنابراين، يك چيز را در جريان مشروطه نميتوان ناديده گرفت و آن، اين كه اگر
مشروطه به پا نميشد و ايران بر همان وضع سابق حكومت در دست قاجار ميماند و
براساس معاهده آنها با روسيه، تقريباً در حلقوم روسيه قرار ميگرفت و اكنون دولت و
ملت ايران، كمونيست بودند».[54] گذشته از صحت يا عدم صحت تحليل آيت الله بهجت از
ماهيت انگليسي نهضت مشروطه، او نابسامانيهاي دوره اخير ايران را «مولود مشروطه» ميداند. استدلال او بر چنين مدعايي، بيش
از همه، برخاسته از تحليل پيآمدهاي منفي آن است. عوض شدن اخلاق ايرانيها و يا
تشبه آنان به اروپائيان، تأكيد بر اين كه اسلام براي اداره حكومت، ناتوان است و
بالاخره، برداشتن عمامهها و تحديد روحانيت، سه پيامد عمده مشروطهاند[55] كه بر سرنوشت
عمومي جامعه ديني ما تأثير زيادي نهادهاند. روحانيت كه پيش از آن «به قضاوت و رسيدگي به امور مردم نيز
اشتغال داشت» عملاً پس از مشروطه «از اين گونه كارها بركنار شد».[56] و در عصر
رضاخان نيز بر محدوديتهاي آن افزوده شد. «فشار و اختناق بر علما و روحانيون حوزه
علميه قم به جايي رسيده بود كه اگر پاسباني در مدرسه فيضيه پيدا ميشد، طلاب از در
و ديوارهاي بالاي بام فرار ميكردند و يا براي درس و مباحثه به باغهاي اطراف قم ميرفتند
و مخفي ميشدند تا كسي متعرض آنها نشود».[57] ممنوعيت از تحصيل و درس و مباحثه به
گونهاي بود كه در مدت ده سال، ده نفر هم براي تحصيل علوم ديني به نجف
نرفتند».[58] آيت الله بهجت ضمن اشاره به نشانههاي خروج مردم از دين در عصر
رضاخاني ميافزايد:
حضرت حجت(عليه السلام) به كساني كه به خدمتش مشرف شدهاند
فرمودهاند: براي بيرون كردن بچهها
از دين، همين مدرسههاي دولتي كافي است: در زمان رضاخان براي هو هوّيت با كفار،
بنا گذاشتند كه ما كلاه آنها را به سر بگذاريم و در لباس با آنها هم شكل باشيم.
براي هو هوّيت و عينيّت خادم و مخدوم، دستور هم شكلي در لباس و بيحجابي دادند تا
در ميان ما باشند و خودشان و زنهاي بيحجابشان شناخته نشوند و در نتيجه از نزديك
دست در جيب ما بكنند و پول ما را بدزدند، علاوه بر اموال و مستعمراتي كه در
اختيارشان بود.[59]
روحانيت در چنين شرايط محدود كنندهاي كه توان دفاع از
«درس و بحث خود»[60] را نداشت چگونه ميتوانست در مقابل انحرافات كلان اجتماعي
رضاخان مقابله كند. حائري نيز بنا به دلايلي با «قيام عليه دولت» مخالف بود، به نقل
از امام خميني، مرحوم سيد محمد تقي خوانساري از مرحوم حائري خواسته بود عليه دولت
كاري كند و الاّ مردم ـ بر ميگردند ـ البته همين طور هم شد و عده زيادي در
اصفهان حتي از تقليد از ايشان برگشتند ـ مرحوم حائري خيال كرد كه مقصود آقاي
خوانساري از اين جمله كه «اگر كاري نكنيد مردم بر ميگردند، اين است كه از تقليد
شما بر ميگردند، هر چند مقصود آقاي خوانساري اين نبود، بلكه منظورش دين بود كه
مردم از دين بر ميگردند. حائري در جواب فرمود: حاضرم عملي برخلاف يقين انجام ندهم
و به روستا بروم و لنگ بپوشم و كار عملگي انجام دهم. البته آخر الامر، تلگرافي
اعتراض آميز به شاه كرد كه مردم ناراحتند، ولي شاه اعتنايي نكرد».[61]
آيت الله بهجت و حكومت اسلامي در عصر غيبت
آيت الله بهجت برخلاف طرفداران تعطيلي حكومت در سالهاي
پيش از ظهور حضرت حجتعليه السلام از يك سو و نيز برخلاف مرحوم بروجردي كه به گفته
او معتقد بود «اگر رژيم پهلوي را سرنگون كنيم نميتوانيم بجاي او كشور را اداره
كنيم»[62] از طرف ديگر معتقد است «ايجاد حكومت اسلامي» واجب «و توان اداره كشور را
نيز داريم» گرچه مراد او از توانستن، چيزي فراتر از علاقه عملي او به امر حكومت
داري است، اما برآيند نظرات او براي جامعه مؤمنان، آن است كه «اگر بتوانيم اين كار
را بكنيم واجب است و بايد جلوي آنهايي كه مانع اين كار هستند را گرفت و آنها را
دفع كرد».[63] البته تأكيد او بر اقامه حكومت اسلامي در عصر غيبت، منوط بر اجراي
كامل دستورات الهي و دوري جستن از مصلحت انديشيهايي است كه احياناً منجر به
تعطيلي احكام گردد. اشارات او به نفي
برخورد مصلحت انديشانه با تكاليف شرعي در امر حكومت داري، گذشته از نقد تاريخي كه
بر استدلال شيخين ـ مبني بر اين كه تعيين جانشين پيامبر6 هم برخلاف مصلحت امّت
اسلامي است ـ روا ميدارد ايرادي نيز بر مصلحت انديشيهاي مشروطه خواهان و تائيدي
بر اصرار مشروعه طلبان بر لزوم كامل مطابقت قوانين موضوعه بر شريعت محمدي است.[64]
به همين دليل مشروطه نميتوانست همانند خلافت اسلامي، متصف به وصف «اسلامي» شود و
آمال متدينين درباب حكومت اسلامي را برآورده سازد. بهجت برخلاف كساني كه معتقد به
تعويق افتادن وظايف اجتماعي و سياسي معصوم(عليه السلام) تا ظهور امام زمان عليهالسلام
هستند معتقد به جريان زندگي سياسي شيعيان در عصر غيبت است. از اين رو، بر فرد يا
گروهي از مؤمنان واجب است كه به اقامه چنين وظايفي قيام كنند. استدلال او بر چنين
مدعايي، بر اين فرض استوار است كه «به دليل عقلي و نقلي بايد دين مبين اسلام تا
قيام قيامت باقي باشد و هر كس، دين ديگري غير از اسلام را بجويد، هرگز از او
پذيرفته نميگردد». اما استدلالي كه بر جريان زندگي سياسي در عصر غيبت اقامه ميكند
دو گونه است: نخست آن كه او با برهان سبر و تقسيم، زمان غيبت كبراي را واجد سه
صورت احتمالي، فرض و صورت سوم را به اثبات ميرساند.
صورت اول: كتاب خدا و احكام و قوانين دين تعطيل شود.
صورت دوم: خود بخود بماند، يعني خودش وسيله بقاي خود باشد.
صورت سوم: نياز به سرپرست و حاكم و مبين دارد كه همان ولّي
امر و مجتهد جامع الشرايط است.[65]
فرض اول، عقلاً و نقلاً باطل است؛ زيرا دين مبين اسلام،
آيين خاتم است و تا ختم نسل بشر بايد راهنما و آيين امت باشد. و فرض دوم نيز باطل
است؛ زيرا قانون خود بخود اجرا نميشود و نياز به شخصي يا اشخاص دارد تا آن را حفظ
و به اجرا در آورد.
ناچاراً بايد به فرض سوم قايل باشيم و بگوئيم جامعه مسلمين
را بايد وليّ امر با همه شئونات و ابعاد آن اداره كند. از سوي ديگر نيز روشن است
كه جامعه نياز به تشكيلات فراوان از جمله ارتش، آموزش و پرورش، دادگستري و... دارد و لذا بايد دست ولي فقيه در همه
شئونات مادي و معنوي، مبيّن و شارح و راهنما و حلّال مشكلات است. در نتيجه ولي
فقيه بايد تمام شئونات امام معصوم(عليه السلام) به استثناي امامت و آن چه مخصوص
امام معصوم است داشته باشد تا بتواند اسلام را در جامعه پياده كند و گرنه در صورت
عدم تشكيلات حكومتي دشمنان اسلام نخواهند گذاشت كه حكومت و آئين اسلامي پياده
شود.[66]
و دوم آن كه، «با برهان خلف» ميتوان گفت: هيچ جامعه و كشوري
با هرج و مرج پايدار نميماند و بايد قانون و حاكم و حكومتي در آن حكمفرما باشد و اگر
حكومت طاغوت حاكم باشد؛ دين مبين اسلام باقي نميماند و اين خلاف فرض است؛ چون
گفتيم به دليل عقلي و نقلي بايد دين مبين اسلام تا قيام قيامت باقي بماند.[67]
بدين ترتيب، بهجت با برهاني كه بيان ميكند نظراً عصر غيبت
را به عصر رسالت و امامت پيوند ميدهد و فقيه را جز در شأن امامت، واجد تمام
شئونات معصوم ميداند تا با تشكيل دولتي اسلامي، و طبعاً اقامه دين، دو سوي عصر غيبت
را به هم متصل سازد. از نظر او فقيه، شارح بر سنت و نيز اقامه كننده آن است. گرچه
او خود ميداند كه «مجتهد صالح الحكومه و نافذ الحكم» در روزگار كنوني ما نسبت به
گذشته كم اند».[68] و مراكز علمي ما «كمتر فقيه و مجتهد » توليد ميكنند، اما
همواره از برپايي حكومت اسلامي توسط فقيه جامع الشرايط حمايت ميكند. شرايط چنين فقيهي
همان شرايط عامهايست كه همگان گفتهاند با اين تأكيد كه او فردي را از ميان
فقيهان صالح الحكومة ميداند كه خود حاكم بر «شهوت و غضب» خويش است و جالب اين كه
او در دوره حيات امام خميني او را مصداق چنين فقيهي ميداند».[69]
آن چه در فقرات فوق آمد تمام چيزي بود كه آيت الله بهجت به طور اجمال درباب ولايت فقيه بيان نموده است. از ظاهر عبارات او بر ميآيد كه او مشروعيت ولايت فقيه را انتصابي ميانگارد و اساساً وارد گفتوگوهاي معمول روحانيون درباب ماهيت مردمي و يا الهي حكومت اسلامي نميشود. و تنها از رويههاي دموكراتيك در جمهوري اسلامي به عنوان قضيه خارجيه، حمايت و شركت مردم در انتخابات نه امري واجب، بلكه اختياري ميداند كه به خود آنها وانهاده شده است.[70] با اين همه، آيت الله بهجت با ردّ اين سخن كه «الحكم لمن غلب» و نيز بيان اين روايت كه «الملك يدوم مع الكفر و لايدوم مع الظلم» به طور ضمني ميپذيرد كه دولت پيشنهادياش نه به زور ميتواند به قدرت رسد و نه به هنگام به قدرت رسيدن، ظلم و استبداد پيشه كند. بدين ترتيب، برخلاف تصور عامه از بهجت كه او را نظريه پرداز سنتي ميانگارند كه نگاهي سلبي به زندگي سياسي در عصر غيب دارد، وي نگاهي ايجابي به حكومت اسلامي داشته و خواهان اقامه تمام قوانين اسلام در عصر غيبت است.
پي نوشت ها: